منطقه آناتولی در سالهای انتهایی امپراتوری عثمانی و سالهای آغازین جمهوری ترکیه، دوران تلخ و پر تنشی را از سر گذراند؛ جنگهایی که تلفات بسیاری به بار آورد و همچنین کشتار و نسلکشی و کوچدادن اجباری ساکنینی که اقلیت محسوب میشدند. یکی از این اقلیتها یونانیهایی بودند که در سواحل غربی این منطقه زندگی میکردند. این داستان در جزیرهای به نام «کارینجالی» جریان دارد که از سه هزار سال قبل تا کمی پیش از شروع روایت، محل سکونت یونانیها بوده است. ساکنان این جزیره مثل باقی اتباع امپراتوری در جنگها در کنار ترکها حضور داشتند و کشتههای زیادی هم دادهاند اما پس از پایان جنگ جهانی اول و تشکیل جمهوری ترکیه، طبق توافقات مابین یونان و ترکیه قرار بر این شد که ترکهای ساکن در یونان و یونانیهای ساکنِ ترکیه به سمت مقابل کوچانده شوند و این قضیه شامل حال ساکنان این جزیره نیز شد و همگی علیرغم میل باطنی به یونان فرستاده شدند.
حال در ابتدای روایت فردی به نام «پویراز موسی» وارد این جزیره خالی از سکنه میشود. ظاهراً شهرت یافته است که در این جزیره، «اجنه» حضور دارند ولذا هیچکس راضی نشده در آنجا سکونت یابد. پویراز اما به دلایلی، علیرغم اینکه از همان ابتدا متوجه حضور یک فرد دیگر در جزیره میشود خیلی زود تصمیمش را برای سکونت میگیرد. داستان در تقابل پویراز موسی و فرد دیگر که خیلی زود هویتش آشکار میشود به پیش میرود.
دو مسئلهی محوری در این داستان جلب توجه میکند؛ محور فرعی: وطن چیست و کجاست؟ آیا با خطکش نژاد یا مذهب یا زبان میتوان محدودهی یک کشور را مشخص کرد؟ و محور اصلی: آیا آثار مخرب جنگ فقط محدود به کشته شدن انسانها و تخریب و نابودی شهرها و آبادیهاست؟ آیا محو انسانیت اثر وحشتناکتری نیست؟ به این دو مورد در ادامه مطلب خواهم پرداخت.
******
یاشار کمال (1923 – 2015) نویسنده کُرد زبان اهل ترکیه اولین اثرش را در سال 1955 با نام «اینجه ممد» منتشر کرد که با آن به شهرتی جهانی رسید و در طول شصت سال فعالیت ادبیش پس از آن کتاب، 35 رمان دیگر نوشت. کتابِ حاضر بخش اول از سهگانه «قصه جزیره» است که در سال 1997 منتشر شده است. دو کتاب بعدی با عناوین «آب خوردن مورچه» و «خروسخوان» ترجمه شده است.
.........
مشخصات کتاب من: ترجمه علیرضا سیفالدینی، نشر ققنوس، چاپ اول 1386، تیراژ 1650نسخه، 448 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. (در سایت گودریدز 4.4 که با توجه به نمرات و نظرات گویا غیر از زبان اصلی فقط به فارسی ترجمه شده است)
پ ن 2: در جستجویی که برای نمره گودریدز کردم متوجه شدم گویا قصه جزیره4 هم داریم و به جای سهگانه شاید چهارگانه باشد!
پ ن 3: کتابهای بعدی «آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» از مجتبا هوشیار محبوب، «دختری در قطار» از پائولا هاوکینز خواهد بود.
ادامه مطلب ...
راویِ داستان نویسندهایست که روایتش را با توصیف برخی محلههای لیما (پایتخت پرو) آغاز میکند؛ جایی که خانهها در تقابلی آشکار با طبیعتِ آنجا زشت هستند و ساکنینِ آن نیز در کمال تعجب (البته نه عجیب برای ما) زبالههای خود را هرجایی که دم دست است میریزند... در واقع زیر دماغشان! و این حکایت هر مکانی است که سرمایه اجتماعی در آن به میزان قابل توجهی پایین است: من اگر آشغال نریزم، دیگری میریزد! خلاصه اینکه همیشه برای «دیگران» باید فرهنگسازی کرد. راوی پس از این مقدمه کوتاه نتیجه میگیرد که اگر بخواهی در لیما زندگی کنی یا باید به فلاکت و کثافت عادت کنی یا عقلت را از دست بدهی و بزنی مغزت را داغان کنی. بعد بلافاصله عنوان میکند که «مایتا» هیچ وقت عادت نمیکرد.
مایتا همکلاسیِ راوی بوده است؛ دانشآموزی که هیچگاه پدر نداشت و بعد از فوت مادرش در کلاس سوم، تحت سرپرستی خالهاش بزرگ شد. او یک کاتولیک مقید بود و همواره دغدغه فقرا را داشت و با اینکه خود فقیر بود، از غذای خودش به فقیرترها میداد. همکلاسیها فکر میکردند که او روزی کشیش خواهد شد. اما اینگونه نشد و او در دوران دانشجویی با افکار چپ آشنا شد و مذهب را کنار گذاشت و به یک انقلابی حرفهای تبدیل شد. سالهای جوانی را به فعالیت در احزاب چپ به همراه انشعابهای معمولِ آن گذراند و در میانسالی، در سال 1958، درگیر یک شورش مسلحانهی ناکام شد و به تاریخ پیوست.
حالا، یعنی 25 سال پس از آن جریان، راوی میخواهد زندگی او را دستمایه یک رمان کند لذا پس از تحقیق، به دیدار تمام کسانی میرود که با مایتا ارتباط داشتند و تلاش میکند خط سیر او در ایامی که منتهی به آن حرکتِ ناکام گردید را بازسازی کند.
کتاب ده فصل دارد که در هر فصل راوی در مکانی قرار میگیرد که به نوعی، مایتا در 25 سال قبل در آنجا حضور داشته است و بدینترتیب داستان در هر فصل، حداقل در دو زمانِ متفاوت روایت میشود؛ مثلاً در فصل اول وقتی به ملاقات خالهی مایتا میرود هم گفتگوی راوی با ایشان در خصوص مهمانیای که در آن، مایتا با ستوانِ جوان والاخوس آشنا شد جریان دارد و هم بازسازی آن مهمانی و گفتگوهایی که بین آن دو نفر شکل گرفته است (طبعاً در ذهن راوی). دوستانی که با آثار یوسا آشنایی دارند میدانند که این تغییر زمان گاه در وسط یک جمله میتواند رخ بدهد. البته این کتاب به مراتب سادهتر از گفتگو در کاتدرال و سالهای سگی است. برای گمراه نشدن نیاز نیست خیلی دست و پا بزنیم و فقط کافیست تمرکز داشته باشیم.
نُه فصل از ده فصل کتاب به همین شکل جلو میرود و ما به سرانجامی که از همان ابتدا حدس میزدیم نزدیک میشویم اما در انتهای فصل نهم، راوی مطلبی را برای ما آشکار میکند که افقهای کاملاً جدیدی پیشِ چشمِ خواننده باز میکند و بدینترتیب فصل دهم با شگفتیهای خود آغاز میشود و...
*****
این پنجمین کتابی است که در ایام وبلاگنویسی از یوسا میخوانم: مرگ در آند، سالهای سگی، گفتگو در کاتدرال، جنگ آخرزمان . تقریباً هر دو سال یک اثر از این نویسندهی متفکر... از این بابت آدم بختیاری هستم. ترجمه این کتاب توسط حسن مرتضوی انجام شده است و نشر دیگر آن را منتشر کرده است.
مشخصات کتاب من: چاپ یکم اسفند1377، تیراژ 2000 نسخه، 436صفحه
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.8 از 5 است.گروه C ( در سایت گودریدز 3.77 و در آمازون 3.7)
پ ن 2: کتاب بعدی «بنگر فرات خون است» از یاشار کمال و پس از آن «آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» از مجتبا هوشیارمحبوب خواهد بود.
این مجموعه داستان کوتاه شامل هفت داستان است؛ به غیر از داستان آخر باقی داستانها توسط راوی اولشخص روایت میشود. در سه داستان ابتدایی، راوی پسربچهای نوجوان و در سه داستان بعدی مردی جوان است. راویان اسمی ندارند اما نویسنده با تغییر در اسامی دیگر (مثلاً برادران راوی) تلاش کرده است که این راویان شخص واحدی تلقی نگردد. علت آن قابل درک است، چرا که همینطوری هم مخاطبان ممکن است همهی اتفاقاتی که برای راویان رخ میدهد را به تجربیات شخصی نویسنده مرتبط سازند. مکان روایات هم اگرچه نامشخص است اما قرائن نشان میدهد که همگی ریشه در خیاو (مشکینشهر) دارند. داستانها طرح سادهای دارند و راویان ضمن پیشبردن خط اصلی داستان گاه و بیگاه به حواشی متعدد اما کوتاهی میپردازند. ساختار جملات در داستانها عمدتاً کوتاهکوتاه است. نتیجه اینکه در کل، ریتم داستانها تند و پرکشش از کار درآمدهاند و در کنار موقعیتهای بعضاً طنزآلود، موجبات جذابیت این مجموعه برای مخاطب را فراهم آورده است. بهگونهای که من اطمینان دارم درصد بالایی از مخاطبان وبلاگ از خواندن این کتاب احساس رضایت خواهند داشت.
اصطلاح بومیگرایی در مورد این مجموعه زیاد به کار برده شده اما این بدان معنا نیست که داستانها به یک محدوده خاصی منحصر شود. در واقع جنس اتفاقاتی که در این شهر کوچک در سیچهل سال قبل رخ داده است (و حتی همین الان رخ میدهد) با شهرهای دیگر این سرزمین تفاوت چندانی ندارد لذا ممکن است مخاطبان از نفاط مختلف این سرزمین با آن احساس تجربههای مشترک کنند... البته طبیعتاً نه از جنس تجارب باغ سید!
گاهی ما از خشونت جاری در فضای مجازی و غیرمجازی مینالیم و اینطور به نظرمان میرسد که گویی ده سال قبل یا بیست سال قبل "در" بر پاشنههایی کاملاً متفاوت میچرخیده است. یکی از محاسن چنین داستانهایی میتواند این باشد که به یاد ما بیاورد در روزگار نهچندان دور چه کاشته شده است و...
داستانهای این مجموعه، بد یا خوب، غلظت بالایی از خشونت کلامی و جسمی را در بر دارد. کودکانی که در داستانهای ابتدایی ذهنی تقریباً لطیف دارند و هنوز میتوان در آنها نشانهای از مهربانی و رحمت را یافت، در مواجهه با محیط اطراف تبدیل به جوانانِ سه داستان بعدی میشوند و از آنها افعالی سر میزند که مو بر تنِ آدم سیخ میگردد. شاید به همین علت باشد که داستانهای انتهایی همه بر محوریت مرگ روایت میشوند و از این زاویه ترتیب قرار گرفتن داستانها هوشمندانه است.
در ادامه مطلب اشارات مختصری به داستانها خواهد شد.
..............................
مشخصات کتاب: حافظ خیاوی، نشر چشمه، چاپ هفتم زمستان 1388، 96 صفحه، تیراژ 2000 نسخه (چاپ اول زمستان 1386)
پ ن 1: نمره من به مجموعه 3.7 از 5 است. گروه A. (نمره کاربران سایت گودریدز 3.1)
پ ن 2: کتاب بعدی خداحافظ برلین اثر کریستوفر ایشروود خواهد بود و پس از آن وقتی یتیم بودیم از ایشیگورو.
ادامه مطلب ...
خانم و آقای ری به خانه خانوادهی اوییه دعوت شدهاند تا در مورد دعوای فرزندانشان با یکدیگر گفتگو کنند. پسرِ خانوادهی ری با چوب به صورت پسر خانودهی اوییه زده که این ضربه موجب جراحاتی شده است. حال والدین این دو پسر تصمیم گرفتهاند به عنوان والدینی مسئولیتپذیر با گفتگویی متمدنانه این مشکل را حل کنند و مانند اکثر پدر و مادرهایی که بهخاطرِ بچههایشان با یکدیگر دعواهای کودکانه میکنند عمل نکنند. نمایشنامهی تکصحنهایِ خدایِ کشتار حاصل چنین تصمیمی است.
«بیایید در مورد این مسئله با یکدیگر گفتگو کنیم»
گفتگو کردن یکی از مقدمات حل مسئله است چرا که موجب روشن شدن مسئله میگردد و پیدا کردن راهحل را امکانپذیر میکند. وقتی ما دیگری را به گفتگو دعوت میکنیم قاعدتاً دیگری را واجد بخشی از حقیقت یا راهحل میدانیم و اگر چنین اعتقادی نداشته باشیم باب گفتگو بسته خواهد شد و چیزی که شکل میگیرد حرف زدن و خواندن بیانیه خواهد بود و به حقیقت یا راهحل ختم نخواهد شد. از این زاویه، نمایشنامه شروع بسیار خوبی دارد:
ورونیک: اینم بیانیهی ما... شما هم میتونین بیانیهی خودتونو بعداً بخونین...
با چنین شروعی طبعاً انتظار نمیرود گفتگویی مناسب شکل بگیرد حتی اگر صبح زود رفته باشیم گل لاله برای روی میز گفتگو خریده باشیم و کیک پخته باشیم و رفتار مدنی از خود نشان بدهیم و ... این نشست هم در ابتدا طبق روال مدنی پیش میرود اما هرچه صحبت به درازا میکشد موقعیتهایی پدید میآید که هرکدام از این چهار شخصیت نشان بدهد چه چیزی در چنته دارد و پشت نقاب مدنیت چه چهرهای را پنهان کرده است.
*****
مشخصات کتاب من: ترجمه ساناز فلاحفرد، انتشارات نیلا، چاپ یکم 1390، تیراژ 2200 نسخه، 87 صفحه (قطع جیبی)
پ ن 1: در مورد نویسنده و آثارش اینجا را بخوانید.
پ ن 2: از این نمایشنامه سه ترجمه انجام شده است: مائده طهماسبی (نشر قطره)، ساناز فلاحفرد (نشر نیلا)، علیرضا کوشکجلالی (نشر افراز).
پ ن 3: رومن پولانسکی بر اساس این کتاب فیلم کشتار را در سال 2011 ساخت. فیلنامه توسط یاسمینا رضا نوشته شد.
پ ن 4: نمره من به کتاب 4 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.8 و در آمازون 4.1) گروه A
ادامه مطلب ...
امان از این خشونتی که در فضای مجازیِ ما بیداد میکند... آیا وقت آن نرسیده است که از این نشانهها بترسیم!؟ از فوتبال شروع کنیم؛ منظورم حوادث این روزهای استادیومها نیست، که آن هم البته بیارتباط با موضوع نیست. دو سایت فوتبالی که من به آن سر میزنم varrzesh3 و 90tv است؛ در هر دوی این سایتها امکان کامنت گذاشتن در زیر اخبار وجود دارد اما سایت اول چندان روی خوشی به کامنتها نشان نمیدهد و معمولاً زیر خبرها کامنتی نمیبینیم. اما در خبرهای سایت نود معمولاً بعد از چند ساعت تعداد قابل توجهی کامنت قابل مشاهده است. علیرغم اینکه سایت نود ادمینی دارد که دروازهبانیِ کامنت میکند کامنتهای منتشر شده حاویِ مواردِ بسیاری از خشونتهای کلامی است.
از مثال فوتبال که بگذریم در مسائل اجتماعی و سیاسی گویا عدهای نشستهاند و با نگاه به اخبار روز، قربانی خود را انتخاب کرده و قلم مجازیشان را در دواتِ مجازی فرو میکنند و از خجالت طرف درمیآیند! نمیدانم چه شده است که این روزها دواتها جنسشان به ترکیبات لجن نزدیک شده است. اطمینان دارم که نزد این گروهِ دوم (برخلاف مثال اول) خشونت (چه کلامی چه غیرکلامی) امری مذموم است و اگر پای صحبت هر کدام بنشینیم مقادیر قابل توجهی از کلمات و اصطلاحات مدرن و متمدنانه در باب جامعه مدنی، توسعه و اخلاق و آزادی و مسئولیت و... خواهیم شنید اما در عمل کوچکترین رواداری حتی نسبت به دیگرانی که مختصر زاویهای با آنها داشته باشند را نمیبینیم.
اگر در المپیک 2020 برای رشته پرتاب لجن مدال در نظر گرفته شود به نظرتان چندبار پرچممان بالا میرود؟! زمانی فقط یک باشگاه (ببخشید روزنامه!) داشتیم که در این زمینه به پرورش استعدادها میپرداخت اما الان... واقعاً دست زیاد شده است!
..................................
پ ن 1: کتاب بعدی نمایشنامه خدای کشتار از یاسمینا رضا خواهد بود.