میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

جاسوسی که از سردسیر آمد جان لوکاره


چه کسی جاسوس است!؟ جیمز باند, ادوارد اسنودن, ماتاهاری, سعید واجبی, آن مردی که زمان اصلاحات با چمدان آمد... می‌بینید؟! چنان متنوعند که اساسن نمی‌توان یک قالب مشخص برای آنها تصور کرد. یکی مانند جیمز باند ابزار و وسایل عجیب و غریب به همراه دارد, یکی مثل اسنودن برای صد سال اطلاعات سری دارد و حالا حالاها سرگرم‌مان می‌کند, یکی معصومیت خاصی در چهره دارد (جیسون بورن) و یکی دیگر تا صد سال دیگر هم چهره‌اش از سایه خارج نمی‌شود.

وقتی الان "خرگوش" می‌تواند جاسوسی کند, حتمن در آینده نه‌چندان دور "هویج" هم قابلیت جاسوسی خواهد داشت و ما هنگام خوردن سوپ نیز باید حواسمان شش دانگ جمع باشد که بند را آب ندهیم. اصلن چرا راه دور برویم؟ همین سیستم مخابرات... هیچ‌کس تنها نیست!... این یک شعار تبلیغاتی نیست. پشت پرده این تکنولوژی کلی ایده برای تنها نماندن آدم‌ها خوابیده است! یاد رمان بااهمیت "میرا" به خیر...

چند روز قبل یک آقای مخابراتی آمده بود تا پسرش را از تنهایی در بیاورد و برای این کار در نظر گرفته بود که ایشان را باجناق بنده نماید! ما هم مثل یک میله‌ی متشخص نشستیم و به حرف‌های ایشان در مورد حرفه‌شان گوش دادیم. غیر از مسایل کنترلی مخابرات که هوش از سر آدم می‌پراند، از جمله متوجه شدم افرادی که در بخش ماکروویو کار می‌کنند همه دختردار می‌شوند! خب این نکته جالب و کاربردی بود. من به خواهرزن‌جان گفته‌ام عجله نکند تا لااقل ما در این مراسمات با حقایق بیشتری از مشاغل مختلف آشنا شویم. از کجا معلوم...شاید در یک روز زمستانی وقتی ما پرسیدیم آقا‌داماد شغلشان چیست؟ پدرشان خیلی متین و محکم بگوید بنده‌زاده جاسوس هستند! و فردای آن روز در وبلاگمان تیتر بزنیم: باجناقی که از سردسیر آمد!

*****

جان لوکاره نام مستعار آقای دیوید جان مور کورنل است که حدود ده سال در سیستم اطلاعاتی انگلستان کار کرده و بعد به جرگه نویسندگان پیوسته است. معروف‌ترین اثرش همین کتاب است که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد... داستانی مشهور در ژانر جاسوسی که بر اساس آن فیلم هم ساخته شده است که من دقیقن در صفحات آخر به یادم آمد فیلم را در سالهای خیلی دور دیده‌ام!

پ ن 1: ادامه مطلب مختصری در مورد خود کتاب نوشته‌ام و به هیچ وجه خطر لوث شدن ندارد.

پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ ترجمه فرزاد فربد, انتشارات جهان کتاب, تیراژ 1100 نسخه, 281 صفحه, قیمت 5500 تومان.

پ ن 3: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد.

پ ن 4: کتابهای بعدی به ترتیب؛ سکه‌سازان (آندره ژید) خانواده پاسکوآل دوآرته (خوسه سلا) خاطرات یک گیشا (آرتور گلدن) و بلم سنگی (ژوزه ساراماگو) خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

باز این چه شورش است...

صبح می شود و ساربان کاروان های فرومانده خواب که از سر شب مشغول جمع و جور کردن اسباب و اثاثیه پخش و پلای خود و مهیای حرکت شدن است , بی خیال می شود و دوباره دفتر دستک خود را پهن می کند و ... روز دوباره آغاز می شود.دویدن , شتاب ... همه مشغول جلو زدن از خود می شوند.

پشت میز کار می نشینم و منتظر بالا آمدن سیستم... سیستم بالا آمده های کناری یک به یک گزارشات حاکی از افزایش را فریاد می زنند... و آماده برای هجوم! پیش فروش خودرو...خرید سکه...ارز... طول...عمق ذهنم به پهنای نشیمنگاه طعنه می زند. فراخی به این آسانی از میدان به در نمی رود , هزار توجیه برای نشستن و همراهی نکردن با این حجم سینه زن می تراشد... دم گرفته اند و شور : پراید رسید به زانتیا...مهدی بیا مهدی بیا...

در این ده ماه گذشته چه بسیار جلسات که در آن بحث های طول و دراز کرده ایم که خروجی کار ما , مشتری خواهد داشت یا نه؟ استدلال های کوتاه و بلند... ملت باز هم به ما ثابت کردند که "چه تهیدستی مرد"! اگر طاعون را هم در این شرایط عرضه کنید به طرفه العینی خواهند برد که وبا هم طلا خواهد شد...

در این ده ماه هر چه گرفته ام معادل افزایش قیمتی است که مرکوب جدید در این ده روز در پارکینگ خانه نصیبش شده است. نشیمنگاه و مرکوب به یکدیگر نگاه های معنادار می کنند! خوشحال باشم یا ناراحت؟... سیستم بالا آمده های کناری خوشحال هستند یا ناراحت... لبخند و زهرخند قابل تمایز نیست.

نوشتن در باب خلق و خوی دلالی و هجوم ملت برای خرید هرچه قیمتش بالا می رود خز شده است...به دنبال مثالی دیگر باید بود و نثری دیگر... افسرده بودن و افسرده کردن هنر نیست!

***

چندی پیش دایی بچه ها در زمان استراحت تحصیلی به وطن بازآمد , بازآمدنی! صاف رسید به زمان نزدیک شدن رونمایی باجناق بنده! تنور را گرم دید و به زیبایی هرچه تمام تر نان را چسباند و با چنان سرعت عملی این کار را کرد که خاطرات نان پختن مادربزرگ مرحومم را در ذهنم زنده کرد (خاطرات آن نانوایی ها بماند برای زمان خودش)... سنگ که نیستیم! خوشحال شدیم به غایت...فقط کمی فکرمان مشغول هزینه های این خوشحال شدن های متوالی شد... خلاصه این که در هفته گذشته نفهمیدیم که دو فیلم دیدیم با یک بلیط , یا یک فیلم با دو بلیط... فقط فهمیدیم که یک شام خوردیم با دو کادو! اگر فکر می کنید که ما به خاطر شبیه شدن "هزینه دان" مان به "قطعنامه دان" استکبار جهانی , خم به ابرو درآوردیم اشتباه می کنید...

هنوز لختی از این دو واقعه مسرت بخش نگذشته بود که زیر گوشمان زمزمه ای شنیدیم در باب ظهور باجناق بعدی!

یا باب النجات... باز این چه شورش است که در خلق عالم است!؟

مگر قرار است بعد از عید هزینه های ازدواج چند برابر شود!!؟ این هم مثالی دیگر بود و با نثری دیگر!

***

طبق ارزیابی انجام شده عروس دامادهای هفته گذشته نسبت به این هفته دو سه میلیونی سود کرده اند و اگر بخواهم به سبک معمول جامعه حساب کتاب بکنم منطقی است که زیر پای "سیخ بدون کباب" بنشینم جهت تعجیل در امر ازدواج!! (در این مثال حجتی است مر اولوالالباب را...)

و حرف آخر

در مراسم شادی معمولن موسیقی شاد می گذارند و در مراسم عزا هم ... این موسیقی ها کارکردشان صرفن کمک به شرکت کنندگان در تخلیه هیجانات مرتبط است. مثلن در عروسی ، تسهیل در خروج قر کمر و در عزا ، تسهیل در خروج اشک... هر مناسکی موسیقی خاص خودش را می طلبد و فروپاشی اجتماعی هم گرچه مناسک نیست اما فرایندی است که ترانه های خاص خودش را دارد ... گوش کنید...  

...

پ ن 1: هیجانات مرتبط را تخلیه کنید! 

پ ن 2: منتظر تریسترام شندی باشید که همین روزها در راه است! با بیش از یک قسمت...

مکاشفات البلاق فی کرامات الباجناق

چند شب قبل مراسم رونمایی از اولین باجناق برگزار شد. باجناق مدل 2013 ... البته من نه به بدشگون بودن 13 اعتقادی دارم و نه اساسن حساسیتی به موجودی به نام باجناق...بوخودا , چرا باورتون نمیشه آخه؟! حالا درسته که دلم برای دیدن باجناق لک نزده بود یا از لوس بازی هایی مثل از راه نرسیده بابا مامان گفتن و اینا خوشم نمی آد اما همه اینا دلیل نمیشه که حساسیتی به این موجود نشان بدم! اصلن می دونید چیه , باجناق خیلی هم فامیل میشه...خیالتون راحت شد؟ حالا درسته که خیلیه خیلی هم فامیل نمیشه ولی از نظر من یه خورده رو که می شه! من اصلآ و ابدآ به این قضیه که باجناق فامیل نمیشه اعتقادی ندارم و به نظرم یه جورایی میشه اونو جزو فامیل حساب کرد چون به هر حال حداقل شوهرخاله بچه ها که میشه ...نمیشه!؟

پس می بینید که من خیلی با روی باز با این قضیه روبرو شدم و خیلی هم راحت می تونم در جایی که اون حضور داشته باشه حاضر باشم. نمونه اش همین چند شب پیش, مراسم رونمایی رو میگم. ریلکس رفتم نشستم اونجا و کل مراسم لبخند زدم و مشغول الذنبه اید اگه پیش خودتون فکر کنید دردی که توی فکم بعد از مراسم حس می کردم به خاطر فشار بیش از حد دندونام روی هم بود...درسته که این درد در اثر اون فشار بود ولی واقعن بی انصافید اگه این فشار دندون ها رو به عصبانیت من ربط بدید. من اصن عصبانی نبودم ...آخه به چه زبونی بگم!؟

اصلن ممکنه کسی دو تا کبوتر عاشق رو نیگا نیگا بکنه و ناراحت بشه که من دومیش باشم؟ خیلی هم لذت بردم از دیدن این منظره حالا درسته که زدن اسمس از این ور اتاق به اون ور اتاق و لبخندهای آنچنانی بعد از خوندن اسمس حال آدم رو یه جورایی متحول می کنه ولی باز هم دلیل نمیشه که فکر کنید من بالا آوردم! چه فکرایی می کنید شما !

واقعن حس می کنم که باجناقم رو دوست دارم...حالا درسته رغبتی به دیدن عنوان مقالات آی اس آی و ایناش ندارم ولی خب خود خودش رو که دوست دارم چون ته دلم حس می کنم که اگه تا یه سال دیگه نبینمش دلم براش تنگ میشه...خداییش این نشونه دوست داشتن نیست؟ اسم خدا اومد وسط فقط اینو اضافه کنم که خدا لعنتت نکنه کرکس پیر! خدا لعنتت نکنه ای رند لیبرال! در باب روانشناس ها نوشتی و باعث شدی من لبخند تایید آمیز روی لبانم بیاد و در نتیجه همون لبخند, یکی از آقایون شد باجناق من!!!

در روایت است که مریدان گرد شیخ نشسته بودند و از بیاناتش نت برمی داشتند.عربی بادیه نشین از راه رسید و پرسید : 

"ما افشل الرجال؟" (بدبخت ترین مردان کیست؟) ...شیخ لختی تامل کرد و آهی کشید و فرمود:

"افشل الرجال من رای باجناقه فی باب الجنه "  

.......................... 

پ ن ۱: البلاق در عنوان همان معرب بلاگ است نه چیز دیگر...ضمنن "مشغول الذنبه" یک درجه اون ور تر از مشغول الذمه است. 

پ ن 2: این مطلب کاملن طنز است و باور کنید من ایشون رو حتا از همین داداش کوچیکتر خودم بیشتر دوستر دارم...جدی می گم... از ته قلبم می گم...به حرف اونایی که می گن من داداش کوچیکتر ندارم توجهی نکنید!