«تونی لست» مردی جوان و حدوداً سی ساله و صاحب املاکی به نام هِتُن است که فاصلهای دو سه ساعته (با قطار در مقیاس اوایل دهه 1930) تا لندن دارد. در این املاک عمارتی بزرگ قرار دارد که روزگاری صومعه بوده است و در هنگام تغییر کاربری به مسکونی توسط اجداد تونی به سبک گوتیک بازسازی شده است. تونی دوران کودکی خود را در اینجا گذرانده است و عشق و علاقه ویژهای به آن دارد و بخش بزرگی از درآمد خود را صرف نگهداری از این عمارت میکند. او به همراه همسر زیبایش «برندا» و پسرشان جان اندرو و تعدادی خدمه در این عمارت زندگی میکنند.
تونی و برندا هر دو از طبقه اشراف به حساب میآیند و هشت نه سال قبل در مهمانیهای معمول این طبقه در لندن با یکدیگر آشنا شدهاند و این آشنایی به ازدواج منتهی شده و پس از آن ساکن این مکان شدهاند. چیزی که ما در مقدمات داستان دریافت میکنیم این است که برندا چندان از زندگی در این عمارت قدیمی و دور بودن از لندن و مهمانیهای آن خرسند نیست. این اختلاف سلیقه بین زن و شوهر وجود دارد اما هیچ اقدام خاصی برای رفع آن انجام نمیشود.
شخصیت دیگر داستان که اتفاقاً روایت با او آغاز میشود «جان بیوِر» است. جوان 25 سالهای که بعد از فارغالتحصیلی از آکسفورد و مدت کوتاهی اشتغال, بیکار است و با مختصر مقرری ماهانهاش نزد مادرش زندگی میکند و معمولاً در محافل و مهمانیهای لندن به او به چشم «یک زاپاس مناسب» نگاه میشود؛ فردی که میتوان در لحظات آخر و در صورت غیبت یکی از مهمانان به عنوان جایگزین سریعاً به جمع اضافه کرد. جان بیور غیر از همیشه در دسترس بودن خصوصیت قابل ذکری ندارد: نه خوشمشرب است, نه پولدار, نه رومانتیک و... او در محافل و مهمانیهای لندن آدم محبوبی نیست.
او در ابتدای داستان قصد دارد آخر هفته را به هِتُن برود چون در باشگاه به تونی معرفی شده و تونی هم یک تعارف شاهعبدالعظیمی به او زده است. جان که یک چترباز حرفهایست و استادی ماهر همچون مادرش دارد, به سوی هِتُن حرکت کرده و در بین راه ورودش را با تلگراف خبر میدهد تا فرصت از سر باز کردن را به میزبان ندهد! جان وارد عمارت میشود و این آشنایی سرآغاز داستان است و...
هدف اصلی نویسنده نشان دادن سستیهای اخلاقی موجود در جامعه جدید بالاخص در محافل اشرافی لندن است لذا بهتر است با این دید وارد داستان شوید که در حال خواندن یک هجویه از این روابط هستید و چندان در پی باورپذیر بودن یا نبودن و روابط علت و معلولی بین اتفاقات نباشید.
******
اولین وو (1903-1966) نویسنده مهمی در ادبیات انگلستان محسوب میشود. او پس از فارغالتحصیلی از آکسفورد مدتی معلم بود و در دهه سوم زندگیش عمدتاً به عنوان خبرنگار به نقاط مختلف دنیا سفر کرد. مشتی غبار در سال 1934 منتشر شده است. مشهورترین اثر او «باری دیگر, برایدزهد» (1945) است.
مشخصات کتاب من: ترجمه ابراهیم یونسی, نشر پیام امروز, چاپ نخست 1379, تیراژ 2200 نسخه, 280 صفحه.
...............
پن1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A. (نمره در سایت گودریدز 3.9 نمره در آمازون 4.3)
ادامه مطلب ...
قاعدتن همگی ما وقتی کاری را نیمه تمام رها می کنیم دچار نوعی افسردگی و عذاب وجدان می شویم...حالا نمی خواهد در ذهنتان لیستی از کارهایی که نیمه تمام رها کرده اید و نه تنها ککتان نگزیده است بلکه دچار شعف ذهنی و روحی و جسمی شده اید را ردیف کنید! می خواستم نتیجه اخلاقی بگیرم! کمی رعایت کنید!! در واقع از گفتن جمله اول هدفی داشتم که این لیست شما همه چیز را به هم ریخت...بگذریم.
اگر انصاف داشته باشید لااقل حق می دهید که برخی کارهای نیمه تمام مثل دسته کلیدی می ماند که تعداد کلیدهایش زیاد است و شما به زور چپانده اید در جیب سمت چپ شلوار جین تان و تیزی این کلید کم مانده است که پوست رانتان را جر بدهد...هووم؟...از باب مثال گفتم وگرنه می دانم جای دسته کلید ... امروز کلن می خواهید حال بگیرید.
اگر از دوستان و خوانندگان قدیمی باشید یادتان هست که یک کتاب تاریخی را شروع کردیم تا با هم بخوانیم و وبلاگ گروهی هم تشکیل دادیم (همین درنگ که اون گوشه سمت چپ می بینیدش) تا وسط های کار هم رفتیم جلو و مطابق معمول, یک جایی اون شور و حال اولیه ته کشید و آن وبلاگ هم ول شد و آن کتاب هم نیمه کاره ماند و... می خواستم بگم این نیمه کاره ماندن آن کتاب چند وقتی است که روی اعصاب است (مثل کوه جادوی توماس مان و قهرمانان و گورهای ارنستو ساباتو)...شاید در روزهای آتی همینجا به اون کتاب تاریخی پرداختم و به صورت هفتگی آن کار را به سرانجامی برسانم، باشد که فتح بابی شود برای سرکشی به خیل کثیری از کتابهای نیمه تمام کتابخانه و پروژه های عمرانی نیمه تمامی که یه روز و روزگاری کلنگش را با شور و شعف بر زمین زدیم و زدند.
***
برای انتخاب دو کتاب بعدی, لطفن به ادامه مطلب بروید. در آنجا شش گزینه از ادبیات انگلستان به انتظار شماست تا دو گزینه را از میان آنها انتخاب کنید.
ادامه مطلب ...