ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مقدمه اول: مطلب قبلی به یادداشتهای شیطان اثر لئونید آندریف اختصاص داشت. یکی از دوستان عزیز و قدیمی درخواست یک داستان صوتی از چخوف داشت. در میان کارهای چخوف گشتم و داستان «گناهکار شهر تولدو» را پسندیدم. هم به نوعی به مطلب قبلی ارتباط داشت و هم محتوای داستان هنوز هم جذاب و کاربردی است. آن را برای صوتی کردن انتخاب کردم. دو ترجمه از آن در دسترس است: اولی کار سروژ استپانیان است که در قالب یک مجموعه داستان کوتاه چاپ شده است و دیگری کار مشترک شاملو و ایرج کابلی است که به صورت کتاب چاپ نشده یا من ندیدهام که شده باشد. به دلایلی به سراغ ترجمه دوم رفتم. البته این داستان صوتی که در ادامه خواهم آورد یک کار آماتوری است و بیشتر جنبه معرفی داستان و نویسنده و موضوع را دارد. لازم به ذکر است چند اصلاح و تغییر کوچک هم در برخی کلمات انجام دادهام!
مقدمه دوم: آنتوان چخوف (1860-1904) بدون شک یکی از قلههای داستان کوتاه در جهان به حساب میآید. این پزشک نویسنده روسی آثار زیادی از خود به جای گذاشت. هم زیاد و هم تأثیرگذار. او همزمان با تحصیل در رشته پزشکی نوشتن در نشریات را آغاز کرد و پس از فارغالتحصیلی نیز به صورت حرفهای نوشتن را ادامه داد و در طول حیات کوتاهش بیش از 700 داستان کوتاه و نمایشنامه منتشر کرد. او در ابتدای جوانی به بیماری سل دچار شد و عاقبت با همین بیماری از دنیا رفت.
مقدمه سوم: اگر بخواهم ده زمان-مکان را انتخاب کنم و از بخت و اقبال خود بابت به دنیا نیامدن در آنها خوشنود و شاکر باشم؛ بدون شک یکی از آنها اسپانیای قرون وسطی خواهد بود. البته در مورد 9 گزینه دیگر فکری نکردهام اما دستم چندان خالی هم نیست! دوستان قدیمی از میزان ارادت من به رمانهای اومبرتو اکو و البته خودش واقفاند؛ با اینحال زمان-مکانهای داستانهای او از گزینههایی خواهد بود که برای قرارگیری در این لیست رقابت خواهند کرد. در آن مختصات, معمولاً خرافات و توطئهاندیشی بیداد میکند. به نظرم اگر بخواهیم به آن دعای کوروش چیزی اضافه کنیم و در کنار سپاه دشمن, خشکسالی و دروغ, چیزی اضافه کنیم, این دو واژهی خرافات و توطئهاندیشی قابل تأمل خواهد بود. به هر حال قرنها گذشت و اسپانیا و اروپا از آن وضعیت عبور کردند. امیدوارم برای آن زمان-مکانهای دیگر هم چنین مسیری طی شود.
******
لینک داستان صوتی:
پ ن 1: کتاب بعدی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» اثر عطیه عطارزاده خواهد بود.
پایان
درود بر رفیق قدیمی بی پرچم
خیلی ممنونم از محبتت واین انتخاب فوق العاده.
منهم هیچ خوش ندارم اون دوران زاده می شدم، تو آتیش سوزونده شدن رو شاخم بود. زن باشی، کتاب خون باشی، شوهر و بچه نداشته باشی، شیمیست هم باشی … اصلا افتضاح!
بماند که نظر مذهبیون امروزی هم خیلی متفاوت نیست فقط جرات ندارند به وضوح حرف دلشون رو بزنند
سلام

ممنون از لطفت
اگر موها هم مشکی باشد که دیگه هیچ! بخصوص که توی اون دوران هنوز رنگ کردن مو رواج نداشت
برخی که به وضوح حرفش را هم میزنند.
همینطور که دنبال یک مرور مفصل درباره مرگ قسطی سلین بودم، گذرم به اینجا افتاد و بعد فکر کردم که چطور کسی حدود چهارده سال پیش حوصله کرده و چنین بررسی مفصلی به مرگ قسطی اختصاص داده، لابد همان سالها خسته شده، دست از نوشتن کشیده و احتمالا مثل خیلیهای دیگر، خیلیهای معمول، حالا کشتیش در گوشهیی از شبکههای تصویر محور به گل نشسته. خیلی اتفاقی و خیلی ناامیدانه روی تاریخ هفت تیر 1403 کلیک کردم و واقعا متعجبم که این همه سال، این همه نوشته، این همه نقد و بررسی و یحتمل این همه کتاب :) چطور ممکنه...
خوشحالم به هر حال...
سلام
یادش به خیر آن زمان کارم شیفتی بود و خیلی از مطالب رو توی شیفت مینوشتم. الان دریغ از یک وقت مفید قلمبه قلفتی!!
باقیات صالحات سلین همینطور به ما خیر میرساند
چهارده سال قبل حوصله بیشتری داشتم و به جای آن البته الان چارچوب و روش معقولتری
آن زمان برای خواندن وقت بیشتری داشتم ولی الان به خاطر دیسک گردن بسیار محدود شدهام... خلاصه زمان خیلی نامرده! نامردتر از آن رقبای تصویرمحور
ولی با همه اینها به مدد حضور دوستان هنوز اینجا زنده است.
سلام خسته نباشید
زیاد کتاب نمی خونم ولی از خوندن توضیحات و معرفی کتاب شما خیلی لذت میبرم
سلام
ممنون از لطف شما
سلام


متاسفانه از آقای چخوف تا الان اثری نخوندم شاید به این خاطر که نویسنده خیلی مشهوری بوده و با خودم گفتم هنوز وقت هست و میشه بعدا سراغش رفت و عقب انداختم
اما یکی دو فیلم کوتاه از آثارشون رو دیدم مخصوصا یکی که در مورد پرداخت دستمزد به خانم معلمی بود و خیلی به دلم نشست.
در مورد این داستان هم باید بگم عجب طنز تلخی ...
مخصوصا صحنه ای که اسقف ماریا رو زیر نور ماه جادوگر اعلام کرد خیلی خوب بود اما همممم چیز دیگه نمیشه در موردش گفت
سلام
و طنز تلخی هم دارد.
ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است
یک داستان کوتاه دیگر هم قبلاً از چخوف به صورت صوتی در وبلاگ گذاشتهام که میتوانید با کلیک بر روی نام نویسنده در کلیدواژههای انتهای مطلب به آن دسترسی پیدا کنید. آن هم داستان جذابی است
در مورد این داستان هم باید گفت اگرچه نسبت به چند قرن قبل در زمینه اهمیت جان انسان پیشرفتهای خوبی داشتهایم اما هنوز جای کار بسیار است!
چقدر تلخ بود این داستان! اون مردک که انقدر بابت گناهاش شرمسار بود فکر نکرد کشتن یه آدم هم گناهه؟ مثلا عاشق بود!
سلام
آنقدر عاشق بود که عقلش کار نمیکرد
راستش هنوز هستند کسانی که به خاطر آمرزیده شدن دست به کارهای عجیبی مثل این بزنند!
سلام
دست شما درد نکنه
انتخاب داستان و شیوهی خوانش هر دو بسیار خوب بودند.
سلام
ممنون از لطف شما
نمی دانم چرا به نظرم آمد که از میان انبوه داستان چخوف به خصوص اسم این یکی را نباید فراموش کرده باشم. داستان را که شنیدم هم وضع تغییری نکرد.
شاید این یکی در ترجمه ی استپانیان نیست یا چندان با دیگر داستان های چخوف فرق می کند که حافظه ی من از ضبطش خودداری کرده.
سلام
اینکه شما یادتان نیامده و چنین احساسی دارید (فرق با دیگر داستانهای نویسنده) برای من زنگ خطر بود. راستش همانطور که نوشتم من این را از داخل کتاب انتخاب نکردم. فضای مجازی هم چندان قابل اطمینان نیست! اما بعد از صوتی کردن و به اشتراک گذاشتن با یکی از دوستان جستجویی کردم و دیدم بهروز رضوی هم این داستان را صوتی کرده است... با ترجمه استپانیان... متن من و ایشان اندک تفاوتهایی داشت... خیلی جزئی.
درود و عرض ادب

اول از هر چیز ممنون بابت معرفی داستان.
همزمان با نوشتن کامنت دانلود هم میکنم فایل رو. جمله اخیرم شبیه گفتارهای روح الله شده. البته ایشون در زمان حیاتشون توی ماه رویت شدن. جسد امثال من و شما اگر ته چاه دفن بشه خیلی شانس آوردیم
و اما در داخل متن گفته بودین کوروش یک چیزایی گفته تا اونجایی که یادم میاد این دعای خشکسالی دروغ دشمن منتسب به داریوش بوده. که البته اگر ابزارهای بصیرتی نه از نوع حکومتی فعلی داشته باشیم شاید کاشف بعمل بیاد داریوش هم طبق رویه ای که افلاطون در کتاب جمهورش توجیه کرده به مردمش دروغ میگفته. مگر میشه شاه مردمدار باشه و جدای از سرکوبهای داخلی (کتیبه بیستون) خراج لشکرکشیهای عریض و طویلش به مصر و یونان رو از تو جیب ملت بیرون نکشه؟ (عینهو سیستم مالیاتی که الان بر مستمری ماهانه من و شما مستولی شده)
البته دشمن وحشی هم بجز سکاها در اون دوران وجود نداشته که اون هم شمال مملکت رو تهدید میکرده و ناگفته نماند اونها هم احتمالا یک کرمی مثلا نداشتن زندگی مرفه قلقکشون میداده که گهگداری حمله ای به ایران میزدن. و اواخر عمر داریوش یونان هم بخاطر موقعیت خاصش (داشتن جزایر و آبراه ها) تهدید که نه مدافع خوبی در برابر کشورگشایی ایشون بوده.
البته از کتیبه داریوش برداشت کردم با اون همه سرکوبها جوری تخمای ملت کشیده شد که تا بعد از مرگش هم امپراطوری پهناور از هم نپاشید و همه مطیع بودن. خشکسالی هم جزو لاینفک طبیعت هست چه بشر مسببش باشه چه نباشه. آمد و رفتش کار طبیعت هست و سومریها، مصریها و یونانیهای باستان هم برای این موارد (فراوری در زمینها، زاد ولد، مرگ میر و خشکسالی) خدا داشتن. و خدایانشون هم گاهی با همدیگه مذاکره و مناظره میکردن گاهی هم ابزارشون میشده جنگ و خونریزی همون دولتشهرها سر آب و بی آبی.
دوم اینکه با همین مطالعات اندکم حضرت چخوف رو در کنار عزیز نسین یکی از طنزنویسهای ماهر میدونم که با خلق کاراکترهای خاص لایه های خوبی به داستانشون میدن. و هر طیف خواننده از یک آدم ساده معمولی تا اهل قلم رو جذب میکردن. اینطور بگم که داستان اونقدر جذاب بود که نیمه رها نمیشد.
سوم آنکه پروسه انتخاب محدوده زمان مکان جالبه و البته برای من نوعی فقط نظاره کردن و نه اقامت کفایت میکنه. و از جمله مکانهایی که دوس دارم در زمان خودش ببینم مراسم قربانی کردن نوجوانان تازه بالغ شده در معابد آزتکهاست. و در ادامه سفر دوست دارم صحنه جنگ و گریز سپاه کراسوس و سورنا رو البته از بالا ببینم. و اگر خواستم اقامتی برای خواب شبانه انتخاب کنم باغهای معلق بابل گزینه خوبی خواهد بود.
سلام
البته بعد از صد و بیست سال
یاد آن جوکی افتادم که طرف اسم اسب دو تا برادر را اشتباه گفته بود و بعد که گیر داده بودند گفت بابا تو یه اسب داشته باشی به داداشت قرض نمیدی!؟
امیدوارم از داستان لذت برده باشید.
شانس ما خیلی بهتر از این خواهد بود. باور کن
اصولاً تمام این امور را باید بعد از همین صد و بیست سال ارزیابی کرد. چه بسا آدمهایی که از خوش شانس به کاملاً بدشانس و بالعکس جابجا شوند.
در مورد کوروش و داریوش هم اگر فضای مجازی را مستند قرار دهیم از هر دو نقل شده است
زمان - مکان اولی نشان میدهد به دیدن فیلمهای ترسناک علاقه دارید... من که طاقتش را ندارم.
سلام
چخوفخوانی من وسعت زیادی ندارد. محدود میشود به باغ آلبالو و داستان زنان و اتاق شماره شش و دایی وانیا... که مدیون نگاه ساده و پرمغزش خصوصاً در عکسهای جذاب نویسنده بوده است!
در سالهای اخیر موردی که به انگیزههای خواندنش اضافه شده پزشک بودن چخوف بوده و البته الان یک انگیزهی مهم دیگر این داستان صوتی شده توسط شما. گناهکار تولدو را حتما خواهم خواند.
از آن طرف به نظرم خرافات و توطئهاندیشی هم به نوعی محصول دروغ و خشکسالی باشد.
ممنون که پابرجا هستی و لذتِ خواندن میپراکنی رفیق
سلام


چخوفخوانی من هم اگر وسعت کمتری نداشته باشد بیشتر نیست
خرافات و توطئه اندیشی به نظرم به خشکسالی ارتباط نداشته باشد... اروپای قرون وسطی را مثلاً در نظر بگیریم. خرافات به خصوص. مثلاً هند هم به ذهنم آمد الان در این زمینه و...
البته میتوان گفت وقتی آدمی در آبسالی و فراوانی آنچنان میکند ببین در خشکسالی و کمبود منابع چه میکند!
سپاس از لطفت
سلام گویندگی عالی بود داستانم خوب تقریبا و کتاب اتاق شماره ۶ و داستان ملال انگیز رو از چخوف پیشنهاد میدم که عالی بودن
سلام
ممنون از لطف شما و همچنین پیشنهادتان
سلام حسین جان
تازگی با وبلاگت آشنا شدم و خوشحالم.
سوالی برام پیش اومده اینه که شما هم از خوندن پی دی اف بجای کتاب کاغذی فراری هستی؟
و دیگه اینکه چرا بعد از مدتی (گاهی چند ماه گاهی هم چند سال بعد) کلا موضوع یا بخش زیادی از کتابی رو که خوندم رو فراموش میکنم؟ آیا دچار آلزایمر گشتهام ؟ آیا شما هم اینگونه هستید؟ نمیدونم والا
یکی دیگه هم اینکه بنظرت ایرادی داره همزمان دو یا سه کتاب بخونیم؟ مثلا الان دارم فاتحان مالرو (فارسی، کتاب فیزیکی)، 1984 (انگلیسی، دیجیتال) و یککتاب تخصصی رو میخونم.
ببخشید طولانی شد، ولی بعضی ها هم توصیه میکنن که وقتی کتابی رو تموم کردی، چند روز زمان بده بعد کتاب بعدی رو شروع کن. نظر؟
با سپاس فراوان
سلام دوست عزیز
توصیه چهارم به بعد یک وقفه زمانی برای تأمل درباره محتوای کتاب است. این وقفه میتواند یک یا چند روز باشد. من خودم در این مدت به نوشتن در مورد کتاب مشغول میشوم. دوبارهخوانی خیلی حُسن دارد یکی از محاسنش همین ایجاد وقفه برای فکر کردن است که در طول خوانش دور دوم شکل میگیرد.
خوش آمدید
از خواندن کتاب پی دی اف فراری نیستم اما رغبت چندانی هم ندارم. الان به خاطر مشکل گردن زیاد توی گوشی خم نمیشوم و کتاب را درازکش میخوانم لذا با این شرایط همان کتاب کاغذی راحتتر است. از مهمترین کتابهای پی دی افی که خواندهام بچههای نیمه شب است که البته تجربه بسیار خوبی بود.
اما در باب مجموعه سوالهای دوم: به هیچ عنوان غیرطبیعی نیست. من هم همینگونه هستم. اکثر دوستانم همین گونهاند. به زیاد یا کم خواندن هم ارتباطی ندارد! من کسانی را دیدهام که به عدد انگشتان یک دست رمان خواندهاند اما چیزی از آن در خاطرشان نیست و ... کلاً فراموش کردن چیزی از ارزشهای رمان کم نمیکند... آن تاثیری که باید بگذارد را همان زمان میگذارد و آثارش تداوم هم خواهد داشت.... جمعبندی کنم: از این بابت نگران نباشید.
به نظرم چون این سه گزینه در سه حوزه کاملاً متفاوت هستند مشکلی ندارد ولی خودم متمرکز بودن روی یک کتاب را ترجیح میدهم.
پس از پایان کتاب توصیه من دوبارهخوانی آن است. این توصیه اول و دوم و سوم من است
موفق باشید