مقدمه اول: سور بز یکی دیگر از آثار برجسته ماریو بارگاس یوسا است که واقعاً قابل توصیه است. در میان آثار ایشان، حداقل در میان آنهایی که خواندهام، این اثر یکی از سادهترینهاست. داستان توسط راوی دانای کل در سه زمان مختلف روایت میشود. سه خط داستانی که با هم ارتباط دارند و در مجموع بهنحوی استادانه زندگی و زمانهی رافائل لئونیداس تروخیو دیکتاتور معروف که سه دهه زمام امور را در جمهوری دومنیکن در اختیار داشت، برای ما روایت میکند.
مقدمه دوم: یکی از شخصیتهای داستان فوق، جانی آبس گارسیا است. او که در زمان به قدرت رسیدن تروخیو کودکی هفت هشت ساله بود در اواخر دوران دیکتاتور رئیس مهمترین بخش امنیتی سیستم بود. او مشت آهنین تروخیو بود و حتی در همان دوران در میان تروخیستها نیز آدم منفوری بود و به همین خاطر پس از مرگ دیکتاتور، به مقام سفیر دومنیکن در ژاپن منصوب و در واقع شوت شد. او البته در این مقام نماند و به اروپا رفت و چند سال بعد به عنوان مشاور امنیتی به خدمت رئیسجمهور هائیتی در آمد. این مقام برای او خوشیمن نبود و خیلی زود ناپدیدونده شد!
مقدمه سوم: یوسا در کتاب روزگار سخت که هنوز موهبت خواندنش نصیبم نشده به سراغ دوران حکومت جاکوبو آربنز در گواتمالا رفته است؛ حکومتی که طی یک انتخابات دموکراتیک روی کار آمد و با یک کودتا ساقط شد و ... یوسا در این داستان هم از حضور جانی آبس بهره برده است. شاید به زودی من هم بهرهمند بشوم!
******
آقای موسوم به میلهی بدون پرچم
آیا در وبلاگ شما توهین به اسطورههای ملل دیگر مجاز است؟! آیا شما آزادی را برای همین لجنپراکنیها و آلتِ دست امپراتوری رسانهها شدن میخواهید؟! حرفِ آخرم را همین ابتدا میزنم که از دیدگاه شما نسبت شخصیت بزرگواری چون تروخیو بیزارم. شما یک روز هم کار اجرایی نکردهاید و با سختیهای آن آشنا نیستید پس چگونه به خود اجازه میدهید این خزعبلات را علیه ایشان رواج دهید؟ متأسفانه چنان تحت تأثیر تبلیغات روشنفکران چپی و نویسندگان راستی قرار گرفتهاید که کور شدهاید. مرحوم تروخیو در زمان حیاتش چنان خدماتی به کشورش ارائه کرد که هیچ مورخی قادر نیست آن را به شمارش درآورد. کشوری که تا پیش از آن با سوزاک و سفلیس دست به گریبان بود و در جهل و بدبختی دست و پا میزد تحت رهبری داهیانه ایشان به جایگاهی رسید که در تمام کهکشان راه شیری زبانزد خاص و عام است. به همین خاطر است که دومنیکنیها او را میپرستیدند و دلشان برای او میتپید و کیلومترها صف ایستادند تا به تابوت او ادای احترام کنند. همین امثال شما و اربابانتان در واقع از اوجگیری جمهوری دومنیکن وحشت داشتید و شب و روز تلاش میکردید که پیشرفتهای ما را تخطئه کنید.
در مورد خودم هیچ دفاعی نمیکنم چون مشخص است که اصلاً از زیر و بم سختیهای کار ایجاد امنیت اطلاعی ندارید. نفرت دیگران از امثال من خود نشان از حقانیت ماست. درد من درک نشدن خدمات رهبری همچون تروخیوست. همین امثال شما که از «کلمه قبیحه آزادی» دم میزنید باعث شدید یک عده خائن دنیا را از خدمات او محروم کنند. در تمام مطلبت هیچ اشارهای به محکومیت ترور تروخیو ندیدم، آیا ترور خوب و ترور بد داریم؟! دست تو و امثال تو در این بزنگاههاست که رو میشود.
من شهادت میدهم که تروخیو هیچگاه خودش اقدام به تغییر نام پایتخت نکرد و بلکه این مردم بودند که در اقدامی خودجوش نام او را بر شهر گذاشتند و آنقدر آن را تکرار کردند که مجریان قانون و نمایندگان ناچار به تبعیت شده و نام پایتخت را تغییر دادند. واقعاً برایتان متأسفم که عشق مردم به تروخیو را ناشی از ترس یا عادت به بردگی و چاپلوسی قلمداد کردهاید.
در پایان امیدوارم به حق همان بانوی آلتاگراسیا به آرزویتان که زندگی در یک کشور عادی و... و به قول خودتان همان زندگی معمولی برسید تا ببینم چه ]...[ میخورید. ضمناً جهت اطلاع شما و امپراتوری رسانهها عرض میکنم که من در سال 1967 نمردم بلکه ]...[ و به حول و قوه الهی وقتش که برسد باز خواهم گشت و آن روز روزیست که باید حساب پس بدهید. وای بر شما.
بدون هرگونه ارادتی
جانی آبس گارسیا
******
پ ن 1: لازم است در مورد نامهی جانی آبس توضیحاتی بدهم؛ یوسا در سور بز بسیار دقیق و استادانه وضعیت مملکت و مردم و حتی کارگزاران حکومتی را ذیل یک نظام دیکتاتوری در قالب داستان شرح داده است. دفاع از تروریستها به یوسا نمیچسبد. در مطلبم به صراحت گفتهام که در نظر همگان تنها راه خروج از بنبستی که تروخیو به وجود آورده است مرگ اوست و همین نشان میدهد هزینههای این سبک حکومتگردانی چقدر بالاست. در واقع ایشان خودشان کاری کردهاند که به اینجا رسیدهاند. حداقل به کسی مثل جانی آبس نمیرسد که از ما بابت حمایت کردن و نکردن از ترور و کودتا خرده بگیرد! ایشان خودش سالها اینکاره بوده است. نکته بعد اینکه الان در دنیا از هر صد نفر بپرسی دومنیکن کجاست بالای نود درصدشان و بلکه نود و هشت و سه دهم درصد آنها نمیدانند دومنیکن کجای دنیا هست چه برسد که از پیشرفت آنها وحشت داشته باشند. بخشی از آن یکی دو درصد هم ما ایرانیانی هستیم که از طریق سازوکار اخذ پاسپورت دومنیکن در فضای مجازی از وجود آن باخبر شدهایم که آن هم مربوط به جزیره دومنیکا است و نه دومنیکن! مراقب باشید اشتباه نکنید. نکته آخر هم اینکه این وبلاگ به آبدارخانهی رسانهای هم وصل نیست چه رسد به امپراتوری آن! توهم ایشان بدجور بالا زده است.
پ ن 2: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: ملکوت (بهرام صادقی)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
سلام حسین آقا
دم شما گرم!
مشتاقم به کتاب ملکوت برسید.
سلام
والللا ملکوت و نوشتن و خواندن به موانع سختی خوردهاند!
دو تا دستم بند شده به همین موانع!!
نیمی از مطلب را نوشتهام ... تلاش خودم را میکنم
ممنون از لطفتان
سلام الان راهی به سوی بهشت رو بخونم یا سوربز رو بخونم
این یکی که سخت نیست؟
فکر کنم باز راجع به یوسا سوال بپرسم گارسیا میاد سراغم
سلام
این یکی سختیش کمتره
من که معتقد بودم این راحت الحلقومه! منتها یکی از دوستانی که بهش توصیه کردم ضمن اظهار خوشحالی از خواندن کتاب گفت سخت بود!
خیلی نسبی است این قضیه.
به نظرم برای دفع خطر گارسیا اونی که دم دست تره رو بخونید
درود بر میله عزیز
خیلی حرفها درباره ی این نوع کشورگردانی! ها می شود زد ولی از هجوم همزمان افکار و عواطف، آدم زبانش بند می آید!
سلام
بله مثالها زیاد است و عرصه کاملاً باز...
فقط و فقط دعا میکنم اشتباهاتی که به شکلگیری این سبک از حکومتها میانجامد در هیچ کجا تکرار نشود.
آمین
سلام
به توصیه شما عمل کردم و برای جلوگیری از خطر گارسیا همون راهی به سوی بهشت که دم دست بود رو شروع کردم
ولی یه جوریه از داستان فلورا پرت میشی تو روایت پل گوگن
ولی در کل حس و حالش رو دوست دارم
فکر کنم برای یوسا خوانی بد نباشه
تا ببینم بعدش چه میشه
سلام
گمونم گارسیا به من حمله بیولوژیک کرد
شما هم مراقب باشید.
حتما ادامه بدهید و کم کم از این سبک لذت خواهید برد.
سلام
چه یاداوری خوبی بود
عجب کتابی بود
بهبه
جانی ابس همون چاقه بود که مخ خوبی هم داشت دیگه؟ خیلی هم عفت کلام داشت!!
اسم هاییتی شد، من ژاله کش رو شروع کردم فصل یا داستان دومم
سلام
واقعا کتاب معرکه ای بود.
ایشان همانی هستند که مشت آهنین تروخیو محسوب می شد و همه اطرافیان دیکتاتور هم مثل چی از او وحشت داشتند. خیلی خشن بود.
آره به صورت کاملا اتفاقی کتاب بعد از ملکوت به هائیتی اختصاص دارد و حال و هوای اصلا با حال و هوای سور بز و اینجا غریبه نیست.
ممنون
قشنگی کتابی که میخونم اینه که شخصیتهاش واقعی هستن همینطور که سرچ میکنم و چیزای بیشتری میفهمم خوندن کتاب راهی به سوی بهشت جذاب تر میشه
البته بخش های مربوط به گوگن خیلی باحالتره تا مادربزرگش فلورا تریستان
ولی یه جایی امیدوارم بهم برسن و مجبور نباشم یه بخش فلورا بخونم یه بخش گوگن
یه چیزی اون وسطا مثل آلین گوگن بهم وصلشون کنه
حالا حالا با من گیر هستین و ممکنه یه جایی اونقدر کلافه بشید که بجای گارسیا خود تروخیو رو بفرستین سراغم
اخه هر بخش رو که میخونم و هیجان زده میشم باید با کسی حرف بزنم راجع بهش و مثل بچه ها ذوق کنم
سلام
اینجوری که شما دارید تعریف می کنید من حسابی کنجکاو میشوم و ...به قول معروف دلم خواست
خود تروخیو که نمیتونه بیاد چون رفته اون دنیا ولی جانی آبس چون هیچگاه جنازه اش هم پیدا نشد محتمل است که بیاید
سلام
مشتاق شدم بخاطر صحبت های شما که راهی به سوی بهشت رو بخوانم
یه چیز جالبتر متوجه شدم کتاب رو توی اینترنت قیمت زده از ۸۰ تا ۲۲۵
مگه میشه ؟ مگه داریم؟
سلام
علت این اختلاف و تفاوت قیمت چاپ جدید با چاپ قدیم است. در واقع میزان تورم را نشان میدهد.
بله داریم! خوب و زیاد هم داریم!!
به نظرم بعد از گفتگو در کاتدرال سور بز مقام دوم را در میان آثار یوسا دارد. روزگار سخت را که خواندم یادم نبود که این جناب آبس گارسیا در آن داستان هم حضور داشته. علتش شاید فاصله ی زمانی زیاد یا ضعف حافظه ی ناشی از پیری یا هر دوست.
از کلمه ی قبیحه ی آزادی یاد کلمه ی قبیحه ی قانون افتادم. در جایی خوانده ام که طرفداران استبداد در دوران پیش از مشروطه از کلمه ی قانون به عنوان فحش استفاده می کردند و برای مثال برای توحین به سید جمال ادلین اسد آبادی به او لقب سید جمال قانونی داده بودند.
سلام
رتبه بندی آثار یوسا کار سختی است. واقعا سخت. شاید اولی و دومی را بتوان مشخص کرد اما باقی را که نمی توان... تازه من روی دومی هم کمی دچار تردید و توقف می شوم. هر کدام که خوانده ام چرا شگفت زده کرده است.
مثلا آلخاندرو مایتا ممکن است در میان آثار ایشان مهجور و درجه دو تلقی شود اما من به شخصه آن را خیلی دوست دارم.
یا مثلا جنگ آخر زمان را دلم نمی آید در رتبه دوم قرار بدهم!
کاتدرال عالی است و سور بز هم همینطور اما جنگ آخر زمان هم واقعا عالی است
به امید روزهای بهتر
یوسا رو واقعا نباید از دست داد. امیدوارم که فرصتی پیش بیاد و دوباره برم سراغ یوسا. هرچند که مدت هاست غرق ادبیات لاتین ام و نه چندان دور از یوسا. ممنون بابت نوشتهی جذابت.
سلام
من که خیلی راضی هستم از این بُعد زندگی خودم و اگر در ابعاد دیگر خوش شانس نبودم در این عرصه بسیار خوش شانس بودم که با نویسندگان بزرگی آشنا شدم و تک و توکی از آثار آنها را خواندم.
ممنون از لطفت