راوی اولشخص داستان زنی جوان به نام «کورده» است؛ پرستاری وظیفهشناس، کاری، با وسواسِ تمیزی. او به همراه مادر و خواهرش در خانهای بزرگ و لوکس در لاگوس (بزرگترین و مهمترین شهر نیجریه) زندگی میکند. خواهرِ راوی (آیولا) دختری است زیبا و بسیار مورد توجهِ مردان؛ خصیصهای که کورده از آن بهره چندانی ندارد. آیولا به غیر از زیبایی هیچ خصیصه مثبتی ندارد، درست برخلاف کورده که با کمالات بسیاری از او در طول داستان آشنا میشویم. داستان با این فصل دو جملهای آغاز میشود:
«آیولا با این کلمات احضارم میکند _ کورده، من او را کشتم.
امیدوار بودم دیگر این کلمات را نشنوم.»
این جملات نشان میدهد بار اول نیست که راوی با چنین وضعیتی روبرو شده، هرچند امید داشته است که دیگر تکرار نشود. داستان در واقع با سومین قتلی که آیولا مرتکب شده آغاز میشود. کورده در صحنه قتل (منزل مقتول که دوستپسر آیولا بوده است) حضور مییابد و در راستای کمک به خواهرش جهت محو آثار جرم اقدام میکند؛ کاری که با توجه به خصوصیاتش در آن خبره است. هرچهقدر که راوی به همه جوانب امور فکر میکند آیولا جز نیازهای خودش به چیز دیگری فکر نمیکند. در واقع زیبایی ظاهر و اندام او شرایطی را پدید آورده که همه خواستههای او بدون کمترین تلاشی اجابت شده است و لذا او در دنیایی زندگی میکند که همه چیز باید بنا به خواستهاش پیش برود. حالا با رسیدن به قتل سوم با عنایت به تعریفی که راوی در گوگل از قاتلان زنجیرهای دیده است، این مسئله در ذهنش طرح میشود که تا کجا میتواند از خواهرش حمایت کند؟! ریشههای این حمایت کجاست؟ فقط صرف همخانواده بودن است یا اینکه وقایعی در گذشته آن را تقویت کرده است؟ چه چیزی میتواند این رابطه حمایتی را تهدید کند؟ اینها مسائلی است که خواننده در همراهی با راوی در ادامه داستان با آنها روبرو خواهد شد.
طبعاً یکی از محورهای اصلی وقایع همان زیبایی ظاهری آیولاست، امری که در دنیای جدید هر چه به پیش میرویم ظاهراً بر قدرتش افزوده میشود و جا را بر شاخصههای دیگر تنگ و تنگتر میکند. در ادامه مطلب در این مورد بیشتر خواهم نوشت.
*******
اویینکان بریتویت متولد سال 1988 در لاگوس، فارغالتحصیل رشته نویسندگی خلاق و حقوق از دانشگاههای کینگستون و ساری در انگلستان است. مجموعه داستانهای کوتاه او با عنوان «راننده» در سال 2010 منتشر شد. نخستین رمانش همین کتاب است که پس از انتشار در سال 2018 با موفقیتهای زیادی روبهرو شد. بریتویت برای این کتاب برنده جایزه کتاب لسآنجلس تایمز، برای بهترین داستان جنایی، نامزد جایزه منبوکر، نامزد جایزه ادبیات داستانی زنان، نامزد جایزه بهترین رمان دلهرهآور معمایی و بهترین کتاب اول از دیدگاه خوانندگان گودریدز شده است.
.............
مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی، نشر ققنوس، چاپ اول1399، شمارگان 1100 نسخه، 223 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 گروه A (نمره در گودریدز 3.73 نمره در آمازون 4.2)
پ ن 2: طبعاً این انتظار وجود داشت که چندین ترجمه از کتاب به صورت همزمان وارد بازار نشر بشود که همینطور هم شد: پنج ترجمه!
پ ن 3: این دومین بار بود کتاب را میخواندم. نوبت اول قبل از چاپ و حدود دو سال قبل بود که مترجم محترم نظرات بنده را درخصوص اثر جویا شدند.
پ ن 4: این چندمین اثری است که از نویسندگان نیجریه (سرزمینی عجیب با صداهای متفاوت و متناقض و نویسندگانی شناختهشده) خواندهام و به گمانم باز هم خواهم خواند. کشور بسیار جالب توجهی است: همهچیز فرومیپاشد، دیگر آرامشی نیست، راه گرسنگان. مرور این سه پست هم تصویر قابل تأملی از آن دیار میدهد که برای ما چندان غریبه نیست.
مردان و مسئلهی تبعیض ظاهری
به نظر میرسد در قرن جدید هرچهقدر انسانها بتوانند از میزان تبعیض نژادی در جوامع مختلف بکاهند جا برای عرض اندام تبعیض دیگری تحت عنوان «تبعیض ظاهری» باز خواهد شد. طبعاً این موضوع جدیدی نیست و از دیرباز وجود داشته است لیکن احتمالاً به مرور به صدر جدول تبعیضهای موجود در جوامع رسیده و بیشتر از پیش خودش را نشان خواهد داد.
مسئله خیلی ساده است! همه ما به تجربه دریافتهایم جذابیت ظاهری چه تأثیری بر استخدام یا رشد و پیشرفت در کار یا راه افتادن کار در ادارات و... و... دارد. ظاهراً وقتی با صورتی زیبا روبرو میشویم مکانیزم فکری ما تا حدودی از کنترل خارج میشود: مثلاً ما ناخودآگاه صاحب آن صورت و اندام را شخصی باهوشتر، با استعداد و دارای صفات پسندیده ارزیابی میکنیم. ما حتی به این افراد خیلی راحتتر اعتماد میکنیم. بحث «رابطه» هم که طبعاً تحت تأثیر مستقیم این قضیه قرار دارد.
همه اینها در کنار هم ما را به این سمت سوق داده است که برای کسب موقعیت بهتر در این مسابقه تلاش بیشتری به خرج بدهیم: از محصولات با کیفیت استفاده کنیم، به متخصصان مراجعه بیشتری داشته باشیم و... نتایجی که این انتخاب اجباری برای ما رقم میزند میتواند یکسانسازی، تکبعدی شدن، ظاهرگرایی، تعمیق ریاکاری، اختلال هویتی و غیره و ذلک باشد که موضوع این بحث نیست.
آیولا در برابر کورده!
با این مقدمه به سراغ داستان میرویم. آیولا دختری زیباست، مورد توجه مردان است. او به تجربه دریافته است توجه مردان به او از کجا نشئت میگیرد لذا سعی میکند در جهت منافع خودش از آنها بهرهبرداری کند. از نظر او همه مردان همینگونهاند. کورده هم با دیدن روابط خواهرش به این باور در مورد مردان رسیده اما او برای خودش موردی آرمانی سراغ دارد و شاید میخواهد به خودش بقبولاند که این تعمیم درست نیست و هنوز هستند مردانی که فارغ از مسئله زیبایی صورت و اندام متوجه خصوصیات بااهمیت دیگر میشوند.
او در بخش عمدهای از داستان در تلاش است تا مورد آرمانیاش را از این آزمایش یا گزند خواهرش، برهاند. او امیدهایش را دودستی چسبیده است! این رویکرد کورده شاید میتوانست به او کمک کند تا از چارچوبی که خانواده برای او تعریف و مشخص کرده است رها شود و او را از خدمات رایگانی که سالهاست به دادن آن خو گرفته رها کند. اما اینگونه نمیشود! مورد آرمانی او سقوط آزاد میکند و به موجودی چنان رقتانگیز تبدیل میشود که دیگر هیچ حسی در کورده ایجاد نمیکند.
شاید در نگاه برخی از خوانندگان شخصیت کورده الهامبخش نباشد؛ تن دادن به سوءاستفادههای خواهر و بازی کردن نقش بادیگاردی حاضر به یراق، طبعاً برازنده راوی اولشخصی که ما با او همراه میشویم نیست. کمی و بلکه بیشتر از کمی، ما را ناامید میکند! انتظار داریم راوی که شناخت بهتری نسبت خواهرش و رفتارش دارد و نقصی که مردان و قربانیان دارند شامل حالش نمیشود، بتواند خود را رها کند. اما اینجا نکتهای نهفته است که پیامی کاربردی دارد: این فقط زیبایی صورت نیست که مکانیزم فکری ما را مختل میکند! چیزهای دیگری هم هست. زیاد هم هست!
ایولا در برابر کورده طبعاً نمیتواند از سلاح زیبایی بهره ببرد. او برای همراه کردن خواهرش (که واقعاً به تواناییهایش نیاز دارد) از «گذشته مشترک» و تقدیس نهاد خانواده بهره میبرد. اگر فکر کنیم آیولا فردی بیبهره از تفکر است دچار کلیشههای نخنما شدهایم. او اتفاقاً نشان داد که در این زمینه حرفهای زیادی برای گفتن دارد! او اهل فکر کردن و برنامهریزی است منتها «بهجز نیازهای خودش به چیز دیگری فکر نمیکرد». از نگاه من حضور او در محل کار کورده و باقی قضایا چندان اتفاقی و تصادفی نیست. او تلاش میکند حامی قدرتمند خود را در چارچوب خانواده نگاه دارد و در این راه هم توفیق مییابد.
عنوان فصل آخر خود گویای این موفقیت آیولا و سپر انداختن کورده است: هشتگ پنج!
...............................................................................
سلام بر میله بدون پرچم عزیز
گمان میکنم با توجه به ابزارهای در دسترس موجود که در آن میتوان خیلی سریعتر و کاملتر ارتباط برقرار کرد اصرار شما بر رد و بدل کردن ایمیل نشانه از آن دارد که سن شما بالا رفته و دیگر توان همراهی با سرعت تکامل و پیشرفت تکنولوژیک را از دست دادهاید. شاید به همین دلیل است که در این روزگار هنوز «وبلاگ» مینویسید و به این فضا چسبیدهاید!
همانطور که میدانی من یا توجه به فعالیتی که در زمینه طراحی لباس در اینستاگرام دارم متاسفانه فرصت این نامهنگاریها را ندارم. ایمیل شما را خواندم و پاسخم را به صورت صوتی روی گوشی ذخیره میکنم و بعد کورده با یک اپلیکیشن ساده آن را به نوشتار تبدیل و برایتان خواهد فرستاد.
و اما بعد
شما تلاش کردید تا بین من و خواهرم شکافی را ایجاد و تثبیت کنید غافل از آنکه بنیان خانواده ما محکم است. ببینید هیچ تفاوتی بین من و خواهرم در زمینه مردان و اولویت بلامنازع نگاه جنسی و لذتجویانه آنها در روابطشان با زنان وجود ندارد. البته یک زمانی او پیش خودش فکر میکرد مردانی ایدهآل وجود دارند که مهرباناند، عمیقاند، مسئولیتپذیرند، چندبعدی و همهجانبهنگرند و... خوشبختانه به خواهر عزیزم اثبات شد که چنین توهماتی با واقعیت خیلی فاصله دارند. نگاه مردان به زیبایی شبیه نگاه یک گرسنه به غذاست. ما زنان اینگونه همهچیز را در پرانتز قرار نمیدهیم. اگر بخواهیم کسی را در به وجود آمدن وضعیتی که در نامه خود توصیف کردید مورد اتهام قرار دهیم همانا آنکس شما مردان خواهید بود. شما با نگاه تکبعدی خودتان مسبب وضع موجود هستید.
شما در بیانیهای که برای من فرستادید (بله! به جای نامه بیانیه بود!!) طوری قلم راندهاید که گویا من و امثال من از موهبتی که به دست آوردهایم (تصادفی یا اکتسابی) همواره در حال سوءاستفاده یا کاسبی هستیم. یعنی ممکن است به ذهن شما نرسد که زیبایی همیشه باعث به وجود آمدن اتفاقات خوب نمیشود؟ پدرم را به یاد بیاورید! من چه گناهی داشتم؟! یک دختربچه چهاردهساله بیدفاع در برابر آن نگاه شهوتزده چه کار باید میکرد؟! اصلاً متوجه شدید چرا همیشه چاقو به همراه داشتم؟ فکر میکنید از دیدن خون لذت میبرم؟ آیا میتوانید لحظهای خودتان را جای من قرار بدهید؟
من به دنبال توجیه رفتار خودم با مردانِ اطرافم نیستم البته خدا را شکر در همه موارد هم تبرئه شدهام و پروندهام پاک پاک است. من واقعاً راضی نیستم جمع زیادی از احمقها را به دور خودم جمع کنم و با آنها در چالش باشم و در نهایت یک جسد احمق روی دستم بماند. اما چه میشود کرد؟ خودتان را اصلاح کنید! اینقدر ظاهربین نباشید. آن پسری را که در دوران دبیرستان به دیدار پدرم آمد یادتان هست؟ با خودش چه فکری میکرد وقتی گفت ای کاش بابای من مثل بابای تو بود!؟ البته او جوان بود و خام و بیتجربه اما باتجربههایتان را هم دیدهام! راستی چرا اینقدر کمظرفیت هستید؟ چرا من و امثال من را در موقعیتی قرار میدهید که چاقو حمل کنیم؟ برای قشنگی که حمل نمیکنیم، برای پوست کندن میوه هم حمل نمیکنیم! ظرفیت خودتان را بالا ببرید؛ تا یک لبخند روی لب ما دیدید دچار توهم نشوید! همین یک مورد را اصلاح کنید اصلاح حکومت پیشکش!!
در انتها دوباره گوشزد میکنم به دنبال ایجاد شکاف میان من و خواهرم نباشید. فقط سرنوشت آخرین فردی که تلاش کرد این کار را انجام دهد را به شما یادآوری میکنم. اگر به خودتان اطمینان دارید و مرد این «میدان» هستید در اینستاگرام من دایرکت بگذارید!
ارادتمند
آیولا سوکوبوس
بعدالتحریر
یکم) در مطلبت فقط کم مانده است مرا فردی «مبتذل» خطاب کنید. اطمینان دارم که قبل از انتشار آن را اصلاح خواهید کرد!
دوم) از شما تعجب میکنم! شما که دو کتاب از استاد معظم آچهبه خواندهاید و باید بدانید در نیجریه همخونی و خویشاوندی چه قدرتی دارد. ما برای یکدیگر بیشتر از اینها مایه میگذاریم.
سوم) سوالاتی که پیرامون آن جماعت بوکوحرام و یا آن پیرمرد زیگزاگی مطرح کردید نمیتوانم جواب بدهم (از یک فرد مبتذل چه انتظاراتی دارید!؟) شما میبایست شخص مناسبی را در این رابطه بیابید. اجمالاً حرف شما را که از نیجریه صداهای به شدت متفاوتی به گوش میرسد، تأیید میکنم.
سلام
هوم
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
یاد هوپ به خیر!
حواسم نبود.
سلام بر حاج حسین عزیز
ممنون از یادداشت
کتاب خواندنی بود، من هم به عنوان یک خواننده آماتور، در هیچ جایی احساس تکلف نکردم. در برخی از بخش های داستان بازگشت به عقب داشتیم ولی خللی در روند داستان وارد نمی کرد و موجب تعقید داستان نمی شد.
به نظرم نگاه نویسنده به این موضوع هست که داستان را جذاب کرده و برخلاف داستان های خانم وفی که زنان منفعلی دارد، این کتاب نماد زنان پیش فعال هست.
البته در نامه، ایولا خیلی مظلوم نمایی کرد، 3 نفر را کشته بعد میگه انها مقصر بودند و به من به چشم بد نگاه می کردند، واقعا مشمئزکننده بود ...
سلام سعید جان
واووو... پس شما هم همراهی کردید. بسیار خرسند شدم.
از آن کتابهایی بود که بین دو تا کار سنگین خواندنش بسیار مفید است.
دارم فکر میکنم جواب آیولا را بدهم یا نه! راستش به نظرم اومد که از آن اتفاق دوران نوجوانی ضربه سنگینی خورده است و بهش حق میدهم چنین رویکردی به مردان داشته باشد. من اگر میخواستم بهش توصیهای بکنم این بود که سبک زندگیش را طوری تغییر بدهد تا با آن تیپ آدمهایی که باهاشون مشکل دارد کمتر دور و برش پیدا شوند.
ممنون از معرفی های جذابتان.
سلام
ممنون از لطف و پیگیری شما
سلام رفیق![](//www.blogsky.com/images/smileys/116.png)
نیجریه تورمجازی ندارد؟
خوب راستش اگر نامهی آیولا هم درکار نبود، از فهرست نامزدی درجایزهها و تصاویر نویسنده و موضوع کتاب کاملاً پیدا بود که از نیجریه صداهای متفاوتی به گوش میرسد؛ این به خودی خود خیلی دلگرمکننده است. شاید به خاطر این که وقتی که باتیست چگونه مرد را با موتیف مردم نیجریه خواندم با خودم فکرمیکردم که نگاه دنیا هنوز چقدر تحت تأثیر باورهای کلونیالیستی است و با این که ظاهر همه چیزعوض شده و راوی داستان میخواهد که ما باور کنیم نگاهش حقوق بشری و مدرن هست و برای درک و نزدیکی تلاش میکند ولی بنیادها هنوز سرجایشان هستند. این است که باز هم میگویم همین که نیجریه ادبیات داشته باشد؛ صدا داشته باشد و صدایش در هیاهوی دنیا شنیده شود، اصلاً چیز کمی نیست. حد اقل از این بابت وضعیت بهتری نسبت به ما دارند.
علیرغم همین صداهای متفاوت ازنیجریه که بقول تو واقعاً کشور جالب توجهی هست، با آن همه سرمایه هنوز هم در قفس اقتصاد و درآمد متوسط به پایین گیرافتاده است. لایههای دیگراین قفس خانوادهی نیجریهای و همون داستانهای مربوط به زکزاک و شیخ وبوکوحرام و ... هست که گفتی.
قبل از این به عنوان نمونهی نگاهی از درون کتاب همه چیز فرو میپاشد را خواندهام و به نظرم تصویری که آچه به از نیجریه نشان داده به واقعیت اجتماعی نزدیکتر باشد. حالا باز باید خواند یا اگر بشود دید.
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
از آخرش شروع میکنم و آن تور مجازی
یادش به خیر اوایل دوران وبلاگنویسی قرار بود یک تور مجازی برویم برزیل
من که خیلی محافظهکارم و سعی میکنم اینجور جاها رو همون مجازی بروم! جای ملانصرالدین خالی که بگوید میله تو کجاها غیرمجازی رفتی که این رو بخوای مجازی بری!!
حالا البته بهانه کرونا و وضعیت ناجور برابری ریال و دلار هم هست که بار ما را سبک میکند.
مورد نیجریه از این جهت برایم جالب است که به نظر میرسد وضعیت تقریباً مشابهی از حیث جدال دنیای قدیم و جدید در آن در جریان است. آچهبه خیلی عالی در آن کتاب همه چیز فرو میپاشد به ریشههای آن اشاره کرده است اما حتماً خواندن «دیگر آرامشی نیست» را به شما توصیه میکنم که نویسنده به دو سه نسل بعد از آن رفته است یعنی زمانی که برای ما خیلی آشناتر است و مشکلاتی که ملموستر است.
نیجریه مثل ما نفت دارد و چه بسا اثرات فرهنگی ناشی از درآمد مفت و تنپروری را اتفاقاً در همان داستانی که گفتم به خوبی میبینیم. آچه به در آن کتاب اول به خوبی نشان داده است که در آستانه ورود غربیها در آنجا نظام و سیستمی وجود داشت (برخلاف آن چه که استعمارگران تبلیغ میکردند) که بالاخره کار میکرد! در دیگر آرامشی نیست ما متوجه میشویم زیرساختهای لازم در حوزههای مختلف توسط انگلیسیها ایجاد شده است ولی عملاً آن طور که باید و شاید کار نمیکند!
همین روند نهایتاً تبعیضها و تضادها و فقر را تشدید کرده است و از درون چنین معجونی طبعاً افراطیگری متولد میشود کما اینکه در این کشور شده است.
این که صداهای مختلف آن بیشتر شنیده میشود همانا زبان انگلیسی آنهاست که گوشهای بیشتری برای شنیدن و خواندن فراهم میکند. خلاصه اینکه نیجریه برای ما درسهای زیادی دارد.
ممنون
.............
اسم کتابی که اشاره کردید را نشنیده بودم و جستجو کردم و در موردش خواندم. جالب بود. حدس میزنم چه مسیری را آن بچه طی کرده است. با وجود این جریانات در بخش بزرگی از کشورشان بعید میدانم روند افزایش فقر در آنجا متوقف شود.
حالا از آیولا سوالاتی در این زمینه پرسیده بودم که چطور در کشوری که جنبشی مثل بوکوحرام شکل میگیرد و تاثیرگذاری میکند ما در گوشهای دیگر هیچ اثری از آنها نمیبینیم و...؟ جواب درستی نداد! اما خب نیمی از کشور مسلمان است و نیم دیگر مسیحی و اینها تقریباً در دو جغرافیای متفاوت زندگی میکنند و همین اجازه داده بخشهایی چنین متفاوت شکل بگیرد. حرف در این زمینه بسیار است.
سلام آقای میله
من از خوانندگان خاموش اینجا هستم و سعی می کنم بعضی موارد را همراه با شما بخوانم. این داستان را دوست داشتم چون خیلی روان و ساده بود. برعکس وقت سکوت که برای من سخت بود. تصور من از نیجریه خیلی شبیه به اخباری بود که از آن شنیده بودم اما در این داستان شخصیتهای کاملاً متفاوتی را دیدم که خیلی شبیه ما بودند و شباهتی با اخبار نداشتند.
سلام
در ذیل کامنت خانم الهام توضیحاتی دادم که چرا چنین تفاوتهایی بین اخبار و فضای این داستان وجود دارد. حتماً به شما توصیه میکنم دو کتاب «همه چیز فرو میپاشد» و «دیگر آرامشی نیست» را بخوانید. هر دو ساده و روان و خوشخوان هستند و حرف زیادی هم برای گفتن دارند. در آن دو کتاب تا حدودی مسیری که در این کشور طی شده است را میبینیم.
هر دو فضایی که در اخبار و یا این داستان میبینیم واقعی هستند. نیمی از مردم نیجریه مسلمان هستند و نیمی مسیحی. نیمی از آنها در آب و هوایی گرم و خشک زندگی میکنند و نیمی در هوایی گرم و مرطوب! قسمتهای جنوبی و بندری وضع اقتصادی بهتری دارند و قسمتهای شمالی (همان گرم و خشکها) فقیرترند و از قضا در همین بخشها مقاومت در برابر تحصیل و مدرسه و واکسن و چه و چه از قدیم وجود داشته است. جماعت بوکوحرام که اخبارش را شنیدهایم در واقع از درون همین بخشها زاییده شدند. طرز فکر شبیه خودشان را در طالبان و امثالهم دیدند و بر همان اساس شکل گرفتند و گسترش یافتند.
حالا در کتاب بعدی که در موردش خواهم نوشت این تاثیر عوامل زیست محیطی را به خوبی خواهیم دید: اسلحه، میکرب فولاد.
ممنون
سلام و خدا قوت![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
ممنون بابت معرفی. من اصلا ایشون رو نمی شناختم. راستش از نویسندگان افریقا نخواندم. به غیر از امه سزر یا فانون،که اون هم خیلی وقت پیش ها بود.البته فیلم هایی که مرتبط با مردم و فرهنگ افریقا بوده زیاد دیدم. اما درمورد کتابها و ادبیات اونجا اطلاع زیادی ندارم. متن شما رو که خوندم علاقمند شدم کتاب رو تهیه کنم
چند وقت پیش فیلمی دیدم، به نام گل صحرا، مربوط به ختنه زنان درافریقا، که فیلم زیبایی بود. و بازیگر اصلی هم یک دختر زیبای سیاه بود، که بعدها، بعد ازکلی سختی کشیدن و فرار از روستا و مورد تجاوز واقع شدن و خیلی بلا کشیدن ها،و مهاجرت غیرقانونی کردن و..... تبدیل به یک مدل استار بزرگ شد.و وقتی به ثروت و شهرت رسید، تصمیم گرفت درمورد ختنه دختران و ظلمی که به خودش رفته، حرف بزنه و توجه مردم دنیا رو معطوف این مسله و همین طور حمایت قانونی از اعمال این نوع شکنجه نسبت به دختران افریقایی بکنه .
داشتم به تشابهاتی که گفتید فکرمی کردم. خدا رو شکر که ما این یکی رو دیگه نداریم. یا اگرموارد انگشت شماری از ختنه دختران هست،باز هم خدا رو صد مرتبه شکر که مورد حمایت شرع و قانون نیست.
سلام
ایشان تازه اول مسیر هستند و این اولین رمان این نویسنده است. یک کار تریلر مانند است که ریتم خوبی دارد. روان و خوشخوان و سرگرم کننده.
در مورد قربانی شدن و مسیر پیش روی قربانیها باید گفت مثالی که شما زدید از استثنائات است و قطعاً برای این استثنایی شدن خیلی تلاش و زحمت کشیده است و به قولی بختش را به سختی بیدار و با خود همراه کرده است چون معمولاً قربانیها در باتلاقی عینی و ذهنی فرو میروند و خروج از این باتلاق به سادگی برایشان میسر نیست.
اکثراً در نقش قربانی فرو میروند و هیچ کمکی به خودشان نمیکنند و به یک غرغروی اعصاب سوهان بزن مبدل میشوند و... بعضی به شوق انتقام تا حدودی خود را از چاله خارج میکنند و به چاله دیگری سقوط میکنند... و اندکی مثل مثالی که شما زدید همت به خرج میدهند تا در جامعه تغییری ایجاد کنند و موثر باشند. اینها واقعاً الگوهای خوبی هستند.
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
آیولا با خودشیفتگی و بی مسئولیتی هاش
کورده با خود کم بینی و باج دادنهاش خیلی رو اعصاب و روانم بودند
چند شب پیش خواب دیدم سفر کردم به نیجریه
سلام
تازه آیولا یه چیزایی داشت اینا اونم ندارند
حتی یه «ر» هم ندارند![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
با خودت خلوت کن ببین کورده به اتکای چه چیزی در آن فضا میتوانست عصیان کند و از این تار عنکبوت تنیده شده خارج شود؟ انتخاب او منطق خاص خودش را دارد. یعنی میخوام بگم میتوانیم کاملاً منتقد آن مسیر باشیم اما با این درک، دیگر روی اعصابمان رژه نمیرود.
خوبیش این است که حالا میدانم که به جای جناب سروان باید آنها را «اوگا» خطاب کنم و رشوه را هم بدهم.
آیولا اگر به این راحتی روی اعصابتان راه برود توصیه اکید من این است که در محیطهای شرکتها و سازمانها هیچگاه مشغول به کار نشوید! از طرف دیگر در جمعها و گروههای دوستانه و خانوادگی و... حتیالامکان حضور نیابید! دوز خودشیفتگی و بیمسئولیتی در این مواردی که گفتم خیلی بالاست
کورده را باید درک کرد. البته بایدی در کار نیست
توی عمرم خواب زیاد دیدم اما یک بار هم به نیجریه سفر نکردم
اولین خاطرهای که آنجا خواهم داشت گرفتاری با مامورین رشوه بگیر خواهد بود
سلام بر میله عزیز
راستش من این کتاب را نخواندم. اما بیشتر دلم خواست آن دو کتابی که بارها ازشان اسم بردید را بخوانم.
فکر میکنم دخترهایی که دچار آسیب می شوند، آن هم آسیب هایی از این دست، یا کلا زندگی را رها می کنند یا در صدد انتقام گرفتن برمی آیند... خلاصه که خیلی وحشتناک است.
سلام
این کتاب بالاخره نوعی تریلر محسوب میشود... من سالی دو سه تریلر حتماً میخوانم. نقش روغن موتور را بازی میکند برای کتابخوانی من
غیر از این دو حالت که اشاره کردید حالت سومی هم هست: باقی ماندن در نقش قربانی. در این حالت کار خاصی نباید کرد! این برای اکثریتی است که نه جرئت کار اول را دارند و نه جربزه کار دوم! پس به صورت تئوریک میگویم که پیروان این مسیر بیشتر از حالتهای دیگر هستند. مزایایی هم دارد!! همه شکستهای آتی را به گردن آن قضیه میاندازیم و خودمان را تشفی میدهیم! این از همه وحشتناکتر است.
سلام مجدد
قطعا که همیشه در اطرافم تبعیض های اینچنینی به شدت دیده ام و همچنان هم خواهم دید، و البته من با زیبایی و حتا نمایش زیبایی هیچ مشکلی ندارم. زیبایی ستودنیست، مشکل من در اعتبار بخشیدن به زشتیهایی نظیر بی مسئولیتی، هوسبازی، سست عنصری، دروغگویی، حماقت، خود کم بینی، ضعیف بودن،قتل!!و ... است.
کورده خیلی مسائل دارد که میشود درکش کرد، آیولا هم همچنین، تاده هم حتا، مادر کورده و آیولا هم، حتا شاید پدرشان، قاعدتا همه ی انسانها در زندگی بحرانها و مسائل تلخی داشته اند که منجر به رفتارهای غلط و اختلالات روحی شده، که همه ی این رفتارها و اختلالات رو قابل درک میکند، و من هم این را درک میکنم.
اما قدرت و ضعف انسانها، در عبور یا ماندن در این بحرانها نمایان میشه، میشه تا ابد به این اتفاقها چسبید و مرور کرد و متوقعانه از دیگران انتظار درک داشت و همه ی رفتارهای غلط را (حتا به حق) توجیه کرد.
من به خیلی کشورها در خواب سفر کردم. احتمالا این مدت خواب روسیه و پترزبورگ رو ببینم!!
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
نثار یک صلوات آبدار به روح نویسنده یک اقدام محتمل است!
مسئله شما اعتبار بخشی به زشتیهایی است که نام بردید... صحیح... مسئله درستی است و من هم با شما همرأی هستم که فراگیر شدن این بیمسئولیتیها و... آینده همه ما را تهدید میکند. لذا منظور من تایید رفتار و مسیری که کورده در انتها در پیش میگیرد نبود و نیست. توجیه آن هم نیست. صرفاً درک ناتوانی اوست. فرض کنید انتظار ما بر این باشد که سر آیولا به سنگ بخورد و کورده بتواند بر ضعفهای خودش غلبه کند تا هم دلمان خنک شود و هم از حرکت کورده برای ایجاد این تغییر الهام بگیریم. اما در عالم داستان اگر بدون وجود نیروهای موثر در راستای تغییر چنین رخدادی شکل بگیرد من و شمایِ خواننده چه حالی بهمان دست میدهد!؟
شاید برای پرهیز از چنین فضایی عموم داستانها روشهای مختلف بدبخت شدن را روایت میکنند. حالا که داریم جنگ و صلح را میخوانیم بیجا نبود که از جمله آغازین رمان آناکارنینا یادی بکنیم
نتیجه آنکه وقتی یک شخصیت داستانی نمیتواند چنان قوی باشد که از بحرانها به سلامت بگذرد (مثل این داستان که کاملاً تسلیم میشود) این را از زاویه جبری بودن شکست نگاه نکنیم.
...............
شبهای روشن سن پترزبورگ برای خواب دیدن مناسب است. اما مراقب باشید که این روزها کرونا در آن منطقه هم بیداد میکند. حتماً با رعایت پروتکلهای بهداشتی به این مناق سفر کنید. حتی در خواب!
سلام بر میله عزیز
بنظر کتاب جالب و جذابی می آید با یک موضوع کمیاب، کنجکاو شدم چرا نمره اش اینطور شد. میشه لطفا بگین به چه دلیل شایسته ارزیابی بهتری شمرده نشد از طرف شما؟
سلام رفیق
ماها معمولاً دنبال چیزهای عمیقی هستیم که یک مقدار هم توش بمونیم!! و دست و پا بزنیم![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
کتاب البته جذابیتهای خودش را دارد؛ خوشخوان است، سرگرمکننده است، ریتم خوبی دارد، ترجمه خوبی هم دارد، خطای تأثیرگذار ندارد (از لحاظ داستانی) و خصایصی از این دست که الان وقتی نگاه میکنم میبینم جا برای نمره بالاتر را داشت. منتها بالاخره من بزرگشده در یک فضایی هستم که در آن فضا سرگرمکنندگی یک چیز یکجورایی خطا و گناه است
حالا از این موضوع که بگذریم در مجموع نمرهای که دادم برای یک تریلر نمره خوبی است. شاید هم چون قبل از چاپ شدن کتاب را خواندهام و نظرات ویرایشی دادهام خودم را در آن شریک دانستهام و کمی هم در نمره دادن تواضع به خرج داده باشم
سلام و خواقوت ویژه![](//www.blogsky.com/images/smileys/105.png)
ویژه به این دلیل که کمتر دیدهام وبلاگنویس یا به هر حال ریویونویسی یادداشتی این چنین پرمغز درباره یک تریلر یا یک رمان جنایی بنویسد. احتمالا خود سرکار خانم نویسنده هم با خواندن این ریویو و نکات اشاره شده در آن در حیرت بماند. من که حسابی از خواندن این یادداشت و کامنتهایش لذت بردم و چیز یاد گرفتم.
کتاب را متاسفانه نخواندهام اما با توجه به یادداشت و کامنتها دیدم که دوستان به این نکته اشاره کرده بودند که ایولا با توجه به اتفاقی که احتمالا از جانب پدرش بر سرش آمده حق دارد که چنین برخورد کند که البته نمیتوان خیلی هم محکم این حکم را صادر کرد یا بدرستی اشاره کردی که نباید به به باور اشتباه تن دهیم که ایولا چون زیباست پس باهوش نیست. هرچند همانطور که خودت هم در یادداشتت اشاره کردی موارد زیادی در این زمینه تاثیر گذار است اما فکر میکنم اغلب زیبا یا جذابی که باهوش یا زیرک نباشد به این مرجله مورد نظر نمیرسد.
اولین مثال مشهوری که در تشابه با ایولا در دنیای واقعی به ذهنم می رسد امبر هرد بازیگر هالیوود است، خانمی که همچون ایولا با ظاهری زیبا در کنار موارد دیگر مثل حمایت از حقوق زنان و علیه خشونت علیه زنان .... هر کاری که دلش می خواهد با زیرکی انجام میدهد. به طوریکه شانه های بازیگر سرشناس و محبوبی مثل جانی دپ را هم به خاک می مالد و در کنار حرص خوردن بسیاری مثل من، اتفاقاً مورد پسند و حمایت بسیاری از مردم و البته بیشتر مورد حمایت قدرت های رسانه ای و هالیوود قرار می گیرد.
از ادبیات سرزمین افریقا در میان کتابهایم کتاب در انتظار بربرها و کتاب مرد مردمی را دارم که امیدوارم به کمک آنها بتوانم بزودی سری به آن دیار بزنم و با خیال راحت و سلامت بازگردم.
سلام
یعنی خیلی هم ذهنت را نبر به جاهای باریک ![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
ممنون مهرداد جان. سلامت باشی.
اتفاقاً سعی کردم به خاطر آشنایی و حضور مترجم در سالهای قبل در اینجا، خیلی بیطرف عمل کنم. دیگه به هر حال این شد که شد.
اگر آیولا به واسطه آن اتفاق حق داشته باشد کاری انجام دهد و همین حکم را در اینجا جاری و ساری کنیم انگاه اینجا سنگ روی سنگ بند نخواهد شد
...........
در انتظار بربرها را دریاب که معرکه است
تبعیض ظاهری تعبیر جالبی است. به نظرم در قیاس با نیجریه ای های دیگری که نام برده ای در مرتبه ی پایین تری قرار دارد. نمره ای که داده ای هم گویای همین است. هرچند نمره ات را به آن آثار دیگر چک نکردم.
سلام بر مداد گرامی
احتمال میدهم این تعبیر هرچه پیش برویم بیشتر کاربرد داشته باشد البته از قبل هم میدانیم که قوت زیادی داشته است و الان کافیست به گسترش عملهای زیبایی و مصرف لوازم مربوطه توجه کنیم. رشد روزافزون آنها نشان از نیاز موجود در جامعه برای پر کردن این چاله هم باشد!
نمره به هر حال باید با تریلرهای دیگر سنجیده شود.
خیلی ممنونم از معرفی این کتاب. توجه شما و بقیه دوستان همواره مایۀ افتخار و دلگرمی ام است.
سلام بر سرکار خانم مترجم
ممنون از لطف شما
امیدوارم در کارهای آتی و آتی همچنان موفق باشید.
سلام میله جان امیدوارم که حالتون خوب باشه.
پیرو اشارتون به وجود نقد و شرحی بر کتاب مذکور به قلم شما، بنده پس از خواندن کتاب سری به وبلاگتون زدم و محظوظ شدم. یعنی از نوشته شما محظوظ تر شدم تا کتاب.
این غربی های از خدا بی خبر شبه واژه ای دارند به نام meh که باید با صوت مربوطه آن را ادا کرد تا حق مطلب رسیده باشد. واکنش من پس از اتمام کتاب خواهرم... به تاسی از مراجع تقلیدم همین بود. بعد کمی افسرده شدم که چرا تحت تاثیر کتابی که در Short list جوایز ادبی مهم عالم بوده قرار نگرفته ام. در دوساعت گذشته کلا دچار بحران معنا شدم که چرا من دیگر تحت تاثیر هیچ رمانی قرار نمی گیرم و الان روزگارم به سیاهی کورده است.
تنها چیزی که به ذهنم رسیده این است که بعض برآمده از تبعیض هرگز مرتفع نمی شه بلکه از صورتی به صورتی دیگر تبدیل می شه. اینجوری یک کم خودم را تسکین می دهم که لابد کتاب ورای ظاهر ساده و پیش افتاده اش "معنا" یی قابل اعتنا داشته.
همون بهتر که من رمان نخوانم میله جان.
سلام کامشین عزیز![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
اما حضورتان در اینجا و پس از خواندن این کتاب مغتنم است.
![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
اول اینکه اشاره من به مطلب نگویید چیزی نداریم بود
اما در مورد meh چی بگم والله
زیاد خودتان را بابت تحت تاثیر قرار نگرفتن مورد مذمت قرار ندهید بالاخره این یک تریلر است و کارکردش بیشتر مقوله سرگرم کنندگی است. ما هم که البته یک ویروسی درون مان نیمه فعال است که اکنون و اینجا چه جایی برای سرگرمی است؟! این ویروس ما را بیش از پیش به سمت معنایابی و معناگرایی سوق می دهد. چه می شود کرد.
و اما در باب جمله معترضه آخر....نگویید این حرف را که من غصه ام می گیرد. حالا عجالتا تصمیم به نخواندن رمان را تعلیق کنید تا من به وقتش به شما رمانی باب میل توصیه کنم.