ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در دوم اکتبر سال 1904 در برکهمستد انگلستان به دنیا آمد. پدرش معلم و بعدها مدیر یک مدرسه شبانه روزی بود که گراهام هم در آنجا تحصیل کرد. در دوران نوجوانی افسردگی او را دو بار به خودکشی کشاند. در 1922 به حزب کمونیست انگلستان پیوست و یک ماه بعد از آن خارج شد. سپس برای تحصیل در رشته تاریخ به آکسفورد رفت و اولین مجموعه شعرش در 1925، سال آخر حضورش در آکسفورد به چاپ رسید. پس از فارغالتحصیلی مدتی معلم سرخانه شد و بعد در روزنامه ناتینگهام مشغول به کار شد. سپس به عنوان معاون ویراستار روزنامه تایمز در لندن کار کرد.
در 1926 پس از آشنایی با همسر آیندهاش و به تشویق او کاتولیک شد اما همواره با ارباب کلیسا سر ناسازگاری داشت. در 1929 اولین رمان وی «انسان و درونش» انتشار یافت. استقبال از این کتاب باعث شد ویراستاری در تایمز را کنار بگذارد و به نویسندگی بپردازد. دو کتاب بعدیاش چندان موفق نبودند اما در 1932 با رمان «قطار استانبول» به عنوان یک نویسنده معروف شد. در همین زمان شروع به نوشتن مقالات سینمایی در روزنامه تایمز کرد و یکی از بهترین منتقدین سینمایی لقب گرفت.
کتابهای بعدی او بیشتر تحت تأثیر مشاهدات او در سفرهایش نوشته شدند. مسافرتهای گرین از سال 1934 و با سفر کوتاه به کشورهایی چون آلمان، لیتوانی، استونی شروع شد. در 1938 سفر او به مکزیک به نوشتن کتاب «قدرت و جلال» (جادههای بیقانون) انجامید. با شروع جنگ جهانی دوم به عنوان داوطلب در پدافند هوایی خدمت کرد و در 1941 به خدمت سرویس اطلاعاتی انگلیس درآمد و در سال 1944 از خدمت در نظام خارج شد.
بیشک گرین یکی از بزرگترین نویسندگان سیاسی تاریخ است. رمانهای او به خوبی پوچی و فساد عمیق دستگاهای حاکمیتی را به نقد میکشد و به روانکاوی انسان مدرن در جامعه امروز میپردازد. او در غالب معرکههای سیاسی و انقلابی گوشه و کنار جهان حاضر و ناظر بود و ماجراهای داستانهایش عمدتاً در متن همین وقایع میگذرد، آثاری که سردرگمی انسان نوین در این دنیای ناآرام را مینمایاند.
فیلم مرد سوم بر اساس داستانی به همین نام از او، در سال 1949 جایزه اول جشنواره کن را از آن خود کرد. جایزه یادبود تیتبلاک را برای رمان «جان کلام» و جایزه هاثورن را برای رمان «قدرت و جلال» در سالهای 1941 و 1949 از آن خود کرد. او در سال 1967 نامزد نوبل ادبیات شد. گراهام گرین در سوم آوریل سال 1991 در سن 87 سالگی در سوئیس درگذشت.
.................
پ ن 1: کتاب بعدی آمریکایی آرام از گراهام گرین خواهد بود.
پ ن 2: قبلاً از این نویسنده درباره مامور معتمد ، قطار استانبول ، صخره برایتون و قدرت و جلال نوشتهام.
پ ن 3: جایزه نوبل در سال 1967 در نهایت به میگوئل آنخل آستوریاس شاعر و نویسنده گواتمالایی، خالق رمان آقای رئیسجمهور رسید.
سلام
ازش تاحالا چیزی نخواندم
سلام
همین آمریکایی آرام برای شروع کتاب خوبی است.
سلام
کتاب مرد سومش را از یک دوستی به امانت گرفتم. گفته بود تا نخواندی برنگردان! هنوز کتاب را پس نداده ام! گمانم دو - سه سالی گذشته!
سلام
عجب جمله عجیبی دوستتان گفته است! تو مایههای عسس منو بگیر
مرد سوم یکی از کارهایی است که چون فیلمش را چند بار دیدم به سراغش نرفتم که البته کار اشتباهی است... به نظرم شما بخوانید زودتر و در موردش بنویسید تا بلکه به راه راست هدایت شویم
هر وقت با اسمی مواجه میشم که توش رنگ هست سریعا کتاب سوکوروتازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش به یادم میاد و فکر میکنم حتما باید ادمهای رنگی یه برتری داشته باشن
سالهای بعد دیگه نامزد دریافت نوبل نشد؟ نظرم نسبت به دو کتابی که خوندم ازش خیلی مثبته
امشب مرد سوم رو دارم میبینم
چه فیلم خوبیه
اواخر خوانش دوم امریکایی ارامم
و منتظر پست مربوط بهش
ممنون از مطلب خوبتون
سلام
عجب حسی
توی یک دورهای اسمش مدام برای جایزه مطرح میشد اما خب قسمت نشد.
من از امروز شروع میکنم به نوشتن مطلب برای آمریکایی آرام.
فیلم مرد سوم فیلم خوب و به یاد ماندنیای بود. مخصوصاً اون صحنه چرخ و فلک
ممنون از لطف و همراهیت
سلام
"عسس" رو جستجو کردم اما نتونستم منظورت رو درک کنم!
چشم. خواهم خواند. این شب ها دارم "موش ها و آدم ها " را می خوانم.
سلام
عسس به معنای پاسبان و آژان و پلیس و ایناست اما «عسس بیا منو بگیر» ضرب المثل است و وقتی کاربرد دارد که خودمان کاری کنیم که دچار خسران شویم مثل این رفیق شما که خودش گفته تا نخوندی کتاب را پس نده! یعنی به دست خودش کاری کرده که کتاب برنگردد
پس الان با لنی همراه هستی
سلام بر حسین بزرگوار
پیروزی دیروز را هم به خودت و هم به خودم تبریک می گویم. در وضع فلاکت بار وطنمان هدیهی حس غرور ملی حتی برای چند لحظه چقدر شیرین است.
راستش را بخواهی امریکایی آرام آنقدر خوب بود که وقتی دیروز در خلال خرید یکی از جلدهای تن تن چشمم به کتابهای قدرت و جلال و مامور معتمد خورد بی درنگ هر دو را خریدم و حتی به این خاطر مجبور شدم قید خرید یک کتاب از پل استر و یک کتاب از هنریک ایبسن را هم بزنم. تو خود بخوان...
سلام مهرداد جان
این برد واقعاً جای تبریک دارد.
در کنار فلاکتهای عیان در حوزههای مختلف یک نوع فلاکت هم قبل از بازی دیروز عیان شد (البته چیز جدیدی هم نبود اما دیروز خیلی به چشم آمد) و آن هم حرکت برخی زامبیهای فضای مجازی بود که دیروز به ثمر نشست و یک بازیکن کارش به محرومیت کشید و... هرچند که به تمام نتایجی که میخواستند نرسیدند ولی بار دیگر زنگ خطری را به صدا درآوردند که نشان میدهد طیف قابل توجهی حاضرند برای رسیدن به هدف، هر کاری را انجام بدهند... هر کاری!
چند سال قبل در مورد والیبال یک چیزی نوشته بودم که آیا سروصدا کردن تماشاچیان برای برهم زدن تمرکز حریفان یک کار اخلاقی هست یا نه؟ نظر خودم این بود که پیروزی به هر قیمتی «ارزش» ندارد...
یاد سفرنامهنویسان خارجی قرون گذشته افتادم که برخی صفات خاص را برای ما برشمرده بودند و گویا در این زمینه هم هیچ تغییر قابل توجهی نکردهایم.
.....
وای تنتن
قدرت و جلال کتاب بسیار خوبی است.
مامور معتمد به قدرت آن کتاب و آمریکایی آرام نیست. البته یادمه که راضی بودم ازش.
سلام
اولین بار این موضوع را از زبان عادل فردوسی پور شنیدم.از پدیده ای در طرفداری فوتبال صحبت کرد که برای من به عنوان یک طرفدار معمولی و نه دو آتیشهی فوتبال بسیار عجیب و حتی ناراحت کننده بود.
در برنامه ای بعد از شکست اروپایی منچستر یونایتد صحبت از طرفداری اش از لیورپول بود و میگفت من و همه طرفداران پر و پا قرص تیمهای فوتبال از شکست حریفمان در برابر تیم های دیگر بیشتر از پیروزی تیمی که طرفدارش هستیم خوشحال می شویم. من هر طور فکر کردم نتوانستم یا این موضوع وقتی پای ملیت در میان است کنار بیایم تا اینکه منِ تقریباً طرفدار پرسپولیس که با پیروزی های پر گل استقلال در برابر حریف های آسیایی کیف می کردم بعد از باخت ناراحت کننده نماینده کشورم روبروی پاختاکور شاهد استوری های تمسخر آمیز و ذوق زده ی پرسپولیسی ها بودم و چند روز بعدش هم بعد از این پیروزی غرور آمیز اخیر پرسپولیس تماشاگرهای استقلال را دیدم که استوری می گذارند که شما تازه مد شدید و وقتی ما قهرمان آسیا می شدیم شما کجا بودید و این حرفا. بحثم خودمان است. حالا اقداماتی مبنی بر تخریب پرسپولیس در رابطه با نقل و انتقالات که دیگر نهایت بی شرافتی است.
سلام
حالا که این صحبت شد بگذار کمی نظرم را بازتر کنم و چند نکته را اضافه کنم:
1- درفضای مجازی و هواداری و فنپیجهای تیمهای مختلف کمابیش چنین فضایی حاکم است و در تمامی آنها «زامبیها» حضور دارند و بنا به همان حکم فیزیکی آب در ظروف مرتبطه در یک ارتفاع قرار میگیرد.
2- ,وقتی تضاد منافع پیش میآید معمولاً انسانها اخلاق را کنار میگذارند و تمایل دارند دست به هر کاری بزنند مگر اینکه کنترلهای درونی و بیرونی حد و مرزی را اعمال کنند و تخطی از آن مرزها منجر به ایجاد هزینه برای شخص شود. این نکته را داشته باش تا بندهای بعدی!
3- در جامعه ما گسلهای زیادی وجود دارد که برخی از آنها فعال و برخی خاموش یا کمترفعال هستند. عقل سلیم حکم میکند کوشش حکومت و رسانهها و حتی مردم در جهتی باشد که گسلها به سمت غیرفعال شدن حرکت کنند. گسست و نفرتپراکنی میان طرفداران تیمها یک گسل اضافهای است که چند سالی است از حالت کُریخوانیهای معمول گذشته است و همین اتفاقات اخیر نشان میدهد وارد فاز حادی شده است.
4- وقتی حس و حال طرفداران لیورپول-منچستر با تیمهای داخلی با هم مقایسه میشوند باید حواسمان به تفاوتهای جوامع از حیث فرهنگ و قوانین و سطح نظارت و سیستم قضایی باشد. فعال کردن یک گسل جدید در سرزمینی که مسئولین آن علناً برعلیه یکدیگر اتهامات عجیب و غریب مطرح میکنند و کمتر کسی به واسطه بیان کذب دچار دردسر میشود، یک خطای استراتژیک است. ما همینجوری هم ازحیث توان همزیستی مسالمت آمیز دچار پسرفت هستیم.
5- در فضایی که کنترلهای درونی به پایینترین سطح قابل تصور رسیده است و قوانین بیرونی و مجریان آن چنین اوضاعی دارند که میبینیم کاملاً قابل تصور است که چه اتفاقاتی در فضای مجازی رخ میدهد. نگران فردا هستم که همین اتفاقات در کوچه و خیابان عادی شود.... واویلا لیلی!!
ممنون.
راستش در کوچه و خیابان هم نزدیکه. در محل کار ما که این موضوع عادی شده، راه دوری نمی رم. باور کن همین یک سال پیش در همین فضای کاری اوضاع خیلی بهتر بود.من ماهی چند بار شاهد جنگهایی هستم که شاید در گذشته سالی یک بار هم رخ نمی داد.
با یکی از دوستان صحبت می کردم و بحث بر سر این بود که در ده بیست سال گذشته بارها دیدیم و شنیدیم و گاه گفتیم که هی روزگار در دهه چهل و پنجاه چی بودیم و الان چی شدیم و همواره نوستالژی اون دهه رو چه درست و چه غلط داشتیم. اما الان اوضاع طوری شده که کم کم دهه هشتاد که در واقع به نظر آش دهن سوزی هم نبود نوستالژی این نسل شده. راستش وقتی به پراید و گوشت و سکه و دلار نگاه می کنیم می بینیم این حسرت پر هم بیراه نیست.
در کنار همه این ها مسئله اصلی همون رحم نکردن خودمون به همدیگه اس. همین دیروز یکی از اقوام مغزش پاره سنگ برداشت رفت 207 بخره و پای معامله هم نشست
با مبلغ 530 میلیون ناقابل، 200 میلیون هم پرداخت کرد و بعداز ظهر که اومد معامله رو تموم کنه طرف گفت 565. به همین راحتی و البته در موارد دیگر حتی چه بسا راحت تر.
از قیمت ماشین و خانه نگو که حالم دگرگون میشود!
با یک پولی میخواستم خانه را عوض کنم اما الان نمیتونم باهاش ماشینم را حتی عوض کنم
البته آیکون گریه بیشتر میطلبید ولی گفتم بخندیم مفیدتره
سلام
ممنونم بابت توضیح اون ضرب المثل. چیز تازه ای یاد گرفتم. قبلا نشنیده بودمش. البته با شناختی که من از اون دوست عزیز داشتم، قصدش بیشتر این بود که منو وادار به خواندن کتاب بکنه و اینم بگم که چند تا دیگه کتاب ازش به امانت دارم. البته اونها رو خوندم! فقط پس ندادم چون خیلی خوب بودند!! ( دوستم هم آخر سر هدیه شون داد بهم به یادگاری!)
:))))
سلام
بله ایشان البته بزرگوارانه دست از کتابهای خود شستهاند.
من در خودم چنین بزرگواریای نمیبینم
هیچی نخوندم ازش... یک گیج و گول تمام عیار :|
سلام
هنوز فرصت هست
خواندن یکی دو کار مهم از ایشان هم بالاخره واجب است. از میان آثاری که تاکنون از او خواندهام آمریکایی آرام و جلال و قدرت گزینههای خوبی هستند.