«سقوط اصفهان و فروپاشی شاهنشاهی پرشکوه صفویان یکی از بزرگترین دگرگونیهای سدههای متاخر تاریخ ایران بود و بسیاری از پژوهندگان، به درستی، یورش افغانان را با حمله اعراب و یورش مغولان مقایسه کردهاند. جای شگفتی است که در نوشتههای تاریخی ایران دربارهٔ علل و زمینههای این شکست و پیآمدهای اسفناک آن برای تاریخ و مردم این کشور مطلب جدی و مهمی نیامده است؛ در این مورد نیز تنها اشارههای با معنا به آن حوادث را مدیون گزارشهای انگشتشمار بیگانگانی هستیم که در زمان یورش افغانان و محاصرهٔ اصفهان در ایران به سر میبردند...»
یوداش تادوش کروسینسکی (1675-1756) راهب یسوعی لهستانی در سالهای اواخر سلسله صفوی در اصفهان اقامت داشت. او همچون مبلغان مذهبی دیگر که گزارشاتی از اوضاع و احوال محل مأموریت خود تهیه میکردند، گزارش جامعی از وقایعی که منجر به سقوط اصفهان و انقراض سلسله صفویه گردید برای سرپرستی فرقه یسوعیان در فرانسه ارسال کرد. سرپرست مربوطه با توجه به اینکه صفویان متحد بالفعل و بالقوه اروپاییها در مقابل خطر امپراتوری عثمانی بود این گزارش را بااهمیت تشخیص داد و آن را در اختیار راهبی به نام آنتوان دو سِرسو قرار داد و شخص اخیر بر پایه گزارش کروسینسکی و منابع دیگر کتابی با عنوان «تاریخ واپسین انقلاب ایران» به زبان فرانسوی منتشر کرد(1728). طبعاً با توجه به اهمیت موضوع، این کتاب خیلی زود به زبانهای انگلیسی و ایتالیایی ترجمه و منتشر شد.
همچنین نسخهای از گزارش کروسینسکی به دربار عثمانیها رسید و به زبان ترکی عثمانی ترجمه و منتشر شد. جالب است که این ترجمه، دوباره به لاتین بازگردانده شد و پس از آن به زبان آلمانی نیز ترجمه و منتشر شد(1731). همه این تالیف و ترجمهها ظرف سه سال انجام شد و این در زمانی بود که هنوز بخشهای مرکزی ایران تحت کنترل اشرف افغان بود. گزارش کروسینسکی نهایتاً پس از گذشت یک قرن و پس از شکست ایران در جنگهای ایران و روس به دستور عباسمیرزا به فارسی ترجمه شد و با عنوان عبرتنامه منتشر شد.
بازنویسی طباطبایی در کتابِ حاضر، گزارشی کوتاه از حوادث منجر به سقوط اصفهان و توضیح برخی علتهای فروپاشی ایران در پایان عصر صفوی بر پایه روایت کروسینسکی و دو سِرسو است.
... هرگز تسخیر کشوری بزرگ به بهایی ارزانتر از این انجام نشد و کسانی که آن را عملی کردند، به هیچ وجه تصور نمیکردند بتوانند از عهده چنین کاری برآیند...
*****
ترجمه دنبلی از گزارش کروسینسکی، پس از انقلاب حداقل دو بار تصحیح و منتشر شده است: مریم میراحمدی (توس-1363) و یدالله قائدی (آناهیتا-1370). کتاب دو سِرسو نیز دو نوبت ترجمه شده است: ولیالله شادان (کتابسرا-1364) و ساسان طهماسبی (کتابسرا-1391).
به نظر میرسد کتابِ حاضر (سقوط اصفهان...) به سبب حجم کم و روانی نثر و گزیدهگویی و ضربآهنگ مناسب متن و عوامل دیگر مدخل مناسبی است به این مقطع مهم از تاریخ ایران...
مشخصات کتاب من: نشر نگاه معاصر، چاپ چهارم 1390، تیراژ 2000 نسخه، 90 صفحه
........................................
پ ن 1: در ادامه مطلب یکی دو نکته متفرقه اما مرتبط با موضوع آمده است.ناخودآگاه جمعی!
در طول سال معمولاً هفت هشت بار یک خاطرهی عجیب و کوتاه از سال دوم دبستان در ذهنم تداعی میشود. این قضیه برای خودم جای سؤال است چون این خاطره از جنس داستانک و لطیفه و امثالهم نیست بلکه فقط یک تصمیم است! سال دوم دبستان بودم، دستخطم افتضاح نبود اما چندان تعریفی هم نداشت. احتمالاً معلم برای بهبود دستخطم از روشهای انذار و تنذیر استفاده میکرد. در چنین فضایی من تصمیم گرفتم خطم را به بدترین شکل ممکن برسانم و پس از آن سعی کنم پلهپله دستخطم را بهتر بکنم! برای اینکار کنار ضعیفترین و بدخطترین فرد کلاس مینشستم و از روی دست او تقلید میکردم... چیزی که مدام در ذهنم بیدار میشود همین تصمیم احمقانه است. دقیق یادم نمیآید معلم چه زمانی و چگونه مرا تنبیه کرد اما برایم عجیب است که این راهحل غیرمنطقی چگونه به ذهن من رسیده بود! و چرا اینقدر در ذهنم شفاف باقی مانده است!
مقاومت شکننده
کارهای نصفِونیمه و ناتمام حتی اگر زیر خروارها کارِ جذاب و دوستداشتنی و زیر مثقالها گرفتاری و بدبختی مدفون شده باشند بهنحوی دستشان بیرون میماند و یقهی ما را میچسبند. این حکایت «مقاومت شکننده» است. بیش از دو سال از آخرین پست مقاومت شکننده گذشته است و به نظر میرسد وقت آن است که مستان طرب از سر گیرند!!! عجالتاً در صورت تمایل با کلیک بر روی برچسب مقاومت شکننده میتوانید مروری بر مطالب قبلی داشته باشید.
خودویرانگری
وقتی در مورد سلسله صفوی صحبت میشود عمدتاً به قوت شاه عباس و ضعف شاه سلطانحسین اشاره میشود. شاید تکراری باشد اما ضعف پادشاهان انتهایی سلسله صفوی از کجا ناشی شد؟ سیاست اصلی شاهعباس «تفرقه بیانداز و حکومت کن» بود که با توجه به رویدادهایی که منتهی به روی کار آمدن خودش شد و تجارب کودکیاش قابل توجیه است. او فردی بود که توانمندی کنترل این تفرقهها را داشت. اما او یک سنتِ به شدت ویرانگر از خود باقی گذاشت و آن این بود که نگذاشت جانشینش از اندرونی قصر بیرون بیاید تا مبادا دستمایه اطرافیان و سران قبایل و... برای رقابت با خودش قرار بگیرد. در این مورد اینجا مفصلتر نوشتهام. نتیجه این شد که شاهان پس از او تا زمان جلوس بر تخت سلطنت فقط در حرمسرا زندگی میکردند. آنها توانایی کنترل آن تفرقهها و رذیلتهای اخلاقی که نطفهاش در همان زمان اوج قدرت صفویه گذاشته شده بود را نداشتند.
شاید برخی از دوستان بگویند خوب شد که نداشتند، خوب شد که سقوط کردند و... فلان و بهمان لقشان... اما باید متذکر شد که با سقوط اصفهان، دورهای آغاز شد با بیش از صد سال جنگ داخلی! شهرنشینی به فنا رفت! تجارت و صناعت به باد رفت! علم و دانشاندوزی به ... خلاصه اینکه یکی از نقاط عطف منحنی انحطاط ما همینجاست. برای خوشخط شدن لزوماً نباید اول خرچنگقورباغهنویسی را پیشه کنیم!
افسانهای با عنوان درس گرفتن از تاریخ
خیلی نیاز به طول و تفصیل نیست. به قول یکی از بزرگان، ما با مرور تاریخ متوجه میشویم که کسی از تاریخ درس نمیگیرد!
سلام
بالاخره کاری که باید بشه میشه
سلام
نه ... موافق نیستم... مثلاً ما همه میدونیم که بالاخره میمیریم اما کی میدونه چه وقت میمیره؟! حالا حساب کن وقتی باران میآید و ما کنار رودخانه نشستهایم... میتونیم بساطمان را جمع کنیم و از منطقه خطر سیل دور بشویم و همچنین میتونیم بگیم بالاخره کاری که باید بشه میشه و همونجا بمونیم... ممکن است اتفاقی هم نیافتد و ما بعد از قطع شدن باران به تفریحمان ادامه بدهیم!
تفکر قضا و قدری در همهجای این عالم وجود داشته است(بخاطر ضعف بشر اولیه در برابر پدیدههای طبیعی و...) اما هرچه جلوتر آمدهایم به دلایل مختلف (شناخت بیشتر پدیدههای طبیعی، رشدو توانمند شدن بشر و پیدا کردن راههای مقابله و...) این تفکر در برخی نقاط کمرنگتر شد (البته به نظرم میرسد جامعه و حکومت در برخی موارد جایگزین طبیعت شدند و گاهی همان استیصالی که بشر اولیه در برابر پدیدههای طبیعی داشت حالا در برابر پدیدههای اجتماعی و نوع حکومت و حاکمان دارد و همین موجب میشود در این نقاط تفکرات قضاقدری به حیاتشان ادامه دهد) و در برخی نقاط اما کمرنگ نشد!... اتفاقاً در طول تاریخ خودمان بارها و بارها میبینیم به همین واسطه چه سیلهایی که ما را با خود نبرده است و به چه صخرهها که کوبیده نشدیم و تا چشم باز کردیم خود را در ساحل خشک کَشَفرود دیدیم
سلام
راست میگید
ولی منظورم بیشتراین بود که حکومتی که یه چیزایی توش غلط بشه سقوط میکنه وجلوشو هم نمیشه گرفت
به قول یه استاد باستان شناسی میگفت ظلم وقتی وجود داره
سیستم میخواد اون فشار رو حذف کنه
اما خب حرف شماهم درسته
سلام
سلامت باشی رفیق
وقتی حکومتی که یک چیزایی توش غلط باشه سقوط کند و به جای آن حکومتی بیاید که آن چیزها توش درست باشد من این حرف رو قبول میکنم اما در این کیس بخصوص حکومتی سقوط کرد و جایگزین آن فیالواقع چیزی نبود جز یک قرن جنگ داخلی و نابود شدن همه چیز... به عبارتی شهرنشینی و نظام بروکراتیک و اصولاً نهاد حاکمیت همگی با هم به فنا رفت.
توصیه میکنم این کتاب کوچک را حتماً بخوانید. خواهید دید واقعاً چندین نوبت امکان فرار از سقوط به وجود آمد اما هربار به دلایلی که چندان برای ما ناآشنا نیست این فرصتها به باد رفت! ظاهراً به فنا دادن فرصتها از کدهای ژنتیکی ما شده است.
شگفت زدگی ام از خواندن این کتاب کم حجم ولی به واقع بزرگ را به خاطر دارم. بعد از آن برایم به یک مثال تبدیل شده که چطور یک کشیش چنین گزارش تحلیلی دقیقی از یک رخداد تاریخی می دهد. آن را گاه به شوخی با رستم التواریخ خودمان مقایسه می کنم.
سلام قربان
واقعاً این نکته بااهمیتی است... این مقایسه تفاوت رویکرد تاریخنگاران ما در آن زمان با نمونههای آماتوری تاریخنگاری در غرب (چون به هرحال کروسینسکی و حتی دوسِرسو تاریخنگار حرفهای نبودند) را نشان میدهد و علاوه بر آن حتی ممکن است غیرمستقیم نشان دهد رویکرد تحلیلی و علوم تجربی چه جایگاهی داشته است ...
یادم هست که در ایام مقاومت شکنندهخوانی از کتاب کروسینسکی یاد کرده بودید.
سلام میله وقت بخیر
دیروز داشتم بعضی مطالب با برچسب مقاومت شکننده رو می خوندم. خیلی عالی اند! دست مریزاد!
سلام
وقت شما هم به خیر و خوشی
ممنون از لطف شما
سلام جناب میله.
درود بر شما و توضیحات جامع التفسیرتان.
لذت بردیم.
پایدار باشید.
سلام بر شما
نوش جان. سلامت و شاد باشید
سلام
چقدر قلبم تند تند زد و بد نفس کشیدم وقتی مطلبو خوندم کلا وقتی اون قسمت هایی از تاریخ رو که همه چیزمون رو به هیچ از دست دادیم می خونم یا می شنوم اینطور میشم چنان حرصی میخورم... مثل واقعیت جنگ قادسیه و نهاوند
سلام
سقوط صفویه از جهاتی به سقوط ساسانیان بیشباهت نیست.
از نظر من که شباهتهای زیادی دارد در این آدرس چیزهایی در این مورد نوشتم:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1393/10/22/post-506/
درود بر میله ی عزیز
دارم فکر می کنم به تفاوت میان ما و غربیان. یا بهتر است بگویم به همان اختلاف در رویکرد تحلیلی و علمی با کدهای ژنتیکی ای که متخصص هدر دادن فرصت ها هستند.
به نظرت اشکال کار در کجاست؟ سیستم و نظام آموزشی آنها چنین برایندی دارد یا ما دچار نقص های ژنتیکی هستیم؟! یا چی؟!
سلام بر بندباز گرامی
اشکال کار در کجاست؟ این سوالی است که خیلی از صاحبنظران در عرصه علوم اجتماعی و علوم سیاسی با آن کلنجار رفتهاند و کتابهای خوبی هم در این زمینه نوشتهاند یا در میان مقالاتشان به این موضوع پرداختهاند که چرا ما به اینجا رسیدیم و آنها به آنجا رسیدند
طبعاً علتها و دلایل متعددی دارد. اینکه سیستم و نظام آموزشی آنها برونداد متفاوتی نسبت به سیستم ما دارد خودش معلول است و سوال بهتر این است که چرا آنها توانستند چنان سیستم و نظام آموزشی پدید بیاورند و ما نتوانستیم؟ در واقع وقتی به تقلید از آنها نیز مشغول شدیم نتیجه کاملاً متفاوت شد و علم مهجورتر از گذشته شد!!
به جغرافیا و تجربیات تاریخی بیشتر از علل دیگر میتوان وزن داد. اینها در واقع بر ما محاط و چیره هستند و از آن گریزی نداریم. اینها ناخودآگاه جمعی ما را شکل دادهاند... برای پارهکردن این زنجیر واقعاً باید یکی دو نسل کار کنیم منتها مشکل این است که تحت تاثیر همین تجربیات اصولاً زیاد اهل کار کردن نیستیم
در مورد رویکرد صاحبنظران به علل عقبماندگی یک کتابی اخیراً خریدم که در برنامه آتی خودم قرار دادهام: «گفتمان عقبماندگی نزد روشنفکران ایرانی» که بیشتر به این قضیه میپردازد که آیا روشنفکران ایرانی در مقاطع مختلف این دویست سال اخیر موفق به ارائه تحلیل جامعی پیرامون این موضوع شدهاند یا نه... طبعاً میتواند مدخل خوبی برای علاقمندان باشد. (نویسندهاش علیِ اکبر است)
سلام
چشم میخوانم
سلام
موفق باشی رفیق
من واقعا متوجه نمیشم منظورتون چیه؟ اینکه بشینیم و نان و پنیرمان را همچنان سق بزنیم و بگوییم عجب بهشت برینی؟ یا بگوییم تا ۱۴۰۰با روحانی تا مثلا کشور به سقوط نرسد؟ به نظر می رسد دیگر این خیلی از خوش خیالی تان آن ورتر رفته. عذر می خوام این طور میگم ولی ممکنه بگید با دلار ۱۲ هزارتومنی نایاب تو بازار و سکه ی چهار و نیم میلیونی چه خاکی تو سرمون بریزیم؟ راستی حقوق تون چند تا سکه در ماه میشه؟ ماشین خارجی تون چقدر روش گذاشته؟ بروژوازی هستین نکنه؟ ژنتون خوبه؟ از عروس سفیر دانمارک و بریز و بپاش های خاندان خمینی و با هواپیمای شخصی رفتن به درمان نازایی رهبرزاده خبر دارید؟ از اینکه خبرهای بی بی سی هم سفارشی ساز کشور ماست چی؟ میشه بگید چطور شد الکی الکی مائده ی رقاص رو انداختن وسط تا مسئله ی دیگه ای سرپوش گذاشته بشه بهش؟ از ماجرای تنگه ی هرمز و کری خوانی های الکی روحانی و سلیمانی خبر دارید؟ ....
می دونم که خبر دارید بیشتر و شاید بهتر از من هم خبر دارید چون جامعه شناسی خوندید اما واقعا نمی فهمم این خشم درونی در حال انفجار جامعه رو نمی بینید؟
سلام دوست عزیز
فردی از آقایی شکایت کرد و مدعی شد که وقتی این آقا مشغول پیادهروی با سگش در پارک قیطریه بود سگشان پای مرا گاز گرفته است... دادگاهی تشکیل شد و متهم از خودش اینگونه دفاع کرد:
آقای قاضی اول اینکه من اهل پیادهروی نیستم... دوم اینکه خانهام پامنار است و قاعدتاً برای پیادهروی به پارک قیطریه نمیروم... و سوم اینکه من اساساً سگ ندارم!
حالا حکایت ما و کامنت شماست.
من کجا گفتم بنشینیم و نان و پنیر سق بزنیم!؟ و طرفه اینکه هنگام سق زدن پنیر بگوییم عجب بهشت برینی!!!! فیالواقع و بدون تعارف بسیار دیده و شنیدهایم که هموطنان ما در اقصی نقاط عالم و در شرایط عینی و ذهنی نزدیکتر به بهشت برین با دیدن یکی از هموطنان خود چه احساسی به آنها دست میدهد! ما که در منبع و منشاء و تجمع آن هستیم طبعاً آنقدر ریاکار نشدهایم که از بابت این همنشینی بگوییم عجب بهشت برینی! از این نکته فرعی که بگذریم (فرعی از این جهت که شواهد و قراین نوشتههای این وبلاگ کاملاً مرا از این اتهام که اینجا را بهشت برین خوانده باشم مبرا میکند و نیاز به بحث نیست )میرسیم به نکته اصلی: توصیه من در اینجا همواره مطالعه و خواندن بوده است و تلاش کردهام خودم نیز این توصیه را به کار ببندم. توصیه شما چیست؟
من امید دارم که شاید با خواندن تجربیات گذشته خودمان و دیگران فرجی حاصل شود و روزی از تکرار گدشته دست برداریم و واقعاً طرحی نو درافکنیم. بلکه برای یکبار هم که شده بدانیم که دقیقاً چه میخواهیم. چه چیزهایی و به چه شکل و صورتی تجدید بنا شود تا پس از گذشت زمان کمی از ساخت آن کاسه چه کنم چه کنم دستمان نگیریم! یا لااقل با مطالعه، در سطحی از سواد باشیم که اگر جایی به گوشمان خورد «سیستم پادشاهی مشروطه» بدانیم مفهوم آن چیست و چه مشخصاتی باید داشته باشد و یا اگر نمیدانستیم و پرسیدیم مشروطه یعنی چه؟ حداقل در سطحی باشیم که جواب نشنویم که اگر سیخ کباب الان اینقدر است با مشروطه شدن اندازهاش چندبرابر میشود! (این طنز نیست بلکه متاسفانه عین واقعیت است)
من امید دارم که شاید با خواندن و مطالعه تجربیات خودمان و دیگران ذهنمان از این توطئهاندیشی و توهمات پارانوئیدی خلاص شود (البته حقیقتاً امیدم خیلی کمرنگ است ولی به همین میزان کمرنگ دودستی چسبیدهام!) بلکه کمتر قصههای صد من یه غاز برای یکدیگر تعریف کنیم. بلکه کمتر شاهد حضور تحلیلگرانی باشیم که منشاء انقلاب مشروطه را در دیگ سفارتخانه سراغ بگیرند و به توپ بستن آن را در آن یکی سفارتخانه و برآمدن رضاشاه را توطئه انگلیسها بدانند و خلعش را توطئه متفقین انگلیسی و آمریکایی... تثبیت پسرش را توطئه غربیها و سرنگونیاش را نیز توطئه همانها ذکر کنند. بسمان است دیگر! از نگاه اینان در این سرزمین همیشه چیزی را انداختهاند وسط تا چیز دیگری را لاپوشانی کنند غافل از آنکه مردم ما چشمان تیزی دارند و هیچگاه گول این توطئهگران را نمیخورند! چشمان مردم ما آنقدر تیز است که عکس خمینی را در ماه میبینند دیدن مائده که پول خُرد است
ما از بابت چشمان مردممان مشکلی نداریم فقط مشکلمان نداشتن تخیل بالا و قدرت پایین داستانسرایی است (که این را امثال من با توصیه رمان در صدد رفع آن هستند) به واسطه همین کمبود است که مدام داستانهای یکنواخت میشنویم... چهل سال قبل هم داستان این بود که فلانی با هواپیمای شخصی میرود کیش و آنجا با هنرپیشههای خارجی کار خاکبرسری میکند هفتاد سال پیش میگفتند فلانی تمام جواهرات مملکت را برد... صد و بیست سال قبل هم ... چه زمانی وقت آن میرسد که به جای سگبازی آن شاه و درمان نازایی عروس این گوشمان را بدهیم به چهار تا کلام مفید؟
امیدوارم آن کسانی که لازم است خشم درونی مردم را ببینند آن را ببینند و کاری برای آن انجام دهند. اما من از دیدن خشم خوشحال نمیشوم (برعکس کسانی که خوشحال میشوند) چون اگر قرار بود این خشم ما را به جای مناسبی رهنمون سازد سالها قبل این کار را میکرد و الان حاجت به این حرفها نبود.
.............
و اما سوالات و موارد شخصی که مطرح کردید چون کمی نیشدار بود قاعدتاً نباید به سکوت از کنار آن گذر کرد:
حقوق من در بدو استخدام معادل 3 سکه بود و الان با این قیمتی که شما اعلام کردید به سمت یک سکه در حرکت است حساب کنید چطور این یک سکه را سر سفره میبرم و آن را چهارقاچ میکنم و اولیورتویست گونه میخوریم و بعد بین خودمان قرعه میکشیم که کداممان برود اعلام کند که سیر نشدیم البته در موقع طرح مسئله(سیر نشدن) این نسبت تناسب بستنها گاهی ممکن است جواب ندهد و مثل بومرانگ برگردد طرف خودمان... مثلاً مدیر ما ممکن است در جواب بگوید شما وقتی استخدام شدی با چهل ماه حقوقت میتوانستی یک پراید بخری اما حالا با چهارماه آن را میخری! و بعد آن کسی که قرعه بنامش خورده بود که گشنه بودن ما را اعلام کند دست از پا درازتر به خانه بازمیگردد و ما مجبور میشویم تیبای خودمان را ببریم سر سفره بخوریم تا سیر شویم
با این وصف مشخص است که ژن خوبی ندارم و ماشین خارجی ندارم و از بالا رفتن قیمت سکه و دلار خوشخوشانم نمیشود و از نخریدن دلار و سکه دچار عذاب نمیشوم. نون و ماست خودم را میخورم و سعی میکنم از وقتم تا جایی که میتوانم استفاده کنم... خوشبختانه هنوز راههای کمخرجی برای لذت بردن یافت میشود
در مورد کاربرد کلمه بورژوازی هم نمیتوان چندان خرده گرفت... الان که این اصطلاح از مُد افتاده است اما در همان زمان رواج این کلمه خیلی از کاربران آن (از چپی گرفته تا غیرچپی ) متوجه مفهوم آن نبودند و آن را در جملههایشان به غلط استفاده میکردند.
ببخشید من دوباره اومدم کامنت بگذارم. گفتم فردا میله بدون پرچم میاد می نویسه خوبه که مسئولیت کارهامون رو بپذیریم. . ولی واقعا آیا شدگی دلار دوازده هزارتومنی دست ماست؟ ایا کشیدگی به سمت سقوط دست ماست؟ به واللله نیست. خودشان با دست خودشان کمر به نابودی ملت بسته اند. سکوت کنیم و بگوییم تاریخ تکرار می شود ها ملت عبرت بگیرید خداوند کریم ارحم الراحمین است مبادا اعتراض کنید مبادا خشم درونی تان را فرو نبلعید و وضعیت کشور به روزگار عراق و افغانستان و سوریه بینجامد. با روحانی و با ناروحانی تا الی الابد تا تاراج آب و خاک و برقی که مریدی روزگاری بر پدرانمان سخن راند رایگان عرضه خواهد داشت و اما باج داد به جنگ باخته اش...
اختیار دارید رفیق
مدیونید بخاطر رودربایستی با من خشم درونی خود را فرو ببلعید و سکوت کنید
فقط این را به خاطر داشته باشیم که اگر کسی دوباره نوید کالایی مجانی را داد گول نخوریم... شعبدهبازی که نیست... برای توسعه و پیشرفت باید کار کرد
اما این سوال قابل طرح است که اگر چند روز دیگر معجزه شد و سکه و دلار قیمتشان نصف شد آیا اینجا بهشت برین میشود؟!
دوست عزیزم توصیه من هم قطعا مطالعه است. به هیچ وجه آن را رد نمی کنم اما، یک امایی این وسط هست. من شاید تو کامنت های قبلی ام برای پست هایی قبل تر از توهم توطئه نام بردم اما این کامنتم توهم توطئه ای در آن نیست. خود واقعیت است. شما خواندن تاریخ را پیشنهاد می دهید، بسیار خب. اما کدام کتاب تاریخی ای می شناسید که در آن از توهم توطئه های اجانب سخن نرفته باشد. قطعا و قطعا اولین کسانی که این وهم را به جان ذهن ما انداخته اند این تاریخ نگاران ملعونند که در هر برهه ای، سفارشی نویس همان حکومت های آن دوران و یا بعد از آن دوران بوده اند. مثلا تاریخ شاهنشاهی را-اکثرا-تاریخ نگاران حکومت جمهوری اسلامی نوشته اند. یا چرا راه دور برویم بارها یعنی چند بار خودتان شنیده اید یا شنیده ایم از شبیه خوان فرهنگی یا توطئه ی نابودی و براندازی نظام از جانب "دَدی"، مقام عظمای ولایت. پس بهتر است سراغ منشا این ذهنیت گرایی بگیریم بجای محکوم کردن ملت که چرا توهم توطئه دارند.
در ثانی از شما انتظار می رود روشنگری کنید. اگر چند تایی مثل شما که مخاطب زیاد دارند وقتی از چنین تیتر و کتابی حرف به میان می آورند در این بحبوحه انتظار روشنگری هست. اینکه بنشینیم و بترسیم از تکرار تاریخی که بر اصفهان رفت یا از روی کار آمدن نالایقی بدتر از این یا که روشنگری کرد و پته به آب ریخت و دروغ گویان و لاف زنان و کری خوانان را رسوا کرد؟ ملت ما به روشنگری سیاست مداران و جامعه شناسانی که نه این وری و نه آن وری اند نیاز دارند. اینکه بیایید و یک حرفی بزنید و انتظار داشته باشید همه حرفتان را بفهمند و دو زاری شان بیفتد و اگر هم نیفتاد به به و چه چه راه بیندازند درست نیست. موضعتان را روشن کنید.
بسیار عالی... حتماً به توصیه عمل کنید اما حکم کلی و قطعی ندهید که هیچ کتاب تاریخی قابل تاملی وجود ندارد چون در واقع این حکم، آن توصیه را کلاً به هوا میبرد. اگر بخواهیم مفیدتر صحبت کنیم دقیقاً توصیه شما مطالعه کدام کتابهاست؟
روشنگری با پته به آب ریختن و رسواگری تومنی یک دلار توفیر دارد. ملت ما از قدیم در این زمینه کمبودی نداشتهاند! بدیهی است که با داشتن این زمینه، همواره آغوش بازی برای کسانی که داستانهای محیرالعقول تعریف میکردند یا کریهای آنچنانی میخواندند، داشتند.
در حال حاضر هم که ماشاللللللا از این به قول شما روشنگران زیادند و گمان نکنم در این زمینه کمبودی وجود داشته باشد. تنها کمبودی که در این راستا حس میشود سوپرمن است که بیاید و اینجا را بهشت برین کند.
موضع من روشن است: من دونکیشوت نیستم!
و البته که من آدم رک گویی هستم و بخاطر خوش آمدن یا نیامدن کسی حرفی نمی زنم.
راه دوری نرویم چقدر از ما مردم همین ۸۸ بر سر پنجاه تومن پول هر ماه به آن عمامه بر سر رای دادند یا چه تعداد در همین انتخابات اخیر به عمامه بر سر مشهدی رای دادند بخاطر وعده ی پول؟
کار کردن و عرق جبین درست است اما این وقتی صدق می کند که یک نگاه کوچک به دستان نرمالوی عمامه بر سرهای کشور نگاهی بیندازید و یک نگاهی هم به دستان پینه بسته ی کارگران. کدامشان جیب گشاد دارند؟ کدامشان حقوق ماهانه شان صد دالار هم نیست که کمتر از آن است؟ می دانید در خارج از کشور با صد دلار چی میشه خرید؟ یک قوطی پپسی یک دلار. یک قاچ هندوانه دو دلار...ان وقت یک عده ای با پول من و شما سالی چند بار خرید خارج می روند و به ما اعلام سال حمایت از کالایی ایرانی می کنند. آن وقت من نوعی اجاره ی خانه ام از متری یک میلیون به دو و نیم میلیون میرسد و آروزی داشتن شکمی سیر را به گور می برم چرا چون می ترسم مثل تاریخ سقوط اصفهان صد سال جنگ داخلی بکشم و روزگارم بدتر از روزگار یزید شود.
جانا سخن از زبان ما میگویی... رفتار مردم در سال 84 (سال 88 داستان چیز دیگری بود) و در بسیاری از عرصهها واقعاً نگرانکننده است. رکگویی با پوپولیستی حرف زدن تفاوت دارد اتفاقاً ردیف کردن این گزارهها (که اکثر آنها هم درست است) بسیار خوشایند مردم ماست. همه خوشمان میآید که مدام بشنویم که ما حقمان بیش از اینهاست، خوشمان میآید بشنویم که ما ملت فهیم و بافرهنگی هستیم که از بد حادثه دچار این بلایا شدهایم. خوشمان میآید بشنویم که ما زیاد کار میکنیم و دستانمان پینه بسته است ولی حقمان به خوبی ادا نمیشود و... مردمی که از این نوع حرفها خوششان میآید لاجرم حاکمانی خواهند داشت که از همین جنس هستند... بعد از یک مدتی هم جای خود را به گروه دیگری خواهند داد که آنها هم از همین جنس خواهند بود. اکثرا هم در انتهای دوره اجماعی حاصل میشود که اگر این یا اینها نباشند ایران گلستان میشود! (فقط جای دستان نرمالوی شازده قجر با دستان نرمالوی بعدی و بعدی عوض شده است!) و داستان ما همینطور ادامه پیدا کرده است و به جای گلستان در واقع الان به ...ستان رسیدهایم و هنوز هم اگر تیزبینانه به جامعه و حکومت نگاه کنیم هنوز اولویت اول ما همان چیزی است که صد و بیست سال قبل بود (تاسیس عدالتخانه)... و ما طی این مدت نتوانستیم چنین ساختاری را بنا کنیم... مشکل از کجاست؟!
دوست عزیزم من به قول شما "هیچ" کتابی را پیشنهاد نمی دهم چون شما "اکثرا" من را به " هیچ" گرفتید دیگر حرفی نیست چرا که جامعه شناسان همگی به ملت نگاهی از بالا به پایین داشته اند و سال هاست خودشان برای "اصلاح" ملت قدمی برنداشته اند و به قول خودشان یا زندانند یا کوچیده اند و سیاست مداران هم برا ملت لقمه های چرب گرفته اند و واقعا اشکال کار کجاست؟ شما بگویید. من که می گم آخ ملت، وای ملت، که هر چی آتشه از گور این ملت بلند میشه و حقشه بدتر از این هم بکشه و خب چه دیواری کوتاه تر از این...
اکثراً را دیدم و به هیچ نگرفتم که اگر گرفته بودم از شما سوال نمیپرسیدم
من که جامعهشناس نیستم... این گزاره را میتوانم با قید قطعاً و قطعاً ذکر کنم.... چون هرکسی که مدرکی گرفته باشد و یا چهارتا کتاب در یک زمینهای خوانده باشد را نمیتوان با چنین القاب و صفاتی توصیف کرد. همچنین نمیدانم جامعهشناسان نگاهشان از بالا به پایین هست یا نه. ولی خودم بهشخصه کنشگرانی را میپسندم که با من و امثال من تعارف نداشته باشد! اگر در استادیوم فحش رکیک میدهم به من لقب تماشاگر فهیم ندهد... اگر رانندگیام افتضاح است آن را لاپوشانی نکند... اگر رفتارم با محیط زیست وحشیانه است... اگر در مصرف انرژی ... اگر در مطالعه... اگر در سلوک اجتماعی.... اگر در روابط فردی و خانوادگی... اگر و اگرهای دگر...
من هم میدانم که حق من و خیلیةای دیگر به عنوان یک انسان در زمینههای مختلف پایمال میشود، من هم میدانم حق من این نیست که صدا و سیما در هنگام پخش فوتبال و والیبال آن رفتار را با من بکند، من هم میدانم در سازمانها به هیچ وجه من الوجوه اثری از شایستهسالاری نیست، من هم میدانم ناکارآمدی بیداد میکند، من هم میدانم از آبدارچی تا مدیر سازمان تا جایی که تیغشان میبرد میبرند(البته نه همه آنها!) من هم میدانم ... و خیلی موارد دیگر...
اما چرا نتوانستهایم ساختار مناسب بنا کنیم و اشکال کار کجاست: شما به طعنه به استقبال جواب من رفتید من اما میگویم «من»... منی که در ساختمان محل سکونتم کمترین نقش را بازی میکنم در محل کار هم به نحوی دیگر...و جاهای دیگری که در بالا ذکر شد. و تا وقتی من خودم را اصلاح نکنم آش همین آش است و کاسه همین کاسه...
سلام
عجب بحثی اینجا در گرفته. خوبه.استفاده میکنیم.فقط امیدوارم به نتیجه ای برسه.اگرم نرسید از توشمثلا چند تا مورخ درست و درمون یا کتاب خوب معرفی بشه.
...........
در اینکه این حرف که سقوط همیشه فلج کنندگی داره شکی نیست . یه بار 100 سال یه بار 8 سال یه بارم د سال.و این طبیعیه که شاید نتیجه ای همچون سقوط صفویه داشته باشه اما قضیه از این قراره که درکش با این شرایط برا مردم سخته.
مثل این میمونه که ما توی یه اتاق باشیم که کف کل اتاق مواد مذابه و ما روی یک چهار پایه آهنی ایستادیم. ورق آهنی که ما روش ایستادیم لحظه به لحظه داره گرم تر میشه و به این فکر میکنیم که بپریم پایین و بریم به سمت در. کف پامون اینقدر داغ شده که دیگه تحملش سخت شده.حالا یکی دیگه بهت میگه مگه عقل نداری و نمیدونی مواد مذاب با آدمهای دیگه چه کرده اگه بپری پایین پاهات ذوب میشه.
بنظرت اون گرمای ورق آهنی اجازه میده که ما به این حرف و گذشته فکر کنیم؟
سلام
البته من این کتاب را جهت اینکه بگویم الان نپریم پایین معرفی نکردم. سقوط اصفهان نقطه عطف مهمی در تاریخ ماست. ما که متاثر از این واقعه بودیم کمتر از بیگانگان به تحلیل آن پرداختهایم... این قابل تأمل نیست؟!
وقتی هم کسانی تأملاتی پیرامون این دوره یا دورههای دیگر روی کاغذ میآورند، خوانده نمیشود. چرا؟ چون احساس نیاز نمیکنیم! خُب توقع دارید به کجا برسیم
اینکه این مطلب را ربط بدهیم به مسائل دیگر و از آن نتایج دیگری بگیریم مسئله متفاوتی است که تا جایی که پا بدهد ادامه خواهد یافت.
بله هر سقوطی شکستگیهایی دارد! واللا من حاضرم خُرد و خاکشیر بشوم اما فرزندانم در محیط بهتری زندگی کنند (دیگه از این بالاتر؟!) اما با این نیت ایثارگرانه من محیط بهتری برای فرزندانم پدید نخواهد آمد که اگر قرار بود بیاید قبلاً میآمد! قرار نیست هر بار ما اتاقی بسازیم برای خودمان که مواد مذاب کف آن روان شود و فقط یک چهارپایه آهنی در دسترسمان باشد که هر لحظه داغ و داغتر شود! آیا نباید به این فکر کنیم که اتاق مطلوبمان چه مشخصاتی باید داشته باشد؟ برای ساخت آن باید چه کار کرد؟ برای نگهداری آن چه باید کرد؟ آیا نباید تجربههای پیشین خودمان را زیر و رو کنیم و درس بگیریم؟
چرا باید هر بار این سوالات اساسی را بگذاریم برای دقیقه نود؟ شب امتحانی هستیم دیگه با شب امتحان درس خوندن به جایی نخواهیم رسید! فقط شاید مدرک بتونیم بگیریم که آن هم به درد در کوزه میخورد
ضمن اینکه من فکر میکنم هنوز تا دقیقه نود کلی وقت هست هنوز خیلی زوده برای بزن زیرش بازی کردن
بله بحث جالبی است، اما چون من تازگی ها به این نتیجه رسیده ام خودم را در بحث های بی پایه و اساس دور و بری هایم که سالی دو تا کتاب هم نمی خوانند و الان مشغول پر کردن انبارهایشان با برنج و روغن و حبوبات هستند و خواب شاهزاده را در آسمان ایران می بینند، قاطی نکنم، میروم سراغ این کتاب و این که حقیقتاً نمیدانستم سقوط صفویه این همه ایران را به لحاظ اجتماعی پس راند؛ آن هم درست در آن شرایط حساس که اروپا وارد قرون روشنگری میشد و آن هم به این بهای ارزان
سلام
در مورد پر کردن انبارها فکر کردم شوخی میکنید اما وقتی از همکاران در مورد حال و هوای این روزهای فروشگاههای بزرگ شنیدم فهمیدم شوخی نمیکنید
واللللا منم دوست دارم خواب ببینم و حتی گاهی خوابهای بهتر میبینم. واقعاً چی بهتر از این که شب بخوابیم و صبح بلند بشیم و اوضاع را کاملاً متحول شده ببینیم. حالا یک روزه نه یک ماهه و یک ساله و بیشتر هم حاضرم بخوابم و بلند شوم با این صحنه مواجه بشوم ولی خُب نمیشود
سقوط داریم تا سقوط! سقوط صفویه از آن جهت که منجر به جنگهای طولانی داخلی شد اثرات مخرب وسیعی داشت. زمان آن هم بسیار مهم بود...
الان با خواندن جواب میله به مهرداد یاد دوست نازنین درگذشته ای افتادم که سالها روزنامه نگار تراز اول بهترین روزنامه های این مملکت بود ... بحث های تئوریسین های برجستۀ جهانی را دنبال می کرد و تحلیل هایی ارائه میداد که کمتر کسی در ایران به آن سمت ها می رفت. همین آدم همیشه موقع انتخابات از صبح بلند می شد و به همۀ ما تلفن می کرد که فلانی رفتی رأی دادی؟! من طبعاً چنانکه سابقه ام در همین وبلاگ نشان می دهد، هرگز در انتخابات شرکت نکرده ام، حتی در دور اول خاتمی ... اما در پاسخ به اما و اگرهای من همیشه میگفت اصلاً خودت میدانی چه میخواهی؟ از خودت پرسیده ای که ما تا کی میخواهیم حکومت عوض کنیم؟ پرسیده ای نهادهای اجتماعی چطور باید شکل بگیرد؟ و این که ایران مردمی دارد که هر سیاستمداری را تا اندازه ای فاسد میکند پس باید به فکر راه های دیگری بود در جهت اصلاح ... خب من البته همیشه حرف خودم را میزدم ولی الان با بیشتر شدن سن و نوع رفتارهای اجتماعی اطرافیانم دارم به این نتیجه میرسم که جهل فرهنگی خیلی عمیقتر از چیزی است که تصور میکنیم و راستش با این میزان جهل حکومتهای بهتری در انتظارمان نخواهند بود!!
طبعا دور و بری هایم میگویند حکومت مردم را به اینجا رسانده است، مصداق آن حرف که سانسور ادبیات داخل کشور را به این روز انداخته است! پس چرا از "نوگام" چیزی درنمی آید؟ چرا کسی نمیپرسد شهرنوش پارسی پور که در همین فضا آن کتاب درخشان "زنان بدون مردان" را نوشت، در آزادی آن طرف چه کرد؟! چرا نویسنده های زیرزمینی مان کار قابل ملاحظه ای نمی نویسند؟ دلیلش شاید درصدی به خاطر سانسور باشد... دلیل اصلی مطالعۀ کم و پرمدعایی است!!
بپذیریم که نوع زندگی مان باید با فرانسوی ها ـ که زمان اشغال غزه خریدن میوه از مصر را تحریم کردند چون همسو با اسرائیل عمل میکرد ـ فرق داشته باشد؛ فقط کافی است این روزها گذرمان به فروشگاههای زنجیره ای بیفتد تا ببینیم کسانی که فکرش را هم نمیکردیم مشغول چه کاری هستند ... نمیتوان با ذهن جهان سومی حاکم جهان اولی داشت. حاکمان جهان اولی آنها از عرش اعلا به زیر نیامده اند ... آینۀ تلاش و سختکوشی و وظیفه شناسی مردمانشان هستند!
به نظرم سنم خیلی دارد بالا می رود چون راستش این روزها مدام با خودم میگویم " از ماست که بر ماست"!!
یاد آن دوست به خیر و روحش شاد.
من یاد کار اقتصادی که یکی از نزدیکانم کرده است افتادم! ایشان چندین سال قبل در یک پاساژ بزرگ در یکی از شهرکهای اقماری تهران یک مغازه پیشخرید کرد. سازنده بعد از تأخیر معمول این پروژهها کار را تحویل داد و این بندگان خدا جمع شدند و یک هیئتمدیره انتخاب کردند. بعد از گذشت مدتی و رونق نگرفتن پاساژ غرغرها شروع شد و نهایتاً با تشکیل یک گروه در فضای مجازی کار را به جایی رساندند که تعدادی از اعضای هیئت مدیره استعفا دادند و... انتخابات جدید و گروه جدید... بعد از آن تقریباً هر سال همین آش است و همین کاسه! سرمایه این بنده خدا از روز اولش هم کمتر شده است جالب است که هر بار زمان مجمع باید سه بار بروند چونکه در نوبت اول تعدادشان باید نصف بعلاوه یک باشد که نمیشود! نوبت دوم باید از یک سوم بیشتر باشند که نمیشوند و در نوبت آخر هر تعدادی که باشند (معمولاً یک دهم هستند!) تصمیمات حیاتی را با همین تعداد میگیرند و ... نمیخواهم بگم مملکت شبیه این کیس است... اصلاً... میخوام نوع مسئولیتپذیریمان را نشان بدهم... ما اگر با پدیده انتخاب آزاد روبرو شویم مشتمان بدجور باز میشود مگر اینکه از پیش اسباب بزرگی آماده کرده باشیم.
واقعاً از ماست که بر ماست.
سلام. آقا ممنون از معرفی این کتاب. استفاده کردم. پاینده باشید.
سلام دوست من
خوشحالم که به کار آمده است. موفق باشید
سلام اخوی
این کتاب دوست داشتنی مهم را تا به حال به بیش بیست نفر هدیه دادم و اگر مرجع تقلید بودم خوندنش را واجب اعلام می کردم
هدفم هم خیلی درس گرفتن از تاریخ نیست چون دکتر زیباکلام سر کلاس تاریخ معاصر می گفت یه آدم تاثیرگذار توی دویست سال اخیر نام ببرید که از تاریخ عبرت گرفته باشه.
مهم برای من شناخت از پیشینه مون و فهم آنچه بر سرمون میاد است
برای من تراژدیک ترین بخش کتاب اون لحظه است که شاه عمامه از سر بر میداره و به نیت نسلیم شدن از کاخ بیرون میاد و مردم گریه می کنند و بر سرشون میزنند.
( ضمنا مشتاق دیدار با شما هستم)
سلام بر رفیق قدیمی
شما همین الان هم مرجع تقلید هستید
کاش میشد به نحوی تاریخخوانی را در سبد خانوار قرار داد... کاش... کاش
هنوز هم در شرایط پیش از مشروطه هستیم و خیلی از مردم در صحبتهایشان چیزهایی میگویند که قبلاً یا در مورد آنها کلی بحث شده است یا قبلاً به عینه تجربه شده و به نتیجهای نرسیده است!
سلامت باشی رفیق
خدمت خواهم رسید