داستان در یک دفتر وکالت آغاز میشود. آلا مشغول کوتاه کردن موهای پشت گردن همسرش امید است. آرش برادر آلا مشغول خواندن کتاب است؛ از آن کتابهایی که به تفاوتهای زنان و مردان میپردازد. بخشهایی از آن را بلند میخواند و همراه با امید میخندند. همه چیز ظاهراً بر وفق مراد است و همان روابط و حرفهایی که انتظارش را داریم! موبایل امید زنگ میخورد، آرش به اشاره امید جواب میدهد... میترا است!... همسر سابق امید. ظاهراً مشکلی برای میترا پیش آمده است و از امید درخواست مشاوره دارد.
از اینجا کمکم ظاهر ماجرا کنار میرود و اصل موضوع عیان میشود... ناراحتی آلا، گیر دادن او به امید برای لغو این قرار، دفاع امید و تأکیدش بر حرف میترا که عنوان کرده جانش در خطر است... اصرار آلا بر لغو قرار به مشاجرهای عجیب ختم میشود که نشان از بیاعتمادیاش به امید دارد. بیاعتمادیای که با زندگی مشترک میانهی خوبی ندارد! آلا از امید میخواهد تا تماس بگیرد و قرار را به دلیل مشغلهی کاری لغو کند اما امید چون مشغلهای ندارد حاضر نیست دروغ بگوید... تاکید او بر راستگویی توسط همسرش ریشخند میشود! چرا؟ در در بازگشتی به گذشته در صحنههای بعدی به علت این امر پی میبریم.
.............
نمایشنامه بسیار ساده است... شاید چون موضوعش ساده است... با دروغ ممکن است کار پیش برود اما به جای خوبی ختم نمیشود! چهبسا زمانی چشم باز کنیم ببینیم همان جایی هستیم که از آنجا فرار کردهایم. امید تلاش میکند از یک وضعیت نامطلوب فرار کند. فرار میکند و در شرایط جدیدی قرار میگیرد اما همان روابط سابق دوباره بازتولید میشود! نمایشنامه درخصوص علت این امر انگشت روی دروغ و پنهانکاری میگذارد.
خشکسالی و دروغ برگرفته از دعایی است که داریوش اول برای این سرزمین بر زبان رانده است با این مضمون: دور باد از این سرزمین دشمن و خشکسالی و دروغ. تبعات ورود دشمن و خشکسالی طبعاً مشخص است؛ ویرانی! خشکسالی برای جامعهای که مبتنی بر کشاورزی است (به زمان دعا توجه فرمایید) یک فاجعه است و کم از ورود سپاه دشمن در آن ایام نداشته است. دروغ هم در ردیف آنها قرار گرفته است و بیراه هم نیست... اگر قبلاً برای ما این کنار هم قرار گرفتن کمی گنگ بوده است گمان نکنم الان کسی در قدرت ویرانگری آن شک داشته باشد.
دروغ ضربتی اساسی به مولفه اعتماد میزند و اعتماد مولفه اصلی سرمایه اجتماعی است... اعتماد است که همانند یک چسب موجب به هم پیوستن آحاد یک جامعه میشود. افول سرمایه اجتماعی به معنای آغاز فروپاشی اجتماعی است. پس آن دعاکنندهی باستانی بسیار بهجا دروغ را در کنار دشمن و خشکسالی قرار داده است.
چرا دروغ علیرغم همهی آگاهیهای ضمنی که در مورد آن در اذهان ما وجود دارد رواج پیدا میکند!؟ چون منافع دارد. عمدتاً منافع کوتاهمدت ما را تأمین میکند. جامعهی ما هم که مدتهاست صفت "جامعهی کوتاهمدت" را یدک میکشد. حالا چه زمانی یاد بگیریم که منافع بلندمدت خود را دریابیم و از خیر آبنباتهای نوکِ دماغی بگذریم و راست بگوئیم و ظرفیت شنیدن حرف راست را در خودمان به وجود بیاوریم، کسی خبر ندارد! فقط میتوانیم بگوییم داریوش تو هم مثل کوروش آسوده بخواب که بیستوپنج به صدوبیستوپنج فزون گشته است!
............................
مشخصات کتاب من: نشر افراز، چاپ سوم، بهمن1391، شمارگان 1100 نسخه، 172 صفحه (به همراه ملحقات)
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.7 از 5 است.
پ ن 2: خدا پدر مثالهای ورزشی را بیامرزد! سرمربی تیم ملی با یک رسانه پرتقالی مصاحبه کرده و از زمانی که با مسئولین فدراسیون مذاکره داشته صحبت کرده است. در آن زمان گفته است که من فعلاً منتظر رای دادگاه دوپینگ هستم، ممکن است محروم بشوم ممکن است نشوم لذا الان وقت مناسب برای قرارداد بستن نیست. مسئول مربوطه گفته اشکالی ندارد بیا قرارداد ببندیم اگر تبرئه شدی که فبها اگر محکوم شدی ما یک نفر را به صورت صوری میگذاریم سرمربی ولی شما عملاً رأس کار خواهید بود! شانس آوردیم تبرئه شد اما این حیرت پابرجاست که چرا به راهکارهای اینچنینی با افتخار دست میزنیم!! یا مثلاً همین قضیه شجاعی و حاجصفی... زُل میزنیم توی دوربین و میگوییم فلان ورزشکار به خاطر بهمان عقیده از رقابت و مدال چشمپوشی کرد و بعد مراسم میگیریم و جوایز آنچنانی میدهیم اونوقت اگر جایی برحسب اتفاق خلاف آن رخ بدهد بیستوپنجگیجه میگیریم چه کار کنیم! تصویر امیررضا خادم از جلوی چشمم کنار نمیرود که در یکی از مسابقات برای اینکه دور بعدی به نماینده آن رژیم نخورد خودش را به باخت داد... هی فرار کرد تا سه اخطاره شد! یا مثلاً صدای مراد محمدی مربی کشتی نوجوانان در برنامه روح پهلوانی توی گوشم زنگ میزند که از گریه آن کشتیگیرانی که به این عمل ارزشی دست زدند صحبت کرد و تلاش خودش برای بازگرداندن روحیه به تیم... یا مثلاً تکواندوکارانی که از بدشانسی وقتی به این حریفان خاص خوردند گواهی مصدومیت جور کردند تا دچار محرومیت نشوند و... این چه ارزشی است که برای پاسداشت آن باید فرار کنیم، گریه کنیم، و بدتر از همه دروغ بگوییم!؟ واقعاً مسابقه دادن یا ندادن نشانه آن چیزی که مد نظر است، هست!؟ امیدوارم که باشد! اگر نباشد که خسرالدنیا والآخره شدهایم! اما این سوال در هر صورت پابرجاست که چگونه میتوان یک ارزش را با زیر پا گذاشتن ارزشی به مراتب بزرگتر حفظ کرد؟!
پ ن 3: مطلب بعدی درخصوص "راهنمای مسافران کهکشان برای اتواستاپزنها" اثر داگلاس آدامز خواهد بود. کافکا در کرانه و لب دریا نیز کتاب بعدی است که خواهیم خواند!
سلام
اول اینکه اجرای این نمایش هم ظاهرا چیز خوبی از آب درآمده بوده، پارسال زمستون بود اگر خیلی پرت فکر نکرده باشم
دوم اینکه ...اعتماد...اعتماد! فوکویاما! فوکویاما! (یه کتاب اصلا با همین عنوان داره)
سوم اینکه، آن مرد به گور خفته ناراحتِ ویرانی کشورش بود، اما این مردان خفته،نه اما در گور! به تنها چیزی که فکر نمی کنند ویرانیه، پس زنده باد ریاکاری! دروغ، دو رویی و هر چه به سوختگی اجداد کمک کند
سلام
گمانم خیلی سال قبل بود سالهای 87 و 88 ... احتمالاً فیلمش از سال قبل در ذهنتان مانده است که همان زمان ها اکران داشت یا در سینمای خانگی و اینها...
اعتماد را دست کم گرفتند و گند زدند بهش... این شکافی است که به آسانی دوخته نمیشود.
یاد چشمان بازمانده در گور آستوریاس افتادم
راه جهنم با سنگهای "حسننیت" فرش شده است یا بهتره بگیم سنگفرش شده است...این را گفتم که بگم توی همه این داستانهایی که قابل قیاس با موضوع هستند ندیدم فردی را که فکر کند دارد عمل خطایی انجام میدهد! عموم اینها فکر میکنند دارند در خط مستقیم و درست حرکت میکنند... خطی که به سوی آبادانی است! خطی که به سمت راستگویی است... خطی که به سوی پرهیز از ریاکاری است... منتها خُب منظرهها واقعاً از بالای تخت قدرت جور دیگری است و ما از این پایین چیز دیگری میبینیم! لذا مطمئن باشید آنها هم عمدتاً به آبادانی فکر میکنند منتها چون تنهایی فکر میکنند معمولاً اشتباه میکنند!
سلام بر میله عزیز. خوبی برادر. یه سوالی برام پیش اومده . وقتی میخای نمره بدی ایرنی بودن یا خارجی بودن نویسنده تاثیر داره.
مثلا همین نمایشنامه نمره اش این بود یا چون ایرانیه بهشون تخفیف میدی.( چون کارم اینه من چندتایی از نمایشنامه های آقای یعقوبی رو خوندم در مقایسه با خارجی ها واقعا چیزی نیست اما در بین ایرانی ها خوبه البته مد نظر باشه که ایران قحط الرجاله) خداییش طرف خارجی بود هم بهش ۳.۷ میدادی یا کمتر؟
سلام مرتضی جان
به صورت نانوشته و نامحسوس از تا 0.5 بالاتر میدهم آن هم به این صورت که در آیتمهای مختلف کمی دستودلبازانهتر نمره میدهم... نهایتاً 0.5 بالاتر میشود چیزی نیست
خارجی بود احتمالاً حدود 3.3 تا 3.4 میشد البته طبیعتاً آن زمان ترجمه هم پایش میآمد وسط و ممکن از این هم کمتر شود!
یه سوال دیگه احیانا قصد نداری مطالب وبلاگو علاوه بر اینجا در شبکه های اجتماعی یا در یه قالب مجازی دیگه نشر بدی؟ فکر کنم بازخوردهای بیشتری داشته باشی.
میدونم پررویی این قدر برای وبلاگ زحمت میکشی من دو قورت و نیمم هم باقی باشه. تازه احتمالا این قالبو به دلایل شخصی دوست داری. اصلا صلاح مملکت خویش خسروان دانند. موفق باشی
والله راستش در مورد زدن کانال توی تلگرام و ایجاد صفحه در اینستاگرام و... فکر کردم و شاید اولی را عملی کنم. اگر آن کار را بکنم باز هم صرفاً لینکی خواهد بود به اینجا برای دسترسی سادهتر...
اینجا را دوست دارم... هنوز از بخش کوچکی از ظرفیتهای اینجا هم استفاده نکردهام! یعنی در واقع اینجا به من جواب میدهد.
کانال را هم وقتی دو سه ماه دیگه سرم کمی خلوت شد خواهم زد اگر البته تلگرامی باشد آن زمان
سلام
من هم این داستان را در قالب فیلم دیدم. و خب زیاد نظرم را جلب نکرد. نمی دانم اصل نمایشنامه با فیلمی که ساخته شده چقدر تفاوت دارد؟
درباره ی آن سه بلا که دیگر جای گفتن ندارد. آنقدر مار خورده ایم که تقریبا افعی شده ایم... لمس شده ایم. انگاری پادزهرش را هر فرد برای خودش تولید کرده است... اگر کسی راست بگوید همه با نگاه عاقل اندر سفیه به اون خیره می شوند. بارها امتحانش کردم. تعجب دیگران را دیده ام. و حتی محکوم و طرد شده ام... خلاصه این هم از این... .
درباره ی ارزشهایی از آن دست که امسال ظاهرا بیشتر از هر زمان دیگری، از سوی جامعه به آن ها واکنش منفی نشان داده می شود، جالب بود برایم که بعد از تذکر فیفا، از سوی فدراسیون نامه ای ارسال شده که نشان میدهد دو بازیکن مذکور از بازی های ملی حذف نشده اند! من نمی دانم راست و دروغش را، اما نهایتا چطوری می شود؟ یعنی بالاخره چه کارشان می کنند؟!! بازی می کنند؟ نمی کنند؟! واقعا عجیب است!
سلام

تا جایی که دیدم تفاوتهایی دارد... در نمایشنامه چهار شخصیت داریم اما در فیلم شخصیتهایی اضافه شده است که گویا از نظر برخی مخاطبان این اضافه شدنها چندان مناسب از کار در نیامده است.
قسمت اول پاراگراف دوم کامنت شما خیلی تلخ است
فیفا با کسی شوخی ندارد! یعی ممکن است چنان واکنشی نشان بدهد که صدای زوزهی ما به ماه برسد! عین بیعقلی است اگر به آن وضعیت برسیم... هرچند در خیلی از عرصهها نشان دادهایم از پس چنین کارهایی برمیآییم اما امیدوارم این قضیه را بتوانند مدیریت کنند!
آن نفر اولی که این راهکار بسیار بیربط (بازی نکردن به عنوان اعتراض! و اینکه اگر بازی کنیم یعنی آنها را به رسمیت شناختهایم!!) را در دامن ما گذاشت از آن ایرانیهای اصیل است
سلام
من آخرین اجرای این نمایشنامه را با بازی باران کوثری در نفش الا غلط نکنم در سال 1390 دیدم. بازی آیدا کیخانی و علی سرابی خیلی خوب بود جاتون خالی. فردای روزی که ما این نمایش را دیدیم، بساطش بر هم چیده شد! انگاری پا قدم ما زیادی شور بود!
راستش دروغ چیز بدی نیست. می توانه نسخه موازی حقیقتی باشه که سر اصالتش به تفاهم نرسیده ایم. اگر از اساس حقیقتی وجود نداشته هر روایت مبتنی بر واقعیت ذره ای از دروغ و و هر غصه دروغی ذره ای از واقعیت را در خودش داره. مرکزیت حقیقت این آشوب دروغ و واقعیت را به پا می کنه. اما اگر به جای مرکزیت حقیقت به اولویت اخلاق اجتماعی بها بدهیم، دستمون میاد که روایت های فاصله دار از واقعیت، به نفع حفظ اجتماع بشری نیست. دور از جان ما هم که جانور نیستیم تا دروغ برامون بی خاصیت تر از علف هرز باشه.... وگرنه بگذارید من با خالی بندی های خودم در حوزه کوچک شخصی ام خوش باشم!
سلام

... ممکن است در گذر زمان حقیقتی که بر سر اصالت آن تفاهم هم وجود داشت به دروغ تبدیل شود و بالعکس ... در این شکی نیست و تاریخ و جغرافیا! در این زمینه گواه هستند اما طبعاً با من موافقی که این تحول و تطور موجب نمیشود که دروغ را چیز بدی ندانست مگر اینکه این فرض را بپذیریم که حقیقت یا حقایق از اساس وجود ندارند. من این فرض را نمی پذیرم چون به گمانم موجب سست شدن همان اولویت اخلاق اجتماعی میشود. مصادیق ممکن است در گذر زمان متحول بشوند و میشوند اما کلمه دروغ یا جنایت یا غیبت یا ریاکاری به گمانم همواره به چیزهای بدی اشاره می کنند...
آن موقع من به سیبزمینی میگفتم دیبدمینی
امیدوارم که روز ماقبل آخر نمایش بوده باشد! کار از محکمکاری عیب نمیکنه؛ بد نیست از این به بعد برنامههایتان را طوری هماهنگ کنید که در روز آخر اینجور چیزها حضور پیدا کنید
با نتیجهای که می گیرید موافقم (مرکزیت و محوریت قرار دادن اخلاق اجتماعی برای رسیدن به وضعیت مطلوبی که مد نظرمان است) اما راستش دروغ چیز بدی است!و میدانم که شما هم با من موافقید
سلام
متاسفانه نه کتاب را خوانده م نه نمایش ها را دیده م و نه حتی فیلمی که براساس ش ساخته شده را.
اما پیداست که قصه، قصه موقعیت ها و کنش ها ست. اگرگره ها و تعلیق های خوبی داشته باشد، با وجود سادگی، حتما خواندنی _ تماشایی خواهدبود. طرح روی جلد هم به خوبی واگوی پیغام ست.
اما دروغ، آنقدر توی جامعه ما جا افتاده و به امری عادی، امری حیاتی حتی تبدیل شده که اگر بنده خدایی این میان پیدا شود و بخواهد راست ش را بگوید، نه تنها باورش نمی کنیم که به او انگ ساده لوحی و دیوانگی هم می زنیم.
**
وقتی درآسمان دروغ وزیدن می گیرد دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته اورد. فروغ جان سالها ست که ایمان آورده یم به آغاز فصل سرد درسرزمینمان. و کوروش جان :)
آدم نمی داند استیکر خنده بگذارد یا گریه !
***
کامنت بالایی هم قابل تامل بود.
سلام
خواندن نمایشنامه خالی از لطف نیست.
طرح موضوع و بیان یک نمونه ساده است که شاید دور و بر خودمان به راحتی قابل رصد است.
بیان مسئله است
نه تحلیل روانی و ریشهیابی فردی و اجتماعی و پرداختن به چرایی... صرفاً نشان دادن مسئلهای که اتفاقاً از فرط عادی شدن به چشم ما نمیآید.
شاید اگر در جامعهای متفاوت از حالمان بودیم من نمره به مراتب پایینتری به کار می دادم اما الان ما به چنین یادآوریهای ساده و چنین ضربات سادهای واقعاً نیاز داریم. نمیدانم فیلم چنین کارکردی داشت یا نه چون به هرحال مخاطب بیشتری داشت.
...
استیکر خنده زهرآلود!!! بهترین گزینه است
وقتی دراسمان دروغ وزیدن می گیرد دیگرچگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه اورد.
پناه از قلم افتاد. : )
***
واگرگروه تلگرامی زدید، لطفا آدرسش را به من هم بدهید : )
ممنون
پناه همیشه از قلم میافتد و ما تبدیل میشویم به انسانهایی بیپناه
حتماً
سلام
آفرین بر تو ای داریوش بزرگ ، حتی مهرداد اول اشک ششم اشکانی هم بزرگواری تو را درک کرد و خود را از آن نسل دانست.


چه موضوع خوب و مهمی انتخاب شده برای این کتاب. اگر در حد اندازه های این موضوع مهم (که ازش کم هم نخوردیم تو این دوره زمون)بهش پرداخته باشه و بتونه حق مطلب رو در حدی ادا کنه که تاثیری بر خواننده حداقل به اندازه مدتی هم داشته باشه خودش در این دنیای پر از ویروس دروغ کلی می ارزه.(البته اگه خواننده ای که این کتابو میخونه اهل دروغ باشه وگرنه فقط دردش بیشتر میشه)
ای مهرداد کبیر، تو هم آسوده بخواب که اشکِ (چندم میشه؟)در بلاگستان بیدار است.
............
مثال ورزشی هم بسیار مرتبط و عالی آوردی.
منتها از این دروغ ها زیاد رو شده اما دیگه داستان قزوینه و سنگ پاش
...
و متشکر از شما
سلام

حد و اندازه و دامنه و ...کتاب را برای یکی از دوستان (در پاسخ یکی دو کامنت قبل... امروز صبح البته!) توضیح دادم اما این را هم تاکید کنم و اضافه کنم که اتفاقاً در اینگونه موضوعات شاید ریشهیابی و تحلیل و واکاوی در درجه اول اهمیت نباشد (مثلاً دوم باشد) اولویت اول شکل بیان خود مسئله است به نحوی که ما ان را به صورت یک مسئله دریابیم.
اگر آن را یک مسئله دیدیم به دنبال ریشهیابی و تحلیل و اینها خواهیم رفت.
...........
در مورد داریوش هم به نظرم احتمالاً شمههایی از آثار دروغ را دیده بود که چنین دعایی بر زبان آورده... یعنی در واقع میخواهم بگویم جوانهها و بذرهای این علف هرز و بلکه خود علفهای هرز در آن زمان وجود داشته است... مثل هجوم گاه به گاه دشمن یا وقوع خشکسالی... آخه بعضیها مثل شخصیت آرش در این نمایشنامه فکر میکنند اون موقع نبوده الان هست... یعنی دروغ با ما موجود دو پا همیشه همراه بوده است. البته طبعاً الان اوضاع پیچیدهتر است.
.........
به قول دوستان سِر شدیم... لمس شدیم... دیگه زبری سنگ پا برایمان حکم حریر را دارد
ممنون رفیق
من هم از وضع وخیم بیماری رشد این ویروس دروغ و تایید آن در جامعه به وسیله مردم در مثالی غیر ورزشی بگم.
در یکی از کامنتهای اخیر به سخنرانی تد تهران مربوط به لیلی گلستان اشاره کردی الان رفتم دیدمش از همه حرفاش که جای صحبتش در این بحث نیست که بگذریم یک نکته اونجا به چشمم اومد .
وقتی گفت(( ...خواستم و در زندگی با هر مکر و حیله ای که بشه و بلدبودم کارهامو پیش بردم و شد)) اینجا بود که در همین لحظه حضار کثیر در سالن متفق القول به نشانه تایید صحبتش رو قطع کردند و تشویقش کردن.
عجب ! انگار سرعت تکثیر ویروس بالاست
اما در مورد آن فراز مورد اشاره من آنگونه برداشت نمیکنم... مکر و حیله به معنای دروغ و نیرنگ نیست بلکه به معنای دور زدن و پیچاندن و سماجت و سختجانی برای یک کار فرهنگی در چنین فضایی است که میبینیم. تشویق حضار هم در همین راستاست... یک جور واکنش در برابر قدرت مستقر...
نگفته بودید قرار است که انقدر شرمنده شوم.لینک وبلاگ ما کجا و خوده وبلاگ شما کجا.
با سلام ببخشید رمان فانتزی نقد نمیکنید؟ نغمه های یخ و آتش یا ارباب حلقه ها. اینا خیلی حال میده
سلام
من که اهل نقد نیستم اما قطعاً چنانچه فانتزی بخوانم در موردش خواهم نوشت. در قدم اول دوست دارم ارباب حلقهها را به کتابخانهام اضافه کنم... هرچند فیلم ها را دیدهایم اما کتاب جای خود دارد.
موافقم که حال میده
سلام
اولا خدا بد نده... اون اعلامیه کیه زیر کتاب و سر رسید؟
دوما شیر برای وعده میان وعده خوبه... خیلی بهتر از چای میچسبه...
سوما در رابطه با خشکسالی و دروغ باید به روزنامه ای که سمت چپ اون زیر میرها گذاشتید و معلومه همینطور افتاده یه گوشه اشاره کنم و تیتر احمقانه اش: سایپا متفاوت میشود" والا ما عادت کردیم به "هر روز بدتر از دیروز" پس دعا میکنیم این تیتر دروغ باشد. هر چند خشکسالی روح و روان ما و یبوست فکری مان نتیجه همین دروغ هاست...
در آخر این تاتر یکی از اولین فیلم های تاتری بود که از انقلاب خریدم و دیدم... خوب بود.
سپاس میله جان
سلام
ضمن اینکه ارتفاع توانایی و خرد در آن سازمان هم طبق قانون ظروف مرتبط در ارتفاعی مشابه سازمان های دیگرمان است.
اولا ممنون... مربوط به پدر همکار بغلدستی بود.
دوما...آره خوبه منتها من اصلاً نمیتونم شیر بخورم... سهمیه شیر میاد روی میزم و بعد من در یک اقدام بدون چشمداشت و غبرپاچهخوارانه آن را به رئیس میدهم
سوما...انسان به امید زنده است. امیدوار باش
در آخر هم نوش جان
منم اتفاقا همان اجرای توقیفی را دیدم، منتها طبق معمول نفهمیدم چرا توقیف شد ... البته خب از قماشی هستم که با گنده تر از این حرف ها مشکل ندارم؛ ایرادات برادران که دیگر هیچ!

بعدا نمایشنامه اش را هم خواندم که دوست نداشتم، البته کلا یعقوبی تمام آن کارهای اولیه اش به نوعی خیلی سروصدا می کرد، اما الان انقدر اجراهای عجیب و غریب می بینم که کارهای یعقوبی مثل "دختری به نام نل" شده اند برایم
پانوشت دوم و ارتباطش با مضمون نمایشنامه عالی بود ... جواب فیفا را چه میخواهند بدهند میله؟!!
سلام

پس شما و کامشین حسابتان مشخص شد
من هم دلیلی برای توقیف ندیدم اما مهم ما نیستیم! یک بار یکی از اساتیدم خاطرهای تعریف کرد درخصوص فرایند تدوین و تصویب کتابهای دبستان برای اولین سال تحصیلی بعد از انقلاب... میگفت نهایتن نمونه کتابها را فرستادیم پیش یک آقایی! برای تصویب... دیده بود و چندتایی ایراد گرفته بود از جمله اینکه عکس صفحه فلان تحریک کننده است و باید حذف شود... میگفت رفتیم عکس فلان صفحه را دیدیم که چند دانشآموز پسر را نشان میداد که پشت نیمکتشان نشسته بودند و لبخند به لب داشتند!
طبیعتاً اینکه ما تحریک نمیشویم ملاک نیست... ملاک سنسورهای برخی است که خب
.............
به نظر من خیلی یواش دعوتشان میکنند و... این میتواند باب خیری برای حل یکی از مشکلات خودساخته باشد.
قدیمها یک ضربالمثل بود که میگفت مسجد جای ... نیست. الان ورژن جدیدش میگوید فیفا جای اینکار نیست!!! در واقع فیفا قاطعترین نهاد بینالمللی است که من دیدم. کاش سازمان ملل هم اینگونه بود.
آلبر کامو تعریف جالبی از دروغ دارد که آن را جایی نقل کرده ام. او می گوید دروغ گفتن نه تنها آن است که چیزهایی را که راست نیست بگوییم؛ بلکه و به ویژه آن است که چیزی را راست تر از آن چه هست بگوییم!
سلام
راستتر از آنچه هست... تعبیر جالبی است... آن هم در این زمانه که افکار عمومی به نوعی در سیطره رسانهها قرار دارند.
سلام

الان این نمایشنامه را دیدم
و در کامنتها متوجه شدم که توقیف شده بوده. اصلا نمیدونم به چیش گیر داده بودند. اگه با تیاترهای الان مقایسشون کنیم پس در این ده سال رشد خوبی در ممیزی ها داشته ایم
بنظرم داستان بیشتر از اینکه به دروغ بپردازه به خلاهای شخصیتی دیگه ای میپردازه
دروغ ها باعث بی اعتمادی ها نشده بودند
بی اعتمادی زمینه ی فکری همه بود و بعد بخاطر ترس از درک نشدنها( که تو داستان کاملا ترس بجایی بود) دروغ میگفتند
حتی دیدیم امید یه جاهایی هم حقیقت را میگفت
اما زنهای داستان چقدر خوب غلو شده بودند تا عمق مشکل حسابی به چشم بیاید
هر دو زن، شکاک، تخریبگر، بی منطق ، وابسته و مخل ارامش
با درک شدیدا محدودکننده ای از تعریف علاقه و صمیمت و نتیجتا ازدواج داشتند
حتی دوست دختر ارش که فقط مکالماتشون رو در نمایش دیدیم هم همین قدر محدود کننده و سلطه جو و بی اعتماد بود
امان از این تعریف های به شدت غلط از روابط
بطورکلی خیلی دوست داشتم مفهمومی که بیان کرد
آن هم با این غلظت
چون ادم های زیادی رو میبینم با همین نگاه
و البته روش مهر غیرت، علاقه!!!!!!، یا صیانت میزنند و جزو حقوق خودشون میدونن
قطعا برای زمانه ی اکنون باید نقش های ادمها در روابطشون باز تعریف بشه و از سبک های متحجرانه فاصله بگیره
یه جایی امید به میترا گفت
اگه با این رفتارت میخوای به من دوست داشتنتو نشون بدی بدون که اینجوری نیست و من از این لحظات لذت نمیبرم با شکنجه کردن من منو از این محیط فراری میدی
لازم به توضیح نیست که ساختن محیط اروم و روشنفکرانه هم لزوما منتهی به وفاداری نخواهد شد
سلام بر رفیق کتابخوان و فیلم بین

والله همان موقع هم کسی نفهمید چرا!؟ اصولاً در این سرزمین مدام چراهایی تولید میشود که پاسخی برای آنها نمیتوان یافت.
و اما بعد:
طبعاً حق با شماست که در زمان حال روایت بیاعتمادی زمینه فکری شخصیتهای نمایش است و شاید خود همین آنها را به سمت دروغ گفتن هم سوق میداد که حتماً همین گونه است. این یک رابطه دوطرفه است. همدیگر را تشدید میکنند. دروغ بیشتر بیاعتمادی بیشتر و بیاعتمادی بیشتر دروغ بیشتر.
اما اگر برگردیم به ابتدای روابط یا اساساً ابتدای همه داستانها... فرض کنیم که همهچی آرومه و همه چقدر خوشبختند... همه به هم اعتماد دارند... حالا در یک جمع کوچک مثلاً ... برای خارج شدن از این وضعیت ایدهآل طبعاً عواملی باید باشند که وضعیت را نامتعادل کند. یکی از این عوامل میتواند دروغ باشد. بیاعتمادی خود به خود به وجود نمیآید. بیاعتمادی صفتی است که ما برای توصیف یک حالت یا وضعیت به کار میبریم.
زنهای داستان در حال حاضر بعد از گذشت این سالها برایم کمرنگ شدهاند اما شما که میگویید غلو شدهاند من قبول میکنم. زمانه عوض میشود. به قول یک لطیفه قدیمها خیلی دوران خوبی بود، یونس پیامبر چند روز بیخبر گذاشت رفت و زنش ازش پرسید کجا بودی؟ ایشون جواب داد توی شکم نهنگ! و زن هم قبول کرد!! الان دیگه اوضاع عوض شده است
نکته در همین تعریف های غلط اما جا افتاده از روابط است که اشاره کردید. این تعاریف آنقدر سالدار شدهاند و آنقدر توجیهات و فلسفهبافیها به آن بار شده است که الان دیگر توان تکان خوردن و پویا شدن ندارد.
پیدا کرده راه حل درست مثل خیلی از مشکلات دیگر به این راحتی ها هم نیست. خیلی سخت است.
ممنون رفیق از این کامنتهای عالی