ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هنوز میتوانم به یاد بیاورم که هر روز عصر از مدرسه به خانه برمیگشتم و به نوشتن میپرداختم. تمام روز مشتاقانه در انتظار آن لحظه بودم، لحظهای که میتوانستم داستانم را، داستان عالی این عشق و عطش بینظیر را، که خود یگانه مبدع و استاد بدون محدودیتاش بودم، بازگو کنم. ]...[ من داستان عاشقانهی عظیمی را که در تخیلم پدیدار شده بود روی کاغذ آورده بودم، و از طریق آن چیزی را که در واقع تجربه نکرده بودم احساس کرده بودم. احساسات عظیم قهرمانهای داستانم نفسم را بند میآورد. سالها بعد وقتی این صحنهها را میخواندم، متوجه شدم که حاوی هیچیک از احساسات نیرومندی که آن موقع به لرزهام میانداختند نبودند. تنها چیزی که باقی مانده بود اندکی احساساتیگری، و مقداری ابتذالهای ادبی عاریتی بود. دریافتم که نتایج کار هیچ ارتباطی با آنچه نویسنده به هنگام نوشتن احساس یا تجربه میکند ندارد. داستاننویسی نظم و قانون خاصی دارد که میتواند با نظم عاطفی داستاننویس در تعارض باشد. مصیبت نویسندگان وسواسی یا نویسندگان بد این است که آنها اغلب تمام داشتههای خود را در اثرشان میگنجانند، اما اثرشان هیچ نشانهای از این همه را در خود ندارد. روی هم رفته، نوشتن تقریباً پیچیدهتر از آن بود که در ابتدا به نظرم میآمد. این مایهی خوشبختی است. چون، در غیر این صورت، تعداد نویسندگان دنیا بسیار بیشتر از امروز میبود، و دنیا غرق در انبوهی از کاغذ چاپی میشد، امری که شاید یکی از پایانهایی باشد که چشم به راهش است. (روح پراگ – چگونه شروع کردم ص39)
...................
پ ن 1: انتخابات پست قبل به علت ازدحام خوانندگان همیشه در صحنه در پای صندوقها چند روز دیگر ادامه خواهد یافت.
سلام
اون جمله آبی دریاست
بقیه اش هم ...
خوبه که وقت انتخابات تمدیدشده
باتشکراز ستادانتخابات وزارت بی کشور میله بدون پرچم
سلام
بلکه کل مقالات کتاب هم...
بالاخره بعد از کلی انتخابات برگزار کردن دستمان آمده است که چطور از در و پیکر حوزه رای گیری در مقابل هجوم علاقمندان محافظت کنیم.
راستش من از آن جملهی آبی خوشم نیامد. حتی اگر درست باشد، من دوستش ندارم. آدم دلش میخواهد از طریق حس مشترک با نویسنده ارتباط برقرار کند. ای کاش میشد در جملهی آبی به نویسنده یک صفتی چسباند مثل مبتدی یا تازه کار. یا شاید میشد رنگ آبی جمله را عوض کرد که بشود با جملات پس و پیشش تحلیلش کرد.
سلام
قسمت آبی شده کار خود من است
طبعن رنگ جمله نباید مانعی برای تحلیل باشد اما همین موضوع تغییر رنگی که من انجام دادم می تواند نشانه ای بر صحت ادعای کلیما باشد! چرا!؟ چون خواننده ممکن است با همین تغییر کوچک نیز ذهنش معطوف به چیزی مغایر با هدف نویسنده بشود. در ذهن ما تعداد زیادی پیش فرض وجود دارد که جملات مختلف یک متن را به رنگهای متفاوتی درخواهد آورد.
با موبایل تایپ کردن سخت است
سلام
حرفش رو قبول دارم
رمان یا روایتی که فراز و فرود نداشته باشه و نویسنده نتونه خودش رو در جلد شخصیتها قرار بده حداکثر خودش رو تکثیر کرده
سلام
بله...همین ظرایف و پیچیدگی هاست که رمان را جذاب و نوشتن رمانِ جذاب را سخت می کند.
اگر معنی حرف کلیما این باشد که داوری هنرمند در مورد اثرش با گذشت زمان می تواند تغییر کند، با او موافقم.
سطر دوم کلمه ی بعد از " استاد بدون" چیست؟
سلام
گزاره مورد اشاره شما با قید " می تواند" که آورده اید یک گزاره درست و بدیهی است. اما برداشت من از حرف کلیما بیشتر ناظر به متن است و پیچیدگی های نویسندگی و ...
سطر دوم را درست کردم. ممنون
سلام. چقدر این کتاب میتونه به دردم بخوره. هرچند من "از کتاب رهایی نداریم" رو در نمایشگاه نیافتم و بعدها هم سراغش نرفتم. سطر بولد شده را به شدت موافقم. حال این روزهای خودم است... به شدت...
سلام
این کتاب و نوشتههای مشابه واقعاً به کار میآید. حتا بیش از آن گفتگوی اکو و کریر به کار میآید.
با توجه به اینکه موافق هم هستید دیگه واقعاً به کارتان میآید.
ولی مدادسیاه جمله کامل و قاطع است. نوشته هیچ ارتباطی ندارد!مگر می شود هیچ ارتباطی نداشته باشد؟
من هم یک پاسخی بدهم تا مداد ببیند.
ببینید... ممکن است من به واسطه تلاش و ممارست در خواندن یک متن و حس و حال درونیام و چند دلیل دیگر، به برداشتی خاص ازآن متن برسم که از قضا مورد نظر نویسندهی آن متن هم بوده است، و ممکن است در فقدان این علل و دلایل به آن برداشت خاص نرسم، و یا ممکن است به برداشتی متفاوت از آن متن برسم و یا به برداشتی کاملاً متضاد برسم و امکانات دیگر... در همهی این موارد متن و نویسنده ثابت و خارج از معادله هستند و چیزی که متغیر رابطه است و نتیجه را تغییر میدهد چیز دیگری است... چیزهایی که سمت خواننده است...
این اتفاق ممکن است برای من در مورد هر نویسندهی مبتدی یا متبحری رخ بدهد.
البته من به این قطعیتی که شما برداشت کرده اید اعتقادی ندارم. یعنی مقداری ارتباط را قائل هستم.
تمام کتاب رو قرار است در قسمت های مختلف بنویسی؟
سلام
اینطور به نظر شما میاد!؟
کلیما دارد در باره ی داستانی که خودش نوشته حرف می زند و احساسات خودش در باره ی اثرش هنگام نوشتن آن و سال ها پس از آن.
سلام
اما بعد از نقل این خاطره شخصی حکمی عمومی میدهد... یعنی از جملهی آبی به بعد جنبهی عام دارد.
اول این که با مداد موافقم.
و بعدش هم من فکر میکنم وقتی جملهای نوشته میشود، باید برای نقل مطلب کفایت کند. شاید هم نظر من خیلی حقوقی باشد. این جمله هیچ ابهامی ندارد و صریح است.
از آن جایی که عادت ندارم جایگاه مطلق به کسی بدهم، میگویم با نظر نویسنده مخالفم و نویسنده اشتباه کرده. این جمله در بهترین حالت نسبی است.
سلام مجدد
من هنوز با خودم موافقم (نظر خودم در دو پاسخی که به شما دادم)
به نظرم نویسنده هم حکم مطلق نداده است. لااقل با عنوان نویسنده بد و نویسنده وسواسی به قول حکما به حکمش تخصیص زده است.
اون قسمت مصیبت نویسندگان وسواسی یا بد ... بی نظیره، هر چی فکر می کنم، می بینم عین واقعیته!
سلام
بله موافقم... الان به کلمه وسواس شدیداً حساسیت دارم
بله این طور به نظرم امد. نه ببخشید بخش هایی هم هست که توی کتاب نبود
سلام
توی ذهنم قرار بود شش پست به این کتاب اختصاص یابد اما به خاطر شما یکی را کم میکنم.