"فیودور پاولوویچ کارامازوف" یکی از زمینداران شهرستانی است که راوی سومشخص داستان در آن زندگی میکند. در همان پاراگراف اول راوی عنوان میکند که این زمیندار که در زمان خودش سرشناس هم بوده، سیزده سال قبل بهطرز مصیبتبار و اسرارآمیزی از دنیا رفته است. داستان در واقع شرح حال این مرد و سه پسرش است و بیان وقایعی که قبل از مرگ او رخ میدهد و البته اندکی پس از آن...
در اهمیت نویسنده و این کتاب که آخرین کتابی است که "استاد پترزبورگ" نوشته، صحبتهای زیادی شده و اندیشمندان مشهور متعددی نظیر فروید و نیچه و انیشتین و کافکا و میله و... درخصوص آن سخن گفتهاند. به عنوان نمونه از نفر آخر این گفته را نقل میکنم: "فدیا میتوانست در مورد یک شخصیت داستانی که توسط خودش خلق شده بود ساعتها و صفحات زیادی بنویسد، گویی در تمام زوایای روح این افراد نفوذ میکرد و گزارش مینوشت. این آدم اعجوبه بود!" نظیر این سخنان تاییدآمیز بسیار است که خواننده پیگیر آنها را دیده است و خواهد دید. تاثیرات بیانشده و بیاننشده او بر روی اندیشمندان و نویسندگان بعد از او آشکار است... از سورئالیستها تا اگزیستانسیالیستها.
و اما در مورد این کتاب ابتدا باید به مقدمهای که نویسنده به عنوان پیشدرآمد نوشته است اشاره کنم. دو نکته در این مقدمه کوتاه حائز اهمیت است. اول اینکه نویسنده اعلام میکند قهرمان داستانش "آلکسی" (کوچکترین برادر) است و پیشاپیش به استقبال تعجب خوانندگان و منتقدین در اینخصوص میرود، چرا که با توجه به میزان حضور و تاثیرگذاری شخصیتها در داستان شاید درنظر برخی این گونه نیاید! همینجا نظر خودم را بیان کنم که حتا اگر نویسنده این را صراحتاً نمیگفت هم بنده معتقد بودم شخصیت اصلی آلکسی است و اصولاً تیپ ایدهآل و انسان نمونهای که مد نظر نویسنده است همین آلکسی است و همه امید و آرزوی او این بود که در میان نسل آینده روسیه از این گونه آدمها بیشتر باشد تا نگرانیها و پیشبینیهایش از آینده نزدیک روسیه به وقوع نپیوندد (در این خصوص در ادامه مطلب خواهم نوشت). در واقع نویسنده در این مقدمه با بیان قهرمانی آلکسی میخواهد به خواننده گرا بدهد که حواسش به کجا باشد!
نکته دوم در مقدمه این است که نویسنده از دو رمان صحبت میکند. رمان اصلی به کردار و رفتار قهرمانش در زمان حال مرتبط است که برای فهم آن لازم شده است که یک رمان فرعی نوشته شود تا در آن با بیان وقایع سیزدهسال قبل، خواننده را در درک رمان اصلی یاری دهد. رمان فرعی همین است که ما به نام برادران کارامازوف میخوانیم و آخرین کتابی است که این استاد مسلم شخصیتپردازی نوشته است. چهبسا هنگامیکه برای برداشتن قلم از زیر کمد به جابجایی دردناک آن اقدام نمود (با یادی از کتاب سختخوان تابستان در بادنبادن) و در بستر بیماری افتاد و از دنیا رفت، در حال نوشتن رمان اصلی بود و چهبسا اصلاً رمان دیگری در کار نبود و این نکته دوم هم تاکیدی است که خواننده، بیشتر روی آلکسی تمرکز کند و پیام نویسنده را بشنود.
در باب اهمیت این کتاب حرف بسیار است. بهنظرم اگر کسی بخواهد در مورد انقلاب اکتبر روسیه تحقیق کند و یا مطالعه عمیقی داشته باشد، واجب است که برای درک صحیح و عمیق از شرایط اجتماعی روسیه پیش از انقلاب، چند رمان را بخواند که یکی از آنها همین کتاب است و البته از بخت خوش این افراد، روسیهی قرن نوزدهم، در دامان خود "غولهای ادبی" زیادی را پرورش داده است و داستایوسکی که خیلی زود و در 59 سالگی از دنیا رفت یکی از بزرگترین آنها بود و به قولی غول مرحلهی آخر! آرزو میکنم روحش به خواب نویسندگانی که در این زمانه و به هر دلیلی داستان مذهبی مینویسند، بیاید و نحوه نوشتن یک اثر ادبی قابل مطالعه با فاکتورهای مذهبی را به آنها تزریق نماید! آمین!
*****
از داستایوسکی پنج اثر در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند، حضور دارد: تسخیرشدگان، ابله، جنایت و مکافات، یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف که غیر از این آخری که فقط در ورژن سال 2006 این لیست حضور دارد، باقی در تمامی ورژنها حضور دارند.
ترجمه این اثر در ایران هم خودش داستانی است: هشتبار ترجمه شده است (دقت کنید که حجم این کتاب حدود 1100 صفحه است) و هیچکدام از آنها بدون واسطه نیست! یعنی هیچ کدام مستقیماً از زبان روسی ترجمه نشده است. نخستین ترجمه از مشفق همدانی و در دهه 30 انجام شده و پس از آن در دهه شصت سه ترجمه؛ عنایتالله شکیباپور (1361) صالح حسینی (1367) رامین مستقیم (1368) و در اواخر دهه 80 ترجمه پرویز شهدی از زبان فرانسه (1388) و سه ترجمه هم در دهه نود: اسماعیل قهرمانیپور (1391) هانیه چوپانی (1393) و آخرین آنها احد علیقلیان (1394). از میان اینها معروفترین و از لحاظ تعداد چاپ بالاترین، همان ترجمهایست که من خواندم یعنی ترجمه آقای صالح حسینی. من بهشخصه از نثر سنگین و مغلق این ترجمه رضایت ندارم... درواقع اگر از بخشهایی که دیالوگ و حرف عادی است بگذریم در جاهای مهم، یکجور گنگی و ابهام و پیچیدگی در نثر، به چشم میخورد. البته شاید ایراد از من باشد ولی در اینجور مواقع همان حسی که در خواندن بخشهایی از رمانهای 1984 اورول، دل تاریکی کنراد و خشم و هیاهوی فاکنر به من دست داده بود تکرار شد.
ترجمه های دیگر را ندیدهام، چهبسا کیفیت آنها پایینتر باشد... همت و پول و وقت ویژهای میطلبد مطابقت و قضاوت!!
.............
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ انتشارات ناهید، چاپ هشتم 1387، تیراژ 3300 نسخه، 1108 صفحه، 16500تومان.
پ ن 2: نمره کتاب 4.6 از 5 شد. (در سایت گودریدز 4.3 از 5)
مذهب انساندوستی
آلیوشا متشرع نبود و از اولین دوستداران انسانیت بود. نسبت به مردم ایمان داشت و در مورد آنها حکم نمیکرد و به خودش حق انتقاد از دیگران را نمیداد. این چند جمله ساده که در همان ابتدای داستان از قلم راوی روی کاغذ میآید خلاصهای از مانیفست داستایوسکی است که در طول داستان به انحاء مختلف پخته و بیان میشود. حتا در بخشی از داستان، زندگینامه "زوسیما"(شخصیتی که در داستان به نوعی بازنمایی مسیح یا یک مرد خدای مورد تایید مذهب انسان دوستی است... معجزاتی دارد و نور معنویت و ...و سرنوشتی مسیحگونه نیز دارد) که توسط آلکسی نوشته شده است، عیناً نقل میشود که میتوان آن را بیانیه آلکسی-زوسیما یا همان مانیفست داستایوسکی یا مذهب انساندوستی نامگذاری نمود... که برخی اصول آن (با توجه به خوانش من) به شرح زیر است:
1- عشق فعال: دوستداشتن دیگران بدون دلیل...فعالانه و خستگیناپذیر. این رویکرد موجب میگردد انسان خودش را فراموش کند و همین موجب سوقیافتن به سوی ایمان به خدا خواهد شد. بیدلیل دوستداشتن مردم موجب رستگاری و کینه داشتن موجب عذاب و سقوط است و شخصیتهای مختلف داستان در موقعیتهای مختلف به سبب همین کینه دچار عذاب میشوند. آخرالزمان در این دیدگاه زمانی است که خدا "حقیقت" را روی زمین مستقر میسازد و تمام انسانها مقدس میشوند و یکدیگر را دوست میدارند و ملکوت واقعی مسیح عیان میشود.
2- عدم قضاوت در مورد دیگران: هیچ کس نمیتواند درباره یک مجرم حکم کند, تا اینکه تشخیص دهد خودش هم به اندازه همان شخصی که روبرویش ایستاده, مجرم است و شاید بیش از همه انسانها به خاطر آن جرم سزاوار سرزنش است. توصیه و راه حل چنین است: خودتان به خاطر او رنج ببرید و بگذارید بی هیچ شماتتی به راهش برود ]...[ چون او میرود و بسی تلختر از شما خودش را محکوم میکند. اگر پس از بوسه شما, بدون تاثیرپذیری برود و مسخرهتان کند, مگذارید که این موضوع سد راهتان شود. نشان میدهد که وقت او هنوز نرسیده است, اما به موقع خواهد رسید. اگر هم نرسید باکی نیست؛ اگر نه او, دیگری بهجای او در مییابد و رنج میبرد, درباره خودش حکم میکندو خود را محکوم میکند, و حقیقت تمام میگردد. این را باور داشته باشید, بیهیچ تردید این را باور داشته باشید؛ چون تمامی امید و ایمان مردان خدا در همین نهفته است.
3- ایمان به آخرت و جاودانگی روح: کل قانون طبیعت در ایمان به بقا نهفته است و اگر این از بین برود نهتنها عشق بلکه هرگونه نیروی زندهنگهدارنده زندگی دنیا بهیکباره از ریشه میخشکد و هیچچیز غیراخلاقی نخواهد بود و همهچیز مجاز خواهد بود.
4- ایمان به مردم و مراقبت از ایمان مردم: سفارش زوسیما به آلیوشا برای خروج از صومعه نشان میدهد که مذهب مورد نظر نویسنده صرفن فردی و ذهنی نیست و رستگاری فرد در گرو رستگار نمودن دیگران است. رستگاری روسیه از مردم میآید و راهب روسی همواره در طرف مردم بوده است... زوسیما معتقد است اگرچه روستائیان به گناه و مستی آلودهاند ولی چون خدا را در دل دارند باز جای امیدواری است. آنها به عدالت ایمان دارند و توکلشان بر خداست. لذا سفارش زوسیما از زبان آلیوشا که قهرمان منتخب داستایوسکی است (لازم به ذکر است فرزند کوچک نویسنده کمی قبل از نگارش این داستان در سهسالگی از دنیا رفت... نامش آلکسی بود) به فرهیختگان این است که مراقب ایمان مردم باشید.
5- ایمان به بخشایشگری خداوند: در اواخر این بیانیه مراتب مختلف گناهکاران را بیان میشود تا میرسد به خودکشیکنندگان که در این طریقت بزرگترین گناه ممکن را مرتکب شدهاند (بهدلیل ناامیدی از خداوند) اما معتقد است حتا برای آنها نیز برخلاف فتوای رسمی میتوان دعا کرد و آنها نیز امکان بخشودهشدن را دارند. بعد از ایشان میرود سراغ کسانی که وضعشان خرابتر است. آنها چه کسانی هستند!؟ کسانی که بهرغم شناخت محدودشان از حقیقت مطلق و تفکر درباره آن, مغرور و سرکش باقی میمانند. عدهای از آدمهای ترسناک وجود دارند که خودشان را به کلی تسلیم شیطان و روح مغرور او کردهاند... اینها را دایماً در دوزخ توصیف میکند چرا که از روی غرور حتا دست عفو را کنار میزنند و حتا خدایی که آنها را به خود میخواند، نفرین میکنند و مرگ و نابودی را آرزو میکنند ولی به این آرزو دست پیدا نمیکنند... دقیقاً در چنین جایی بیانیه نیمهکاره میماند! خیلی حرفهای عمل شدهاست. کافیست این مراتب را بر افراد و شخصیتهای داستان تطبیق دهیم و البته بهتر است بگوییم کل داستان بیان همین مراتب است.
شیطان و وسوسههایش
سایه شیطان در طول داستان احساس میشود والبته در جایی از داستان به هیئت یک آدم ظاهر میشود و با یکی از شخصیتها دیالوگی ماندگار و پرشور برقرار میکند. همینجا داخل پرانتز باید بگویم که بیگمان بولگاکف در رمان "مرشد و مارگریتا" از اینجا ایده گرفتهاست (اگر نگویم تاثیر عمیق!). بگذریم. یکی از عمدهترین فعالیتهای شیطان "تردید افکنی" است. همه شخصیتهای داستان کم یا زیاد گرفتار تردید میشوند اما آنانکه نمیتوانند خودشان را خلاص کنند در عذاب ابدی فرو میروند. نمونه مجسم این قضیه "ایوان" است.
ایوان در اوایل داستان در مورد ایمان به بقا (منظور جاودانگی روح پس از مرگ است) در جمع خانواده و روحانیون سخن میگوید و مقالهای هم پیش از آن در خصوص دادگاههای کلیسایی نوشتهاست. او بهزعم نویسنده به شناخت محدودی از حقیقت دستیافتهاست اما به نوعی در نقش واعظ غیرمتعظ است! حرف حق را میزند اما تردید دارد.
در مرحله بعدی هنگامیکه پدر در حالت مستی میگوید که اگر دستش به کسی که خدا را اختراع کرد برسد چنین میکند و چنان... ایوان میگوید اگر خدا اختراع نمیشد تمدن هم به وجود نمیآمد. اینجا ایوان در مرحله شر مطلوب است!
در دیالوگش با آلیوشا میگوید از مدتها قبل عزمش را جزم کرده تا به این مسئله نیندیشد که خدا انسان را آفرید یا انسان خدا را آفرید. اینجا در مرحله جاروکردن تردید زیر فرش است! در همین گفتگو برخی تردیدهای دیگرش عیان میشود: آدم میتواند دیگران را دورادور دوست بدارد اما از نزدیک نمیشود، یا اینکه، کودکان را میتوان از نزدیک دوست داشت اما بزرگسالان را نمیتوان. در همینجا البته از جنایات پیروان ادیان دیگر داستانهای غریبی میگوید و عنوان میکند اگر شیطان وجود نداشته و انسان آن را آفریده باشد، احتمالاً او را به هیئت خودش آفریده است.
در ادامه این دیالوگ مهم و حیاتی ایوان میگوید:اینطور نیست که خدا را قبول نکنم، منتها در نهایت احترام بلیت ورود به این دنیا را به ایشان برمیگردانم. اینجا وارد مرحله "تردید فعال" میشود و یکی از فرعیات مسئله شرور را طرح میکند. دنیایی که آکنده از جنایت و شر است چگونه میتواند آفریننده حکیم و عادلی داشتهباشد؟ و در همین راستا آن بخش استثنایی مفتش اعظم شروع میشود. مسیح دوباره به روی زمین میآید و باز هم دنیا همان دنیای فاسد گذشته است و اینبار نماینده مسیحیت روبروی مسیح میایستد (البته نویسندهی ارتدوکس ما، اینجا یک ضرب شصتی به کاتولیکها نشان میدهد!).
زمانی که در اواخر داستان، شیطان خودش را به ایوان مینمایاند او تلاش میکند تا خودش را متقاعد کند که این فقط یک رویاست و شیطان هم مانند خدا وجود ندارد، چون با اصولش مباینت دارد. شیطان اما (درحقیقت با بیان اندیشههای خودآگاه و ناخودآگاه و ازیادرفتهی خود ایوان) استدلالهای جالب و جذابی بیان میکند که این بخش هم یکی از آن بخشهای معرکه رمان است. مثلاً ابتدا داستان فیلسوفی را نقل میکند که منکر دنیای آخرت بود و وقتی مْرد، آن دنیا را پیش روی خود دید دراز کشید و گفت این با اصول من مباینت دارد!
ایوان از شکنجههای آن دنیا میپرسد و باز جواب شیطان هوشمندانه است و بهنوعی آن مسئلهای که در بخش قبلی درخصوص "وجدان" گفته شد را زیر سوال میبرد. شیطان میگوید در روزگاران قدیم همه نوع شکنجهای داشتیم اما الان جایشان را به مجازات اخلاقی دادهاند مثل مهملاتی نظیر عذاب وجدان! و اضافه میکند تنها کسانی این وسط سود میکنند که وجدان ندارند! و آدمهای شریف و نجیب رنج خواهند برد (بند2 بخش قبل را ببینید تا بدانید شیطان کجا را هدف قرار داده است). و همین میشود که در گفتگوی آخر ایوان با آلیوشا, ایوان "وجدان" را عادتی همگانی میخواند که طی هزاران سال گذشته در آدمیان شکل گرفته است. و از قول شیطان اضافه میکند: چنانچه آن را رها کنیم خدا خواهیم شد.
یکی از مهمترین وسوسههای شیطان این است که مسیر انسان دوستی میتواند از مسیر انکار خدا هم عبور کند... طبیعتاً اینیکی اصلاً به مذاق نویسنده خوش نمیآید: دو درویش در یک گلیم بخسبند و دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند!
سوسیالیسم و الحاد
یکی از محصولات شیطانی در آن دوران، از نگاه نویسنده، سوسیالیسم و آنارشیسم است و در طول این داستان و برخی داستانهای دیگرش این نحلهها را مینوازد. تاریخ نگارش این کتاب چندسال پس از جنبش دهه70 آنارشیستها در روسیه است که در خاک بکر تورگنیف نیز به آنها اشاره شده است. جوانان روسی در این زمان درگیر سوالهای مهمی در باب خداباوری و خداناباوری و سوسیالیسم و... هستند. قدرت گرفتن علم و چنگ انداختن تحلیل علمی به مرز مقدسات موجب شده است که از این امور تقدسزدایی شود.
سوسیالیستها در داستان آدمهای باهوشی تصویر میشوند اما سودجو و بیسروپا هستند (راکیتین و اسمردیاکف به عنوان نمونه). اینها هر غلطی را که میخواهند بکنند, توجیه خدمت به جامعه را تحویل میدهند.
در برخی مواقع دلیل و برهان نمیآورد و فقط حس خودش را انتقال میدهد: انسان بدون خدا چطور میخواهد خوب باشد؟... راکیتین میگوید آدم میتواند بدون خدا دوستدار انسانیت باشد. یک ابله مفمفو میتواند چنین عقیدهای داشته باشد. نظر نویسنده در یک کلام این است که: مصلح غیرمومن هیچگاه در روسیه کاری انجام نخواهد داد. حتی اگر صدقدل داشته باشد و نابغه باشد.
روشنفکران (سوسیالیستها و...) میخواهند با پیروی از دانش, عدالت را مستقر سازند. آنها معتقدند که جرم و گناه وجود ندارد و البته در این گفته تناقضی وجود ندارد, چون اگر خدایی در کار نباشد, جرم چه معنایی دارد؟ در فرنگ مردم با خشونت در برابر ثروتمندان قیام میکنند, و رهبران مردم در همهجا آنان را به خونریزی میکشانند و یادشان میدهند که خشمشان برحق است. اما خشمشان نفرین گشته است, چون ظالمانه است. اما خدا روسیه را نجات خواهد داد, همانگونه که بارها نجاتش داده است. نجات از مردم خواهد آمد, از ایمانشان و از حلمشان.
جمعبندی و تکمله
نویسنده تضعیف مذهب مسیحیت ارتدوکس در روسیه را یک خطر بزرگ میداند. از نظر او "برای جان فروتن روسی عامی، فرسوده از غم و کار سخت و، از آن بیشتر، از بیداد بیپایان و گناه بیپایان، مال خودش و مال دنیا، یافتن چیزی یا کسی مقدس که به خاکش بیفتد و پرستش کند بزرگترین نیاز و آرامش بود." و همچنین با تضعیف دین، هیچ سدی نیست که جلوی افزایش جرم و جنایت را بگیرد. بزرگترین سد، وجدان آدمیان است، وجدانی که گناه را تشخیص دهد. چون کلیسا هیچ گاه کسی را طرد نمیکند و درهای توبه همیشه باز است، این امیدواری وجود دارد که راه گم کردگان راه را بیابند اما قانون، مجرم را طرد میکند و این موجب افزایش نفرت میشود. نفرت و کینه همانطور که پیش از این اشاره شد از ابزارهای شیطان است.
او معتقد است که که مردم فقیر و روستائیان دارای وقار خاصی هستند و گستاخی و انتقام و حسد در آنها راه ندارد! خیلی ایده آل گرایانه و تخیلی است, میدانم! و وقتی آن را در برابر اتفاقاتی که چهل سال بعد رخ داد قرار دهیم میبینیم که خیلی خام است... هرچند میتوان گفت که جامعه روسیه مسیر دیگری را پیمود و درواقع همان مسیری که نویسنده از آن میترسید:
آیا تصورناشدنی است که آن یگانگی اعظم و ساده به وقت خویش در میان خلق روسیه همگانی شود؟ باورم اینست که تحقق مییابد و زمان آن نزدیک است... اگر امید ما رویاست, بنای خودتان و دیگر چیزها را به طور عادلانه و تنها به وسیله عقلتان و بدون یاری مسیح کی بنا خواهید کرد؟ اگر بگویند آنانند که به سوی یگانگی پیش میروند, تنها سادهدلترینشان این را باور میدارد, و این سادگی تا بدان حد است که آدم از آن کاملاً به حیرت میافتد. حقیقت اینکه رویایشان موهومتر از رویای ماست. عدالت را هدف خویش قرار دادهاند, اما با انکار مسیح, آخر سر سیلاب خون بر زمین جاری خواهند کرد, زیرا خون طلب خون میکند, و هرکه شمشیر برگیرد به شمشیر هلاک گردد (این جمله آخر از انجیل است)... یک نویسنده شامه تیزی دارد. اما به ما باید حق داد که رویای نویسنده را نیز رویایی بیش ندانیم! مشکل به زعم من در همان ایمان به عدالت و امکان اجرای عدالت با آن تعاریف است...
در انتها نویسنده و آلیوشا به کودکان رو میآورند و چشم امیدشان به آنهاست. صحنه انتهایی داستان نیز در جمع کودکان است و به نوعی یکی از توصیههای جدی بیان میشود: باید بدانید که برای زندگی آینده هیچ چیزی بالاتر و قویتر و سالمتر و خوبتر از خاطره خوب نیست, به خصوص خاطره دوران کودکی, و خاطره خانه ]...[ اگر کسی تعداد بسیاری از چنان خاطرات را در ذهن نگه دارد تا پایان عمر در امان خواهد بود, و اگر کسی جز یک خاطره خوب در ذهن نداشته باشد, حتی آن هم گاهی مایه نجات میشود.
حتمن کسی که فقط یک خاطره خوب از کودکی داشت را به یاد میآورید: دیمیتری و نیمکیلو پسته! یا خود آلکسی و آن صحنه ذهنی از مادرش در کلیسا.
نکات متفرقه
1- فیودور پاولوویچ در زمینه سودجوییهای شخصی بسیار زیرک است. در جوانی زمینی کوچک داشته است و با روشهای مختلف که در داستان میخوانیم به جایی رسیده است که هنگام مرگ صدهزار روبل نقد به جای گذاشته است درحالی که به خاطر سه هزار روبل کشته میشود! این آدم شاید هوش فردی بالایی داشته باشد اما از هوش اجتماعی پایینی برخوردار است. به همین دلیل است که راوی همان صفحه اول به ما میگوید او احمق نبود ولی بسیار سفیه بود! نکته مهم آن است که راوی این سفاهت را به سرزمین آباء و اجدادی وصل میکند و به نظرم از اینکه این تیپ افراد درحال افزایش هستند هشدار میدهد.
2- ایمان در آدم واقعبین، از معجزه نشأت نمیگیرد بلکه معجزه از ایمان نشأت میگیرد. آن زمان که واقعبین ایمان بیاورد، آنوقت نفس واقعبینی متعهدش میکند مافوقطبیعت را نیز تصدیق کند. وقتی آلیوشا به وجود خدا و جاودانگی اعتقاد پیدا کرد، تصمیم گرفت زندگیش را در این راه صرف کند، چنانچه ایمان نمیآورد به قول راوی بیگمان سوسیالیست یا ملحد میشد! حالا که ایمان آورده است به قدرت روحی پیر و مرادش زوسیما نیز ایمان آورده است و اعمال او را معجزه میداند.
3- آدم ها گاهی از مورد اهانت واقع شدن لذت میبرند! شاید عجیب به نظر برسد اما طول و عرض تاریخ پر است از آدمهایی که میخواهند اثبات کنند که به آنها اهانت شده است. گاهی از کاه کوه میسازند و مبالغه میکنند تا به قول نویسنده به راه کینه حقیقی بیفتند.
4- خدایانتان را کنار بگذارید و به پرستش خدایان ما بیایید، وگرنه شما و خدایانتان را خواهیم کشت! برادر ایوان پرت نمیگوید! از رور ازل همین داستان برقرار بوده است.
5- راز وجود آدمی، نه فقط زیستن بلکه داشتن چیزی است که به خاطر آن زندگی کند. بدون داشتن مفهومی استوار از هدف زندگی، انسان به ادامه زندگی رضا نمیدهد... حداقل دوست دارم این بخش مربوط به گفتگوی مفتش اعظم با مسیح را با ترجمههای دیگر بخوانم و تطبیق دهم!
6- جهنم چیست؟ به نظر من رنج ناتوانی از دوستداشتن است. این یکی از بندهای مانیفست زوسیما-آلیوشا است. و پتانسیل آن را دارد که در فضاهای مجازی دست به دست شود مثل آن نقل قولی که در باب آزادی از نگاه داستایوسکی دست به دست میشود. متن قشنگی است و دل شیر میخواهد کسی (بدون آدرس... آن هم از نویسندهای با این حجم مکتوبات!!) مدعی شود این متن از این نویسنده نیست! در هر صورت چنانچه از متنی بوی انکار دنیای پس از مرگ یا تکریم آزادی از نوع حقوقبشری به مشام برسد میتوان با اطمینان مدعی شد که این متن به این نویسنده نمیچسبد هرچند در فضای مجازی ما، متنهای عرفانی و خداباورانه آنهم از نوع رمانتیک! به شاملو و هدایت منتسب میشود و آب از آب تکان نمیخورد! تذکر هم که میدهی میگویند: متنش قشنگ بود فرستادیم!! آزادی واقعی از دید زوسیما (مراد آلکسی...آلکسی قهرمان) آزادی روح است و شادی معنوی و آزادی از ستم مادیات و عادات. در مقابل آزادی نفسانیات موجب انزوا و انتحار در ثروتمندان و حسد و قتل در فقرا میشود.
7- انسانها پیامبرانشان را انکار میکنند و آنان را میکشند, اما شهدایشان را دوست میدارند و کسانی که کشتهاند را محترم میشمارند. شما برای همگی کار میکنید, شما برای آینده عمل میکنید. پاداش مجویید, چون پاداشتان در این دنیا بزرگ است؛ شادی روحانی که تنها به انسان عادل عطا میگردد.
8- آدمیان سقوط و بدنامی عادلان را دوست میدارند. اشاره به شادی و هیجان مومنان و کافران پس از شنیدن خبر گندیدگی جنازه زوسیما. این جمله از جملات و پندهای خود زوسیما است. این خبر حتا آلیوشا را دچار خشم و ناامیدی می کند و میرود که او را در ورطه سقوط بیافکند اما چراغ عشق و محبت او را نجات میدهد.
9- از دست مرداب کثیفی که به اختیار خویش در آن فرو شده بود, عاصی شده بود و مانند بسیاری از آدمها در چنین مواردی, بیش از هرچیز به تغییر مکان دل بسته بود. اگر به خاطر این آدمها نبود, اگر به خاطر این شرایط نبود, اگر از این مکان نفرین شده پر میکشید و دور میشد؛ تولدی تازه مییافت...
10- لیزا به آلیوشا: همه جنایت را دوست میدارند, همیشه دوستش میدارند, نه در بعضی لحظات. میدانی انگار مردم به توافق رسیدهاند درباره آن دروغ بگویند و از همان وقت دربارهاش دروغ گفتهاند. همگی اعلام میدارند که از بدی نفرت دارند. اما اینها عاشق آنند.
سلام
از قضا همین چند روز پیش یکی از دوستان در نظرش در ذیل یکی از یادداشت هایم از ترجمه صالح حسینی از برادران کارامازوف که در حال خواندن آن بود گلایه کرده بود. من این کتاب را با ترجمه ی مشفق همدانی خوانده ام و از آن کارهاست که باید دوباره بخوانمش.
بند 2 ذیل مذهب انسان دوستی سیذارتا را یادم آورد . جمله ی هسه در آنجا به تقریب چنین است که «هیچ کس نمی داند که دیگری چه اندازه از راه را پیموده است.»
سلام
واقعن ترجمه بیش از هزارصفحه همت بالایی میطلبد... من بهشخصه از این بابت از مترجمین این آثار گرانقدر و گرانسنگ و گران حجم سپاسگذارم... لیکن بهعنوان یک خوانندهی عادی متعجب میشوم که چرا چنین کار پرزحمتی را تعداد زیادی تقبل میکنند! به نظرم توی این شصت سال، سه تا ترجمه از این کار کفایت داشت، به شرطی که مترجمین فرصت کافی داشتند و دچار رقابت نمیشدند و ناشرین هم قدری استراتژیک به این موضوع توجه کنند و مدام در پی اهداف کوتاهمدت نباشند.
فکر کنم اون بند در طول تاریخ ادیان و مذاهب و مکاتب، پیروانی داشته است هرچند اقلیت بودهاند همیشه.
سلام
وای خوشبحالتون این کتاب و خوندین .داستایوسکی رو دوست دارم .هم نثرشو هم عقایدشو.جنایت و مکافات یکی از بهترین رمانهایی بود که خوندم.این بند 10.به نظرم خیلی درسته در وجود همه آدما یه قاتل وجود داره!
بعد از تموم شدن تریسترام شندی حتمن میرم سراغش .ولی ترجمه ک کتابخانه داره نمیدونم از کیه.امیدوارم از صالح حسینی نباشه.
البته چند سال پیش حوصله بیشتری داشتم.ولی با وجود بعضی زیاده گویی های نویسنده های روس و کلاسیک بازهم جذابه.
سلام
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
در زمان نوجوانی یک سریالی از تلویزیون پخش میشد که بر اساس جنایت و مکافات ساخته شده بود... بهنظرم اونقدر خوب بود که من را بهاشتباه انداخت و هیچگاه به سراغ کتاب نرفتم
البته بالاخره سراغش خواهم رفت.
بهبه... وقتتان بهخیر... به تریسترام سلام برسانید
در مورد ترجمه این کتاب همانطور که نوشتم، تطبیقی انجام ندادهام ولذا محتمل است که کارهای دیگر وضع بهتری نداشته باشند. تجربه و احساسم به من میگوید این احتمال که هیچکدام بر دیگری برتری نداشته باشد چندان دور از ذهن نیست!!
پس توکل کنید و امانت بگیرید!
سلام
خدا قوت حسین آقا. تفسیر جالبی بود. بیشتر اومدم تشکر کنم از پشتکارتون توی خوندن و نوشتن. من که لذت میبرم
سلام رفیق
ممنون از حضورتون... ما دلمان با همین حضورها گْر میگیرد.
سلام بر میلهی عزیز که به صورت جهادی در حال رمانخوانی است.
دستت مریزاد که پرچم کتابخوانی رو بالا نگه داشتی.
پیشنهاد میکنم در اسرع وقت کتاب "روشنفکران رذل و مفتش بزرگ" داریوش مهرجویی رو هم بخونی؛ فیض خواندن این کتاب عزیز رو دوچندان میکنه. حجمش زیاد نیست.
پاینده باشی
سلام
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم... گرچه موج نیستیم ولی اینجوری خیلی بهتر از اونجوری ماست! وزن و همهچیزش بههم ریخت اما مطلب را میرساند
پیشنهاد خوبی است... در اولین فرصت به دنبالش خواهم رفت.
ممنون
هییییع رفیق...
آااااااااه..
سلام
کتاب رو دههی 70 خوندم و جزئیات یادم نیست، ولی ایدهآلیسم غلیظ و باورهای متافیزیکیش رو دیگه نمیتونم راحت هضم کنم.
اون موقع کتاب رو با لذت تمام خوندم و واقعا حیرتآوره نویسندهای در قالب داستان پدرکشی خلاف جریان جامعه شنا کنه و همچین حرفایی بزنه.
برخلاف نظر بعضی دوستان که از ترجمهی صالح حسینی مینالن، معتقدم که ترجمهش به خاطر تسلطی که به کتاب مقدس داره، از ترجمهی مشفق بهتره و قاعدتا ظرافتها رو بهتر درآورده. یعنی حس و حال مذهبی رو خوب منتقل کرده. در رمانی با این حجم و با نگاههای شخصی نویسنده به انجیل چند تا ایراد توی تعبیرات قابل اغماضه.
سلام
گاهی آدم با عقاید یک نویسنده زاویه دارد ولی داستان چنان اصولی و خوب روایت میشود که از کنار این اختلافات به راحتی میتوان عبور نمود. در باب پدرکشی، یک برداشت شاذ و کمی دور از ذهن داشتم و آن هم این بود که نویسنده نیمنگاهی به شبیهسازی فرایند پدرکشی و فرایندی که به کشتن مام وطن منتهی میشود دارد. پدر هوسران و تزار نالایق... راه اما برانداختن پدر یا تزار نیست. یک چنین چیزی. در مورد ترجمه، می دانم که واقعن کار مشقتآوریست...آنهم بیش از هزار صفحه!!! وااای تصورش هم دود از کلهی آدم بلند میکند. منتها بهنظرم گاهی نثر نوشته زیادی پیچیده میشود.
با این حال، اگه کسی خواست ترجمهی جدیدی بخونه که معتبر هم باشه، ترجمهی احد علیقلیان از نشر مرکز رو پیشنهاد میکنم که "جنایت و مکافات" رو هم ترجمه کرده.
چند سال پیش، خبری خوندم که مترجمی فرانسوی کارهای داستایفسکی رو داره از روسی ترجمه میکنه، با دقت تمام، همونطور که هست. معروفه که داستایفسکی قلمی ادیبانه نداشته و غلط صرفی و نحوی و املایی هم کم نداشته. این رو بذارین در کنار کار سخت مترجم.
خیلی دوست دارم این آخرین ترجمه و البته باقی ترجمه ها را یک مطابقتی بدهم... حالا که بحث آرزو و دوستداشتن و اینا شد، کاش روسی هم بلد بودم و با اصل داستان مطابقت میدادم!! البته آرزوی طول عمر هم در این ایکاش مستتر است!
درود بر میله
سلام بر معلم
یک شاهکار تمام عیار!
سلام
به نظر من هم یک کار عالی بود... حالا سر عیارش میشود توافق کرد!
باید تا آخر امسال قبل از اینکه یک سال از خریدنِ کتاب برادران کارامازوفم بگذره، بخونمش...
باید اصلاً یه کمی کتاب بخونم... انگار حذف شده از برنامم...
کاش زودتر بخونمش و بیام این پستو دوباره با دقت و حوصله بخونم و لذت ببرم از تحلیلتون
سلام
حواستان باشد و بجنبید لطفن
یک سال از خرید گذشتن خطرناک نیست! ولی حذف شدن کتاب از برنامه تون خطرناک است...
یک قراری می گذارم با شما: تا وقتی شما کارامازوف را نخواندید و اینجا به من خبر ندادید من از ادبیات روس چیزی نمی خوانم. این یک مسئولیت وجدانی است بر ضمه شما
!. اون هشت ترجمه باورنکردنیه! واقعا چه همتی دارند این مترجم ها. یعنی این همه کار ترجمه نشده ی خوب وجود داره و بعد مترجم های ما همین طور پشت سر هم کارهای تکراری ترجمه می کنند. اون هم تو این قطع های بزرگ. دیدم یکی شون تمام کارهای مطرح داستایوسکی رو ترجمه کرده. اینا این وقت رو از کجا میارن میله؟!
به نظرت بهتر نیست برم سراغ داستایوسکی؟!
2. داستایوسکی از غول های ادبیات جهانه. هنوز تو دنیا درباره ش تحقیق میشه. یکی از کارهای خوبی که اتفاقا به موضوع مورد تاکید شما یعنی باورهای مذهبی او و تاثیرش در کارهاش مربوط می شه این کتابه:
Dostoevsky's Religion
By Steven Cassedy
Stanford University Press, 2006
معرکه است و البته تاسف انگیز. این همه تحقیق خوب برای ترجمه وجود داره، اون وقت ما چسبیدیم سی تا ترجمه از یه کتاب بیرون می دیم!!!
سلام
1- این ترجمه های متعدد متاسفانه فرد خونسردی مثل من را دارد از کوره به در می برد! توصیه اکید من به شما و به عبارتی وصیت من به شما این است که هیچگاه سراغ کار ترجمه شده نروید مگر اینکه نقص بزرگی در آن کار باشد. همین ترجمه ای که من خواندم گرچه در برخی مواقع موجبات نارضایتی مرا فراهم آورد لیکن معتقدم ترجمه مجدد آن اتلاف منابع بوده است... آن هم چهار پنج بار... حالا اگر یکی شان رفته بود از روسی ترجمه کرده بود باز یک چیزی!
2- ترجمه چنین کتابهای تحقیقی بهتر است تا ترجمه مجدد. البته نمی دانم اینجا و در این سرزمین خواننده خواهد داشت یا خیر (حسی می گم زیاد نداره!) ولی نکته اینجاست که در بلاد کفر پس از صد و بیست سال هنوز در مورد این نویسنده و کتابهایش تحقیق می کنند و می نویسند. من هم داخل مطلبم به چندتن از مشاهیر اشاره کردم و از یکیشان نقل قول جالبی آوردم. این ها نشان می دهد تفاوت ها در کجاست!
مسئولیت خیلی بزرگی بود، چشم شروعش میکنم به زودی...
حداکثر سهماه وقت دارید
ولی میدانم که زودتر تمامش میکنید.
سلام
دلم برای کتاب خواندن تنگ شده
به زودی دوباره شروع میکنم
خداروشکرخوبم
سلام
بسیار عالی...
سلام اول دبیرستان بودم که خوندمش ترجمه همدانی خوندم
استاد حتما ازردگان این نویسنده رو بخون اونم واسه خودش شاهکاریه
سلام
من هم در آن سنین از ادبیات روس چندتایی خوندم. حتمن در سالهای آتی چند کار دیگر از داستایوسکی را در برنامه خواهم داشت.
ممنون از توصیه و در اختیار گذاشتن تجربه تان
سلام
من از کاز صالح حسینی دفاع نمی کنم. توی مجله ی مترجم ایراداتی به کارش وارد شده. از جمله همین تعابیر تحت اللفظی. اما سر حرفم هستم که توی ترجمه ش ظرافت های کتاب مقدسی رو فهمیده و رعایت کرده.
من با ترجمه ی تکراری مشکلی ندارم. به همون شرط محکم نبودنش.
منم ترجمهی تازه رو ندیدم و مشتاقم نثر فارسی تازه رو با قدیمیها مقایسه کنم. اما شک ندارم که از 40 سال قبلش بهتره.
سلام
بله، موافقم که اگر در ترجمهای از این کتاب، مترجم نتوانسته باشد ظرافتهای مذهبی اثر را دربیاورد مرتکب خلق یک فاجعه شده است!
این ترجمههای چندباره و تکراری چنانچه از ترجمههای قبلی بهتر نباشد که یک تراژدی است.
در مورد این کتاب حجیم از هر زاویهای نگاه می کنم قابل هضم نیست... کار و انرژی بسیاری صرف میشود که میتوانست جای موثرتری صرف شود.
بسیار عالی بود:
برای کسی مثل من که تازه کتابخوانی را شروع کردم،
اول کتاب جان شیفته رو شروع کردم که تا صفحه ششصد بیشتر نخوندم
و تمامش نکردم و بعد''
کتاب حسن صباح و کارامازوف رو خوندم و خیلی هم عالی بودن
میشه با توجه به این علاقه مندی چند تا کتاب به من معرفی کنید.
با تشکر از شما هموطن فرهیخته♡♡♡♡
سلام
با توجه به رزومه شما چهار کتاب را پیشنهاد میکنم. امیدوارم بعد از خواندن آنها و بیان نظراتتان درخصوص آنها بتوانم توصیههای بهتری به شما بدهم.
ژرمینال اثر امیل زولا
زندگی در پیش رو اثر رومن گاری
مثل آب برای شکلات اثر لورا اسکوئیول
نوای اسرارآمیز اثر اریک امانوئل اشمیت
سلام. در جستجوهام به وب شما برخوردم و در جستجوها به این مطلب:
http://bookcitymag.ir/%D8%B4%D8%B5%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%88%D9%81%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D8%A8%D9%87-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/
گفتم شاید بخواهید بخونید؛ مقایسه چهار ترجمه از این کتاب.
سلام
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
بسیار عالی...واقعاً لطف کردید.
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
در مسیر خواندن کتابهای نخوانده ی کتابخانه ام، سراغ این کتاب رفتم
هر چند سالها پیش یکبار از کتابخانه ی محلمان گرفته و خوانده بودمش اما خواندن مجددش بسیار بجا و دلچسب بود
فکر کنم کتاب بعدی ای که ازین نویسنده بخوانم تسخیرشدگان باشد
انقدر این کتاب جای بحث و حرف دارد
و میشود درباره ی هر کدام از شخصیتها ساعتها له گفتگو نشست، که نمیدانم چه بگویم
مطلب شما هم بنظرم نسبت به کتاب کمی کوتاه بود
هرچند عالی و دقیق بود
به ان خاطره ی خوب در کودکی و نیم کیلو پسته و الیوشا اشاره ی خوبی کردید
اما در همین صفحات اخر
اشاره میکند که
ان پسر بچه دوست داشتنی بخاطر بدی و اهانتی که به پدرش شد بیمار شد و مرد
اگر این را به یاد داشته باشیم شاید کمتر بدی کنیم
من ترجمه ی شهدی را خواندم و بنظرم خیلی خوب و روان بود
دلم گرفته که اصلا این کتاب تموم شد
در بین پیشنهاداتتان در کامنتی دیدم کتاب ژرمینال را معرفی کرده اید
من هم اتفاقا ژرمینال را شروع کردم به خواندن
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/111.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
مسیرتان مستدام و راست باد
بله مطلب نسبت به کتاب کمی کوتاه بود.
هرچه فشار آوردم ماجرای دیمتری و نیم کیلو پسته به یادم نیامد
ژرمینال را دوست خواهید داشت.
شدیداً دوز رمانخوانی من پایین آمده است.
باید کاری بکنم!
ممنون
«کامنتم اسپویل داره»
درباره نیم کیلو پسته:
الیوشا میگه خاطرات خوب کودکی میتوانند مانعی باشند برای اینکه در بزرگسالی ادمهای سنگدل و نامهربانی شویم
در بین دادگاه دمیتری، (دمیتری ای که پر از شرارت و سنگدلی و متهم به قتل پدرش هست) یک نفر در دفاع از دمیتری اعلام میکند که سالها پیش نیم کیلو پسته برای دمیتریِ کودک خریده و وقتی جوان شده از او بابت پسته ها تشکر کرده ، پس چقدر اقا و قدرشناس است.
خدارو شکر که از نظر جسمی بهترید
از نظر روحی هم احتمالا بخاطر کتاب کم جاذبه ی بندرهای شرق هست
به خودتان زمان بدید
شاید بهتر باشد یک مدت نخوانید
تا دلتان برای کتاب تنگ شود
و موتورتان روشن شود
گاهی بعضی چیزهای خیلی خوب را انقدر کنارمان داریم که وقتی ازشان فاصله میگیریم یادمان میافتد چقدرررر عزیز بوده اند و چقدر دلمان برایشان تنگ میشود
بله ژرمینال را بسیار میپسندم به نیمه اش رسیدم
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/106.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/122.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/116.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
بابا در این حد که اسپویل حساب نمیشه
دادگاه های قرن نوزدهم روسیه تزاری عقب افتاده هم شرف داره به بعضی جاها
........
بندرهای شرق رو که دوست داشتم. ساده بود اما منصفانه و کاربردی بود.
امروز مردی بدون وطن رو شروع کردم... به نظر میرسه داستان نیست
آره واللللللا بعضی چیزهای خوووب با فاصله گرفتن اهمیتشون مشخص میشه و دلمون هم تنگ...
فکر کنم الان ژرمینال تمام شده باشد.
سلام ببخشید اگر کسی تا حالا داستایوفسکی نخونده باشه مستقیم میتونه بره سراغ این کتاب؟ اخه ترجمه صالح حسینی تخفیف خوبی خورده حیفم میاد نگیرم.ببخشید نصف شب مزاحم شدم
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
به نظرم مانعی ندارد چنانچه در مطالعه صبور و با پشتکار باشد.
در مورد ترجمه هم چندان راضی نبودم آن زمان ...
اکثرا تخفیف مقاومت آدمها را در هم می شکند
عضو کتابخانه ای هستید یا خیر؟
سلام مجدد بله عضوم اما چون کند خوانم کتابخانه کتابای حجیم نمیگیرم چون ۱۴ روز فقط وقت داره
از این نظر که میتوانید مواردی که از این ترجمه برایتان گنگ بود را در ترجمه موجود در کتابخانه برطرف کنید قابل توجه است. در کتابخانه کدام ترجمه موجود است؟ از این نویسنده چه آثار دیگری در کتابخانه موجود است؟
داستایوفسکی همه کتابهاش و اکثر ترجمه های قدیمیش هست بلاخره اسم نویسنده خودش بار سنگینی داره ،اما سوالم اینه که برادران کارامازوف آیا مث اکثر کتب کلاسیک روده درازی داره یا نه مث جنگ و صلح و اینکه شما کدوم نویسنده رو بیشتر دوس دارین تولستوی یا داستایوفسکی و بازم سوال شما جنایات و مکافات رو خوندین؟
آنچه که باصطلاح روده درازی گفته می شود در واقع بیشتر از آنکه به اثر مرتبط باشد به خصوصیات خواننده ارتباط دارد.... آنچه برای یک فرد روده درازی است برای فرد دیگر واکاوی عمیق شرایط و محیط و شخصیتهای داستان است. اما با توجه به میانگین سلایق می توان گفت بله برادران کارامازوف در بخشهایی از آن دچار روده درازی است.
شما برای شروع بهتر است به سراغ یادداشتهای زیرزمینی ، بیچارگان ، قمارباز بروید.
من هر دو غول ادبیات روسیه را دوست دارم.
جنایات و مکافات را در آغاز دوران جوانی خواندم... سی سال قبل