میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مادربزرگت رو از این جا ببر دیوید سداریس

 

یک مجموعه داستان کوتاه که در آن نویسنده با زبان طنز به بیان بخشی از اتفاقاتی که در گذشته آنها را تجربه کرده است می پردازد. این نویسنده و طنزپرداز آمریکایی، همانطور که از نامش پیداست, پدری یونانی تبار داشته است که در برخی از این داستانها و به خصوص داستان مادربزرگت را از... به خانواده پدری اش اشاره می کند. داستانهای این مجموعه خوشخوان و روان هستند و می توانند لحظاتی لبخند و حتا خنده را با لبانتان آشتی دهد ولذا از این جهت بد نیست که لبانتان از سیگار و دیگر مشغولیات منشوری اندکی فارغ شود.

طاعون تیک: پسربچه ای که فرامین صادر شده از مغزش را انجام می دهد؛ ذهنی که صاحبش را یک لحظه آرام نمی گذارد و دکمه ای برای خاموش کردنش در دسترس نیست. فرامینی نظیر لیس زدن کلید چراغ های کلاس درس, فشار دادن دماغ به در یخچال و کاپوت ماشین (چه نوستالژیک!!), کوبیدن پاشنه کفش به پیشانی و کلی تیک دیگر... لذت جایی در این فرایند نداشت, باید این کارها را می کردم چون هیچ چیز بدتر از اضطراب ناشی از انجام ندادن شان وجود نداشت. موقعیت های طنز جالبی در داستان پدید آمده است و پایان خوب داستان هم مزید بر علت می شود که بگویم این داستان خیلی خوب بود.

گوشت کنسروی : استفاده مناسب از عنصر غافلگیری (خیلی خوب)

مادربزرگت را از اینجا ببر : ابتدا توصیف زندگی مادربزرگ پدری راوی در آپارتمانی بسیار کوچک که اصلن شبیه آپارتمان نیست و به قول راوی, زندگی سگشان به کودکی پدرش شرف داشته است! خانواده پدری راوی از مهاجران یونانی بوده اند و این مادربزرگ ظاهرن هیچ تغییری نکرده است (با توجه به حفظ سنن و عادات و...) بعد از این همه سال, انگلیسی را هنوز خوب حرف نمی زند و بعد از گذشت 11 سال از ازدواج پسرش هنوز به عروسش می گوید "اون دختره" و او را مستقیم مخاطب قرار نمی دهد و البته سایه یکدیگر را با تیر می زنند...خوشبختانه مادربزرگ یونانی در شهر دیگری است اما به واسطه تصادف و شکستگی لگن, این مادربزرگ به خانه آنها وارد می شود و خب حتمن می دانید که با این اوصاف چه موقعیت طنزی پدید می آید. (خوب)

غول یک چشم : پدری که وظیفه خودش می داند که همواره بچه هایش را از خطر بترساند... تا حالا از این زاویه به مضحک بودن رفتارمان نگاه نکرده بودم! (خوب)

یک کارآگاه واقعی : مادر و خواهر راوی کشش نه چندان غریبی! به سریال های تلویزیونی دارند و البته فقط سریال های پلیسی جنایی... (متوسط)

دیکس هیل : راوی وقتی در کلاس هفتم است برای کار مجانی و عام المنفعه به تیمارستان دیکس هیل می رود...(متوسط). من شیفته این سیستم آموزشی و پرورشی هستم: سیستم ما سوسول پرور شده!

حشره درام : در پی حضور یک بازیگر جهت الهام بخشی به دانش آموزان در کلاس نهم, راوی و دوستش به موضوع نمایش و بازیگری علاقمند می شوند و... (خوب). به نوعی یاد عزیز نسین افتادم و البته یاد زمان مدرسه و کلاس نهم خودمون که جهت الهام بخشی یه نفر میومد غسل ترتیبی رو آموزش می داد!

دینا : پدر عقیده دارد که هیچ چیز به اندازه کار بعد از مدرسه شخصیت آدم را نمی سازد و لذا پول توجیبی را قطع می کند و راوی و خواهرش به کار در کافه تریاها مشغول می شوند...(متوسط) اون قضیه سیستم آموزشی که در بالاتر اشاره کردم ترکیبی از نظام رسمی آموزش و سبک زندگی خانوادگی است.

سیاره میمون ها : ماجراهای اتواستاپ زدن های راوی...(خوب). اتواستاپ هم جابجایی رایگان به وسیله ماشین های عبوری که تقریبن همان "تاکسی مرسی" است و در کتاب بعدی نیز حضور دارد!

چهارضلعی ناقص : راوی و هم اتاقی معلولش در دانشگاه و باز هم اتواستاپ... منتظر بودم بالاخره یک زمانی روزنامه را باز کنم و ببینم که دولت از دانشگاه ما به عنوان یک مرکز تحقیقات کثیف و غیرانسانی استفاده می کرده برای سنجش میزان تاثیر صدای بلند و ممتد موسیقی پینک فلوید بر ذهن موجوداتی که بلد بودند از هر چیزی قُلقُلی درست کنند ولی نمی فهمیدند که نمی شود سوار مینی بوس شد و یک راست رفت اروپا! در همین راستا در یکی از داستانهای این مجموعه که برای لو نرفتن موضوعش به اینجا واگذارش کردم نقل قولی از پدرش دارد که جالب است و مرا یاد یکی از برنامه های ترک اعتیاد تلویزیون خودمون انداخت که مهمان برنامه از زمان دانشجویی اش صحبت می کرد و فی الواقع من لای پنبه درس خوندم در قیاس با این عزیزان و همینطور راوی اپرای شناور که مطلب بعد از بعدی است...: پدرم همیشه می گفت:«دانشگاه بهترین چیزیه که ممکنه تو زندگیت اتفاق بیفته». راست می گفت, چون آنجا بود که مواد و الکل و سیگار را کشف کردم...

شب مردگان زنده : راوی از شبی می گوید که جلوی در ویلای تابستانی اش ایستاده و موشی را در آب خفه می کند, مینی بوسی می ایستد و راننده از او آدرسی را می پرسد. راوی می خواهد به او کمک کند اما همه چیز شبیه موقعیتی است که معمولن در فیلهای ژانر وحشت پدید می آید...(خوب)

***

این کتاب مجموعه ای است منتخب که مترجم (پیمان خاکسار) از کتابهای مختلف این نویسنده آمریکایی برگزیده است. با توجه به جمیع جهات شاید این موضوع (به هم خوردن ترکیب مورد نظر نویسنده) در این مجموعه آسیب رسان نباشد اما علاوه بر تشکر از مترجم به خاطر سبک ویژه اش در کشف و شناسایی نویسندگانی که معمولن کشف و شناسایی نمی شوند (چون همه که نوبل نمی گیرند!!) باید اضافه کنم من با این سبک گزینش مخالفم! در مورد پازل تاکتیکی نویسنده قبلن نوشته ام (مطلب مربوط به دلتنگی های نقاش...سلینجر) و علاوه بر این موضوع باید به سرنوشت کتابهای عزیز نسین در ایران توجه کرد: بعد از این که ایشان مورد توجه قرار گرفت انواع و اقسام مجموعه ها روانه بازار شد که اکثرن اسمشان را از یکی از داستانها وام می گرفتند و اشتراکات زیادی با دیگر مجموعه ها داشتند و ما به عنوان مجموعه جدید تهیه می کردیم و کنف می شدیم! آخر سر هم با این که ده برابر تعداد عناوین کتابهایش در ایران چاپ شد بعید می دانم همه داستانهایش ترجمه شده باشد. حالا همه اینها به کنار! انتخاب تصویر کتاب برای وبلاگ هم مشکل می شود!!

 

نظرات 28 + ارسال نظر
خزنده شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:58 ب.ظ

جالب! البته ما ایرانی ها از خندیدن که کم نمی آریم، وقتی از هر چیزی حتی اسف بار ترین اتفاقات زندگی مون هم (در حد خاک به سرم شد) جوک می سازیم. به قول معروف گوشت و مرغ همچنان گران و گرانتر خواهد شد و همچنان جوک های بیشتری خواهیم ساخت.
ولی طنز عامه متفاوت هست با یه طنز کلاسیک موقعیت مثل این کتاب. البته نمی خوام با برچسب "عامه"، ارزش چیزی رو پایین بیارم. صرفا می دونیم این دو نوع طنز شباهتشون مثل شباهت پنگوئن و عقابه. به همین دلیل امیدوارم این کتاب برای گشت و گذار کتابفروشی بعد توی ذهنم بمونه، نه مثل همیشه که به خودم زیر لبی فحش می دم و می گم:"کتابای پیشنهادی ِ میله چی بود؟"...

راجع به طاعون تیک، با خودم فکر کردم دیدم چقدر مبتلا به این طاعونم من! به عنوان مثال، بچه بودم همیشه که از کنار یه کنج دیوار رد می شدم، باید دست می کشیدم و کنج دیوار رو لمس می کردم (یا جدم بیژن) یا مثلا برگ های خشک روی زمین رو اگه له نکنم شب خوابم نمی بره.

در ضمن، سیگار با خنده هم لذتی داره

سلام
بعضی خنده ها به نظرم اون تاثیری که باید داشته باشند را ندارند! انگار نقابی از خنده هستند...
حالا که با کلی تاخیر اومدم یه پیشنهاد بدهم که اگر نخوانده باشی این را در اولویت بگذاری: شوایک اثر هاشک

...
این داستان را هم از دست نده... این بیژن هم که بیست و سی واردش شد و اثبات کرد بی جن بوده!!!!
هومممم

مارسی یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ

کتاب های بعدی من
1.عشق های خنده دار میلان کوندرا
2.یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ
3.اعتماد
4. میله جان لطف کن یک کتاب از نویسنده ی ایرانی معرفی کن که قبل سال 57 کتاب رو نوشته باشه و در حد کتاب هایی باشه که چسبیده باشه بهت.
مثل ژرمینال و سفر به انتهای شب که بهت چسبید

سلام
موفق باشی رفیق
اگر اوضاع و احوال بگذارد انتخابات بعدی مختص ایرانی ها خواهد بود
امیدوارم از میانشان چیزهایی به درد بخور و آن گونه که تو می خواهی در بیاید

مارسی یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:43 ب.ظ

البته
5.مستاجر رولان توپور
که امروز هدیه گرفتم
:)

مبارک است رفیق

سفینه ی غزل دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام بر عمو میله ی مهربان
ببخشید این همه دیر شد. بر می گردم و همه را یکجا می خوانم.
دلم تنگ شده بود برای اینجا...

سلام بر برادرزاده گرامی
شما هم ببخشید که جواب سلام خیلی دیر شد...
بالاخره چراغ رو باید روشن نگه داشت

الی دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

سلام
از " بالاخره یک روزی قشنگ حرف می زنم که تجربه ی خوبی داشتم . این یکی هم حتمن همینطور خواهد بود. چون کتاب رو نخواندم نظراتتان را در مورد داستان ها نخواندم تا ذهنیتم بکر باقی بماند !
اتفاقا شماره ی آخر همشهری داستان یکی از خاطرات دیوید سداریس را چاپ کرده بود که کلی خندیدم و لذت بردم

سلام
اتفاقن من اون یکی رو هم دارم و سال بعد میرم سراغش دقیقن به همین دلیل شما...
مدتی است که به همشهری داستان که هیچ به جواب دادن کامنت ها هم نمی رسم! پارتیزانی نیم ساعت یه ساعت در هفته

فرزانه سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
این جمله منو تحت تاثیر قرار داد : همه که نوبل نمی گیرند!
اصلاً وظیفه کشف بعضی نوبلیست ها بعهده خودماست . ما که می گویم منظورم شماست جناب مهندس میله
که وظیفه بسیار خطیر گزینش و چینش و نمایش و گاهی حتی گویش آثار ادبی خوب را در فضای مجازی به دوش می کشید.
من گزیده هایی از بالاخره یه روز قشنگ حرف می زنم را خواندم و خوشم آمد کتابو خریده ولی هنوز نخوندمش .حالا این یکی را هم گویا باید بگیرم و با هم بخوانمشان ...اگر این چیزای آرام بخش و خنده به لب آور نبودند معلوم نبود منشوریات ما را به کجاها برده بود

سلام
ای وای ... من همین اپسیلون بار خودم رو نمی تونم بکشم
یادش به خیر قدیم ها چه قدر وقت داشتم پلاس بودم در مجازآباد...
اما اینا رو بیخیال
راستی صحبت نوبلیست شد یادم افتاد من هنوز از موراکامی هیچی نخوندم! می بینید؟!

فریبا سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ http://faribamhr.blogfa.com

سلاممم به دوست کتاب باااازم
خب من الان درگیر ؛سنگینی بار هستی ؛ کوندرا هستم.. برام سنگین بود اما دوسش داشتم..تو کتابای چک سرچ کردم ببینم شما خوندینش یا نه مطلبی ندیدم..
خوندینش؟!

سلام بر شما
از تاخیر در پاسخ عذرخواهی می کنم
نه من هنوز اون کتاب را نخوانده ام
از کوندرا در مورد شوخی مطلبی نوشته ام که احتمالن دیده اید
بی خبری را هم قبلن خوانده ام که نچسبید
شاید بعد از عشقهای خنده دار حالا حالا ها نرم سراغ کوندرا
شاید!

ملیکا چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:37 ق.ظ

سلام
ممنون
یکی از دوستات گفته بودن که چرا قالبتون رو به روز نمی کنین ؟! دیشب خواب دیدم که عوض کردین !
نه که مهم باشه ! فقط خوابم رو گفتم !
بازم ممنون.

سلام
فکر کنم خوابتون تعبیر شد نه؟!
به هر حال این هم یه تغییر محسوب میشه
نمیشه؟

دایناسور جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام
اومدم خدمت شما دوست عزیز سلام عرض کنم و برم
با اجازه

سلام قربان
ارادتمندیم

خزنده شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ق.ظ

نه بیست و سی نه اخبار شبانگاهی، نه هیچ کس دیگه ای نمی تونه بیژن رو از ما بگیره...

تشکر دوباره بابت معرفی کتاب. البته فعلا دو تا کار کالوینو رو دستم دارم ولی سومیش قطعا تعارف شماس.

سلام رفیق
یاد اون سفر سال قبل افتادم که یهو برخوردم به این تابلو... قبلش من چیزی ازش نشنیده بودم و واسه همین وقتی دیدم شوک شدم

حالا این یارو یه دلایلی می آورد که مرغ پخته رو رم می داد: بی جن!!
...
امیدوارم که خوشت بیاد. منتظرم

ندنیک شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:20 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

ی چیز واسه امشب خاص بنویس
بگو حالا نه که تو خیلی هم میای اینجا میخونی؟

سلام
علاوه بر اون بگو من که الان تازه بعد چند روز اومدم چی جوری یه چیزی بنویسم واسه شب خاص دو سه روز قبل!
ایشالا سال بعد
خاطره زیاده! چون شب تولد برادر و خواهر بزرگترمه

اعظم یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:09 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

شروع فصل زمستان رو بهتون تبریک میگم.دلی گرم و شاد واستون آرزو دارم.

سلام
ممنون
برای شما هم آرزوی سلامتی و شادی می کنم

اعظم یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

مرسی برای انتخاب آهنگ و ترانهء بسیار زیبای فرهاد.


دستش درد نکنه

که دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:23 ب.ظ http://janywalter.blogsky.com

یلدا مبارک

سلام
ممنون که...یلدا اونجا امشبه؟!
مبارک باشه

مدادسیاه سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:03 ب.ظ

سلام.
نمی دانم این شیوه انتشار مجموعه داستان مختص به ما است یا جاهای دیگر هم اتفاق می افتد. شاید دلیل بعضی از موارد، عدم امکان چاپ بعضی از داستانها ی یک مجموعه باشد، ولی هر چه هست ایراد تو به موضوع ایرادی اساسی است.

سلام
واقعن منم دوست دارم بدونم این اتفاق جای دیگه هم میفته یا نه.
شاید در مواردی برای شناساندن یک نویسنده بد نباشد...آن هم البته در یک مجموعه داستان از چند نویسنده مثلن...شاید!
(ببخشید یه کم دارم دیر به دیر میام ...حتا برای جواب کامنت ها )

منیر چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:47 ق.ظ

هنوز نخوندم این پست رو .
یلدایی که گذشت و روز تولد خواهر برادرتون مبارک .
...
وبلاگتون که باز شد گشتم دنبال بقیه ی صفحه هایی که باز ودند ببینم این موزک از کدومشون داره پخش میشه . (:
...
زمستون نود و دو مبارک تون ... سرش می کنیم . (:

سلام
ممنون
...
گفتم یه تنوعی بدم حالا که سرم شلوغه!
...
چشم به هم بزنیم سر شده

منیر چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ

سلم یادم رفت
راستی امروز یه موزیک آرومی داشتم گوش میدادم داشتم فکر میکردم بذارمش واسه وابلاگم ... اما دیگه نمی ذارم تا یه وقت نگی تقلید کار میمونه .

سلام
بگذارید... به هر حال اجداد ما ظاهرن میمون بودند! عار نیست که این میراث اجدادی را گاهی بروز بدهیم
یاد بچگی ها به خیر

مهران چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:43 ب.ظ

ببین رفیق درسته خستگیهاتو با اینها در می کنی اما اینکه تا آخر زمستان خیلی مانده یکم زیاد از حده شنیدن این آهنگ. ما تازه دو سه روزه جوجه هامونو شمرده ایم.
برق سه فاز از سرم پرید آخه. نمی دانم چطور تونستم صدا را قطع کنم. توی شرکت آنهم بین دو سه تا همکار دیگر. خودت تصورش کن. سیگار لازم شدم.

سلام
اوه اوه چه اتفاق بدی...عذر خواهی می کنم
اما یه حسن داشت که بعد از سیگار اومدید کامنت گذاشتید!
اتفاقن وقت شنیدنش الانه...به خودمون امید می ده که این هم می گذرد.
البته در آینده عوضش خواهم کرد ... شاید مناسبتی عمل کنم!
سلامت باشی رفیق

سارا-ت چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ب.ظ

سلام میله جان
بعضی از داستان ها خیلی خوب بودند. مثل مادر بزرگ و تیک و گوشت کنسروی( گوشت کنسروی کدوم بود؟!)
این متنی که به عنوان وصیتنامه دورفمان توی سایت های فارسی گذاشتند، واقعیت داره؟ زیباست
موزیک گذاشته بودید برای وبلاگتون؟
انتخابات کی برگزار می شه؟

سلام بر شما
آره بعضی از اونها خوب بودند... خیلی خوب بودند.
گوشت کنسروی همونی بود که راوی در کودکی سر کار می گذاره ما رو (می خواستید حافظه منو امتحان کنید!؟ )
...
وصیت نامه دورفمن؟ ندیدم! نیستم تو سایتها! تو وبلاگ خودم هم نمی رسم بیام...می گردم ببینم چیه. اما معمولن به این موارد باید اول با شک نگاه کرد و بعد از اطمینان نظر داد.
الانم موزیک داره وبلاگ...شما نمی شنوید؟
انتخابات به زودی با رنگ و بوی ایرانی برگزار می شود.

بی نام پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:16 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

تو استاد مرکز ثقل اینترنتی
هر حا بری و برگردی این میله بدون پرچم رو میبینی که جهت رو گم نکنی. خوبه که هستی

سلام
بابا داغونم کردی رفیق
البته داغون با بار مثبت! یعنی روبراه شدم
دارم تمام تلاشم رو می کنم که باشم و از شما دوستان انرژی بگیرم
منتها گاهی فکر می کنم اگر نتونم به دوستان سر بزنم چه فایده داره که پارتیزانی بیام و به روز کنم... برای من ایده آل زمانی بود که می رسیدم قشنگ فکر کنم برای دوستان کامنت بنویسم.
حقیقتن عاشق کامنت نوشتن برای وبلاگ هام...یعنی قبل از این که وبلاگ نویس باشم چندین سال کامنت گذار بودم و لذت خوبی داشت.
ارادت

Reza پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:17 ب.ظ

Salam amoo Hossein
chetori?
goftam ye radi bezaram

سلام داش رضا
خیلی مخلصم
دلم تنگ شده برات رفیق
بد نیستم
خوبم
از رد گذاشتن غافل مشو

نسیم جمعه 6 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:03 ق.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. طبق معمول هزارتا پنجره باز داشتم اینقدر دستپاچه شدم که نمیدونستم کدوم رو ببندم. هر چقدر این آهنگ رو دوست دارم ولی دوست ندارم وبلاگ موزیک داشته باشه.
ببخشید دیگه :) زیاد تکریم ارباب رجوع میکنید همین میشه دیگه خواننده به خودش اجازه میده نظر زیادی بده.
نوشته خوبی بود تشویق شدم از این نویسنده هم چیزی بخونم. مرسی.

سلام

گاهی یه موزیک می تونه خودش یه پست محسوب بشه...
دوست داشتم اگر وقت داشتم متناسب با هر کتاب یه موزیک انتخاب کنم اما خب این خیلی ایده آل گرایانه است...کو وقت!؟
...
آره شما که خلاصه توی معدنش هستید حتمن بخوانید از این نویسنده... طوفان موفان نیومده اون طرفا!؟
سلامت باشید رفیق
ارباب رجوع صاحب اینجاست

نسیم یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 ب.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام.
نه طوفانی فعلا نیومده :)
شما هم سلامت و شاد باشین دوست عزیز.

سلام
ممنون دوست من
امیدوارم همیشه همه چیز روبراه باشه
فکر کنم نیومدن طوفان ارتباطی با تمام شدن "اسامی" زنانه برای طوفان ها باشه! (هر سال چند تا اسم جدید می شنویم و چه خوش ذوق هم بوده اند انتخاب کنندگان...)
البته محتمل تر این است که گروه های فمینیستی اعتراضاتی کرده اند و در حال بررسی است. بعید نیست در آینده طوفان جورج و هری و ویلیام به آنجا سر بزند

منیر چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1392 ساعت 06:53 ب.ظ

چه صفت با مزه ای : " مرکز ثقل اینترنت " بودن !
...
موزیک متن به تر از آوازه . ممنون بابت انتخابش . و اینکه چرا وبلاگ شما دگمه ی بستن آهنگ نداره که کلیک کنیم . خب آدمیه دیگه شاید دلش نخاد موقع خوندن خوابش ببره .
...
این پست رو هنوز نخوندم
تا بعد .

سلام
می بینی چه رفقای باحالی دارم و بهشون هم نمی رسم سر بزنم

...
هر پست کتابی این موزیک رو عوض می کنم...صدای سیستم را قطع کنید خب!

منیر شنبه 21 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ب.ظ

صدای سیستم خودمو قطع کنم ؟ خب نمیخام قطع کنم دارم موزیک خودمو گوش میدم .
...
گیر که میگن اینه ها (:
...
خبر دارید که عکس این پست پریده آیا؟

سلامممم
نه!
این موزیک که الان پخش میشه رو کلی گشت زدم پیدا کردم که با حال و هوای اپرای شناور بخونه خداییش
الان درستش می کنم
مرسی که خبر دادی...این وعض ماست ...حدس می زنم یک سوم تا نصف عکس ها پریده باشد

عمو جغد بی شاخ سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:43 ب.ظ http://samanica.blogfa.com/

اتفاقن این مشکل که می گی واسه خیلی از نویسنده ها هست الان، وودی آلن، مئراکامی و خیلیای دیگه، البته من سعی می کنم گول نخورم و هم اسم قصه ها رو می بینم هم چن صفحه می خونم

سلام
خوش آمدی عمو
آره در مجموعه داستانهای اینگونه باید شش دانگ حواس آدم جمع باشد.

عمو جغد شاخدار شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 05:38 ب.ظ http://myfavouritetoday.blogfa.com/


به وبلاگ من سر بزن
حال ندارم بیشتر حرف بزنم رفتم سر اصل مطلب

سلام
از این که مستقیم می‌روید سر اصل مطلب متشکرم.
دعا کنید شرایط‌مان نرمال شود تا بتوانیم به اقصی نقاط عالم مجازی مثل سابق سرکشی نماییم.

فاطمه سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 01:22 ق.ظ

من چند تا سوال راجب چندین کتاب مختلف دارم لطفا بگین چجوری بپرسمشون ! اینستایی؟ جاییی منطورمه خیلی زیادن لطفننن به کمک نیاز دارم دوست کتاب خون من

سلام
بفرمایید سوالات رو ... در حد تواناییم و وقتم ... همینجا بپرسید.
مگر الان وقت امتحانات است؟!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد