خانواده ورانای , از خانواده های معتبر منطقه در یکی از امیرنشین های آلبانی به حساب می آید. سه سال قبل دورونتین تنها دختر خانواده بر خلاف عرف با مردی ازدواج می کند که محل زندگیشان (بوهم- جمهوری چک فعلی) بسیار دور از محل زندگی خانواده عروس است (تقریبن دو هفته با اسب). یکی از 9 برادر عروس (کنستانتین), برای گرفتن رضایت مادر قول می دهد که هر وقت مادر دلتنگ دخترش شد او برای بازآوردن دورونتین اقدام کند. عروسی سر می گیرد و دورونتین از آنجا می رود. چندی بعد جنگی در آن مناطق درمی گیرد و به دلیل آلوده بودن سپاه دشمن به وبا, تلفات زیادی به آلبانیایی ها وارد می شود...از جمله این تلفات مرگ هر 9 پسر خانواده ورانای است. تنها فرد باقی مانده از خانواده , مادر است که بر سر گور عزیزانش ناله و گلایه می کند از جمله بر سر گور کنستانتین که قول داده بود دورونتین را بازگرداند و حالا که مادر به دورونتین نیاز دارد خبری از وفای به عهد نیست.
مادر حدود سه هفته قبل هنگام گلایه هایش , کنستانتین را نفرین می کند. و حالا در زمان شروع داستان به فرمانده استرس (نماینده نظامی امیر در منطقه) خبر می رسد که دورونتین در شب گذشته به طرز عجیبی به خانه برگشته است و مادر و دختر هر دو در حال احتضار هستند. فرمانده بر بالین آنها حاضر می شود و با آنها اندکی صحبت می کند. دختر بدون اطلاع از مصیبتی که به سر خانواده اش آمده در خانه را زده است و مادر هیجان زده از او پرسیده که با چه کسی آمده است و دختر هم به سادگی گفته است با برادرش کنستانتین...مادر با شنیدن این مطلب شوکه می شود و دختر هم با شنیدن مرگ همه برادرانش... به زودی هر دو از دنیا می روند و این معما را برای فرمانده به جا می گذارند که چه کسی دورونتین را بازآورد؟ و داستان تقریبن از همین جا شروع می شود... جایی که در پیش چشمان فرمانده , افسانه ای در حال تولد است. افسانه ای که توسط مردم به سرعت پر و بال می یابد و گسترش آن موجب می شود تا از طرف مقامات کلیسا و حکومت , تحت فشار قرار گیرد تا راز این معما را کشف کند.
برداشت ها و نکته ها
1- داستان با شروعی خوب , خواننده را جذب و امیدهایی را در دلش برای خواندن یک اثر خیره کننده ایجاد می کند. اما در ادامه با برخی تکرار مکررات و کش دادن های بی جا , امیدمان را کمرنگ می کند و با پایان بندی ناامید کننده اش خواننده را حیران می کند. حیف...صد حیف...
2- صرف نظر از این که با خطابه های انتهایی شخصیت اصلی داستان (فرمانده استرس) موافق باشیم یا مخالف , در دست گرفتن بلندگو و ارائه پیام به صورت مستقیم , از نظر من سم مهلکی برای یک داستان است.
3- نیمه اول داستان و نحوه بیان یک افسانه قدیمی و هزار ساله در قالب رمان مدرن و یک معمای پلیسی , واقعن آموزنده و هیجان آور است... اما فاز گره گشایی داستان در جهت دیگری! و از این حیث که چگونه یک رمان داغون می شود ...آموزنده است.
4- شاید به جای رمان, با حذف برخی تکرار ها و انتخاب روشی دیگر برای گره گشایی (و یا حتا بی خیال شدن گره گشایی! و گذاشتن آن به عهده خواننده) یک داستان بلند یا رمان کوتاه قابل قبول می داشتیم.
5- کنار گذاشتن قوانین بیرونی اعم از قوانین مکتوب , دادگاه ها , زندان و نظمیه و نهادهای حکومتی و روی آوردن به قوانین درونی دیگری که از خود انسان نشات بگیرند ممکن است برای برخی جذاب باشد (هنوز ...و البته شاید بیشتر در سال نوشتن کتاب یعنی 1980) اما از نویسنده آوریل شکسته چنین انتظاری نمی رفت. در آن کتاب اتفاقن فضایی عالی تصویر شده بود که نشان می داد برخی از این قوانین سنتی یا باصطلاح درونی یا بومی چه نتایج تاسف باری به بار می آورد. و حتا این پاراگراف هم توجیه خوبی نیست:
طبیعتاً این نظام نیز از ماجراهای غم انگیز, از قتلها و از تجاوزها عاری نبود, ولی خود انسان بود که نزدیکان خود را محکوم می کرد و نیز توسط آنها محکوم می شد و این کار در خارج از هرگونه چهارچوب خشک حقوقی صورت می گرفت. وقتی که خودش مناسب و درست می یافت می کشت یا می گذاشت اعدام شود, خود را مسموم می کرد یا از زندان بیرون می آمد.
بله شاید در یک روستا چنین نظامی جواب بدهد (شایدی که در آن هم کلی اما و اگر هست , و کلی مثال نقض در تاریخ و جغرافیا! داریم) اما پیشنهاد آن برای گستره وسیع تر جای تعجب دارد...
6- ما در جوامع با انسان (همین من و شما و ایشان) روبروییم نه با انسان ایده آل برخی فلاسفه لذا : در این دنیا, نهادهای پا گرفته , جای خود را به نهادهایی دیگر, همه نامرئی, غیر مادی, ولی نه رویایی و شاعرانه, بلکه بیشتر حزن آلود و غم انگیز, و اگر نه بیش از نهادهای قبلی, حداقل به اندازه آنها وزین, می دهند. با این تفاوت که این نهادها جنبه درونی خواهند داشت, اما نه مانند ندامت یا احساسی مشابه, بلکه مانند چیزی کاملاً معین, آرمان, ایمان, نظامی شناخته شده و مورد قبول همه , و تنها تفاوت در این خواهد بود که این نهادها در درون هرکس تحقق می پذیرد ولی مخفی و نهان نخواهد بود, بلکه بر همه آشکار خواهد بود, درست مثل این که انسان سینه ای شفاف داشته باشد و عظمت و دلتنگی اش, درد و غم هایش, ماجراهای غم انگیزش, تصمیمها یا شکهایش, بر همه آشکار باشد... خوفناک است....نه ممکن است و نه مطلوب!
***
از اسماعیل کاداره , نویسنده آلبانیایی, دو رمان در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که یکی همان آوریل شکسته است که توسط همین مترجم (آقای قاسم صنعوی) به فارسی برگردانده شده است و دومی با عنوان گل های بهاری,جنگل بهاری تا آنجایی که من می دانم ترجمه نشده است. (الان در ویکیپدیا-همین لینکی که روی اسم نویسنده دادم- دیدم که در سال 2011 این کتاب را تحت عنوان The Ghost Rider بازنویسی کرده است)
مشخصات کتاب من: مترجم قاسم صنعوی , نشر مرکز ,چاپ اول 1376, 173 صفحه , تیراژ 3030 نسخه (چه کسی این اعداد را درمی آورد!؟) , 530 تومان
خوب من در کل کاداره را دوست دارم شاید آوریل شکسته را بیشتر از بقیه کتاب هاش اما این کتاب هم برای من خیلی جالب بود
سلام
من اون کتاب رو همونطور که در مطلبی که در موردش نوشتم اشاره کردم خیلی دوست دارم و به نظرم به حق در لیست 1001 کتاب قرار گرفته... و به حق هم جزء کاندیداهای نوبل محسوب میشه این نویسنده... اما این کارش رو من به همون دلایلی که نوشتم نپسندیدم.
ممنون
از توضیحات خوبت ممنون.
گمان کنم این 3030 یک معنای عرفانی - شهودی داره. وگرنه حتما خواستن جوک بگن. جوک آماری: 3030 و نه 3029 یا 3000.
سلام
خواهش می کنم.
مزه کردن طعم نوشته ی ملل مختلف خوبه. من هم راضی شدم که یکم از غرب اروپا فاصله بگیرم و توی خوندن رمان به جاهای دیگه هم سفر کنم. نویسنده های هندی، تاجیکستانی، پرویی ...
این هم باید خوب باشه. البته بهترین رمان از نظر «خزنده ی اگزیستانسیالیت» رمانی هست که مستقیما به آفرینش انسان و رنج بشری بپردازه... اما چه معنی ای داره که آدم موضوعات دیگه رو نخونه؟!
سلام
به نظر من هم بد نیست که آدم بدونه آدمهای مختلف در این کره خاکی به چه چیزهایی فکر می کنند و چطور زندگی می کنند... با این اوضاع و احوال که ما نمی تونیم بریم خودمون ببینیم و بفهمیم پس باید به همین رمان خواندن قناعت می کنیم!
از این نویسنده اگر خواستید بخونید همان آوریل شکسته را توصیه می کنم.
همه جور موجود اگزیستانسیال دیده بودم الا خزنده
ممنون
سلام. یکی قول داده برام تهیه ش کنه به همین دلیل نوشته تون رو تا ته نخوندم. وقتی خوندم نظرم رو می گم.
سلام
اگر پیدا هم نشد چیز زیادی رو از دست ندادید... این رو هم در نظر بگیرید که نویسنده هم این کتاب رو بازنویسی کرده...
اما اگر خوندید که البته خوشحال میشم نظرتون رو بخونم.
ممنون
سلام
تمش خیلی خوب به نظر میاد ولی خب همیشه تم خوب کافی نیست برای خوب بودن یک داستان. این طور که به نظر میاد خوب پرداخت نشده.
من از کاداره دو سه ماه قبل آوریل شکسته رو خوندم که خیلی خیلی ازش خوشم اومد. می تونم بگم یکی از موندگارترین رمان هایی بود که تو ذهنم می مونه.
سلام
فکر نکنم بحث پرداخت باشه...یعنی با پرداخت مشکل این داستان حل نمیشه... نیمه دوم به نظر من باید کلی تغییر کنه.
آن کتاب رو من هم دوست داشتم.
ممنون
سلام
اسماعیل کاداره یک رمان حجیم به اسم زمستان سخت هم دارد که از آثار شاخص اوست و توسط مهستی بحرینی به فارسی ترجمه شده است.
سلام
خب باید بگم من بعد از آوریل شکسته هرجایی کتابی از کاداره دیدم خریدم از جمله همین زمستان سخت را... که ایشاللللا سال آینده ...
(چه خرید خوبی هم بود!! دو تاش روی هم دو هزار چوق هم نشد )
بخونمش ؟
سلام
والا چی بگم...نه! توصیه نمی کنم
یا بهتره بگم چندان توصیه نمی کنم!
اما شروعش حرف نداشت..
درود
یاد یکی از اپیزودهای میزوگوچی افتادم.
مردی که بعد از سالها به خونه برمی گرده و همسرش ازش پذیرایی می کنه وصبح که از خواب پا میشه خودش رو در خرابه ای می بینه و بهش می گن مدتهاست که همسرش رو در همین خونه ی متروک دفن کردن_
سلام
بله شروعش رو پسندیدم... اما یک شروع خوب کفایت نمی کند.
یاد مرحوم فوئنتس افتادم و مطلبی که در مورد چگونگی نوشتن آئورا نوشته است ... به خاطر میزوگوچی
چه خوشمان آمد ...داستان قشنگیه
سلام
بله اون تکه اولی که نوشتم جذابه
سلام علیکم...
اسماعیل کاداره را گذاشته ام در فهرست...
۱ ماه است این کارت عضویت ویژه کتابخانه دارد خاک می خورد و منتظر یک ماشین عروس از طرف من که بیاورمش از ارایشگاه کتابخانه بیرون.
ولی کو دل و دماغ...
این روزها افت کتابخاونی کرده ام میله... اصلن راضی کننده نیست این روند ...
و علیکم السلام
کار خوبی می کنید ...آوریل شکسته را برای شروع انتخاب کنید.
دل و دماغ را باید پرورش داد منم الان دقیقن چهار روزه که لب به کتاب نزده ام!
من از این افت و خیز ها زیاد داشته ام ...نگران نباش
سلام.
طرحش خوبه، اما بسط و توسعهش نه. احتمالا نتونسته جمع و جورش کنه.
530 تومن زمان خودش گرون بودهها!
سلام
علتش رو فکر کنم به پرکاری نویسنده در اون دو سه سال بشه ربط داد...
و اما نکته دوم:
دقیقن در سال مورد اشاره یعنی سال 76 بنده یک بسته مارلبرو قرمز پایه بلند را 300 تومان می خریدم و به عبارتی به قیمت الان از ده هزار تومان بالا می زنه که برای کتابی با این حجم میشه گفت بسیار گران
اما یه چیز جالب:
من این کتاب رو با همین قیمت و 40 درصد هم تخفیف خریدم
سلام
...
خداروشکر که شما هنوز کتاب میخونید
سلام
کار دیگه ای ازم بر نمی آد
سلام
از این نویسنده که چیزی نخونده ام . نه قلمش را می شناسم نه روایت هایش را ... با این توضیح شما هم رغبت به خواندنش در آینده نیست .
اما منم دقیقاً مثل درخت محو اون 530 تومن شده ام .
سلام
من از این نویسنده بدم نمیاد...به عبارتی باید بگم که خوشم میاد از اولین کتابی که ازش خوندم که خیلی خوشم اومد...اگه در آینده خواستید ازش بخونید آوریل شکسته را توصیه می کنم.
...
ذیل کامنت درخت حساب کتاب کردم! اما به دلار حساب کنی زیاد گرون نبوده ها
سلام
داستان خوب شروع شد،اما....
چه نقد خوب و دقیقی دارید،تحسین برانگیزه
سلام
ممنون دوست عزیز
سلام
شبتون بخیر
من اصلا اسم این نویسنده را حتی نشنیدم و بسیار سپاسگذارم. چون تقریبا سلیقه ی ادبی شما و فرانک با من همخوانی داره بنابراین فکر کنم باید حتما یه چیزی ازش بخونم.
سلام
روز شما هم به خیر
خواهش می کنم... فکر کنم امتحان کنید بد نباشد...
آوریل شکسته رو پسندیدم
ممنون
interesting
سلام
ممنون از توجه تان
سلام بر حسین خان کتاب خوان
ما هی می آییم و می بینیم شما سیر صعودی کتاب خواندتان را ادامه می دهید و هی از خودمان شرمنده می شویم و بی سخنی می رویم. خلاصه نپندارید که خاموشی ما برهان فراموشی ماست.
سلام بر یار آفتاب
سیر صعودی تا سقوط
یاد سالروز تولد حمید مصدق هم افتادم که چند روزی ازش گذشتیم
خاموشی و برهان فراموشی
عجب...
ممنون
همیشه انقد کال توضیح میدی که دیگه همین کافی تقریبا که بفهمم کتاب از چه کیفیتی برخورداره جناب میله دیگه برای خودت مفسر و منتقد ادبی خوبی شدی بیشر تلاش کن
سلام
کال قطعن کلمه مناسب تریه تا کامل
دندان مفسر و منتقد شدن مان خوشبختانه در نیامد که نیاز به کشیدنش باشد...پس بی تلاش می گذرانیم
ممنون
بدم نمی اومد ماجرای ائورا رو بدون هرموقع که وقت داشتی_
سلام
کتاب کم حجم آئورا را که ببینید دو بخش دارد بخش اول داستان است و بخش دوم متنی است که در آن نویسنده در خصوص چگونگی نوشتن آئورا نوشته است که حجمش از حجم داستان بیشتر است.
اینجا اشاره ای داشتم:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/12/19/post-116/
اما اصل آن موضوعی که مورد نظر است در همان کتاب مندرج است
خب از اسماعیل خیلی بعید بود...
منو یاد فیلم های هندی و فیلم های ایرانی سوپرمارکتی و اخیرن کلیپ های سم اینستاگرامی انداخت.
هیچ نقطه ی یوتی نداشت.از یه جاهایی معلوم رود تهش چیه.
اسماعیل کاداره منو یاد مسابقه فوتبال آلبانی و صربستان میندازه.مصطفی کمالی و عیسی بولوتینی
سلام مارسی
حیف شد. این آخرین کتابی بود که از کاداره خوندم در حالیکه بعد آوریل شکسته چند اثر دیگر از ایشون رو خریدم.
فکر کنم دیگه زمان زیادی گذشته و این اثر رو فراموش کردم دیگه می تونم بدم سراغ یک کار دیگه از ایشون. مطلب رو خوندم و دیدم خیلی ناامید شده بودم اون زمان. البته ظاهرا اثر بازنویسی شده بعدها...