همه مطالعات دینی باید به نا اموختن همه تفاوتها منجر شوند تفاوت های خیالی بین دختر و پسر ، حیوان و سنگ ، روز و شب ، گرما و سرما...(سیمور گلاس)
.
کتاب شامل دو داستان مرتبط با هم از خانواده گلاس است. خانواده ای خاص شامل پدر (لس , که هیچگاه با هیچ مشکلی خود را درگیر نمی کند) مادر (بسی , برعکس پدر) و هفت فرزند آنها : سیمور , بادی , بوبو (دختر) , والت و بیکر , زویی , و کوچکترین دختر فرانی. همه این فرزندان به نوعی , سطح هوشی بالایی دارند و همه آنها در کودکی به دلیل اطلاعات عمومی بالا و سرعت انتقال خوب , پای ثابت برنامه رادیویی "کودک حاضر جواب" بوده اند. انبانی از دانستنی ها را با خود حمل می کنند اما احساس خوشبختی ندارند. در زمان وقوع این دو داستان (سال 1955) هفت سال از خودکشی سیمور و ده سال از شهادت والت در جنگ جهانی دوم گذشته است. سیمور به عنوان فرزند ارشد و به نوعی مرجع همه فرزندان , حضورش همچنان حس می شود.
فرانی
فرانی دانشجوی بیست ساله ایست که قرار است آخر هفته را با دوست پسرش سر کند و می خواهد آخر هفته محشری داشته باشد. اما دختری که مدام حالش از همه چیز به هم می خورد و از همه چیز بدش می آید و حتی تحمل شنیدن صدای درونی خودش را ندارد و در عین حال اخیراً کتابی در مایه های عرفان به دست گرفته است و مدام زیر لب ذکر می گوید چگونه اوقات محشری خواهد داشت؟...
وقتی برای تو می نویسم خیلی کودن و احمق می شوم. چرا؟ بهت اجازه می دهم این مسئله را تجزیه و تحلیل کنی. فقط بیا این آخر هفته اوقات محشری داشته باشیم. منظورم این است که برای یک بار هم که شده , اگر امکان دارد , سعی نکن همه چیز را تا حد مرگ تجزیه و تحلیل کنی, مخصوصاً من را.
زویی
زویی کوچکترین پسر خانواده است. او هم خصوصیاتی مشابه فرانی را دارد , چرا که علاوه بر خواهر برادری, هر دو تحت تعلیم ویژه دو برادر بزرگتر یعنی سیمور و بادی قرار داشته اند. او هم حالش از خیلی چیزها به هم می خورد از جمله این که از جلب توجه کردن و هرکسی که دنبال جلب توجه کردن است متنفر است اما شغلش هنرپیشگی سینما و تلویزیون است و... . این داستان تماماً در خانه گلاس ها جریان دارد, فرانی بعد از طی کردن آخر هفته کذایی داستان قبل , به خانه برگشته است. چیزی نمی خورد و مدام ذکر می گوید. مادر دست به دامان زویی می شود تا او را از این حالت خارج نماید... داستان دو بخش دارد : اول مواجهه و گفتگوی زویی و مادر و دوم گفتگوی زویی و فرانی ...
***
فرانی در قسمتی از داستان نظر جالبی در مورد دانشگاه دارد و این که آدم ها همانند کلکسیونرها دنبال جمع کردن چیزها هستند بدون اینکه هدف خاصی داشته باشند:
دانشگاه فقط یه جای آشغال و مزخرف دیگه توی دنیاست که برای گنجینه جمع کردن و این ها ساخته شده. منظورم اینه که آخه گنجینه گنجینه است. فرقش چی یه که پول باشه یا ملک باشه یا حتی فرهنگ باشه یا حتی علم ساده؟ ... بعضی وقت ها فکر می کنم علم- یعنی وقتی که علم به خاطر علم باشه- از همه شون بدتره....فکر نمی کنم همه این ها این جور پدرم رو در می آورد, اگه هرچند وقت یکبار- فقط هرچند وقت یکبار- حداقل یک اشاره مودبانه کوچک فرمالیته می شد که علم باید به خرد منتهی بشه, و اگه نشه, فقط یه وقت تلف کردن چندش آوره. ولی هیچ وقت نمی شه! توی دانشگاه کوچکترین نشانه ای از این نمی شنوی که قراره خرد هدف نهایی علم باشه. به زور می شنوی اصلا اسمی از خرد برده بشه!
زویی که مخاطب این نظر است هوشمندانه بحث را به ذکر گفتن فرانی و دعای عیسی می کشاند و می گوید:
طبق منطق ساده ، به هیچ وجه هیچ فرقی ، که من بتونم ببینم ، بین کسی که حرص گنجینه مادی - یا حتی گنجینه فکری - رو داره و کسی که حریص گنجینه معنوی یه نیست . همون جور که تو گفتی ، گنجینه گنجینه است ، خدا لعنتش کنه ، و به نظر من ، از لحاظ اصول ، نود درصد قدیس های دنیا گریز تاریخ همون قدر زیاده طلب و نامقبول بودند که بقیه ما هستیم .
در این مباحثه صحبتهای جالبی زده می شود که عیار داستان را بالا می برد هرچند که با برخی از آنها موافق نباشیم! مثلاً زویی اشاره می کند "هیچ دعایی توی هیچ دینی توی دنیا نیست که تظاهر رو توجیه کنه" که بیانگر آن است که زویی آشنایی چندانی با برخی ادیان ندارد!! و نمی داند که مثلاً تظاهر به گریه کردن در برخی زمان ها و مکان ها چه قدر ثواب دارد و راهگشاست و...
***
پایان بندی جالبی داشت هرچند دوست نداشتم که خانوم چاقه سیمور به شخص خاصی تعبیر شود به نظرم همون جمله هیچ کی تو دنیا نیست که خانوم چاقه سیمور نباشه کفایت داشت.
آن صحنه ای که زویی وارد اتاق سیمور و بادی می شود و عبارات نوشته شده بر روی تخته سفید پشت در را می خواند هم جالب بود مخصوصاً این تقسیم بندی اپیکتتوس در مورد اعتقاد به خدا:
در مورد خدایان، کسانی هستند که وجود خدا را انکار می کنند، دیگران می گویند وجود دارد، ولی نه خود را به چیزی مشغول می کند و نه چیزی را پیش بینی می کند. گروه سومی به وجود و دوراندیشی او اعتقاد دارند، ولی تنها برای مسائل بزرگ و آسمانی، نه برای چیزهای روی زمین. گروه چهارمی می پذیرند که مسائل زمینی هم به اندازه ی مسائل آسمانی اهمیت دارند، ولی تنها به طور کلی، و نه مسائلی که به اشخاص مربوط باشند. گروه پنجم، که اولیس و سقراط از آن دسته بودند، آن هایی هستند که اعلام می کنند: «هیچ حرکت من بر تو پوشیده نیست! »
***
اولین چیزی که در مورد این دو داستان به ذهنم رسید بیان تصویری دقیق نویسنده است و همین نوع نثر شاید کارگردانان را وسوسه می کند که به سراغ او بروند و البته همیشه دست خالی بازگشتند چرا که او همیشه با فیلم شدن داستانهایش مخالفت می کرد. البته سلینجر با همه هوش و درایتش فکر مناطقی از دنیا و البته آدمهای آن مناطق را نکرده بود که نیازی به اجازه گرفتن از مولف یک اثر را ندارند.
این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد, دو بار به فارسی ترجمه شده است : بار اول توسط میلاد ذکریا (نشر مرکز) و بار دوم توسط امید نیک فرجام (نشر نیلا)
(مشخصات کتاب من : نشر مرکز – چاپ اول – سال 1380 با تیراژ 3000 نسخه در 185 صفحه و به قیمت 1200 تومان)
***
پ ن 1: هنوز همون یه گانه از سه گانه هستم! سه گانه نیویورک رو می گم... مطلب بعدی هم گان اول خواهد بود.
پ ن 2: سالینجر هم که نزدیک دو سال پیش از دنیا رفت.
پ ن 3: از همین نویسنده در این وبلاگ: ناتوردشت و این داستان صوتی در این پست
پ ن 4: نمره کتاب از نگاه من 3.9 از 5 میباشد (در گودریدز 4 و در آمازون 4.2)
سلام.
اتفاقا خانم راه نمایی که کتاب رو موقع خرید تو دستم دیده بود مدام بهم می گفت این همون فیلم داریوش مهرجویی خودمونه, ندیدیش مگه و یه کتاب دیگه دستش بود و می خواست که اون رو بخرم.
هنوز اواسط داستانم و دست و دلم نمی ره به خواندن. من ترجمه ی نیک فرجام رو دارم و اصلا ترجمه ش به دلم نمی شینه. مزخرفه...
سلام
اون یکی کتاب چی بود؟!
..........
ترجمه اون که قاعدتاً باید به دلیل متاخر بودن , بهتر باشه!! این یکی که بد نبود... کاش می دونستم قبل از خرید می گفتم...
تحقیق در مورد ترجمه ها هم قبل از خرید دیگه جزء واجبات شده است!
امیدوارم دست و دل ردیف شود
سلام
تازه ناتوردشت رو خوندم و یه جورایی از سلینجر خوشم اومده. پس لازمه این کتاب رو هم بخونم. البته بعد از 40 تا کتابی که الان حاضر و آماده تو کتابخونه صف کشیدن تا خونده بشن.
راستی از ته قضیه چه خبر؟
سلام
بله بعد از اون 40 تا بد نیست بالاخره باید هوای قدیمی تر ها رو داشت , السابقون السابقون اولئک المقربون...
درخت یه بار گفت نباید آمار نخونده هام رو بگیرم ولی خوب الان 130 تایی میشه
........
واللا چی بگم! چند نفر بهم گفتند که رسیدی به تهش و چنین شده است و چنان! اما هنوز رسماً به خودم چیزی گفته نشده... اینه که هنوز برای شروع جشن و پایکوبی زوده... برای نک و نال هم همینطور... فعلاً دایورت کنان در حال خوف و رجا هستم
از سلینجر متنفرم.از این کتابش بیشتر از همه ی کتاباش.در ضمن جهت اطلاعتون می گم ،از اون یازده تا قضیه ی بی ته که گفته بودید ،اولیشون به جای یکی دو تا ته داره!شما دقت نمی کنید.
سلام فانی
چرا تنفر؟؟ طبیعیه که آدم از نویسنده ای یا کتابی بدش بیاد ولی تنفر یه کم زیاده روی نیست؟
......................
در این که من آدم بی دقتی هستم که بحثی نیست حتی در مورد بادخور بودن دو تا ته بند یک هم بحثی نیست... ولی جر نزن
سلام وبلاگ پر محتوای داری عالی پس میتونم ازت راهنمای بگیرم واس کتاب خوب
به منم سر بزن منتظرتم عزیز
سلام دوست عزیز
نظر لطفتان است
اگر کمکی بربیاید حتماً...
ممنون
من ناتوردشت و خوندم. و عجیب از لحن داستان خوشم آمد. واقعا ترجمه اش یکی از کارای فوق العاده بود.
سلام
شما کدوم ترجمه اش را خواندید؟
سلام مجدد
رمان ایرانی بودش. " شروع یک زن" فریبا کلهر. انقدر گفت و گفت و مثل کنه بهم چسبید که خریدمش. فقط یه سوال ازش پرسیدم ها!! این طوری شد...
فقط همین ترجمه رو داشتن اونجا....
خلاصه. می خوانیمش باکی نیست...
بعد تمام شدن کتاب هم پستتان را می خوانم.
سلام
یاد این فروشندگان کپسول آتش نشانی افتادم!!
منتظرم
سلام
من وقتی کتاب رو می خوندم همش قیافه ی نیکی کریمی جلوی چشمم بود
سلام
درسته...
کاش اول کتاب رو خونده بودیم و بعد فیلم را می دیدیم ...
مرسی عزیزم.. ناتوردشت را که بسیار پسندیدم..
سلام
این البته به پای اون نمی رسه ها...
سلام.
از فیلم مهرجویی که خوشم نیومده بود، ولی بدم نمیاد بخونمش، بهخصوص که حجمشم مناسبه! به شهادت نقل قولایی که کردی، ظاهرا از اون رمانای مخکارگیره.
سلام
ایرانیزه کردن زیاد جالبی نبود ... بعضی جاهاش لایتچسبک بود...
حجمش مناسبه قسمت زویی یه کم این حالت کارگیری رو داره...
سلام روستایی بی طمع نیست.
آقا ما بروزیم.
سلام برادر
چشم ... خدمت می رسیم
من این کتاب رو دوست داشتم ترجمه نیک فرجام رو خوندم که به نظرم خوب هم بود
قبلا در یک وبلاگ گروهی این کتاب رو معرفی کرده بودم و قسمتی از متن رو هم آوردم اگه فرصت کردین بخونین و تفاوت ترجمه ها رو هم ببینین
http://www.bagheaeeneh.blogfa.com/post-83.aspx
سلام
ممنون از راهنمایی
البته با یک پاراگراف زوده که کلی قضاوت کنیم اما خوب , به نظرم ترجمه اش بهتر اومد...
من موقع خوندن به نظرم اومد شاید به جای گنجینه , کلکسیون بهتر برسونه مطلب را... چون گنجینه کمی گنگه...اما توی اون ترجمه به نظرم بهتر دراومده...
من استعداد عجیبی تو زیاده روی دارم.
کجای کار من جر زدم؟
سلام
یعنی خوش استعدادی
......
گفتی خیلی از اون موارد را تا تهش رفتی و برگشتی و... قرار شد من منتظر بمونم تا از ته برخی قضایا باخبر بشوم
درود.
بله اشاره درستی کردی صحنه پردازی و توصیفاتِ کامل نویسنده باعثِ ترغیبِ فیلمسازها میشه ..
ممنون از معرفی..
سلام
ممنون
اوکی.قرار شد شما موردی سوال کنید من جواب بدم.که اونم احتمالا تو حوصله تون نمی گنجه.
سلام فانی عزیز
حوصله دارم با گنجایش بالا
می رسم خدمتتون
فرنی و زویی رو به اندازه ی هولدن دوست ندارم ، به اندازه ی هولدن هم روش تعصب ندارم !
گفتنی ها رو هم که تو گفتی ، ما هم یک خدابیامرزی واسه سلینجر می فرستیم ... در همین حد از دستمون بر می یاد دیگه
سلام
بچه ها تا کوچیکند جذابند! وقتی که بزرگ می شوند کم کم جذابیتشان کم می شود و به سن من که می رسند....
زویی به نظر من یک ته مایه هایی از هولدن را دارد منتها بالغ شده و...
واقعاً تعصب مثبت و منفی هر دو را بی خیال ...
یادش گرامی و فاتحه مع الصلوات
با داستانش اصلا حال نکردم بنظرم ازون کتابهایی هست که حوصله مو سر می بره. به جاش صدای شما که دوست دارم همیشه بشنوم
سلام
دارم دنبال یه داستان مناسب برای خوندن (داستان صوتی) می گردم...
"پری" نچسب بود.
البته فکر کنم چون اول کتاب رو خونده بودم نچسب افتاد.
به نظرم هر دو ترجمهش خوبه. نیک فرجام بهتر حتا.
آقا همسایه نظر شخصیتون رو کم دخالت میدین تو معرفی کتاب. البته خوبه از یه جهتهایی، ولی مثلاً دوست دارم بدونم شمایی که تو این مایه نویسندهها خوب خوندین نظرتون چیه.
سلام
پری برای من جالب بود و البته در برخی لحظات گنگ... شاید چون کتاب رو نخونده بودم!
.............
به نظرم لذت بردن و بهره مند شدن از یک کتاب کمی به سلایق و حال و هوای درونی و بیرونی خواننده ارتباط دارد لذا هنگام معرفی یک کتاب برای دیگران که سلایق و حال و هوای متفاوتی دارند آن هم در محیطی مجازی ... باید هوای کار رو داشت! اما خوب, سعی می کنم این موارد را در کامنت ها اگر مجالی شد بگویم... هرچند از خود متن هم گاهی بر می آید که حسم چه بوده است...
................
بعداْ نوشت : نظر صریح خودم: این کتاب در لیست صد کتاب برتر از نظر خودم جایی ندارد!
هم سلینجر رو دوست دارم و هم "فرنی و زوئی" رو....
"پری" رو دیدین؟
سلام
بله همون زمان دیدم...
سلام دوباره
کتاب رو که خوندم دقیاً به نظرم رسید که سیمور واقعاً خود شخصیت سلینجر و هولدنه به نوعی. هولدنی که اینبار بزرگ شده ولی درگیر همون افکاراته و زویی که باز چون زیر نظر سیمور بزرگ شده و باز با خواهر کوچکترش میانه ی خوبی داره و باز دیالوگ های خواهر برادری, شباهت زیادی به خود هولدن داره, که خواستم فقط بدونم ناتوردشت زودتر از فرنی و زویی نوشته شده یا نه که تو ویکی پدیا دیدم همون حدس های منو نوشته درباره ش. کلاً سلینجر دغدغه ی ذهنی ش مسائل جوانها و نوجوان ها بوده و این دغدغه یکم حالت نوستاژیک داشته براش...
کتاب از نظر مضمون و تم خوب بود, اما بحث ها واقعاً سخت و حیرت آور بودن. چیزی که بیشتر توجه منو جلب می کرد معنویتی بود که در کل خانواده موج می زد و احترامی که خانواده حتی پس از خودکشی سیمور به او قائل بودند ستودنی بود.چاهار قانون زویی و حرف هایی دعوا دعوایی مادرشون هم برام جالب بود. مثل اصطلاحات " آقاپسر" و " محض اطلاعتون" و ...
من ترجمه ی اول رو هم دیدم و یه مقایسه ی چند صفحه ای رو هم کردم, به نظر نیک فرجام بهتر از ذکریا ترجمه کرده, اما این به نظر من انتخاب بین بد و بدتر هستش...
خب خرده نگیرید بهم, سلیقه ای رفتار می کنم دیگه...
سلام
ممنون از وقتی که گذاشتید...
بله ناتوردشت جزء اولین هاست و این کتاب از آخرین هاست که منتشر کرد...
دارم فکر می کنم که دخالت سلیقه هم زیاد بد نیست...
قرن بیست و یکم قرن به رسمیت شناخته شدن تفاوت هاست.ومهم تر از همه تفاوت زن و مرد.
پرچم عزیز آپم.با سرزدنت خوشحالم میکنی.
سلام
هنوز تا آخر قرن 21 خیلی مونده و قضاوت زود است... البته من که قطعاً به وسطش هم نمی رسم!!
به نظرم روزی خواهد آمد که به این تقسیم بندی های ما خواهند خندید!
....
ما همه زورمون رو زدیم بی پرچم باقی بمونیم برادر
مناطقی از دنیا و آدمهای آن مناطق را نکرده بود که نیازی به اجازه گرفتن از مولف یک اثر را ندارند؟
فکر میکنم ما به این مناطق نزدیک هستیم
سلام برادر
ما اصلشون هستیم
این کتاب رو دارم اما متاسفانه هنوز نخوندم حتما باید برم سراغش.
بسیار زیبا معرفی میکنید و من رو وادار به کتاب خونی میکنید.
فعلا از کتاب شوخی دارم لذت میبرم.
سلام
از این که وادار به کتابخوانی می شوید خوشحالم
لذتتان مستدام
عاشق این کتابم از اونایی هست که اوقعا ادم را درگیر خودش می کنه واقعا حرف داره برای زدن داره
سلام
قسمت زویی اینگونه است.
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام!
من اینجام!
گفتم اول یه ابراز وجودی کنم عجالتن تا سر فرصت افاضه ی فضل بنمایم!
سلامممممممممممممممممممم
دیگه داشتم ناامید می شدم!
گفتم یعنی خارجه اینقدر زود اثر می کنه
منتظرتم
سلام
فرانی و زویی رو دوس داشتم. مکالمه هاشون قر و قاطی خوبیه. خونوادگی اینجورین. آدم حال می کنه.
به همه چی گیر می دن. دسته جمعی شاکی ان. همه سیگار می کشن. همه یه مرگیشون هست. خوشم میاد از آدمایی که یه مرگیشونه.
در ضمن داستان صوتی رو هم قدیما گوش کرده بودم و الان هم دوباره گوش کردم. اصلنم وقت کم ندارم در زندگیم! گفته باشم;)
سلام
آهان! یادم رفت در مورد سیگار بنویسم... یعنی جوریند که آدم روش نمیشه بگه منم سیگاریم!! یه جایی تصریح می کنه که سیگار مثل کپسول اکسیژن می مونه براشون!!!
اوقات فراغتتان مستدام
خیلی وقته...
ای وای بازم یادم رفت!
سلام
خیلی وقته که نگفتم خوششششش به حالتون اینقدر کتاب میخونین پس اول بگم : خوشششش به حالتون که اینقدر کتاب میخونین .
بعدشم چه روزگاری به سرمون اومده ها هر چی بخونیم .. هر چی بشنویم .. هر چی ببینیم .. هر جا بریم ... هر ...
یه درد مشترک ول کن ما نیست اونم مقایسه ماست با همه چیز و هم جا ... یعنی باقی مردم دنیا چه جوری می بینن و میخونن و میشنون . من که اینجا قدم قدم خودمونو مقایسه میکنم و دق میخورم . غیر از اینم بلد نیستم .
سلام
صبرتان افزون باد
حالا ما نمی بینیم این بلاد فرنگ را و زیاد نمی خوریم دق را!!
ممنون
راستی مرسی ... خیلی ممنون ... یه عالمه سپاس ... برای زحمتی که میکشید
سلام مجدد
خواهش می کنم خاخور جان
ممنون
من هم کتاب رو دوست داشتم، هم فیلم مهرجویى رو با اینکه مى دونم نمک عرفان قضیه رو خیلى برده بود بالا .... بیشترش هم بخاطر کاراکتر زویى، و اون خانم چاقه که در فیلم مهرجویى با اون عرفان زدگى به " کوزه به سرها " تبدیل شده بود و تعابیر خیامى از توش بیرون کشیدند. این خیلى مهمه بعضى کارها رو به خاطر خانم چاقه انجام بدیم، حتی وبلاگ نویسى!
اما واقعا از بعد از اون فیلم من هر جاى مهمى که مى خوام برم کفش نو هامو مى پوشم!!!
سلام
وبلاگنویسی خوب است
اقتباس عجیبی بود... بهتر است دیگر نظری در این مورد ندهم.
خیلی وقت است که از سلینجر چیزی نخوانده ام
لطفا یکی به من بگه منظور از اینکه هیچکی نیس که اون خانوم چاقه سیمور نباشه چیه؟
سلام
نزدیک 7 سال از خواندن کتاب گذشته است اما به خوبی یادم هست این اصطلاح خانم چاقه سیمور را... چون تقریباً محور یا یکی از محوریترین موضوعات داستان بود. خانم چاقه اصطلاحی بود که سیمور آن را ساخته و پرداخته کرده بود... یک موجود خیالی که ناظر کارهای ماست و کارهای خوب ما را میبیند و درک میکند (برخلاف موجودات واقعی دور و برمان که متوجه این امور نیستند)... حتماً آن دیالوگ را که سیمور میگوید به خاطر خانم چاقه کفشهایت را برق بیانداز یادتان هست (در واقع مجری و حاضران در استودیو اصلاً متوجه واکس کفش او نمیشدند و طبعاً شنوندگان رادیو هم که نمیبینند) این برق انداختن به خاطر خانم چاقه است... شاید بتوان گفت خیلی از کارها و اعمال ما در شرایط معمول بیمعناست مگر اینکه ناظری برای آن کار در ذهنمان داشته باشیم که آن را درک کند... این ناظر به قول زویی میتواند مسیح باشد یا یک خوانندهای آن را معادل خدا بگیرد و یا وجدان و امثالهم... این مفهوم میتواند به برخی امور معنا بدهد... حالا این جملهی مورد اشاره شما یک مولفهی عرفانی هم دارد میخواهد بگوید این مفهوم در عین یگانه بودن در وجود همهی آدمها تکثر پیدا کرده است.
امیدوارم این توضیح مختصر کمک بکند که باقی مسیر را طی کنید