ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تصمیم گرفتم که در لابلای کتابها به دلیل آنکه نوشتن مطلب وقت می گیرد از اشعار ارتکابی خودم استفاده کنم که خلاصه هم یادی از خاطرات جوانی بکنیم هم روزهای کمتری بدون مطلب باشیم. چون اولین شعر موجودم تاریخش 19 تیر 1378 است و الان هم تقریباٌ در سالگردش هستیم به همان ترتیب تاریخ مرتکب شدن می آورم که بشود 11 سال پیش در چنین روزی...
این شعرها بعضیهاشون خیلی خامه و اون شعری که قبلاٌ گذاشتم به نظر خودم بهترینشون بود (این هم یک تجربه :بهترین شعرتان را اول رو نکنید که احتیاج به این همه مقدمه چینی نباشه!)
کتابهایی که در چند روز گذشته خوندم و مطلبشون رو از فردا شروع به گذاشتن می کنم اینهاست : چند روایت معتبر و حکایت عشقی بی قاف و بی شین و بی نقطه از مصطفی مستور و یه مطلب در مورد عزیز نسین و در قند هندوانه براتیگان.
الان مشغول خواندن کتاب "شوایک" هستم و فکر نکنم تا آخر این هفته تمام بشه چون نمی تونم دستم بگیرم و این ور آن ور ببرم (خیلی قطوره)! این قطور بودن هم از موانع کتابخوانیه ها ! کتاب باید دست بیفت باشه!
******
نمی خواهم بمانم من در این دنیای پر تزویر
نمی خواهم بدانم بعد من اینجا چه خواهد شد
دگر دنیا برایم
هیچ ارزش
هیچ جذابیتی هرگز ندارد
در این دنیا
که من هر روز می زیم بسان روز پیشینم
و مردم نیز همچون من
همینجایی که می نوشند خون یکدگر را باکمی ترفند
به هرکس بنگری دریای مواجی پر از اخم است
تو گویی صحنه جنگ است
همانجایی که حاجت بر دل سنگ است
چرا؟
چرا شهرم نمی خندد؟
چرا در را به روی غم نمی بندد؟
چرا اینجا ندارد هیچ جایی اعتماد؟
مگر ما همرهان یک مسیر
یک قافله
یک راه ناپیدا نئیم؟
مگر رویای ما از ناکجا آباد یکسان نیست؟
چرا باید چنین باشیم
همیشه در کمین یکدگر باشیم
***
تو بر من پاسخی ده
نگو چشمان تو جز شب نمی بیند
تو با انصاف بنگر
هیچ ارزش
هیچ جذابیتی
در آن تو می بینی؟
19/4/1378 مشهد
نمی دونم چر این بار یاد اشعار اخوان بعد از کودتای 28 مرداد افتادم. حس مشترکی داشت شاید بعد از 18 تیر...
دوستی فاضل می گفت اگر روزی بخواهیم گفتگویی واقعی میان تمدنها براه بیندازیم این شاعرانند که به جای سیاستمداران و فیلسوفان گفتگو می کنند.
سلام
درسته البته من اون زمان فقط اخوان می خوندم و توی اون فضا نفس می کشیدم... هنوز خبر 18 تیر به من نرسیده بود و چند ساعت بعد از این شعر خبرش رسید ... دو سه روز طول کشید تا مرخصی بگیرم بیام تهران چون چند تا از رفقا توی کوی بودند و... شعرهای بعدی کاملاٌ توی اون فضاست...
فکر کنم برای اون گفتگو باید منتظر بشیم نفت تموم بشه!
خیلی خوه که میخان درمورد کتابای مستور بذارین.فکر کنم یکی از دلایل قشنگتر بودن این شعر هم اینه که تو مشهد سروده شده:
من اولین داستان کوتاه مستور رو در مجله کیان خوندم (آرزو و عشق روی پیاده رو) و نسبت بهش گرایش خاصی دارم ...
چرا مشهد؟!!
شعراتون هم مثل نقدهاتون تاثیر گذاره و به دل می شینه
ممنون دوست عزیز
البته من در حد نقد نوشتن نیستم ها فقط برداشت هایی از خودم رو می نویسم
لایک..اگه اینا خامن پس پحته ها چی هستن؟
ممنون ... گفتم بعضی هاشون خامن!!!
حالا می ریم جلو خام هاشم می بینید!
حسینجان، شور و حس عجیبی در این شعر هست که با آن مقدمه و بی آن، مخاطب را می برد تقریبا به همان جایی که می خواهی. که نگاه کند در خود و به احوال خود کمی فکر کند.
به اعتقاد من اگر نترسی و کمی از وزن فاصله بگیری واژهها رامتر و البته آرامتر در شعرت می نشینند. شاید بگویی آرام نشستن دیگر چه صیغهای است. به اعتقادمن واژه اگر به ضرب ِ وزن در شعر جاسازی شود، نا آرام است. شبیه "میزیم" ی که به ضرب وزن مشدد هم خوانده میشود و یا "تو بر من پاسخی ده" که انگار همین الان است که فرار کند و باقی بقا.
سلام استاد
ممنونم
متاسفانه دیر من به کسی رسیدم که راهنماییم کنه! حدود 9 ماه شعر هایی گفتم بعدش وارد کار و صنعت شدیم و دیگه فرصتی نشد به خودم سر بزنم تا این یک ماه قبل که وبلاگ رو زدم!
حالا جلوتر که بریم یه جاهایی از وزن فاصله گرفتم که یکی دو تا کار خوب از نظر خودم توش هست... خیلی ممنون از نظراتتون
...
در ضمن فکر کنم در مورد مصطفی مستور (که فکر کنم همشهریتون هم باشه!) و داستان کوتاه بهتر باشه نظر شما را داشته باشیم
چه امید بندم بر این زندگانی
که در ناامیدی سر آمد جوانی
سر آمد جوانی و ما ر ا نیامد
پیام وفایی از این زندگانی .... شریعتی
...
سلام
خوشحال می شیم شعراتو هم بخونیم در کنار کتابایی که معرفی می کنی ... مرسی.
سلام
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
.... شریعتی
ممنون
سلام
اشعارتان هم خیلی زیبا و با معنی است شعر تنها راه زیبا اندیشیدن است
سلام
ممنونم
موافقم که شعر می تواند یکی از راه های زیبا اندیشیدن باشد.
بگذر از من دگر جهان فریب
قصد آزارم ار به سر داری
که اگر من ز مهر تو ببرم
کودک کوچکم را می آزاری...
از تو دل نمی توانم کند
مهر من در دلت همین گونه است
قصد آزار ندارم لیک
چه کنم طبیعتم این است
.....
ببخشید یه کم دست پا شکسته در اومد ولی جهان این رو گفت از زبان من...
ممنون
لایک...
خبر ۱۸ تیر را نشنیده این شعر را گفتی
اگر خبر شده بودی چه می سرودی برادر!؟
احتمالاٌ همین شعری که یکی دو روز دیگه می نویسم که بعد از رسیدن خبر اومد ... هرچند باید خیلی جاهاش دستکاری بشه ولی به همون صورتی که اومد می نویسم.
ببخشید، من با مفهوم این شعر مشکلی ندارم، اما ریتمش حال و هوایی نداره و تاثیر معکوس می ذاره. اگه بخوام دقیق بگم، یه چیزی مث اون سرود معروف " ای مجاهد مرتضای مطهر"ه که باید با قرائت شنید تا آهنگش شنیده بشه. این ریتم با این حرفا هماهنگی نداره. یعنی حس نداره، فقط تکنیکه.
سلام
خواهش می کنم
خیلی با حال بود مقایسه تون