میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آناکارنینا (قسمت اول) لئو تولستوی


 

قسمت اول

تمام خانواده های خوشبخت شبیه یکدیگرند, اما هر خانواده بدبختی به شکل خاص خود بدبخت است.

استپان ابلونسکی و همسرش داریا که از طبقه اشراف مسکو هستند به دلیل آشکار شدن خیانت مرد به زن دچار مشکل شده اند. آنا کارنینا خواهر استپان است که در سن پترزبورگ زندگی می کند و همسرش شخص بانفوذی است. آنا به مسکو می آید و آن دو را آشتی می دهد. در این سفر کوتاه او با ورونسکی (شاهزاده ای پترزبورگی) برخورد می کند. از قضا ورونسکی یکی از کاندیداهای خواستگاری از کیتی خواهر داریا می باشد. خواستگار دیگر کیتی , کنستانتین لوین از دوستان خانوادگی آنها و دوست صمیمی استپان است. ورونسکی بعد از برخورد با آنا دیگر نمی تواند در جایی که آنا نباشد نفس بکشد و نتیجه آن که خداحافظ کیتی!!... پس از مدت کوتاهی آنا نیز...

داستان شرح مفصلی است بر موضوعات مختلف و مرتبط با این شخصیت های اصلی داستان و البته شخصیت های مرتبط با آنها! و به قول معروف از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این داستان مطرح می شود: از عشق ممنوعه آنا و ورونسکی و نوع تحسین شده و سعادت بخش و پاک آن (لوین) گرفته تا تفکرات نویسنده در باب توسعه کشاورزی و مسائل کار و کارگر و مذهب و ... که البته می تواند برای علاقمندان تاریخ روسیه به خصوص نیمه دوم قرن نوزدهم, منبع خوبی برای شناخت طبقه اشراف و همچنین دهقانان باشد.

آناکارنینا زنی است با زیبایی معمولی اما جذاب, به گونه ای که دیگران را تحت تاثیر خود قرار می دهد. علاوه بر این شهرتی به عنوان یک زن درستکار دارد که موجب می شود اکثر زنان جوان به او حسادت ورزند و در انتظار لغزش او باشند تا او را له کنند! آنا با مردی بسیار بزرگتر از خودش ازدواج کرده است و بر من معلوم نشد که از این انتخاب چه هدفی داشته است (واقعاً این برای من جای سوال داشت و نویسنده هرچند به همه جوانب پرداخته است این زاویه کار را خوب نشکافته است و عجالتاً به عمه آنا اشاره می کند که واسطه ازدواج بوده است و البته موقعیت همسر هم که در آن موقع استاندار بوده است هم مطرح می شود ولی از زاویه دید آنا چیزی در این باب نمی بینیم) هرچه هست نتیجه این انتخاب زندگی خانوادگی, همراه با عشق و محبت نیست و لذا هرچند آرامش دارد و با غرور و سربلندی در محافل اشرافی حاضر می شود اما سرزنده و سرحال و خوشبخت نیست. ظاهراً او تمام تلاش خود را برای دوست داشتن همسرش در اوایل زندگی مشترک به خرج داده است (این را هم از گفتگوهای درونی آنا درمی یابیم و البته از کم و کیف این تلاش ها باخبر نیستیم) اما این تلاش ها ناموفق بوده است و ظاهراً با تحقیر نیز روبرو شده است (باز هم از گفتگوهای درونی آنا چنین نتیجه ای می گیریم و می دانیم این منبع زیاد قابل اعتماد نیست و یک طرفه به قاضی رفتن است... ضمن این که واقعاً مشخص نیست از شوهرش دقیقاً چه می خواهد) و پس از آن او سعی نموده این ظرفیت دوست داشتن را معطوف به پسرش نماید. طبیعی است که عشق به فرزند فولدر و فایل مختص خود را دارد و نمی تواند همه فولدرهای دیگر را پر نماید و خواه ناخواه با توجه به خصوصیات او این خودفریبی نمی تواند همیشه ادامه یابد و کسی پیدا خواهد شد و آن ظرفیت خالی را از آن خود خواهد کرد. این نوع رفتار خارج از قوانین شرعی در خانواده های اشرافی روسیه البته همانند های زیادی دارد و چند شخصیت مشابه آنا در داستان حضور دارند اما آنها تفاوتی بارز با آنا دارند. آنها با ریاکاری و حفظ ظاهر به کارهای خود ادامه می دهند و اتفاقاً جامعه اشراف با وجود اطلاع از موضوع واکنشی نشان نمی دهد اما اگر کسی با ریاکاری و دروغ میانه ای نداشته باشد و آن کند که آنا کرد طبعاً از سوی جامعه طرد می شود, جامعه ای که خود در اوج انحطاط است.

آری, او قبلاً بدبخت بود اما غرور و آرامش داشت لیکن اینک نمی تواند آسوده خاطر و سربلند باشد هرچند در ظاهر این را نشان نمی دهد.

آلکساندر کارنین همسر آنا, مردی متدین و پایبند اخلاقیات و پاکدامن است. او در کارهای اداری اش پشتکار فراوان دارد که در میان شخصیت های دیگر داستان این خصوصیاتش مثال زدنی است. در مسائل کاری اش هوشمند به نظر می رسد و مورد توجه و احترام دیگران است اما به واقع دوستی ندارد و این موضوع در فصول مختلف به چشم می آید. او قطعاً فردی جاه طلب است اما این نقیصه یا رذیله ای نیست که گاه آنا روی آن برای خود مانور می دهد چرا که مردان دیگر نظیر ورونسکی هم این خصیصه را دارند. شاید به نظر برسد که انتظار آنا در مقایسه کارنین و ورونسکی بروز یابد; جایی که ورونسکی بین عشق و جاه طلبی هایش عشق را انتخاب می نماید, که البته قیاسی مع الفارق است چون کارنین اساساً در موقعیت چنین انتخابی قرار ندارد.

به هر حال کارنین که به حسن شهرت خود حساسیت ویژه ای دارد در موقعیت جدید, کاملاً گیج و متحیر است و توانایی اتخاذ تصمیم را ندارد. لذا اگر کسی پیدا شود که در این وضعیت دستی پیش آورد و قسمتی از بار تصمیم گیری را از روی دوش او بردارد استقبال می کند , چه آن فرد لیدی ایوانونا باشد چه لاندوی رمال کلاش!

کارنین شخصیت قابل ترحمی دارد. هرچند در قسمتی از داستان واگویه های آنا نشان از رفتار تحقیر کننده او دارد اما در جای دیگر و از زاویه دانای کل چنین می خوانیم:

کارنین حسود نبود. به عقیده او حسادت, موجب تحقیر زن می شد و باید به همسر اعتماد داشت...

البته طبیعی است که برخی رفتارهای او باعث چنین برداشت هایی توسط آنا شده است و قدر مسلم به قول امروزی ها دیوار بلند بی اعتمادی یا سوء تفاهم بین آنها بالا رفته است. نکته سیاه کارنامه کارنین سرسختی ناشی از عقاید مذهبی اش در امر طلاق است و فراتر از آن اساساً تو چرا ازدواج کردی!؟ (این البته از روی شوخی بود و نمی توان زیاد در این مورد خرده گرفت!)

الکسی ورونسکی اشراف زاده و ارتشی جوانی که با توجه به خصوصیاتش آینده درخشانی در انتظارش است. اخلاق حسنه ای دارد و البته کمی بی مبالات است و آیین نامه های خاصی دارد:

به مردها نباید دروغ گفت اما به زنها می توان, هیچکس را نباید فریب داد اما شوهر را می توان, اهانت به خود را به هیچ وجه نباید بخشید اما می توان اهانت کرد و الی آخر... اما او به واقع عاشق آنا می شود و حاضر است در این راه از خیلی چیزها بگذرد و بخشی را هم در عمل نشان می دهد. این فداکاری ها گرچه می تواند ناشی از عشق باشد اما فقط این نیست, در کنار عشق قطعاً حس خودخواهی و رقابت طلبی و پیروزی طلبی او نیز در این امر دخیل هستند. جذابیت آنا او را وارد یک بازی می کند که او تمام تلاشش را می کند که در این بازی پیروز شود. به همین دلیل در روزهای اول همچون سگ شکاری فرمانبردار است! به مجرد این که آنا را دلباخته خود یافت او را حق انحصاری خود دانست و در عین حالیکه شوهر را موجودی قابل ترحم می دانست اما او را فقط فردی مزاحم و اضافی می دید (آقا بفرما تو! دم در بده!).

سریوژا پسر آنا است که قربانی این مثلث است; حضور این بچه در ورنسکی و همچنین در آنا احساسی شبیه احساس آن دریانوردی را برمی انگیخت که از روی قطبنما می بیند مسیر حرکت کشتی در سمتی که به سرعت می راند به کلی با سمت لازم فرق دارد ولی نکته این جاست که توان متوقف کردن حرکت کشتی را ندارد و هر لحظه از خط سیر لازم دور و دورتر می شود و اعتراف به انحراف دیگر چاره ساز نبوده و در حکم اعتراف به هلاکت خویش است.

ادامه دارد. لینک قسمت دوم

پ ن 1: در قسمت بعد به شخصیت های دیگر و از جمله مهمترین شخصیت داستان و برخی عقاید و افکارش خواهیم پرداخت.

پ ن 2: دو سه تا داستان کوتاه صوتی آماده کرده ام که هر کدام یک مشکلی دارد! ولی به ترتیب خواهم گذاشت. فکر کنم اولینش داستان کوتاهی از همین تولستوی خودمان باشد تا نشان بدهیم که ایشان می تواند داستان چهار پنج صفحه ای هم بنویسد!!

پ ن 3: ناتور دشت را خواندم. قبل از این که نوبتش برسد همین جا بگویم که کتاب که می خرید همانجا یک تورقی بنمایید تا مثل من وسط داستان با 8 صفحه سفید مواجه نشوید و دچار افسردگی شوید... نه این که وضعیت همه نظره توپ است ما با چنین مشکلاتی دچار ضربه روحی می شویم!!

پ ن 4: نمره کتاب از نگاه من 4.1 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز 4 از 5)

مرشد و مارگریتا(۲) میخائیل بولگاکوف

 

قسمت دوم

...انسان خودش بر سرنوشت خودش حاکم است. خارجی]شیطان[ به آرامی جواب داد: ببخشید ولی برای آن که بتوان حاکم بود باید حداقل برای دوره معقولی از آینده , برنامه دقیقی در دست داشت. پس جسارتاً می پرسم که انسان چطور می تواند بر سرنوشت خود حاکم باشد در حالیکه نه تنها قادر به تدوین برنامه ای برای مدتی به کوتاهی مثلاً هزار سال نیست بلکه قدرت پیش بینی سرنوشت فردای خود را هم ندارد؟

***

آیا این کتاب متنی همدلانه با مسیحیت است؟

همانگونه که اشاره شد یکی از خطوط داستان روایتی است از روزهای آخر زندگی مسیح که در قالب رمانی که توسط مرشد نوشته شده است بیان می شود. وقتی مرشد این کتاب را برای گرفتن مجوز به شورای مربوطه تحویل می دهد با برخوردی ایدئولوژیک روبرو می شود. کتاب برای چاپ مناسب تشخیص داده نمی شود و علاوه بر آن در روزنامه ها به باد انتقاد گرفته می شود و یکی از اتهامات دین زدگی و توجیه مسیح است. در برخی مطالب نوشته شده در مورد این کتاب به فارسی هم بعضاً به شجاعت بولگاکوف در ارائه متنی همدلانه با مسیحیت در اوج دیکتاتوری استالین اشاره شده است. اما به نظر من اینگونه نیست, لااقل از برخی جهات اساسی.

روایت بولگاکف از مسیح تفاوت های بنیادینی با مسیح رسمی دارد که هر کدام از این تفاوت ها کافی است که کتاب از سوی نهادهای دینی تکفیر شود! به نظر من مسیح بولگاکف کاملاً زمینی است. کسی که نمی داند والدینش چه کسانی بوده اند: والدینم را به یاد ندارم. به من گفته اند که پدرم اهل سوریه است... مدعی است که حرف های مرا یکسر تحریف کرده اند . ترسم از آن است که این اشتباه برای مدت زیادی ادامه پیدا کند... و دلیل آن را نیز دخل و تصرفی می داند که متی در نوشته هایش دارد: این مرد همه جا با پوست بزش مرا دنبال می کرد و بی وقفه می نوشت. یک بار به پوست او نگاهی کردم و به وحشت افتادم. یک کلام از آنچه نوشته بود از من نبود. به او التماس کردم لطفاً این پوست را بسوزان! ولی او آن را از دست من قاپید و فرار کرد.

این مسیح که البته به سرشت نیک انسانها معتقد است و باور دارد که انسان شروری روی زمین وجود ندارد در مقابل این سوال حاکم که آیا این حرف را در یکی از کتب یونانی خواندی؟ جواب می دهد: نخیر خودم در ذهن خودم به این نتیجه رسیدم.

این مسیح زمینی و غیر قدسی نگاه مثبتی به انسان دارد و منادی صلح است (این قسمت همدلانه اش است).

شیطان: موجودی است با قدرتی اعجاب آور و مطلقه! که توانایی انجام هر کاری را دارد. درست است که حواریونش (مثلاً در فصل مجلس رقص) همه سوابقی شر دارند اما اعمال خود شیطان در زمان وقوع داستان شائبه خیرخواهی را به ذهن می رساند و دقیقاً مصداق همان جمله فاوست گوته است: قدرتی که همواره خواهان شر است اما همیشه عمل خیر می کند. تازه قسمت خواهان شر بودنش هم خیلی کمرنگ است و فقط در مواجهه او با متی نمود پیدا می کند: اگر اهرمن نمی بود, کار خیر شما چه فایده ای می داشت و بدون سایه دنیا چه شکلی پیدا می کرد؟ مردم و چیزها سایه دارند... آیا می خواهی زمین را از همه درخت ها , از همه موجودات پاک کنی تا آرزویت برای دیدار نور مطلق تحقق یابد؟

نکته جالب این که , شیطان بولگاکوف در زمان حال است که قدرت مطلقه دارد چرا که در زمان وقایع اورشلیم اثری از او نمی بینیم (نهایت این که ناظری بیش نیست) گویی این قدرت را در دوران جدید به دست آورده است!(برداشت من با توجه به متن اینگونه است وگرنه تصریحی در این زمینه نیست).

این شیطان هیچ گونه ستیزی با مسیح ندارد (برخلاف یکی از نقدهایی که در قسمت قبل گذاشتم و بیان شده بود که از برخورد شیطان و مسیح متن به وجود می آید, تز و آنتی تز و ظهور سنتز) علاوه بر آن مسیح برای انجام کاری دست به دامان شیطان می شود و او بزرگوارانه آن را انجام می دهد! در جاودانگی متن و حتی فراتر از آن جاودانگی شخصیت ها به واسطه متن بحثی نیست اما من نبردی بین این دو موجود برآمده از متن ندیدم.

عاشقی گر زین سر و گر زآن سر است. عاقبت ما را بدان سر رهبر است

یکی دیگر از درونمایه های اصلی کتاب, عشق و نقش آن در رسیدن به سرمنزل مقصود است. شخصیت مارگریتا که برگرفته از همسر بولگاکف در بازنویسی های بعدی به داستان اضافه شده است. با توصیف راوی متوجه می شویم که مارگریتا همه شرایط و وسایل نیل به خوشبختی را دارد; شوهری ایده آل دارد که او را دوست دارد و از لحاظ مالی و... در رفاه کامل است و خلاصه این که هیچ مرگش نبود الا این که عاشق نبود! و لذا خوشبخت نبود (انگار دارم قصه می گم نصفه شبی!) اما وقتی به طور اتفاقی با مرشد روبرو شد متحول شد و باصطلاح: مرده بدم زنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم و...

حالا ممکن است که مختصات این عشق مورد پسند ما نباشد و گناه آلود باشد ولی دلیل نمی شود که آن را منکر شویم یا بگوییم مارگریتا در درجه اول عاشق متن رمان مرشد است و... اگر مارگریتا دغدغه رمان مرشد را دارد به عنوان ادامه منطقی شخص مرشد و معشوق است نه اینکه دلباخته متن است. متی هم مانند مارگریتا دلباخته است, دلباخته مسیح, اما یک تفاوت بین این دو هست و آن قضیه ترس است, ترسی که از نگاه مسیح در آخرین لحظات از بدترین گناهان است (و البته پیلاطس آن را مطلقاً بدترین گناه می داند). متی دچار ترس می شود اما مارگریتا به ترس خود غلبه می کند هرچند که طرف معامله اش شیطان است (نه مسیح و نه خدا!) و از رهگذر همین غلبه بر ترس است که به وصال معشوق می رسد و شایسته رسیدن به آرامش می شود.

***

 سخن آخر آنکه متی و مرشد (و یا بولگاکوف) هر دو روایتگرند و از منظر خود وقایع را شرح می دهند (هرچند ظاهراً متن مرشد تایید تلویحی مسیح را دارد و متن متی برعکس) اما گذشته از این طنز بولگاکف, نکته اصلی آن است که روایتهای انسانی استعداد چندگانگی را دارد حتی در مورد بدیهیات:

بعدها, وقتی که دیگر کار از کار گذشته بود, نهادهای مختلف اطلاعات خود را گرد آوردند و توصیفاتی از این مرد عرضه کردند. در یکی از گزارشها آمده است که تازه وارد قد کوتاهی داشت , دندانهایش از طلا بود و پای راستش می لنگید. در گزارش دیگری گفته شده که جثه ای بزرگ داشت و روکش دندانهایش از پلاتین بود و پای چپش می لنگید. گزارش سومی به اجمال ادعا کرده که این شخص هیچ علامت مشخصی نداشت...

***

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد, توسط آقای عباس میلانی ترجمه شده و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را به زیور طبع آراسته است. (443 صفحه – چاپ نهم 1388 به قیمت 7500 تومان) مقدمه کوتاه و مفیدی هم به قلم مترجم دارد که اطلاعات جالبی دارد. از جمله آنکه این کتاب پس از گذشت 25سال از فوت نویسنده برای اولین بار در تیراژ محدودی به چاپ می رسد که یک شبه همه نسخه ها به فروش می رسد و پس از آن در بازار سیاه به صد برابر قیمت پشت جلد خرید و فروش می شود. نکته جالبش همان تیراژ محدود بود : سیصد هزار نسخه!!! (واقعاً برای ما این تیراژ های محدود افسانه است رویاست نمی دونم ولی خوب بگذریم...)

پ ن 1: عشق در زمان وبا به پایان رسید و مطلب بعدی خواهد بود.

پ ن 2: کتاب بعدی خوشه های خشم اثر جان اشتین بک خواهد بود و پس از آن آناکارنینا اثر تولستوی... در بین این قطور خوانی ها سری هم به ناچار در مترو به کتب نازک خواهم زد!

پ ن 3: نمره کتاب 4.5 از 5 می‌باشد (در سایت گودریدز 4.3 )

پ ن 4: لینک قسمت اول

مرشد و مارگریتا (۱) میخائیل بولگاکوف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خنده در تاریکی ولادیمیر ناباکوف

 

عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند!

روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی می‌کرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود. یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد; عشق ورزید; مورد بی مهری قرار گرفت; و زندگیش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید.

این کل داستان است و اگر در نقل آن لذت و منفعت مادی نبود همین جا رهایش می‌کردیم; گرچه چکیده زندگی انسان را می‌توان بر سنگ قبری پوشیده از خزه جا داد، نقل جزییات همواره لطفی دیگر دارد.

این دو پاراگراف اول کتاب است! و از این به بعد داستان با جزئیاتش با نثری ساده و روان و بی تکلف بیان می شود. آلبینوس تحت تاثیر غرایز سرکوب شده اش دوست دارد که رابطه ای هیجانی و پر شور را تجربه کند. با دختر جوانی که نصف او سن دارد آشنا می شود. پس از مدتی سر و کله فردی که دختر با او رابطه ای پرشور و هیجانی داشته پیدا می شود و این مثلث احساسی (به علت انفعال محض همسر آلبینوس این مثلث به مربع تبدیل نمی شود) شکل می گیرد. ناباکوف با بیانی طنزآلود (بیشتر طنز موقعیت) این روایت را به پایان تراژیکش راه می برد.

 توصیه های ناباکوف به خوانندگان!:

1- رفتن در رویاهای بی پروا که همه چیز در آن مجاز است خطرناکتر از رفتن به سرزمینهای بی پروایی است که در آن همه چیز مجاز است.

2- هندوانه هایی که برمی دارید متناسب با توانایی هایتان باشد.

3- خربزه هایی که می خورید متناسب با میزان توانایی شما در تحمل لرز آن باشد.

4- سعی کنید اساساٌ تصمیمات تند احساسی نگیرید چون , چه آن را انجام دهید و چه آن را انجام ندهید در هر دو صورت بازنده اید.

5- اگر دروغگو و ترسو هستید , ابله نباشید و اگر ترسو و ابله هستید دروغگو نباشید و اگر دروغگو و ابله هستید ترسو نباشید, خلاصه مثل آلبینوس هر سه تا رو با هم نباشید.

6- اگر همسر یک مرد پولدار ساده و زودباور هستید , حواستان را جمع کنید تا افسارش به دست غرایز سرکوب شده اش نیفتد. اگر نمی توانید حواستان را جمع کنید لااقل نامه هایش را باز نکنید.

7- اگر همسر یک مرد پولدار باهوش هستید , توکل کنید.

8- پولداری زیاد هم خوب نیست چون ناخودآگاه آدم های فرصت طلب به شما سر خواهند زد. در صورتیکه ناخودآگاه پولدار شدید و یا گریزی از پولدار شدن نبود حتماٌ ابتدا تست هوش بدهید و در صورتیکه در دسته کم هوشان جای گرفتید در اولین فرصت با یک زن باهوش ازدواج کنید.

9- هیچ گاه فکر نکنید به عمق اندوه و رنج بشری رسیده اید چون همیشه این امکان هست که کسی پیدا شود و شما را با موقعیتهای عمیق تری آشنا سازد.

10- سعی کنید عکس العملتان متناسب با خطای طرف مقابل باشد و قبل از هرگونه عملی کمی فکر کنید و احساساتی تصمیم نگیرید.

11- واقعاٌ اگر می خواهید طرف برگردد همه پل های پشت سرش را خراب نکنید. راه های ساده تری برای مسدود کردن مسیر وجود دارد چرا انفجار؟

12- باور کنید پیش روانکاو رفتن عیبی ندارد.

13- وقتی طرفتان مجردی به تایلند می رود پس از یک هفته باز می گردد, مطمئن باشید.

14- کلاٌ این روزها بصیرت مد است , با بصیرت باشید.

کتاب خنده در تاریکی اثر نویسنده روسی الاصل آمریکایی ولادیمیر ناباکوف (خالق رمان لولیتا) توسط امید نیکفرجام ترجمه و انتشارات مروارید آن را منتشر نموده است. (کتاب من چاپ چهارم 1385 در 250 صفحه به قیمت 3200 تومان)

از این نویسنده رمان پنین در لیست 1001 کتاب قرار گرفته است.

پ ن 1: مطلب بعدی مربوط به کتاب مزرعه حیوانات اثر جورج اورول می باشد.

پ ن 2: کتابی که الان شروع به خواندن آن می کنم مطابق آراء کافه پیانو اثر فرهاد جعفری می باشد.

پ ن 3: با اجازه دوستان کتاب قطور چشم های بازمانده در گور اثر میگل آنخل آستوریاس را برای مطالعه در خانه انتخاب کرده ام.

پ ن 4: کتاب بعدی را از میان این گزینه ها انتخاب نمایید:

الف) روانکاو  ماشادو دآسیس  ب) همسایه ها  احمد محمود (دوباره خوانی)  ج) 1984  جورج اورول  د) دختر پرتقالی  یوستین گوردر  ه) جاز  تونی موریسون

پ ن 5: نمره کتاب در سایت گودریدز 3.9 و طبق سیستم نمره دهی خودم 3.8 از 5 می‌باشد.

دل سگ میخائیل بولگاکف

  

می توانی لطفاٌ به من بگویی وقتی هر روز خدا زنهای دهاتی قادرند اسپینوزای واقعی بزایند, چرا باید اسپینوزای مصنوعی ساخت؟

سگی گرسنه و مجروح در سرمای مسکو در حال ولگردی است. جنتلمنی از راه می رسد, پروفسور فیلیپ فیلیپویچ, جراح متخصصی (متخصص بازگرداندن جـوانـی‌!) که در تمام اروپا معروف است. تکه ای سوسیس به سگ می دهد و او را با خودش به آپارتمانش می برد و به او رسیدگی می کند. پس از مدتی عمل جراحی خاصی روی سگ انجام می دهد و ...

خوب تا اینجای کار شاید به نظر نیاید که ما با یک رمان سیاسی روبرو هستیم اما نویسنده در خلال داستان ناهنجاریهای موجود در روسیه پس از انقلاب اکتبر را با سلاح طنز و هجو بیان می کند و البته کمی پا را فراتر می نهد و برخی اصول انقلاب را نیز هجو می کند:

نمی شود در خدمت دو خدا بود! نمی شود در آن واحد هم ترامواها را تمیز کرد و هم سرنوشت گداهای اسپانیایی را روشن کرد! هیچ کس نمی تواند چنین کاری بکند, دکتر; و بالاتر از همه, این کار, کار آدمهایی نیست که دویست سال از باقی اروپا عقب ترند و تا کنون حتی نتوانسته اند درست و حسابی دکمه شلوار خودشان را هم بیندازند!

طبیعی است که پس از هر انقلابی فضا برای روی کار آمدن برخی انسانهای بی صلاحیت آماده می شود و چه بسا چنین افرادی آرمانهای انقلاب را نیز لجن مال کنند. حال در نظر بگیرید که شعار محوری انقلاب روسیه دیکتاتوری پرولتاریا بود و داعیه روشنفکران سپردن زمام امور به دستان طبقه کارگر با هر سطحی از شعور بود و دیدیم که فرصت طلبان با همراه کردن توده بی شکل و شعور مردم تمام رقبا و حتی همان روشنفکران فوق الذکر را از صحنه حذف نمودند. و لذا مترجم انگلیسی کتاب (روسی به انگلیسی , مایکل گلنی 1968) چنین می گوید:

بـدبختانه انقلابیون موفق‌، حـتی وقـتی بـه اشـتباه خـود پـی مـی‌برند، نـمی‌توانـند ... روند تاریخ را برگردانند. پیام تلخ کتاب این است‌کـه روشنفکر روسی ‌که مبنای انقلاب را گذاشت‌، محکوم به زندگـی ‌و سـرانـجام تـن دادن بـه حکومت نژادی از شبه انسانهای خام طبـع و بی‌ثبات و بالقوه وحشـی است‌، کـه خود ایجادش کـرده است‌... نتیجه تفویض قدرت به چنین انسانهایی فاجعه‌بار خواهد بو‌د؛ در واقع ده سال بعد تر‌ور استالینی دقیقا با همین نوع‌ کودنهای سنگدل و وحشی اجرا شد کـه بولگاکف آن را در این داستان رعب‌آور پیامبرگونه هجو می‌کند.

چنین مردمی که با یک ساندیس (ببخشید سوسیس) قلاده بر گردن می اندازند و هیچ تصوری از معنی دقیق قلاده در زندگی ندارند, مردمی که با چند بار ارضای غریزه شکمی و... سوسیس دهنده را به مقام الوهیت می رسانند (قلاده و الوهیت هر دو از متن کتاب اخذ شده است و به شرایط حال حاضر ربطی ندارد!) وقتی به قدرت برسند چنان کنند که شنیده ایم...

البته شاید بعضاٌ به نظر برسد که قلم بولگاکف زیادی تند و تیز است اما اگر کسی حق ندهد ما حق می دهیم:

فیلیپ فیلیپویچ فریاد زد: تو متعلق به پست ترین مرحله تکاملی. هنوز در مرحله شکل بندی هستی. از نظر هوش ضعیفی. تمام اعمالت صرفاٌ جانوری است. با این حال به خودت اجازه می دهی , با حالتی تحمل ناپذیر و کاملاٌ خودمانی در حضور دو فرد تحصیل کرده , در مقیاس جهانی, با حماقتی به همان درجه جهانی, درباره توزیع ثروت اظهار نظر کنی...در عین حال خمیر دندان هم می خوری...

***

این کتاب در سال 1925 نوشته شده است , یعنی در اوایل حکومت کمونیستی... و تر جمه آن به فارسی را مهدی غبرایی انجام داده است (1380) و انتشارات کتابسرای تندیس آن را در 173 صفحه چاپ نموده است (کتاب من چاپ چهارم 1388 است به قیمت 2700 تومان).

من هر چه گشتم متوجه نشدم که قبل از این ترجمه آیا ترجمه دیگری هم داشته است یا خیر؟ قرائن و شواهد حاکی از این امر است که قبلاٌ هم ترجمه شده است چرا که در ویکی پدیا ذیل عنوان "دل سگ" و زیر تیتر واکنش در ایران, به سخنرانی مقام رهبری در جمع هنرمندان در سال 1370 اشاره دارد که در آن صحبت این رمان به عنوان یک رمان هنرمندانه ولی ضد انقلاب می شود و... (دوستان حتماٌ مراجعه کنند جالب است) ...

کتاب "مرشد و مارگریتا" از این نویسنده در لیست 1001 کتاب وجود دارد.

پی نوشت: از امروز شروع به خواندن طبل حلبی گونترگراس کردم ولی به دلیل قطوری کتاب و عدم امکان حمل آن در مترو و... فقط در خانه به این امر مشغولم و همزمان در مترو مشغول نمایشنامه باغ وحش شیشه ای تنسی ویلیامز هستم پس احتمالاٌ پست بعدی باغ وحش شیشه ای خواهد بود.

..................

پ ن : نمره کتاب 3.8 از 5 می‌باشد.