میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آناکارنینا (قسمت اول) لئو تولستوی


 

قسمت اول

تمام خانواده های خوشبخت شبیه یکدیگرند, اما هر خانواده بدبختی به شکل خاص خود بدبخت است.

استپان ابلونسکی و همسرش داریا که از طبقه اشراف مسکو هستند به دلیل آشکار شدن خیانت مرد به زن دچار مشکل شده اند. آنا کارنینا خواهر استپان است که در سن پترزبورگ زندگی می کند و همسرش شخص بانفوذی است. آنا به مسکو می آید و آن دو را آشتی می دهد. در این سفر کوتاه او با ورونسکی (شاهزاده ای پترزبورگی) برخورد می کند. از قضا ورونسکی یکی از کاندیداهای خواستگاری از کیتی خواهر داریا می باشد. خواستگار دیگر کیتی , کنستانتین لوین از دوستان خانوادگی آنها و دوست صمیمی استپان است. ورونسکی بعد از برخورد با آنا دیگر نمی تواند در جایی که آنا نباشد نفس بکشد و نتیجه آن که خداحافظ کیتی!!... پس از مدت کوتاهی آنا نیز...

داستان شرح مفصلی است بر موضوعات مختلف و مرتبط با این شخصیت های اصلی داستان و البته شخصیت های مرتبط با آنها! و به قول معروف از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این داستان مطرح می شود: از عشق ممنوعه آنا و ورونسکی و نوع تحسین شده و سعادت بخش و پاک آن (لوین) گرفته تا تفکرات نویسنده در باب توسعه کشاورزی و مسائل کار و کارگر و مذهب و ... که البته می تواند برای علاقمندان تاریخ روسیه به خصوص نیمه دوم قرن نوزدهم, منبع خوبی برای شناخت طبقه اشراف و همچنین دهقانان باشد.

آناکارنینا زنی است با زیبایی معمولی اما جذاب, به گونه ای که دیگران را تحت تاثیر خود قرار می دهد. علاوه بر این شهرتی به عنوان یک زن درستکار دارد که موجب می شود اکثر زنان جوان به او حسادت ورزند و در انتظار لغزش او باشند تا او را له کنند! آنا با مردی بسیار بزرگتر از خودش ازدواج کرده است و بر من معلوم نشد که از این انتخاب چه هدفی داشته است (واقعاً این برای من جای سوال داشت و نویسنده هرچند به همه جوانب پرداخته است این زاویه کار را خوب نشکافته است و عجالتاً به عمه آنا اشاره می کند که واسطه ازدواج بوده است و البته موقعیت همسر هم که در آن موقع استاندار بوده است هم مطرح می شود ولی از زاویه دید آنا چیزی در این باب نمی بینیم) هرچه هست نتیجه این انتخاب زندگی خانوادگی, همراه با عشق و محبت نیست و لذا هرچند آرامش دارد و با غرور و سربلندی در محافل اشرافی حاضر می شود اما سرزنده و سرحال و خوشبخت نیست. ظاهراً او تمام تلاش خود را برای دوست داشتن همسرش در اوایل زندگی مشترک به خرج داده است (این را هم از گفتگوهای درونی آنا درمی یابیم و البته از کم و کیف این تلاش ها باخبر نیستیم) اما این تلاش ها ناموفق بوده است و ظاهراً با تحقیر نیز روبرو شده است (باز هم از گفتگوهای درونی آنا چنین نتیجه ای می گیریم و می دانیم این منبع زیاد قابل اعتماد نیست و یک طرفه به قاضی رفتن است... ضمن این که واقعاً مشخص نیست از شوهرش دقیقاً چه می خواهد) و پس از آن او سعی نموده این ظرفیت دوست داشتن را معطوف به پسرش نماید. طبیعی است که عشق به فرزند فولدر و فایل مختص خود را دارد و نمی تواند همه فولدرهای دیگر را پر نماید و خواه ناخواه با توجه به خصوصیات او این خودفریبی نمی تواند همیشه ادامه یابد و کسی پیدا خواهد شد و آن ظرفیت خالی را از آن خود خواهد کرد. این نوع رفتار خارج از قوانین شرعی در خانواده های اشرافی روسیه البته همانند های زیادی دارد و چند شخصیت مشابه آنا در داستان حضور دارند اما آنها تفاوتی بارز با آنا دارند. آنها با ریاکاری و حفظ ظاهر به کارهای خود ادامه می دهند و اتفاقاً جامعه اشراف با وجود اطلاع از موضوع واکنشی نشان نمی دهد اما اگر کسی با ریاکاری و دروغ میانه ای نداشته باشد و آن کند که آنا کرد طبعاً از سوی جامعه طرد می شود, جامعه ای که خود در اوج انحطاط است.

آری, او قبلاً بدبخت بود اما غرور و آرامش داشت لیکن اینک نمی تواند آسوده خاطر و سربلند باشد هرچند در ظاهر این را نشان نمی دهد.

آلکساندر کارنین همسر آنا, مردی متدین و پایبند اخلاقیات و پاکدامن است. او در کارهای اداری اش پشتکار فراوان دارد که در میان شخصیت های دیگر داستان این خصوصیاتش مثال زدنی است. در مسائل کاری اش هوشمند به نظر می رسد و مورد توجه و احترام دیگران است اما به واقع دوستی ندارد و این موضوع در فصول مختلف به چشم می آید. او قطعاً فردی جاه طلب است اما این نقیصه یا رذیله ای نیست که گاه آنا روی آن برای خود مانور می دهد چرا که مردان دیگر نظیر ورونسکی هم این خصیصه را دارند. شاید به نظر برسد که انتظار آنا در مقایسه کارنین و ورونسکی بروز یابد; جایی که ورونسکی بین عشق و جاه طلبی هایش عشق را انتخاب می نماید, که البته قیاسی مع الفارق است چون کارنین اساساً در موقعیت چنین انتخابی قرار ندارد.

به هر حال کارنین که به حسن شهرت خود حساسیت ویژه ای دارد در موقعیت جدید, کاملاً گیج و متحیر است و توانایی اتخاذ تصمیم را ندارد. لذا اگر کسی پیدا شود که در این وضعیت دستی پیش آورد و قسمتی از بار تصمیم گیری را از روی دوش او بردارد استقبال می کند , چه آن فرد لیدی ایوانونا باشد چه لاندوی رمال کلاش!

کارنین شخصیت قابل ترحمی دارد. هرچند در قسمتی از داستان واگویه های آنا نشان از رفتار تحقیر کننده او دارد اما در جای دیگر و از زاویه دانای کل چنین می خوانیم:

کارنین حسود نبود. به عقیده او حسادت, موجب تحقیر زن می شد و باید به همسر اعتماد داشت...

البته طبیعی است که برخی رفتارهای او باعث چنین برداشت هایی توسط آنا شده است و قدر مسلم به قول امروزی ها دیوار بلند بی اعتمادی یا سوء تفاهم بین آنها بالا رفته است. نکته سیاه کارنامه کارنین سرسختی ناشی از عقاید مذهبی اش در امر طلاق است و فراتر از آن اساساً تو چرا ازدواج کردی!؟ (این البته از روی شوخی بود و نمی توان زیاد در این مورد خرده گرفت!)

الکسی ورونسکی اشراف زاده و ارتشی جوانی که با توجه به خصوصیاتش آینده درخشانی در انتظارش است. اخلاق حسنه ای دارد و البته کمی بی مبالات است و آیین نامه های خاصی دارد:

به مردها نباید دروغ گفت اما به زنها می توان, هیچکس را نباید فریب داد اما شوهر را می توان, اهانت به خود را به هیچ وجه نباید بخشید اما می توان اهانت کرد و الی آخر... اما او به واقع عاشق آنا می شود و حاضر است در این راه از خیلی چیزها بگذرد و بخشی را هم در عمل نشان می دهد. این فداکاری ها گرچه می تواند ناشی از عشق باشد اما فقط این نیست, در کنار عشق قطعاً حس خودخواهی و رقابت طلبی و پیروزی طلبی او نیز در این امر دخیل هستند. جذابیت آنا او را وارد یک بازی می کند که او تمام تلاشش را می کند که در این بازی پیروز شود. به همین دلیل در روزهای اول همچون سگ شکاری فرمانبردار است! به مجرد این که آنا را دلباخته خود یافت او را حق انحصاری خود دانست و در عین حالیکه شوهر را موجودی قابل ترحم می دانست اما او را فقط فردی مزاحم و اضافی می دید (آقا بفرما تو! دم در بده!).

سریوژا پسر آنا است که قربانی این مثلث است; حضور این بچه در ورنسکی و همچنین در آنا احساسی شبیه احساس آن دریانوردی را برمی انگیخت که از روی قطبنما می بیند مسیر حرکت کشتی در سمتی که به سرعت می راند به کلی با سمت لازم فرق دارد ولی نکته این جاست که توان متوقف کردن حرکت کشتی را ندارد و هر لحظه از خط سیر لازم دور و دورتر می شود و اعتراف به انحراف دیگر چاره ساز نبوده و در حکم اعتراف به هلاکت خویش است.

ادامه دارد. لینک قسمت دوم

پ ن 1: در قسمت بعد به شخصیت های دیگر و از جمله مهمترین شخصیت داستان و برخی عقاید و افکارش خواهیم پرداخت.

پ ن 2: دو سه تا داستان کوتاه صوتی آماده کرده ام که هر کدام یک مشکلی دارد! ولی به ترتیب خواهم گذاشت. فکر کنم اولینش داستان کوتاهی از همین تولستوی خودمان باشد تا نشان بدهیم که ایشان می تواند داستان چهار پنج صفحه ای هم بنویسد!!

پ ن 3: ناتور دشت را خواندم. قبل از این که نوبتش برسد همین جا بگویم که کتاب که می خرید همانجا یک تورقی بنمایید تا مثل من وسط داستان با 8 صفحه سفید مواجه نشوید و دچار افسردگی شوید... نه این که وضعیت همه نظره توپ است ما با چنین مشکلاتی دچار ضربه روحی می شویم!!

پ ن 4: نمره کتاب از نگاه من 4.1 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز 4 از 5)

نظرات 20 + ارسال نظر
پیانیست دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

سلام. ممنون که کتاب میخوانید. از طرف یک تنبل فعلی و کتاب خوان آینده...
این باران داره اعصاب ما رو بهم میریزه. تمرین موسیقیش احتیاج به دعوا و داد و بیداد داره. فعلا معطلیم.
یادش به خیر کتاب لک لکها بر بام رو که از داییم هدیه گرفته بودم چند صفحه اش سفید بود.
چه سوسول! با این چیزا افسرده میشین... استادمون گفته اگر تو پیاده رو کامیون بهتون بزنه مقصر خودتونین. چون مملکت حساب و کتاب نداره.

سلام
ای وای! زده نشود؟
با این چیزا باور کن فقط می خندم همین! گفتم که چون همه چیز توپه و همه جا آرومه ! از این چیزا ....
اتفاقاً یکی از بستگانمون در ایام عید همین بلا سرش اومد و از دنیا رفت... دو تا ماشین کل کردند با هم یکیشون منحرف شد رفت توی پیاده رو و خورد به این بنده خدا دو تا بچه دبستانی داشت... به همین سادگی

لیلی دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com/

به به حسین اقا می بینم آماده آپلود داستان کوتاه هستی... منم تا بخش سوم داستانمو آماده کردم ... خبرم کنید حتما... یادتان نره ها
در مورد آناکارنینا من این کتاب رو در سنی خوندم که اصلا مناسب مطالعه در اون سن نبود یعنی 16 سالگی بعد الان خیلی زیاد یادم نمیاد چی ب چی بوده البته کلیت داستان یادمه ولی دیگه مذاقم با داستانهای روسی نمیسازه و کشش تولستوی ندارم که بخوام دوباره دستم بگیرم برای مطالعه...
در مورد .ن 3 ... پارسال من هم داشتم کتاب نام من سرخ اوراهان پاموک رو مطالعه می کردم که دقیقا به همین وضعیت افتادم ... مال من 20 صفحه غیب شده بود و کتاب هم هدیه آقای فدایی بود ولی همچین تو کف اون داستان بودم که رفتم کتابفروشی مولی دم کافه فرانس و پسش دادم و در جا تعویضش کردن برام... به نظر من حتما پیگیر باشید نه به خاطر پولش و اینه بلکه یه جور فرهنگ سازیه واسه اینکه ببینیم ناشر برای خواننده هاش چقدر ارزش قائله... اونم کتابی مثل ناتور دشت که هر خطش فرقی با رساله اول پطرس از کتاب مقدس نداره... واقعا قابل ستایشه

سلام
بعد از نوشتن قسمت دوم (که البته الان آماده اش کرده ام) آناکارنینا , اون فایل را می گذارم و البته یک مطلبی هم می نویسم که بر و بچ بیان وسط و اقدام کنند برای همراهی!
به نظر من این کتاب بین 20 تا 25 سالگی مفید است! (عجب حرف بی منطقی زدم!! ولی خوب )
آخه کتاب رو خط خطی کردم! ولی خوب حتماً خواهم رفت... عجالتاً از اون یکی ترجمه اون صفحات را در یک کتابفروشی دیگر نگاهی انداختم
...
با این تعریفات داری تاثیر می گذاری روی نظر من!!!

فرواک دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام.
قاعدتا چون این کتاب رو نخونده بودم نبایست کامنت می‌گذاشتم ولی راستش حیفم اومد بابت معرفی خوبتون تشکر نکنم. این‌طوری یک خلاصه‌ی مختصری از تم داستان بدستم آمد.

سلام
چرا که نه!؟ (در خصوص قاعدتاً)
در مورد تم ... نویسنده... و هرچیز دیگری که به ذهن می رسد بی ربط و با ربط بنویسید
ممنون

فرواک سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ

جالبه خودتون هم که آن هستید. قسمت دوم رو آپ که کردید به روی چشم. خودتون گفتید ها بی‌ربط و باربط گفته باشم( محض مذاح بود جناب) باز هم ممنون.

سلام
آخرای آن بودنم بود داشتم جمع می کردم که برم خونه!
مشکلی نیست ما جا نمی زنیم و ...

مهدی نادری نژاد سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
تمام رمان های تولستوی وجه تاریخی شان تحت الشعاع قلم نویسنده است.
از انتخاب تاریخی و ادبی تان متشکرم.

سلام
با توجه به این که مشاهده گر و روایت گر دقیقی است و حوصله اش هم زیاد است می تواند به عنوان یک منبع تاریخ اجتماعی به حساب بیاید. نمی دونم ما هم چنین چیزهایی داریم یا خیر...

درخت ابدی سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
بنده چون هنوز فوبیای کتاب قطور دست از سرم برنداشته، طرفش نرفتم؛ هرچند کتاب رو چاهارم-پنجم دبستان خوندم و بازم هرچند اون خوندن به درد عمه‌م می‌خوره.
جایی خونده بودم که آنا کارنینا در واقع داستان عشق تولستوی به کلفتش بوده که بچه‌ای هم ازش پیدا کرده بود. به عبارت دیگه، روایتی از عذاب وجدانش.
تضاد بین عشق و کار از نگاه زنان در طبقه‌ی اشراف سوژ‌ه‌ی قرن نوزدهمی جالبیه. شاید مانیفستش رو بشه تو فیلم "گرترود" تئودور درایزر دید.

سلام
من که تا چند وقت جرات دست گرفتن چنین احجامی رو ندارم... ولی خوب ده پانزده کتاب قطور دیگه دارم و چاره ای نیست...
فکر نکنم اون مطلب واقعیت داشته باشد: جرقه اول را حادثه ای در ایستگاه قطار رقم می زند که خود تولستوی اونجا حاضر بوده و چنان تحت تاثیر قرار می گیرد که دست به نوشتن این داستان می زند... شخصیت لوین و عشق پاک و زندگی سعادتمندش (نرمال نه رویایی البته) نمودار زندگی خانوادگی خودش است...حالا بعد از قسمت دوم و سوم بیشتر می نویسم در این باب...

ققنوس خیس سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ

سلام
آنا کارنینا ، اسمش جذاب تر از خودشه ! نمی دونم چرا ! رمانیه که بیشتر از اینکه بخواد فکرت رو درگیر کنه ، قلبت رو عین این سریال ها به تپش می ندازه ، که چی می شه بالاخره !! پس حتمن باید حواست باشه که چشمات به صفحه ی آخر نیفته و کل داستان و جذابیتش برات بره رو هوا ! :)) همون کاری که من داشتم تو کتابخونه ت انجام می دادم ;)
اینکه آقاتولستوی هم می تونه تو چهار پنج صفحه ، سر و ته قضیه رو هم بیاره در نوع خودش ، قابل تامله !
.....................
یادمه که آنا کارنینا در جایی از کتاب از پلورالیسم عشقی می گه ، که اون زمان برام قابل توجه بود ...
....................
منتظریم ببینیم در مورد هولدن کالفیلد ما چی می نویسی ، حواست باشه که چیز بدی ننویسی فقط ، چون بهم بر می خوره ها ;)

سلام
اسمش واقعاً جذاب است... در واقع می بایست اسم کتاب کنستانتین دیمیتریچ لوین باشد که اصلاً جذاب نمی شد!
تازه وسط این تپش ها می بینی چار تا آدم علاف بلند می شوند شکار و 30 صفحه مشغول شکار هستند یا 40 صفحه مشغول انتخابات انجمن هستند و خلاصه شماره آدم را ردیف می کند ... بعد از اون داشتم یک مقاله در باب عشق و رمان و اینا می خوندم وسطش زرپی گفت مثل آناکارنینا که آخرش فلان شد!!!!
....
قابل تامله
...
پلورالیسم رو یادم نمیاد چرا!! این به خاطر تفاوت خواننده هاست ها
...
ای وای من

لیلی سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

اااا پس سن مطالعه ی کتاب آناکارنینا از رده ی سنی من خارجه... حیف ...

سلام
البته نه به این شدت و حدت... دوست دارید بخونید بخونید...شاید خلاصه شده اش هم باشد که در قسمت دوم می گردم اگه بود می گم.... فعلاً همون رو بخونید تا وقتی که دو سال دیگه وارد اون محدوده سنی شدید

NiiiiiZ سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ http://taktaazi.blogfa.com

واویلا!! بگین کدوم هشت صفحه اش بود؟ تایپ کنم میل کنم!!!!!

سلام ممممممممممممممممم
از ترجمه محمد نجفی و انتشارات نیلا:
90 و91
94و95
98و99
102و103
ولی بیخیال تایپ شو چون زیاده می رم دنبالش یا کتاب رو عوض می کنم یا کپی می گیرم....
با این حال ممنون که که به فکر این پیرمرد بودی

اسکندری سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام .آنا کارنینا رو خوندم خیلی خوشم اومد اصولا نویسنده های روسو خیلی دوس دارم.آثار گورکی رو خوندی؟بیشتر داستاناش حالت کمونیستی یا سوسیالیستی داره اما نوشتنشو دوس دارم .اما بنظر من تو بحث روانشناسی و جامعه شناسی هیچ نویسنده ای بپای داستایوسکی نمیرسه.محشره.

سلام
از گورکی چیز زیادی نخوندم... دانشکده های من بود که خیلی وقت پیش ها خوندم و ...
شاید یه روز آرتامانوف ها که در لیست 1001 قرار دارد را بخوانم.
نویسندگان روس به ذائقه برخی خیلی خوش می آید و من هم البته دوست دارم...

آنا سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

پس واجب شد که بخرمش...
نگفتی آنا کارنینا قیمتش چنده و کدو انتشارات چاپش کرده

سلام
در باب انتشارات و اینا در انتهای مطلب که می شود قسمت بعدی خواهم نوشت...

پیانیست سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

دیشب با موبایل متن را خواندم. خیلی خوب نوشته بودید. من نمیدانم چه رازی در اخلاق گند این روسها هست. خوب بروند یک دختری را بگیرند که شوهر ندشته باشد. لا مذهبا منتظرند یکی شوهر کند تا عاشقش شوند. کل چخوف پر است از این خیانتها. اعصاب نمیگذارند برای آدم. صد رحمت به هری پاتر و کلا رمان نوجوان با آن شور و حال و اشتیاق نوجوانی.

سلام
خواننده ای که متن رو از روی موبایل می خواند واقعاً نویسنده را سر شوق می آورد اساسی ممنون
و اما بعد: این سرزمین روسیه سرزمین خیانت خیزی است و خیانت هایش هم خیلی خوب ری می کند! خیانتزار های وسیعی دارد که همه حاصلخیز و پر محصول... حقیقتش من کتاب روس بدون خیانت کم دیدم
اگر هست دوستان یاداوری کنند
حالا همین آناکارنینا تا زمانی که شوهر نکرده بود کسی نگاهش نمی کردا

نیکادل سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:18 ب.ظ http://aftabsookhte.persianblog.ir

سلام میله جان
من خیلی کم سن و سال تر بودم زمانی که این داستان را خواندم (به پسوند تفضیلی تر! توجه بفرمایید)
ولی خدائیش احساس می کنم آن زمان داستان را به کل طور دیگه ای فهمیده بودم! و در حیرتم که این داستان را با چه انگیزه ای نشستم و یک ضرب خواندم!
آنا گاوالدای ما هم یک جمله ای در باب جملات منتخب شما دارد : زندگی را آموختم دسته گلهای کوچک برای همسران و دسته گلهای بزرگ برای معشوقه ها!
به هر حال ما منتظر دومیش هستیم.
.
چقدر لطف کردید که خبر دادین چون باورتان نمی شود تا چه حد بی اندازه ای پر مشغله هستم .لطفتان مستدام.
.
راستی ناتور دشت ما در اساس کشی گم شده شایدم دست کسی است نمی دانم به هر حال جا ماندم.

سلام
اولاً که خسته نباشید بابت اسباب کشی و...
در آن سنین معمولاً آدم انگیزه منگیزه حالیش نیست بار باشه می بره! حتا بالای اورست...
دسته گلهای کوچک معمولاً صفای خاص خودش را دارد
درست بگردی پیداش می کنی وقت هست... تا من پست قسمت دوم را بگذارم و بعدش پست مربوط به داستان کوتاه صوتی را بگذارم و بعدش نوبت ناتوردشت بشود شیرین یک هفته زمان دارید...
منتظرم

پیانیست سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

در مورد سوسول بودن کاملا مزاح کردم ها...
خود تولستوی هم از اون خائن های درجه یک بود. خدا از سر تقصیراتش نمیدونم بگم بگذره یا نه... دل خانمش خون بوده. اصلا بهتره آدم ین هنرمندا رو از نزدیک نشناسه. همون آثارشون رو بخونه. مخصوصا اونایی رو که کار بزرگسال میکنن. باز رمان نوجوان یه چیزی. یه روح لطیف میخواد و یه شور و شوق بچگانه... باز زدم جاده خاکی. اصلا خودم شعبه دوم وبلاگ شما رو با رویکردی به رمان نوجوان افتتاح میکنم. شما هم از شر من راحت بشید.

سلام
من هنوز اسناد خیانت های ایشون را خودم مطالعه نکرده ام ... ولی عجالتاً دست نوشته های همسرش چاپ شده است (به فارسی نمی دانم ترجمه شده یا خیر)... احتمالاً دل تولستوی هم
خانم سارا سالار جمله ای داشت در کتاب احتمالاً گم شده ام:
"نویسنده اگر کثافت نباشد از توش چیزی در نمی آید. "
حالا این نظر یکی از شخصیت های داستان ایشون است و ...(در جای خودش گفتم که درست نیست)
اصلاً به خاطر شما هم که شده سری بعدی حتماً شما چند تا عنوان به ما معرفی کن تا برویم سراغشان... منتها قبلش تضمین می کنی نویسنده های آن کتابها در زندگی خود دست از پا خطا نکرده باشند!
........................
اون کار که حرف ندارد اصلاً ما می شویم شعبه دوم شما... به هر حال سابقه شما در وبلاگستان بیشتره

فرواک سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ب.ظ

سلام.
آقا بخدا ما اون‌طور که می‌گن نیستیم(نوشته‌ی خانم سالار و پیانیست رو می گم و خود خود ...)یکم گیج و منگ هستیم اما... آقا مگه فقط... اصلا ولش کن...

سلام
ای وای من مثل این که موجب سوء تفاهم شد... خیلی از نویسندگان هستند که زندگی ساده و خوبی داشته اند (نمونه اش کم نیست فکر کنم آخرین نویسنده ای که اینجا ازش کتاب خوندیم و این جوری بود هاینریش بل بود) تازه مگه ما کجا نشستیم که قدرت قضاوت در باب پاک بودن یا ناپاک بودن یک نویسنده مشخص را داشته باشیم حالا به صورت کلی و گتره ای پیشکش...
کل اون مطلب از باب مزاح بود.
باز هم شرمنده
بعداْ نوشت: تازه خودم هم رویای نوشتن در سر دارم و طبیعیست که خودم به رویای خودم جسارت نمی کنم

دایناسور چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
منتظر یادداشت ناتور دشت می مانم.
خیلی مایلم نظرتون و تحلیلتون را بدونم...

سلام
کار اون کتاب با توجه به علاقمندی دوستان داره سخت و سخت تر می شود

حسین(گیلانی) چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ http://www.halachin.blogfa.com

سلام برادر خدا قوت فراوان. بالاخره تموم شد.
از تولستوی خوشم میاد. با" جنگ و صلح "ش زندگی کردم. مرگ "ایوان ایلیچ "ش هم جالب بود. آنا کارنینا رو دارم اما هنوز نخوندم. داستان کوتاه های قشنگی هم داره...بگذریم چون این کتاب رو نخوندم نظر نمی دم.

اما در مورد بند آخر به شدت موافقم. چند بار این بلا سر منم اومده. کاملا درکت می کنم. واقعا آدم افسرده می شه. هنوز هم وقتی این کتابهای ناقص خودم رو می بینم اعصابم...سعی می کنم طرفشون نرم.

چقدر حرف زدم!!!
به هر حال باز هم خسته نباشی، نهضت رو ادامه بده ما چشم امیدمون به شماست.

سلام
بله بالاخره تمام شد... واقعاً آدم با این نوع کتاب ها زندگی می کند! چون مثل زندگی طولانی است!!
من تجربه قبلی داشتم برای همین اکثر اوقات دقت می کنم ولی باز این قضیه پیش آمد...
اختیار دارید استفاده می کنیم

پیانیست چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

اتفاقا یه بار باران پرسید چرا خدا بدی ها رو آفریده؟ چرا همه داستانها با غم و غصه همراهه؟ تو همه داستانها آدم بد وجود داره؟ و ... گفتم برای اینکه اگر همه چی خیلی خوب و خوش تموم بشه دیگه خیلی دنیا بیمزه میشه.
یا به قول شما: تمام خانواده های خوشبخت شبیه یکدیگرند, اما هر خانواده بدبختی به شکل خاص خود بدبخت است.
البته نا گفته نماند که دیدن این قصه ها از دور هیجان انگیزه.خدا نکنه که خودمون درگیرش باشیم.

سلام
بچه ها بعضی اوقات سوالهای فسفر سوزی می کنند! این سوالیه که همیشه همراه خداباوران هست...قضیه شرور... که قبلاً اشاراتی داشتیم ...
اون جمله از تولستوی است نه من
کلاً خطوط آبی رنگ از متن کتاب است و مشکی ها مال خودم...
بله درست است برای خود آدم چیز دیگریست ولی خواندن سرگذشت دیگران به ما کمک می کنه...

رضا جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

ماجرای کتب خیانت آناست؟
سرعتت تو کتاب خونی عالیه

سحر یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:52 ق.ظ

1. رمان معرکه ایه، لذتی رو که اون سالهای دور از خوندنش بردم، با خووندن مطلب شما تداعی شد.

2. نویسنده های روس استاد شکافتن روح بشر هستن. داستایوسکی تو " جنایت و مکافات " چنان وجدان بشر رو برات عریان می کنه که آخر کتاب فکر می کنی از یه سفر حقیقی به گوشه کنارهای وجدانت برگشتی!

3. بعد که " مادام بوواری " رو بخونی به این نتیجه می رسی که روس های غول چه فرقی با فرانسوی های نازنازی دارن!

سلام
1- نوش جان!
2- با این‌که از برخی وجوه آثار داستایوسکی خوشم نمی‌آید اما نمی‌توانم کتمان کنم که ایشان استاد شناخت زوایای روح آدمی است. و اصولن به همین خاطر باید سر تعظیم در مقابلش فرود آورد و خضوع نمود!
3- این اصطلاح غول‌های روسی بسیار اصطلاح به‌دردبخوری است. لذت بردم ازش. حتمن استفاده خواهم کرد. مرسی.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد