میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

برادران کارامازوف فئودور داستایوسکی

"فیودور پاولوویچ کارامازوف" یکی از زمین‌داران شهرستانی است که راوی سوم‌شخص داستان در آن زندگی می‌کند. در همان پاراگراف اول راوی عنوان می‌کند که این زمین‌دار که در زمان خودش سرشناس هم بوده، سیزده‌ سال قبل به‌طرز مصیبت‌بار و اسرارآمیزی از دنیا رفته است. داستان در واقع شرح حال این مرد و سه پسرش است و بیان وقایعی که قبل از مرگ او رخ می‌دهد و البته اندکی پس از آن...

در اهمیت نویسنده و این کتاب که آخرین کتابی است که "استاد پترزبورگ" نوشته، صحبت‌های زیادی شده و اندیشمندان مشهور متعددی نظیر فروید و نیچه و انیشتین و کافکا و میله و... درخصوص آن سخن گفته‌اند. به عنوان نمونه از نفر آخر این گفته را نقل می‌کنم: "فدیا می‌توانست در مورد یک شخصیت داستانی که توسط خودش خلق شده بود ساعتها و صفحات زیادی بنویسد، گویی در تمام زوایای روح این افراد نفوذ می‌کرد و گزارش می‌نوشت. این آدم اعجوبه بود!" نظیر این سخنان تایید‌آمیز بسیار است که خواننده پیگیر آنها را دیده است و خواهد دید. تاثیرات بیان‌شده و بیان‌نشده او بر روی اندیشمندان و نویسندگان بعد از او آشکار است... از سورئالیست‌ها تا اگزیستانسیالیست‌ها.

و اما در مورد این کتاب ابتدا باید به مقدمه‌ای که نویسنده به عنوان پیش‌درآمد نوشته است اشاره کنم. دو نکته در این مقدمه کوتاه حائز اهمیت است. اول این‌که نویسنده اعلام می‌کند قهرمان داستانش "آلکسی" (کوچکترین برادر) است و پیشاپیش به استقبال تعجب خوانندگان و منتقدین در این‌خصوص می‌رود، چرا که با توجه به میزان حضور و تاثیرگذاری شخصیت‌ها در داستان شاید درنظر برخی این گونه نیاید! همینجا نظر خودم را بیان کنم که حتا اگر نویسنده این را صراحتاً نمی‌گفت هم بنده معتقد بودم شخصیت اصلی آلکسی است و اصولاً تیپ ایده‌آل و انسان نمونه‌ای که مد نظر نویسنده است همین آلکسی است و همه امید و آرزوی او این بود که در میان نسل آینده روسیه از این گونه آدمها بیشتر باشد تا نگرانی‌ها و پیش‌بینی‌هایش از آینده نزدیک روسیه به وقوع نپیوندد (در این خصوص در ادامه مطلب خواهم نوشت). در واقع نویسنده در این مقدمه با بیان قهرمانی آلکسی می‌خواهد به خواننده گرا بدهد که حواسش به کجا باشد!

نکته دوم در مقدمه این است که نویسنده از دو رمان صحبت می‌کند. رمان اصلی به کردار و رفتار قهرمانش در زمان حال مرتبط است که برای فهم آن لازم شده است که یک رمان فرعی نوشته شود تا در آن با بیان وقایع سیزده‌سال قبل، خواننده را در درک رمان اصلی یاری دهد. رمان فرعی همین است که ما به نام برادران کارامازوف می‌خوانیم و آخرین کتابی است که این استاد مسلم شخصیت‌پردازی نوشته است. چه‌بسا هنگامی‌که برای برداشتن قلم از زیر کمد به جابجایی دردناک آن اقدام نمود (با یادی از کتاب سخت‌خوان تابستان در بادن‌بادن) و در بستر بیماری افتاد و از دنیا رفت، در حال نوشتن رمان اصلی بود و چه‌بسا اصلاً رمان دیگری در کار نبود و این نکته دوم هم تاکیدی است که خواننده، بیشتر روی آلکسی تمرکز کند و پیام نویسنده را بشنود.

در باب اهمیت این کتاب حرف بسیار است. به‌نظرم اگر کسی بخواهد در مورد انقلاب اکتبر روسیه تحقیق کند و یا مطالعه عمیقی داشته باشد، واجب است که برای درک صحیح و عمیق از شرایط اجتماعی روسیه پیش از انقلاب، چند رمان را بخواند که یکی از آنها همین کتاب است و البته از بخت خوش این افراد، روسیه‌ی قرن نوزدهم، در دامان خود "غول‌های ادبی" زیادی را پرورش داده است و داستایوسکی که خیلی زود و در 59 سالگی از دنیا رفت یکی از بزرگترین آنها بود و به قولی غول مرحله‌ی آخر! آرزو می‌کنم روحش به خواب نویسندگانی که در این زمانه و به هر دلیلی داستان مذهبی می‌نویسند، بیاید و نحوه نوشتن یک اثر ادبی قابل مطالعه با فاکتورهای مذهبی را به آنها تزریق نماید! آمین!

*****

از داستایوسکی پنج اثر در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند، حضور دارد: تسخیرشدگان، ابله، جنایت و مکافات، یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف که غیر از این آخری که فقط در ورژن سال 2006 این لیست حضور دارد، باقی در تمامی ورژن‌ها حضور دارند.

ترجمه این اثر در ایران هم خودش داستانی است: هشت‌بار ترجمه شده است (دقت کنید که حجم این کتاب حدود 1100 صفحه است) و هیچکدام از آنها بدون واسطه نیست! یعنی هیچ کدام مستقیماً از زبان روسی ترجمه نشده است. نخستین ترجمه از مشفق همدانی و در دهه 30 انجام شده و پس از آن در دهه شصت سه ترجمه؛ عنایت‌الله شکیباپور (1361) صالح حسینی (1367) رامین مستقیم (1368) و در اواخر دهه 80 ترجمه پرویز شهدی از زبان فرانسه (1388) و سه ترجمه هم در دهه نود: اسماعیل قهرمانی‌پور (1391) هانیه چوپانی (1393) و آخرین آنها احد علیقلیان (1394). از میان اینها معروف‌ترین و از لحاظ تعداد چاپ بالاترین، همان ترجمه‌ایست که من خواندم یعنی ترجمه آقای صالح حسینی. من به‌شخصه از نثر سنگین و مغلق این ترجمه رضایت ندارم... درواقع اگر از بخش‌هایی که دیالوگ و حرف عادی است بگذریم در جاهای مهم، یک‌جور گنگی و ابهام و پیچیدگی در نثر، به چشم می‌خورد. البته شاید ایراد از من باشد ولی در اینجور مواقع همان حسی که در خواندن بخش‌هایی از رمان‌های 1984 اورول، دل تاریکی کنراد و خشم و هیاهوی فاکنر به من دست داده بود تکرار شد.

ترجمه های دیگر را ندیده‌ام، چه‌بسا کیفیت آنها پایین‌تر باشد... همت و پول و وقت ویژه‌ای می‌طلبد مطابقت و قضاوت!!

.............

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ انتشارات ناهید، چاپ هشتم 1387، تیراژ 3300 نسخه، 1108 صفحه، 16500تومان.

پ ن 2: نمره کتاب 4.6 از 5 شد. (در سایت گودریدز 4.3 از 5)     


 

ادامه مطلب ...

تابستان در بادن بادن لئونید تسیپکین

راوی در حالیکه کتاب خاطرات روزانه آنا گریگوریونا (همسر دوم داستایوسکی) را به همراه دارد، در یک عصر زمستانی، با قطار، به سمت لنینگراد می رود و همزمان ذهنش با داستایوسکی و آنا در مسافرت تابستانی به اروپا، همراه است. راوی عاشق ادبیات است و عاشق داستایوسکی، و این که راوی (همانند تسیپکین) یهودی است و داستایوسکی ضدیهود است خللی در این عشق ایجاد نمی کند.

چرا زندگی مردی که من و آدم های از نوع من را (بسیار سنجیده و به قول خودش با چشم باز) تحقیر می کرد، این همه برایم جذاب است و مرا به سوی خود می کشاند؟

چرا این طور مجذوب و فریفته زندگانی مردی شده بودم که از من و امثال من متنفر بود (آن هم عالماً و عامداً یا به قول خودش با چشمان باز باز)؟

ذهن راوی به همراه معشوقش در بادن بادن پای میز قمار می رود، پول های همسرش را می بازد و گاه به افلاس می افتد و گاه به خودآزاری تحقیرآلود! (پول گرفتن از تورگنیف و گرو گذاشتن حلقه و لباس های خودش و همسرش) و...و البته گریزهایی به شخصیت های داستانهای مختلف نویسنده... به همراه عکس هایی از ساختمان ها و خیابان هایی که یا خود داستایوسکی در آنها اقامت داشته یا شخصیت های داستانهایش همانند راسکولنیکوف و دیگران در آنجا نقش آفرینی کرده اند.

وقتی راوی به لنینگراد می رسد، داستایوسکی و همسرش از سفر چهارساله اروپا،به سن پترزبورگ بازگشته اند و حالا راوی با قدم زدن در خیابان و نوستالژی و... به همان نحو به روزهای آخر استاد پترزبورگ می پردازد. به کدام نحو!؟

ادامه مطلب خطر لوث شدن ندارد.

***

تابستان در بادن بادن یکی از کشف های سوزان سونتاگ است و چندی بعد هم در لیست 1001 کتاب قرار گرفت. این کتاب دو بار به فارسی ترجمه شده است: مهرشید متولی (رنگ قهوه ای) بابک مظلومی (رنگ آبی). در ادامه مطلب می خواستم دو جمله از کتاب را بیاورم که به دلایلی که در ادامه مطلب خواهید خواند و به دلیل انهدام کامپیوتر خانه نوشتن آن دو جمله میسر نشد.

مشخصات کتاب من: نشر نیکا، مترجم بابک مظلومی، چاپ اول1389 ، 224 صفحه


 


 

ادامه مطلب ...

خاک بکر ایوان تورگنیف




جمعی از جوانان انقلابی روس در دهه 1870 میلادی... جوانانی که از طبقه دهقانان و کارگران نیستند اما دل در گرو تغییر نظام ناعادلانه اشرافی دارند و ایمان دارند که به زودی انقلاب رخ خواهد داد و نظام فاسد روسیه تزاری فرو خواهد ریخت. این جوانان روشنفکر به دنبال عمل هستند و حاضرند به موقعیت خود پشت پا بزنند و به میان طبقات فرودست بروند و حتا جان خود را به خطر بیاندازند و فدا کنند.

"نژدانف" دانشجویی است در سن پترزبورگ که هم قلم خوبی دارد و هم خوب بحث می کند و فعالیت سازمانی هم دارد و در مرکز حلقه کوچکی از جوانان انقلابی است که البته از مسکو رهبری و هدایت می شوند. نژدانف فرزند نامشروع یک اشرافزاده است که مقرری سالانه مناسبی هم به ارث برده است. او در پی آگهی کاریابی که به روزنامه داده است جهت تعلیم به فرزند یکی از اشراف سرشناس(سیپیاگین) به ملک او می رود و در آنجا با مارینا (خواهرزاده سیپیاگین) آشنا می شود. آن دو ضمن این که به هم علاقمند می شوند, هر دو آرزومند انقلاب قریب الوقوع سوسیالیستی و شرکت در آن می باشند. پس تصمیم می گیرند که...

هجوی بر انقلابیگری رمانتیک

از نگاه من, داستان یک هجویه بر حرکات کور عده ای جوان پاکباخته و آرمانگراست و تعجب می کنم که در برخی جاها (مقدمه ناشر و مترجم و نوشته های فضای مجازی) تلاش شده است این قضیه کمرنگ شود و بیشتر به پیش بینی انقلاب در آینده تاکید شود و یا علل شکست ها را در ضعف شخصیت مثلن نژدانف و امثالهم جستجو کنند تا احیانن به گوشه قبای انقلاب برنخورد! در این مورد در ادامه مطلب بیشتر خواهم نوشت. اما سرنوشت تک تک شخصیت ها و وضعیت مسخره ای که در اثر عمل زودرس این افراد شکل می گیرد گویای آن است که این اثر هجویست بر این حرکات.

البته طبیعی است که نویسنده, نظام حاکم را نیز نفی می کند اما راه درست مبارزه را در میانه روی و منش یکی از شخصیت های داستان به نام سالومین می داند که به آن هم در ادامه مطلب اشاره خواهم کرد.

***

ایوان تورگنیف زندگینامه جالبی دارد. از این نویسنده 5 اثر در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند حضور دارد که خاک بکر یکی از آنهاست (چهار اثر دیگر: پدران و پسران , سیلابهای بهاری , king lear of the steppes , در آستانه فردا یا قبل از ماجرا). خاک بکر را آقای عبدالرحمن رزندی ترجمه و انتشارات امیرکبیر منتشر نموده است (چاپ اول مربوط به سال 1349 می باشد).

...

پ ن: مشخصات کتاب من؛ چاپ سوم 1378 , 466 صفحه , تیراژ 2000 نسخه

  ادامه مطلب ...

دعوت به مراسم گردن زنی ولادیمیر ناباکوف

 

 

 

 

"سین سیناتوس" به جرم متفاوت بودن با دیگران (شفاف نبودن , نفوذناپذیری) محکوم به اعدام می شود. حکم اعدام طبق قانون درگوشی به او ابلاغ می شود و او را به سوی سلول زندان در یک دژ عظیم می برند. زندانبان برای باز کردن در سلول تمام کلیدها را امتحان می کند و وقتی در سلول باز می شود , وکیل مدافع داخل سلول به انتظار نشسته است! زندانی از دیگران می خواهد تنهایش بگذارند و همه تعظیم کنان می روند! روی میز وسط سلول , کاغذهای سفید و مداد تراشیده شده گذاشته شده است , زندانبان داخل می شود و پیشنهاد رقص والس می دهد و آن دو با هم در سلول و راهروها می رقصند! مدیر زندان خطابه رسمی خوش آمدگویی می خواند و نگران غذا نخوردن زندانی است... و زندانی هم در انتظار زمان مراسم گردن زنی که زمانش نامشخص است...

همین میزان از شروع داستان کفایت می کند برای نشان دادن این که فضای داستان عجیب و غریب است و با یک داستان معمول روبرو نیستیم...فضای وهم آلود و سورئالیستی... پاراگراف اول به نوعی بیان کننده کل داستان است و به همین علت, راوی دانای کل , پاراگراف دوم را این گونه آغاز می کند:

باری به پایان نزدیک می شویم. قسمت چپ رمان , که هنوز مزه اش را نچشیده ایم , و به هنگام خواندن دلنشین مان, غیر ارادی, می سنجیم ببینیم هنوز خیلی از آن مانده یا نه.(و انگشت هایمان ذوق می کرد که از حجمش کم نشده است) , ناگهان, و بی هیچ دلیل , کاملاً نازک می شود: چند دقیقه سریع خواندن, و سرازیری, و چه وحشتناک!...

و نویسنده سعی کرده است در ادامه از وقوع این امر وحشتناک! (خوانده شدن سریع کتاب) ممانعت به عمل آورد.

آشنایی زدایی

این اصطلاح , اولین بار توسط منتقد و معروفترین نماینده مکتب فرمالیسم روسی ویکتور شکلوفسکی (که از قضا اسمش با مکتبش قرابت دارد!) به کار برد. از نظر او کار ادبیات ناآشنا کردن چیزها و دور کردن آنها از حوزه عادت و روزمرگی است و بدین ترتیب مخاطب به اندیشیدن در مورد موضوع ترغیب می شود.

آشنایی زدایی یعنی تازه و نو، و غریبه و متفاوت کردن آنچه آشنا و شناخته شده است؛ ... با غریبه کردن مفاهیم آشنا و مشکل کردن فرم‌ها و افزودن بر دشواری، مدت زمان درک خواننده را طولانی‌تر کرده و لحظه‌ ادراک را به تعویق بیندازد، بدین سان باعث ایجاد لذت و ذوق ادبی گردد.

در این رمان , از نظر من , تلاش شده است شمایی متفاوت از زندگی در جامعه توتالیتر ارائه شود و خواننده به موضوعاتی که از فرط تکرار , به چیزی عادی تبدیل شده ولذا نگاه آدم ها به این موضوعات در سطح مانده , دوباره بیاندیشد...موضوعاتی از قبیل هویت فردی , عشق , و حتا مرگ.

***

از ولادیمیر نابوکوف , چهار اثر در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ خواندنش توصیه شده است حضور دارد که البته این کتاب در آن لیست نیست. برخی دریافت هایم را از این کتاب سخت در ادامه مطلب می اورم. این کتاب توسط آقای احمد خزاعی ترجمه و نشر قطره ان را منتشر نموده است.

مشخصات کتاب من: چاپ چهارم 1386 , تیراژ 1100 نسخه, 224 صفحه , 2500 تومان

توجه: بخش نظردهی از این پس تاییدی نمی باشد. در صورتیکه تمایل به عمومی شدن نظر ندارید از گزینه تماس با من استفاده نمایید.

ادامه مطلب ...

آناکارنینا (قسمت دوم) لئو تولستوی

قسمت دوم

...پتروفسکی که پنج میلیون ثروت را بر باد داده بود درست مثل سابق زندگی می کرد و حتی رییس دارایی بود و بیست هزار روبل حقوق می گرفت...

*

حق با پاپاست که می گوید وقتی ما بچه بودیم یک نوع افراط و تفریط در کار بود; ما را در اتاقهای بالاخانه نگه می داشتند اما والدین در اتاق وسیع مجلل زندگی می کردند. حالا برعکس شده , والدین در پستو بسر می برند و بچه ها در اتاق مجلل. ظاهراً در این دوره و زمانه , والدین حق حیات ندارند...

*

استپان ابلونسکی (برادر آنا) اشراف زاده ای خوش اخلاق و دوست داشتنی (مردم دوستش دارند وگرنه ما غلط بکنیم چنین احساسی نسبت بهش داشته باشیم!) و در عین حال علاقمند به مطالعه زنان ( زن به عقیده من از آن موضوعاتی است که هر قدر مطالعه اش کنی باز هم تماماً یک چیز تازه خواهد بود) و ولخرج است. در حالیکه همسر و شش بچه اش!! را برای صرفه جویی با چتر به خانه باجناقش می فرستد در پایتخت مشغول خوشگذرانی و انجام وظیفه مهم اداری ها یعنی: رخ نمایی و یادآوری وجود خود در وزارتخانه و حضور در مهمانی ها و... است. او جذابیت زندگی را در تنوع و سایه روشنی آن می بیند. او نماد طبقه خود است... بنیاد رو به زوالی که به یمن فقدان مانع به حرکت خود ادامه می دهد.

کنستانتین لوین بدون شک شخصیت اصلی داستان است! چرا که بیشترین صفحات داستان را به خود اختصاص داده است. شخصیت لوین برگرفته از شخصیت خود نویسنده است و لذا تفکرات و دغدغه های تولستوی , اکثراً از زبان لوین مطرح می شود (همان قضیه شیر مرغ و جون آدمیزاد). لوین در املاک روستایی خود زندگی می کند و روابط خوبی با دهقانان و کارگران خود دارد. مدام در حال بررسی و تفکر برای بهبود فرایندهای تولید است و از افکارش مشخص است که به توسعه درونزا و بومی معتقدست: باید خلق و خوی نیروی روستایی را شناخت و بر اساس آن کارهای کشاورزی را روبراه نمود. افکار لوین در این بخش نشان دهنده تسلط تولستوی بر مسایل کشاورزی است که البته او هم زندگیی شبیه به لوین داشته است.

لوین مدام در حال مطالعه و شناسایی مردم است و نظرش را بر اساس یافته هایش تغییر می دهد (در مقایسه با برادرش که بیشتر حالتی تئوریک دارد و هرگز نظراتش را تغییر نمی دهد و اتفاقاً مورد تایید عموم نیز هست!). وقتی با ساخت مدرسه برای کشاورزان املاکش مخالفت می کند ممکن است تعجب کنیم ولی از دیدگاه نظام مند او:

آنچه که واجد اهمیت است یک نظام مطلوب اقتصادی است که در چارچوب آن مردم زندگی بهتر و اوقات فراغت بیشتری داشته باشند. آن وقت مدارس هم خواهند بود.

از دیدگاه او شرایط فعلی به گونه ایست که رعیت چنان درگیر مسایل ابتدایی خود است که اصلاً فرصت اندیشیدن را ندارد و با تجاربی که انجام می دهد (ایجاد تعاونی و سیستم اجاره داری و پیمانکاری و...) به این عقیده می رسد. او شکست هایی که در این راه می خورد را تجزیه تحلیل می کند و علل آن را ریشه یابی می کند مثلاً:

مشکل دیگر ... عدم اعتماد غلبه ناپذیر و سوءظن دهقانان نسبت به مالک بود و اینکه هدفش جز تمایل به غارت کردن هرچه بیشتر آنها نمی تواند چیز دیگری باشد. البته آنها بدخواه لوین نبودند می خواستند فارغ بال و بی قید و بند کار کنند و منافع او برای آنها نه تنها بیگانه و نامفهوم بلکه همانند یک معمای غیر قابل درک , با خواست های عادلانه خود آنها نیز در تضاد بود. 

لوین غیر از دغدغه های خانوادگی و کشاورزی , دغدغه وجودی و مذهبی نیز دارد که سطور قابل توجهی را به خودش اختصاص می دهد. موضعی مبهم نسبت به مذهب دارد ولی در این خصوص فکر می کند و برونداد هایی هم دارد اما به نظر من خلاصه عقایدش را در آن فرازی که زن و بچه اش در جنگل هستند و طوفان سختی می آید و درختی ریشه کن شده است می توان دید:

حال که درخت افتاده بود باز هم دعا را تکرار می کرد چون می دانست که بهتر از این دعای بی معنی , هیچ کاری از دستش ساخته نیست.

حکومت و مردم

اما در باب مردم و حکومت جایی از یک رعیت سوالی در مورد لزوم دخالت در جنگ صربستان پرسیده می شود و او (میخایلیچ) چنین پاسخ آشنایی می دهد:

فکر کردن به ما نیامده. امپراتور الکساندر نیکلایویچ همیشه به جای ما فکر کرده و حالا هم در تمام کارها به جای ما فکر می کند. او بهتر می داند.

ریشه این طرز فکر را در افسانه های این منطقه نیز می توان رصد کرد, به عنوان مثال در قسمتی به ریشه شاهزادگان روسی در پاورقی اشاره شده است که گروهی از نیاکان همین مردم از نیاکان همین شاهزادگان چنین درخواستی دارند:

بیایید بر ما حکومت کنید و مالک الرقاب ما باشید. ما به طیب خاطر قول می دهیم مطیع محض باشیم. همه رنج ها و حقارتها و ایثارها را تحمل می کنیم فقط بار قضاوت و تصمیم گیری را از دوش ما بردارید.

نخندید لطفاً! فکر کردید ما و نیاکانمان وضعمان بهتر بوده است؟ هرگز!

در بخشی از داستان قضیه درگیری صرب ها (که از نژاد اسلاو و همخون روس ها هستند) و ترک ها پدید آمده است و عرق ملی برخی به جوش آمده و در این باب فک می زنند. از لزوم دخالت دولت گرفته تا اعزام گروه های خودجوش داوطلب (از قضا این گروه های داوطلب را بسیار قشنگ توصیف می کند... کسانی که واقعاً درب و داغان و از همه جا بریده و مستاصل هستند و روغن ریخته وجودشان را نذر امامزاده نژاد خود می کنند) و جالب است که همه جا صحبت از اراده مردم و لزوم تبعیت از اراده مردم مایه می گذارند. نویسنده از زبان لوین چنین می گوید:

این کلمه مردم خیلی مبهم است ... شاید یک در هزار بدانند مطلب از چه قرار است. مابقی هشتاد میلیون نفر نظیر میخایلیچ خودمان نه فقط خواست و اراده شان را بیان نمی دارند بلکه کمترین درکی از موضوع و اینکه در مورد چه چیزی باید اراده خویش را ابراز نمایند, ندارند. باین ترتیب ما چه حقی داریم که بگوییم این اراده مردم است؟

موضوعاتی برای تفکر بیشتر و بدون شرح!

شاید این خصیصه خوب ما باشد که می توانیم نقایص خودمان را ببینیم اما زیاده روی می کنیم. ما با ریشخندی که همیشه بر زبان داریم خود را تسکین می دهیم. فقط این را به تو بگویم که اگر همین نوع حقوق شبیه به حق تشکیل انجمن های محلی ما را به یک ملت دیگر اروپایی , فرضاً آلمانیها یا انگلیسیها بدهی محققاً از آن آزادی به بار می آورند اما ما چه؟ ما فقط بلدیم مسخره کنیم.

*

فقر در روسیه فقط معلول تقسیم نادرست مالکیت ارضی و سمت گیری های غلط نبوده بلکه تزریق بی قاعده و غیر طبیعی تمدن خارجی به روسیه طی دوران اخیر در پیدایش و گسترش آن تاثیر داشته ; بویژه احداث راههای مواصلاتی و راه آهن که تمرکزگرایی در شهرها را در پی داشته , توسعه تجمل گرایی و در نتیجه آن رشد صنایع ماشینی به زیان تولید کشاورزی , و بالاخره سیستم اعتبارات بانکی که بورس بازی را به همراه داشته است.

***

شاید زمانی حجم کتاب نشان دهنده هنر نویسنده بوده است , نمی دانم, اما مطمئناً در حال حاضر خوانندگان عموماً به سمت کتاب های قطور نمی روند و هنر نویسنده هم در ایجاز گویی او نمایان می شود. به موضوعات مهم و فسفرسوز مطرح در کتاب احترام می گذارم و کلاه نداشته ام را نیز به احترام بیان و جمعبندی مسایل مختلف مطرح در جامعه آن روز و انتقال آن به خوانندگانی که کمتر به این موضوعات می اندیشند , آن هم در قالب یک رمان عاشقانه! از سر بر می دارم اما با این حال باید گفت که برخی موارد (نظیر صحنه های طولانی شکار و...) قابل حذف بودند. ضمن این که باید اشاره کنم اگر اسامی موجود در کتاب را کنار هم بگذاریم خودش حجم قابل توجهی می شود!

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است تا کنون حداقل 8 بار به فارسی ترجمه شده است که من به همه مترجمان و همه خوانندگان خسته نباشید عرض می کنم! بی انصاف ها این همه کتاب ترجمه نشده مونده اونوقت کتاب به این قطوری 8 بار !!

مشفق همدانی   انتشارات امیرکبیر  1342

محمدعلی شیرازی  نشر ساحل        1348

جواد امیرانی (امیری؟)  نشر هما       1363

منوچهر بیگدلی خمسه  نشرگلشایی  1363

قازار سیمونیان   نشر سیمرغ           1377

علی جودی     فرهنگ نشر نو          1381

سروش حبیبی   نیلوفر                   1382

محمد مجلسی  دنیای نو               1388

تلخیص شده توسط ماریان استورمان ترجمه امیر اسماعیلی  نشر توسن 1368

کتابی که من خواندم ترجمه علی جودی با ویراستاری محمدرضا جعفری و محمد شریفی و انتشارات فرهنگ نشر نو بود. (چاپ اول 1381 در 2200 نسخه با 1200 صفحه و به قیمت 12500 تومان)

...............

پ ن: لینک قسمت اول