ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
راوی در حالیکه کتاب خاطرات روزانه آنا گریگوریونا (همسر دوم داستایوسکی) را به همراه دارد، در یک عصر زمستانی، با قطار، به سمت لنینگراد می رود و همزمان ذهنش با داستایوسکی و آنا در مسافرت تابستانی به اروپا، همراه است. راوی عاشق ادبیات است و عاشق داستایوسکی، و این که راوی (همانند تسیپکین) یهودی است و داستایوسکی ضدیهود است خللی در این عشق ایجاد نمی کند.
چرا زندگی مردی که من و آدم های از نوع من را (بسیار سنجیده و به قول خودش با چشم باز) تحقیر می کرد، این همه برایم جذاب است و مرا به سوی خود می کشاند؟
چرا این طور مجذوب و فریفته زندگانی مردی شده بودم که از من و امثال من متنفر بود (آن هم عالماً و عامداً یا به قول خودش با چشمان باز باز)؟
ذهن راوی به همراه معشوقش در بادن بادن پای میز قمار می رود، پول های همسرش را می بازد و گاه به افلاس می افتد و گاه به خودآزاری تحقیرآلود! (پول گرفتن از تورگنیف و گرو گذاشتن حلقه و لباس های خودش و همسرش) و...و البته گریزهایی به شخصیت های داستانهای مختلف نویسنده... به همراه عکس هایی از ساختمان ها و خیابان هایی که یا خود داستایوسکی در آنها اقامت داشته یا شخصیت های داستانهایش همانند راسکولنیکوف و دیگران در آنجا نقش آفرینی کرده اند.
وقتی راوی به لنینگراد می رسد، داستایوسکی و همسرش از سفر چهارساله اروپا،به سن پترزبورگ بازگشته اند و حالا راوی با قدم زدن در خیابان و نوستالژی و... به همان نحو به روزهای آخر استاد پترزبورگ می پردازد. به کدام نحو!؟
ادامه مطلب خطر لوث شدن ندارد.
***
تابستان در بادن بادن یکی از کشف های سوزان سونتاگ است و چندی بعد هم در لیست 1001 کتاب قرار گرفت. این کتاب دو بار به فارسی ترجمه شده است: مهرشید متولی (رنگ قهوه ای) بابک مظلومی (رنگ آبی). در ادامه مطلب می خواستم دو جمله از کتاب را بیاورم که به دلایلی که در ادامه مطلب خواهید خواند و به دلیل انهدام کامپیوتر خانه نوشتن آن دو جمله میسر نشد.