میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پراید برای کلمباین، کفتری که سیگار می‌کشد!

همانطور که می‌دانید مایکل مور فیلم مستندی داشت با عنوان بولینگ برای کلمباین که حرف محوری‌اش در مورد منع فروش و حمل سلاح و تغییر قانون بود و کاملن منطقی هم به نظر می‌رسید (لااقل در نگاه ما)... بابتش اسکار هم گرفت... اما آن قانون هنوز پابرجاست!

با توجه به شنیده‌ها و خوانده‌ها در مورد جامعه آمریکا، به نظر می‌رسد با موج‌های احساس‌برانگیز نمی‌توان کاری از پیش برد و در یک کلام، در نهایت احساسات بر خردورزی غلبه ندارد. احتمالاً اگر کمپینی هم در این رابطه تشکیل شود مخالفین این قانون به خودشان جرات نمی‌دهند تمام تلفات ناشی از قتل با سلاح را به حساب این قانون و "اسلحه" واریز کنند!

در نقطه مقابل، جامعه‌ای را می‌شناسم که مردمانش به فجیع‌ترین شکل ممکن رانندگی می‌کنند و صحنه‌هایی خلق می‌کنند که همه ناظرین انگشت به دهان مانده‌اند اما در کمال خونسردی و سهولت، همگان تمامی تلفات ناشی از آن را به حساب خودروهای بخت‌برگشته واریز می‌کنند!

در مورد خودروسازان و سیستم‌های فشل سازمانی‌شان می‌توان به جای خود مثنوی هفتاد من نوشت لیکن فراموش نشود که آنها نیز بخشی از همین جامعه هستند و مشابه قانون ظروف مرتبط در فیزیک (سطح آب در ظروف مرتبط در ارتفاع یکسانی قرار خواهد گرفت) اینجا هم آب خودروسازان با سازمانهای مشابه در یک ارتفاع ایستاده است. هدف از این نوشته دفاع از خودروسازان و یا حتا دفاع از خودرو نیست. موضوع مهم‌تری در میان است.

این روزها در فضای مجازی (بخصوص گروه‌های تلگرامی و امثالهم) مطالبی دست به دست می‌چرخد که گاه واقعن جای تعجب دارد. مطالب گاه چنان به دروغ و توهم و افسانه آمیخته است که به نظر می‌رسد فرستندگان جهت خنداندن دیگران چنین مطالبی را می‌فرستند (کاری که معمولن مردم ایران بدون احساس مسئولیت نسبت به نتایجش، بدان مبادرت می‌ورزند!!) ولی گاهی که وارد بحث می‌شویم، متوجه می‌شویم که نه! اتفاقن به مطالبشان باور دارند! این‌که مثلن قیمت تمام شده پراید چهار میلیون تومان است یک نمونه از آنهاست. جل الخالق!! این موضوع را همه‌جور فرستنده‌ای در گروه‌هایی که عضوم فرستاده‌اند...از خانه‌دار تا مهندس مکانیک فارغ‌التحصیل از بهترین دانشگاه‌های کشور! برای من عجیب است... در جایی که یک مبل متوسط که از چوب و پارچه و فوم تشکیل شده است بیش از این قیمت دارد چطور محصولی مانند خودرو که شامل مکانیزم‌های بسیاری است و چنین و چنان، می‌تواند با این قیمت تولید شود!؟ من همین‌جا توصیه می‌کنم چنانچه مدیران ارشد و میانی خودروسازی توانسته‌اند به چنین دستاوردی نائل شوند، لطفن درهای مملکت را سریعن ببندید تا این مغزها فرار نکنند! اینها را باید گرفت و هرکدام را بالای سر یک سازمان گذاشت تا انقلاب صنعتی و تجاری و سیستمی ایجاد کنند!! مطمئن باشید اگر خودروسازان خارجی متوجه این امر بشوند روی هوا آنان را شکار می‌کنند!! خودرویی مانند پراید با قیمت تمام شده 1000 دلار!!؟

توصیف فضای مجازی ما شبیه توصیف بولگاکف از مسکو در کتاب "مرشد و مارگریتا" است جایی که می‌فرماید: شهر پر شده بود از شگفت انگیزترین شایعات که در آنها هسته ناچیزی از حقیقت با هزاران شاخ و برگ و وهم و خیال پوشانده شده بود.  

یکی قیمت این محصولات را در کشورهای همسایه تا یک پنجم پایین می‌آورد! یکی از جلسه محرمانه مدیران و وزیر گزارشی می‌دهد که مرغ پخته را به پرواز وا می‌دارد! یکی لیستی از خودروهای هم‌قیمت پراید در جهان ارائه می‌دهد که یک گزینه‌اش مرسدس است! یکی با دستکاری سخنان فردی می‌خواهد اثبات کند که به همگان توهین شده است! این‌روزها پراید که می‌بینم یاد "کاترینا بلوم" و آبروی از دست‌رفته‌اش در ذهنم زنده می‌شود که اتفاقن در این فقره مصداق تام دارد!!... خلاصه محشری است.

محشری که حکایت می‌کند مردم این دیار "دوباره" و "چندباره" ایمان! آورده‌اند. وقتی با چنین پدیده‌ای روبرو می‌شویم درک رفتار مردم در زمان مشروطه و در زمان حرکتهای انقلابی گذشته بسیار راحت‌تر می‌شود. آنجا هم مردم ایمان آورده بودند که فلانی و فلانی‌ها میلیون‌ها میلیون بالا کشیده‌اند. آنجا هم ایمان آورده بودند که مشروطه یعنی کباب به قاعده این هوا!! ایمان آورده بودند به آب و برق مجانی! ایمان آورده بودند که با پول غذای سگ فلان مقام فاسد می‌توان شهری از گرسنگان را سیر کرد! ایمان آورده بودند که با در دست داشتن 24 ساعت از برنامه‌های تلویزیون می‌توان فساد را ریشه‌کن کرد! ایمان آورده‌اند که باهوش‌ترین ملت روی زمین‌اند! و... از این ایمان‌ها و توهمات در تاریخ ما زیاد است.

هدف این حرکت پایین آوردن قیمت یک کالا یا بالا بردن کیفیت آن کالا عنوان می‌شود. اما نکته اینجاست که چرا این‌قدر آغشته به دروغ و افسانه!؟ آیا نمی‌توان مستند و بدون توسل به فریبکاری‌های پوپولیستی یک حرکت ساده اجتماعی را شکل داد؟ آیا این حجم از سخنان غیرمستند و شایعه و دروغ نشان از این ندارد که این بوی کباب "همبستگی جهت کاستن از قیمت یک کالا" نیست که به مشام می‌رسد و احیانن در پس پرده، عده‌ای آگاهانه مشغول خر داغ کردن هستند!؟ البته اگر پس پرده ای و دست‌های پشت پرده‌ای در کار نباشد که بدتر!؛ یعنی مردم در یک حرکت جمعی و هماهنگ مثل شخصیت اصلی داستان "مرگ در آند" یوسا در حال تیز کردن چوبی هستند که قرار است به خودشان فرو برود!

در یکی از لطیفه‌های این روزگار حکایت می‌شود که فردی برای کشاندن یار به خانه خود، از وجود ماهی سخنگو در آکواریومش (و از این قبیل) خبر می‌دهد! وقتی این حرکت و این امواج احساسات‌برانگیز را می‌بینم بی‌اختیار دستی بر پیشانی می‌کوبم و می‌گویم: هم‌وطنانم به راحتی برای دیدن "کفتری که سیگار می‌کشد" حاضرند به هرجایی بروند و این قابلیت را دارند که حداقل ده‌بار دیگر پوپولیست‌هایی مانند رییس جمهور سابق را بر مسند قدرت بنشانند و این نگران‌کننده است. امکانات گوشی‌های همراه و فضای صفحات اجتماعی و نحوه بهره‌مندی هموطنان از آن، و میزان شکل‌پذیری و تحریک‌پذیری مردم، متاسفانه به‌گونه‌ایست که این نگرانی را به تخم چشم آدم فرو می‌کند! و هرچه از عدم امکان کشیدن سیگار توسط کفتر استدلال کنیم، ایمان‌شان متزلزل نخواهد شد!

بله رسم روزگار چنین است!

انتخاب کنیم!

سال گذشته در چنین روزهایی درگیر پروژه ای بودم که قرار بود در بهمن ماه (ایام افتتاح کنان پروژه ها) به پایان برسد که البته بالاخره همین دو هفته قبل به صورت رسمی افتتاح شد! تازه همه از میزان کم تاخیر پروژه شاد و خندان بودند...و باید اعتراف کنم که به نوعی حق داشتند از این بابت, چون در مقیاس, در مقیاسِ...چی بگم؟ ریشتر!؟ ملی!؟...به هر حال در مقیاس های موجود به نظرم در کل خوب بود!

عارضم به خدمتتان که از دو سه ماه قبل درگیر پروژه جدیدی هستم که آن هم قرار است در همان ایام معروف, افتتاح شود...با توجه به این که من آدم بسیار خوشبینی هستم و گاهی این خوشبینی به حد افراط و بیمارگونه ای خودش را نشان می دهد, باید بگویم که یحتمل در خرداد ماه کار به پایان می رسد. همین الان که این مطالب را روی کاغذ می نویسم یکی از مدیران پروژه از پیشرفت 98 درصدی کار خبر می دهد و دارد به مدیر ارشد از احتمال یکی دو روز تاخیر سخن می گوید! ارشد مذکور به قدر چند میلیمتر ابروهایش توی هم می رود و لذا گزارش دهنده بلافاصله عنوان می کند که همکارانش با تلاش مضاعف آن را جبران خواهند کرد و ابروها دوباره به سر جای مبارک باز می گردند. خلاصه همگی در یک خودگولمالی عظیم دست به دست هم داده ایم و با قیافه های فکور, نگاه های خاصی به یکدیگر می اندازیم و حتا خود من گاهی که سرم را از روی همین کاغذ بلند می کنم کله ام را از بالا به سمت پایین چند بار تکان می دهم و همزمان لب بالا و پایین را هم کمی روی هم فشار می دهم که کمی هم محکم کاری کرده باشم! مگه من چمه!؟

درواقع بد نیست که بصورت هفتگی لامپ هایی که در این جلسه طویل الوقت در ذهنم جرقه وار روشن می شوند را روی کاغذ بیاورم تا اگر بعدها کسی پرسید در آن شرایط سخت و حساس چگونه چرخ های عظیم صنعت را به حرکت درآوردید, دستم خالی نباشد!

اقتصاددانان وضعیت فعلی اقتصاد ما را با اصطلاح "رکود تورمی" توضیح می دهند. در واقع چند سالی است که دچار این بیماری هستیم. بنا ندارم پا توی کفش اقتصادیون بکنم بلکه داشتم به یکی از بیماری های خودم فکر می کردم که به صورت تقریبن مرتبط یک عدد از همان لامپ ها روشن شد...دیدم غیر از خودم اکثر کسانی که دور همین میز نشسته اند و من می شناسمشان و چه بسا دیگرانی که نمی شناسمشان به این بیماری فرهنگی دچاریم. بله فرهنگی!...فی الواقع لامپی که روشن شد این اصطلاح بود: "رکود توهمی".

رکود توهمی از نظر من وضعیتی است که یک فرد یا یک جمع (از گروه و سازمان بگیرید بروید بالا تا برسید به یک جامعه) دچار یک انحطاط و رکود هستند اما در عین حال دچار این توهم هستند که انگار دم دروازه های تمدن بزرگ, گروهی به استقبال آمده اند و هلهله و کِل, که خوش آمدید و گروهی هم متعجب و گروهی هم ترسان و گروهی هم البته پشت دیوار مشغول توطئه...

در حوزه فردی و شخصی مثال های زیادی هست که پیش خودم محفوظ می ماند(گفتم که داشتم به بیماری های خودم فکر می کردم)! اما در جمع و جامعه وقتی این بیماری همه گیر بشود و سرریز کند در حوزه های مختلف سیاسی, اجتماعی, اعتقادی, و حتا صنعتی و...نتایجش ملموس تر می شود. طبعن اگر بخواهم مثال بزنم می روم سراغ فوتبال!! فی الواقع این فوتبال عجب پدیده خوبی است و همه جا به کار می آید! دردسر چندانی هم ندارد, نشان به آن نشان که چهل پنجاه نشریه ورزشی چاپ می شود و لباس زیر همدیگر را سر میله می کنند و آب از آب تکان نمی خورد... حالا این گزاره های فوتبالی را با هم مرور کنیم:

1-      ما نزدیک به چهار دهه است که در آسیا قهرمان نشده ایم.

2-      وقتی یک بازی از لیگ های اروپایی را می بینید و از قضا فردایش یک بازی از لیگ داخلی را...دچار یاس فلسفی می شوید.

3-      کاهش روزافزون تماشاگران فوتبال به حدی است که می توان آنها را به صورت دستی شمارش نمود, و گویای سطح پایین بازی هاست.(حتا برای آن رده سنی که یاس فلسفی ملسفی حالیشون نیست!)

این گزاره ها را زیادتر نمی کنم...با همین ها مشخص است که کجای این دنیا هستیم اما...اما حالا این را بگذارید کنار مردمی که پس از گروه بندی جام جهانی در برنامه های مختلف رادیو تلویزیونی در نظرسنجی ها شرکت کردند و... چنان حق به جانب می تازاندند که گویی چهل سال است قهرمان بلامنازع آمریکای جنوبی هستیم و هر روز صبح که از خواب بلند می شویم یک بار آرژانتین را لوله می کنیم و بعد به سر کارمان می رویم و خلاصه اینکه وعضی بود...منصف تر ها می گفتند در گروه مان دوم می شویم!!

حالا در حوزه های دیگر را هم که خودتان واقفید. در باب صنعت هم می شود زیاد حرف زد که بماند برای هفته بعد ...فقط همین دو بیت را از مولانا می آورم و شما را دعوت می کنم که ادامه مطلب را باز کنید و در انتخابات کتاب شرکت کنید:

 آن یکی پرسید اشتر را که : هی

از کجا می آیی ای فرخنده پی؟

گفت : از حمام گرم کوی تو

گفت : خود پیداست در زانوی تو

 

ادامه مطلب ...