ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بخش عمده مطلب خانه خوبرویان خفته را نوشته ام اما مقبول نیافتاد و لازم است که سر صبر یک نگاه دیگر بیاندازم و... خواستم یک خاطره مناسبتی از زمان مدرسه و مدیر مدرسه مان بگویم اما دیدم خیلی خشن است و ممکن است تعابیری از آن بشود که سیبیل شاغلام و ابواب جمعی آبدارخانه دود داده شود...این بود که این شد...رفتم سراغ نامه ای از ژان کان به مدیران شرکت هند شرقی هلند در سال 1619 که بسیار آموزنده است و در صفحه 68 از کتاب مقاومت شکننده آمده است:
می توانیم اجناسی از گجرات را با فلفل و طلا در ساحل سوماترا مبادله کنیم, ریال و پنبه سوماترا را با فلفل بانتام و ریال و صندل و فلفل را با اجناس و طلای چینی معامله نماییم؛ با اجناس چینی از ژاپن نقره بگیریم. به مردم سواحل کوروماندل ]جنوب هندوستان[ ریال و سایر اجناس را بدهیم و ادویه بگیریم, ادویه و بعضی اقلام دیگر را به مردم عربستان بدهیم و ریال دریافت کنیم و همین طور کار را ادامه بدهیم. همه این عملیات را به یاری کشتیها و بدون آوردن پول نقد از هلند می توانیم انجام بدهیم. ما هم اکنون مهمترین ادویه را در اختیار داریم. پس در این میان چه کم داریم؟ آیا برای پمپ کردن اولیه, آب در اختیار نداریم؟ (منظورم از آب, مقدار کافی پول نقد است که به یاری آن یک تجارت گسترده را در آسیا به راه بیاندازیم). می بینید آقایان و مدیران خوب, هیچ چیز شرکت را از دست یابی به غنی ترین تجارت دنیا باز نمی دارد.
و شاید شما هم بعد از خواندن این نامه به یاد حکایت زیر از باب سوم گلستان سعدی در فضیلت قناعت افتاده اید:
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد. همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوش است ؛ سعدیا، سفری دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه ای بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصاف، ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت: ای سعدی، تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده ای و شنیده ای. گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت: چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
........................................
البته نمی خواهم بگویم فقط سعدی این وسط بابت عدم شکل گیری تجارت خارجی قدرتمند و وارد نشدن پول به چرخه اقتصادی داخل و تبلیغ علیه تلاش و کار سودمند و غیره مقصر است!...آقا رفتی کیش تفریحاتتو کردی بالا غیرتن شب چیزی مصرف نکن که خوابت نبره چون اگه وسط حرفات چهارتا حرف درست و حسابی هم بزنی بالاخره یکی پیدا میشه که بگه فلانی چت کرده بود از دم چرت و پرت می گفت.یه جوری هم اینو میگه که هزارسال مایه عبرت دیگران بشه.