راوی داستان عاقلهمردی حدوداً شصت ساله است که در والاستریت دفتر وکالتی دارد و البته در این دفتر بیشتر امور مرتبط با اسناد رسمی انجام میشود که تقریباً معادل دفترخانههای اسناد رسمی ما میشود. دو کارمند محرر دارد که به امر نسخهبرداری مشغول هستند و یک نوجوان کارآموز که امور پادویی دفتر را انجام میدهد. راوی ابتدا مختصری از خودش و کارش و ساختمانی که دفترش در آن قرار دارد برای ما مینویسد و از همان ابتدا بیان میکند که هدفش ثبت تجربهی همکاری با یکی از عجیبترین محررهایی است که در دفتر با آنها سر و کار داشته است.
راوی فردی خوددار، محتاط و عاری از جاهطلبی است و این از نوع کارش پیداست. او از دوران جوانی به این یقین قاطع رسیده است که بهترین شیوه زندگی سهلترینِ آنهاست. این فلسفه او در کار و زندگی است. او به گفته خودش از مراحم و توصیههای جان جیکوب آستور که یکی از میلیونرهای مشهور آمریکاست بهرهمند بوده و به همین دلیل همواره اوضاع کاری و مالی بیدغدغه و مناسبی داشته است.
او ابتدا کارمندانش را تا قبل از ورود شخصیت اصلی (بارتلبی) توصیف میکند: یک محرر حدوداً شصت ساله که او را با نام «بوقلمون» معرفی میکند که ایشان فردی است که صبحها فردی مبادی آداب است و خیلی خوب کارهایش را انجام میدهد اما بعد از ظهرها عصبی مزاج و در انجام کارهایش مرتکب خطاهای زیادی میشود. او از آن آدمهایی است که رفاه برایشان مضر است و باصطلاح یونجهاش که زیاد شود به لگدزدن میافتد. محرر دوم جوانی بیست و پنج ساله و خوشلباس است که او را «منگنه» خطاب میکند؛ او سوءهاضمه دارد ولذا صبحها تندخوست اما بعد از ناهار اوضاعش روبراه میشود و به فردی خویشتندار و معتدل تبدیل میشود. منگنه فردی جاهطلب است اما نمیداند که واقعاً چه میخواهد و گاه مرتکب اعمال غیرمجاز میشود اما در کل برآیندش بهگونهایست که راوی از او هم رضایت دارد.
راوی برای توسعه کارش تصمیم به استخدام یک محرر جدید میگیرد و بعد از آگهی کردن، بارتلبی وارد داستان میشود. او در سکوت کار میکند و در ابتدا زیاد هم کار میکند؛ «بیروح و رمق» و «ماشینوار». اما بعد از مدتی نکتهی اعجابآور آغازین داستان پدید میآید؛ جایی که راوی از بارتلبی میخواهد در مقابله چند نسخه به او کمک کند و بارتلبی در پاسخ میگوید ترجیح میدهد که این کار را نکند! این البته آغاز مسیری است که بارتلبی را به عجیبترین محرر از نگاه راوی مبدل میکند.
این داستان کوتاه تقریباً پنجاه صفحه حجم دارد اما کتاب حاوی سه جستار فلسفی درباره این داستان است: اولی به قلم ژیل دلوز، دومی نوشته ژاک رانسیر و سومی از جورجو آگامین. در مورد این سه مقاله ترجیح میدهم که چیزی ننویسم چرا که در اواسط همان اولی گریپاژ کردم! یاد آن حکایت معروف در مقالات شمس به خیر! آنجا که میفرماید: «گفتند ما را تفسیر قرآن بساز. گفتم: تفسیر ما چنان است که میدانید...» و ادامه میدهد تا این بخش که حتماً برایتان آشناست:«آن خطاط سهگونه خط نوشتی، یکی را او خواندی ولاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه او خواندی نه غیر او...». به نظرم رسید که همانند خط دوم نبودند! در ادامه مطلب برداشت خودم را از داستان خواهم نوشت.
*******
هرمان ملویل (1819-1891) در خانوادهای نسبتاً مرفه در نیویورک به دنیا آمد اما در دوران نوجوانی و پس از ورشکستگی و فوت پدر وضعیت خانواده رو به افول گذاشت. او در هجده سالگی مجبور به کار روی کشتی و ملوانی شد و تا بیست و پنج سالگی به این شغل ادامه داد و تجربیات فراوانی در اقصا نقاط دنیا کسب کرد. عمده آثارش ریشه در همین تجارب دارد. اولین اثرش را در سال 1841 نگاشت و موفقیتی نسبی کسب کرد. بارتلبی محرر در سال 1853 چاپ شده است. آخرین رمانی که در زمان حیاتش منتشر کرد در سال 1857 روانه بازار شد. بازاری که چندان از آثار او (حتی موبیدیک) استقبال نکرد! لذا او بیش از سه دهه تا زمان مرگش دیگر داستانی منتشر نکرد. او بعدها و از 1920 به این طرف مورد توجه قرار گرفته و آثارش مشهور و در زمره تأثیرگذاران بر ادبیات آمریکا قلمداد شد.
............
مشخصات کتاب من: گروه مترجمان نیکا (ترجمه داستان کاوه میرعباسی)، نشر نیکا، چاپ اول 1390، شمارگان 1650 نسخه، 191 صفحه
............
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.93 نمره در آمازون 4.4)
پ ن 2: این داستان طبعاً چند ترجمه دیگر هم دارد! نمره بالا هم منهای جستارها محاسبه شده است!
پ ن 3: مطلب دوست خوبم مداد سیاه در مورد این کتاب را اینجا بخوانید.
در خلافآمد عادت بطلب کام که من
راوی داستان و زاویه نگاهی که دارد را نباید دست کم گرفت. او قبل از بیان حکایت بارتلبی از او با صفت «عجیبترین» یاد میکند اما مگر بارتلبی واجد چه خصوصیتی است که او را به این پایه از اعجابآوری میرساند؟! نویسنده مکان وقوع داستان را والاستریت قرار داده است؛ نبض سیستم اقتصادی آمریکا، مرکز سرمایه، جایی که «کار» بر اساس ریلگذاری انجام شده مؤثرترین هنجار اجتماعی است. راوی با افتخار از الطاف و هدایتهای جان جیگوب استور یاد میکند. او با توصیف کارمندانش و بیان ضعفهایشان سرآخر آنها را بر اساس میزان کارکردشان و میزان تأثیرشان در پیشبرد اهداف دفتر ارزیابی میکند. پس قویترین هنجار اجتماعی موجود در چنین فضایی کار کردن و عمل به دستورات است. بارتلبی هم تا وقتی که در این مسیر همراهی میکند کسی پاپیاش نخواهد شد، اما به مجرد اینکه برخلاف این مسیر و هنجار مورد قبول جامعه حرکت میکند به «عجیبترین» فرد و حتی به عنصری روانپریش و بیمار تبدیل میشود.
سرنوشت افرادی که برخلاف هنجارهای مورد قبول اجتماعی عمل میکنند مشخص است. آنها در نرمترین و بهترین حالت منزوی میشوند. ارزیابی دیگران از عمل آنها عمدتاً «نامعقول» و «نامعمول» است. من بهشخصه در نوبت اول خوانش که چنین حسی داشتم! اما از طرف دیگر همانند راوی با نزدیکتر شدن به بارتلبی یک نوع دلسوزی و محبت هم به این شخص در دلمان شکل میگیرد. ریشه این احساس کجاست؟!
به نظر میرسد که هر کدام از ما در تجربهی زیستهی خودمان چند باری در دوراهی عمل به هنجار مسلط یا تخطی از آن گرفتار آمده باشیم و هر بار هم ناگزیر به هنجار تن دادهایم و همرنگ جماعت شدهایم. دوران کودکی همه ما عمدتاً پر است از تجربههایی شبیه بسته شدن به تخت پروکروستس تا در نهایت سر و تهمان بهقاعده گردد. از این روست که با بخشی از وجودمان در بارتلبی مواجه شده و دلمان به حال او و خودمان میسوزد. راوی هم ناخواسته همین مسیر را طی میکند و جمله آخری که نویسنده در دهان او میگذارد حاکی از عمومیت آن است: آه بارتلبی! آه بشریت!
نکتهها و برداشتها و برشها
1) توصیف محل کار راوی و بارتلبی و کارمندان دیگر مرا به یاد فضای لندن در رمانهای دیکنز انداخت. چقدر دلگیر! در چنین فضایی من هم (که کارمندی ساعی و وظیفهشناس و هنجارمند! هستم) ترجیح میدهم که کاری نکنم! چشمانداز پنجره دیواری است که در یکی دو متری ما قرار دارد، آن هم در طبقه دوم یک ساختمان بسیار بلند! این دیوارها هم تاکیدی است که نویسنده بر محدودیتهای پیشِ رو تعبیه کرده است.
2) با عنایت به زندگی حرفهای نویسنده و حملات منتقدین و فروش نرفتن برخی از آثارش میتوان ارتباطی بین ملویل و بارتلبی برقرار کرد. به نظر میرسد او چند سال بعدِ خودش را پیشبینی کرده است! زمانی که دیگر ترجیح داده ننویسد!! یا باید آن طور بنویسد که خوانندگان و منتقدان بپسندند و یا باید جوری بنویسد که خودش بپسندد... راه دوم تکلیفش مشخص است!
3) جالب است بدانید که این دوران فطرت در نویسندگی چنان گسترده بوده است که اکثراً گمان میکردهاند او سالها قبل مرده است. این مطلب را بخوانید: اینجا
4) در همین داستان کوتاه میبینیم که او توانسته است موضوعی را طرح و بسط بدهد و بعد بدون اینکه گرهگشایی کند همهچیز را در هالهای از راز و رمز نگاه دارد به گونهای که سالهاست مورد بازخوانی و تفسیر قرار میگیرد. البته در زمانه خودش این سبک نوشتار چندان مقبول نبود.
5) آیا بارتلبی یک قهرمان مقابله با سرمایهداری است؟! اگر انفعال میتواند کسی را به درجه قهرمانی برساند ما در طول تاریخ ملت قهرمانی بودیم!
6) صحبت از تاریخ خودمان شد، شخصیتهایی که در زمانه خودشان در جهتی ناموافق با امواج احساسی شکل گرفته در جامعه قرار گرفتند چه سرنوشتی داشتهاند!؟ بیایید این صفر و یکی دیدن را در خودمان درمان کنیم.
7) در دوران خدمت سربازی برای رفتن به مرخصی گاهی لازم بود نوبتهای نگهبانی خود را با سرباز دیگری جابجا میکردیم. ما هفت هشت افسر وظیفه بودیم که هر شبانهروز یکی از ما به عنوان افسرنگهبان آشپزخانه پادگان انجام وظیفه میکردیم. یکی از دفعاتی که میخواستم به مرخصی بروم بعد از اعلام لوحه نگهبانی متوجه شدم که تنها فردی که میتوانم با جابجایی نگهبانیام با او به مرخصی بروم همانا همخانهای خودم است. بارها این کار را برای او انجام داده بودم و اصولاً هر هفت هشت نفرمان این کار را به سهولت برای یکدیگر انجام میدادیم. وقتی به خانه رسیدم خیلی ساده و بدیهی این دوست را خطاب قرار دادم که: «عطا» فردا برویم برای جابجایی نگهبانی... ایشان بلافاصله گفت که نمیتوانم این کار را بکنم! من پرسیدم خودت میخواهی به مرخصی بروی؟ گفت نه! گفتم برای آن روز برنامهای داری!؟ گفت نه! هرچی ما گفتیم مثل راوی این داستان جواب نه شنیدیم! هیچی دیگه، مجبور شدیم با سه تا از دوستان دیگر، زنجیرهای از جابجاییها را انجام بدهیم تا من به مرخصی بروم. چند وقت بعد کاشف به عمل آمد رفیق همخانهای آن زمان مشغول تمرین «نه» گفتن بود!! خواستم بگم هر گردی گردو نیست!
سلام
. اینو در راستای همان هر گردی گردو نیست که گفته بودی گفتم
ازت به خاطر این یادداشت ممنونم، با کتاب جالبی آشنامون کردی و از اون مهمتر با یک ملویل جدید.
گاهی دانستن زندگی نویسندگان برایشان احترامی ایجاد میکند که تا پیش از آن وجود نداشته است، هر چند برعکس این ماجرا هم هست. ملویل موبی دیک که دورادور می شناختیم با این ملویل که شما معرفی کردی خیلی فرق داشت. واقعا تصمیم او برای انتخاب راه دوم و ننوشتن اگر به همین دلیلی باشد که از یادداشتت برداشت کردم تصمیم بسیار محترمی است هر چند احتمالا با درد و رنج زیادی برای خودش همراه بوده است.
این اثر ملویل مرا به یاد آثاری مثل مسخ کافکا یا تا حدودی بیگانه کامو میاندازد که همین چند روز پیش بازخوانیاش کردم.
حس و حالات در زمان خواندن آن مقالههای نقد داستان را من هم امروز وقتی نقدهای فلسفی موجود بر بیگانه را می خواندم تجربه کردم. حق با شما و جناب شمس است.
آن یادداشت مربوط به "دوبار مرگ نویسنده" را هم خواندم، جالب بود و البته بیشتر ناراحت کننده، به گمانم چنین نویسندههایی که در زمان حیاتشان مورد توجه قرار نگرفتهاند و پس از مرگ مشهور شده اند اگر امروز در چنین روزگاری که عصر ارتباطات است زندگی می کردند شانس بیشتری داشتند. البته فقط در صورتی که ترجیح می دادند به آنچه که امروز بیش از پیش بر آنها تحمیل می شود نه بگویند.
در زمان سربازی هم چون من افسر وظیفه قرارگاه بودم و لوح نگهبانی را می نوشتم این تمرین نه گفتن را در پاسخ به نگهبانانانی که قصد جابجایی داشتند تمرین می کردم
سلام
کلا نباید انتظار داشت که همه چیز را همگان بتوانند بخوانند چرا که همگان یک مسیر مطالعاتی یکسان را طی نمی کنند و خلاصه اینکه تفاوت ها زیاد است. در حال حاضر آن سه جستار برای من ثقیل بود. زبان فارسی و محدودیت هایش در این حوزه ها و همچنین قضیه ترجمه مزید بر علت است. 



موبی دیک را در دوران نوجوانی خواندم و گمان می کنم اگر الان بخوانم با کتابی کاملا متفاوت روبرو خواهم شد
چه بسا با فراهم شدن مقدمات لازم روزی اگر همین جستارهایی فلسفی را بازخوانی کنم برایم نقل و نبات باشد! بدیهی است که اینگونه باشد. خواندن همان مقالات شمس هم مقدماتی لازم دارد
درست و خوب به یاد کافکا افتادی. در واقع موقعیت های کافکایی را با عنایت به این داستان می توان ملویلی هم خطاب کرد
زندگینامه ملویل خیلی برای من جالب بود. و آن مطلب که لینکش را گذاشتم خیلی دردناک بود. و تامل برانگیز.
در مورد سربازی و نه گفتن شما باید بگویم نکنید این کارها رو
سلامت باشی
سلام
من داستان بارتلبی محرر را با ترجمهی حسن افشار در همان مجموعه داستان یک درخت، یک صخره...خواندم و راستش از چاپ جداگانهی آن به همراه جستارها اطلاعی نداشتم. امیدوارم فرصتی پیدا کنید و دربارهی آن سه جستار هم بنویسید. توصیف محل کار بعد از این همه مدت هنوز توی ذهنم مانده.
دربارهی انزوای نویسنده هم به گمانم وقتی آدم دنیا را فراموش کند دنیا هم او را زودتر فراموش میکند، مخصوصا اگر نویسندهای باشد که پیرامون خود را مستقل و فراتر از عوام ببیند و تمام هم خود را بر نوشتن و زیستنی متفاوت بگذارد. اگر گفتگویی درنگیرد و از اقبال عمومی برخوردار نشود، راه گریزی نمیماند جز خزیدن در کوی گمنامی.
سلام
آن مجموعه قطور و درخشان یک درخت یک صخره یک ابر مجموعه ای بسیار عالی است. نگاهی به آن انداختم. کاش قبل از نوشتن نگاه مفصلی به آن داشتم. حیف شد. جا برای مقابله داشت
آن تک صفحه ای که قبل از داستان آورده خودش یک جستار فلسفی قابل فهم قابل تاملی است.
زبان ترجمه ای که من خواندم امروزی تر و روان تر است. اما در همین حد تورق کوتاه تفاوت های جزئی مشاهده کردم. فکر کنم ساده ترین متن ها هم در فرایند ترجمه توسط چند مترجم مختلف همین نتایج متفاوت را پدید می آورد. عجیب نیست و مطلوب هم نیست!
موافق جهت غالب نبودن چنین سرنوشتی را رقم می زد البته الان به واسطه تحولات در زمینه ارتباطات کمی قضیه پیچیده و متفاوت شده است.
سلام علیکم
احوال شما؟ خوب و سلامتید؟
من که در دوران رکود نگارشی عجیبی گیر کردم، امیدوارم زودتر از گیر در بیام
سلام
خوب و سلامت
رکود نگارشی جای نگرانی ندارد اگر با رکود در زمینه های دیگر همراه نباشد
یاد گیر گردن آن آب روان پشت تخته سنگ افتادم که در کتابهای فارسی دبستان داشتیم ...ملک الشعرای بهار... بسی کند و کاوید و کوشش نمود...
سلام
موبی دیک را در نوجوانی خیلی دوست داشتم یادمه این کتاب و سفرنامه ماژلان مرا به دنیای جدیدی برده بود یادش بخیر
چه لینک تلخی بود درباره نویسنده متاثر شدم.
من این داستان را بصورت صوتی با اجرای رادیویی گوش دادم
صدای راوی خیلی متناسب با شخصیت راوی بود و داستان را دلچسبتر کرد
بارتلبی اوایل داستان را بیشتر دوست داشتم
در ترجیح نمیدهم هایش یک نوع انتخاب بود چون بهر حال بعضی کارها را ترجیحا انجام میداد
اما در اواخر داستان که به همه چیز سرایت کرد در ذهنم جایش را از یک فرد قدرتمند دارای انتخاب به یک فرد مشکل دار،افسرده و نهایتا مرده داد
تفسیر خوبی بود و ربطش به نویسنده.
ممنون
فیلمش را هم خواهم دید
سلام

خوشحالم که شما هم این داستان را همزمان خواندید (شنیدید)
تلخی آن لینک به تلخی سرنوشت بارتلبی است.
اما در مورد تفاوت بارتلبی اول داستان با بارتلبی بعدی به نظر می رسد که این واریاسیون داستانی می خواهد بگوید سیستم به گونه ایست که انتخاب چندانی نداری و بارتلبی اول ناگزیر به بارتلبی متاخر تبدیل می شود.
ممنون از شما
فیلم را که دیدید نتیجه را اطلاع دهید.
چقدر خوب که بیش از قبل فعال هستید. خوشحالم که به گودریدز هم اضافه شدید
امیدوارم که مفید باشد
سلام رفیق
و امیدوارم فرصتی دست بدهد که موبیدیک را همین جا با هم بازخوانی کنیم. راستش نوآوری هرمان ملویل در این رمان کوتاه به اندازهای ناب و فراتر از زمان و مکان نویسنده است که همیشه با یادآوری و بازخوانیاش دوباره نیروی بیمانند رمان در ذهنم جان میگیرد. به عنوان نمونهای درخشان که میتواند حرفی بزند که در هیچ قالب هنری و ابزار روشنفکرانهی دیگری گفتنی نیست یا حداقل گفتنش دشوار است. شاید همین ویژگی باعث شده که ناشر سه نمونه از تفاسیر و کوششهای نظری اهالی فلسفه را در انتهای کتاب بیاورد. البته از آنجایی که سیاست زنگی زنگ یا رومی روم محبوبیت بیبدیل و خاصی دارد سه متن از رادیکالترین تفسیرهای ممکن در مورد رمان انتخاب شده و با ترجمههای نه چندان قابل اتکا در کتاب گنجانده شده است. انتظار میرفت حداقل اگر بنا به آوردن سه مقاله است این کارِ خیلی خوب از چشماندازهای متنوعی صو.رت میگرفت.
ممنون برای این که بارتلبی را خواندی
بین تفاسیر متعددی که برای این رمان و شخصیت محوریاش خواندهام و شاید باید روزی دربارهشان بنویسم دو نوع نگاه را چندان موجه ندیدم. یکی نگاهی آتشین که بارتلبی را مظهر انقلاب و براندازی در مقابل نظم موجود ( مثلاً سرمایهداری) دانستهاند و دیگری نگاهی که بارتلبی را موجودی منفعل و کار او را نوعی واپس رفتن مطلق و احتمالاً خودآزاری دانستهاند.
از مجموع نظرات به دستم آمد که بیشتر اوقات نگاه ما به بارتلبی هم به یکی از دو سر طیف رانده میشود! در حالی که با توجه به همان حکمتی که خودت در گردو نبودن هر گردیای اشاره کردهای فکر میکنم در این تفاسیر باید تأمل بیشتری کرد و موقعیت را سنجید. همین طور فکر میکنم مثلاً بارتلبی را نمیتوان از متن ماجرا و شخصیتهای دیگر و آن ساختار جدا کرد و برای مثال تبدیل بارتلبی متقدم به بارتلبی متاخر را ناگزیر دانست. به نظرم داستان بارتلبی در واقع فقط بر لحظهی باشکوه اتفاق افتادن نه گفتن متمرکز شده است و این چیزی است که باید رویش خیلی دقیق بود. آن هم نه گفتنی که هرگز قطعی و همیشگی و مثلاً یک دستورالعمل دائم الاجرا نیست و به منطق موقعیت بستگی دارد. هدف و دستاورد این نه گفتن بارتلبی را باید در مقیاس های متفاوتی دید و سنجید. تمرکز این رمان روی آن اتفاقاً چیزی که بارتلبی را ویران میکند و ملویل خواسته ویرانگریاش را نشان دهد، تکیه نکردن او بر منطق ترجیح دادن و ندیدن واقعیتها و بدیهیات منطقی است. چه بسا سرنوشت بارتلبی هجو منطق ترجیح در یک مقیاس دیگر باشد.
به این ترتیب تفاسیری بسیار گشودهتر از بارتلبی وجود دارد. تفاسیری که نه گفتن بارتلبی را به عنوان واکنشی فردی به یک موقعیت و مقدمهای برای تحقق فردیت و برداشتن قدم بعدی میدانند و ...
میشد اینجا گریزی هم زد به نوع انتخابهای متناسب و نا متناسب ناشران برای درست کردن یک مجموعه که قبلاً جاهای دیگری خودت بهش پرداختهای.
سلام
چند تا زندگی لازم است
یاد یکی از داستانهای کوتاه هاینریش بل افتادم که قبلاً صوتی آن را اجرا کرده بودم (اقدام خواهد شد!) در آنجا شخصیت اول داستان که مثلاً خیلی پر کار است میگوید یک دست و دو دست برای «اقدام» کم است
) باید بیشتر فکر کنیم و تبادل نظر... من هم در فرصت مناسب یک تلاش مجددی بکنم و این سه جستار فلسفی را مجدداً تلاش کنم بخوانم


امیدوارم که این فرصت دست بدهد. الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم که واقعاً برخی شاهکارها را باید دوباره بخوانم. واقعاً یک زندگی و دو زندگی کفایت ندارد
امان از این سیاستهای یا زنگی زنگ یا رومی روم!
این مشکل ترجمه فقط مختص رمان نیست و در حوزههای مختلف علوم انسانی گریبان ما را گرفته است و فشار میدهد!
در تفاسیر مختلفی که شما خواندهاید و آن دو نگاهی که از دو سر طیف نقل کردید واقعاً نگاه اول برای من هم موجه نیست. یک تفسیر خواندم و اشارهای خیلی کوتاه به آن در بند5 کردم.
قبول دارم که آن لحظهای که بارتلبی «نه» میگوید لحظهای باشکوه است یا به عبارت بهتر (از نظر من) میتواندلحظهی باشکوهی باشد و مقدمهای برای تحقق فردیت اما با عنایت به همان تکیه نکردن به منطق موقعیت و ترجیح سرانجامش به همان جایی ختم میشودکه در این داستان میبینیم.این نظر شما که داستان به نوعی هجو این قضیه باشد قابل تامل است.
در این مورد در فرصت مقتضی (بخصوص وقتی که شما مطلب وعده داده شده را بنویسید
و اما نکته آخر که زبانمان مو درآورد و دیگر بیخیال شدیم!!
ممنون از کامنت خوبتان
هرچه در حافظه ام گشتم یادم نیامد احساسم نسبت به بارتلبی چه بوده. خواندن دورباره ی یادداشتم هم کمکی نکرد. او را دشوار بتوان قهرمان از هر نوعش به حساب آورد. شاید فردیتی که با گفتن آن جمله از خودش بروز می دهد( حتی اگر کارش را دیوانه بازی بدانیم) او را جالب توجه می کند.
ممنون از لطفت.
سلام
بالاخره هفت سال گذشته است و این طبیعی است. البته حافظه شما که معرکه است... من اگر هفت سال بگذرد خط اصلی داستان و غیره و ذلک را همگی از یاد خواهم برد!
سلام
چقدر خوشحالم که هنوز دو وبلاگ در ایران هستند که به کمال هرچه تمامتر در حال خوانش و نوشتن درباره رمانها هستند. شناگران خلاف جهت با هنری استعلایی.
به هر روی، بارتلبی محرر به مانند آبلوموف به گمانم یک نشانه و پیشبینی انسان مدرن مدرن است یک سبک ولو در اقلیت.
شما بهترین ترجمه را خواندید همانا که کاوه میرعباسی در آیندهای نهچندان دور هم رده سحابیها و علاییها و حبیبی و نجفی ها و ... شمرده خواهد شد. با تمام این اوصاف در مجموعه بسیار کمیاب از سه داستان هرمان ملویل که با ترجمه بسیار خوب غلامحسین اعرابی در سال ۱۳۶۷ که توسط انتشارات اردیبهشت به طبع رسیده است نیز بارتلبی در کنار بیلی باد و جزایر انکانتاداس خودنمایی میکند که برای مقابله بسیار مفید است و راهگشا، هرچند همیشه نام ملویل برای من تداعیگر کنراد است و رد گمِ کارپانتیه. البته لازم به ذکر است که بیلیباد ملوان توسط احمد میرعلایی بزرگ به فارسی برگردانده شده و چاپ دوم آن توسط نشر فاخرِ فردا که غولهای اصفهان را کنار خود داشته، روانه بازار کرده است. در آخر اینکه به نظر من مهمترین مقاله نوشته آگامبن است که ریشه این مقاله به کتاب امر گشوده و تا حدودی به کتاب پیلاطس و عیسی برمیگردد. همانطور که کار دلوز قسمتی از مقالات انتقادی و بالینی ست که با مقاله بی نظیر ادبیات و زندگی آغاز میشود.
تقاضای من از شما میله بدون پرچم و مداد سیاه این است که همینطور با قدرت به کار عالی خود ادامه دهید که امثال ما در تلاطم امواج بلعنده به تلألو نور فانوس شما راه ساحل را پیدا میکنند و در مسیر هرچند خوفناک از سرگشتگی رهایی مییابند.
آرزوی سلامتی برای شما عزیزان
من چندین سال است که شما را میخوانم
سلام



ممنون از توضیحات شما
بسیار سپاسگزار از لطف و مرحمت جنابعالی
خیلی دلم میخواد مثل بارتلبی ب مدیرم بگم نه.ولی نمیشه.
ولی امروز یک دلیل محکمی داشتم و گفتم نه...
خیلی بعیده باز همچین اتفاقی بیوفته.
کتاب ارزش یکبار خوانش رو داشت
سلام
واقعاً از این زاویه من هم خیلی دوست دارم... برای من مدتی است که امکانپذیر شده است و از شما چه پنهان گاهی این کار را میکنم
طفلک رئیس بنده که بیست سالی قبل از رئیس شدنش با هم رفیق و همکار بودیم در این جور موارد جا میخورد! ولی خودمونیم دقت کردی هر کس رئیس میشود ظرف مدت کوتاهی دیکتاتور میشود؟! بخشی از آن به آنها برمیگردد و بخشی به ما. وای به حال ما