در زمانهای نهچندان قدیم وقتی به استادیوم میرفتیم، تماشاگران به فراخور حال و هوای بازی شعارهایی یک یا دو بخشی سر میدادند و گاهی هم اشعاری چند بخشی به صورت هماهنگ توسط بخشی از تماشاگران خوانده میشد که طبعاً این فقرهی آخر نیازمند سطحی از هماهنگی بین تماشاگران بود. کارکرد این شعارها تهییج تیم مورد علاقه برای ارائه یک بازی زیبا و کسب پیروزی است. در سالهای اخیر منهای مواردی که تماشاگران احساس میکنند باید داور بازی را مورد ملاطفت قرار دهند (و احیاناً افراد دمِ دستِ مشابه) کمتر دیدهام شعارهای اینچنینی (ترغیبکنندهی تیم) سر داده شود.
در جام جهانی 1986 تماشاگران مکزیکی یک نوع هماهنگی حرکتی تحت عنوان «موج مکزیکی» به نمایش گذاشتند که مورد توجه طرفداران فوتبال در همهجای دنیا قرار گرفت. رسیدن به هماهنگی جهت اجرای موج مکزیکی سخت نبود و نسبت به سطحِ مورد نیاز وفاق و هماهنگی جهت شعار دادن سادهتر بود. شاید به همین علت است که هموطنان ما از وفادارترین پیروان موج مکزیکی هستند و گاهی که سر کیف میآیند به صورت خودجوش آن را اجرا میکنند. در مورد تشویق ایسلندی نیز این قضیه صادق است و پیشبینی میکنم که در قرنهای بعدی ایسلندیها میتوانند برای دیدن این سبکِ برگرفته از سنتهای نیاکانشان به ایران و ایرانیان نظر کنند.
در جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی، دنیا با پدیدهی دیگری در حوزه هواداری ورزشی مواجه شد؛ نوعی بوق به نام بوبوزلا! البته این بوق چندان مقبولِ نظرِ اهلِ فن نیافتاد و منتقدان پروپاقرصی در همان زمان داشت اما در ورزشگاههای ما به شدت مورد استقبال قرار گرفت. آنهایی که تماشاچی قدیمی محسوب میشوند حتماً میدانند پیش از سال 2010 هم بوق و بوقزدن در ورزشگاههای ما رایج بود لیکن صدا درآوردن از آن بوقها کار هر کسی نبود. بوقهای جدید اما توسط یک طفل چهارساله به صدا درمیآید... به کر کنندهترین صوت ممکن!
با ورود این بوقها علاوه بر ایجاد آلودگی صوتی، بساط شعارها و شعرهای هواداری جمع شد و سطح هماهنگی بین تماشاگران به جایی رسید که وقتی توپ دست تیم حریف میافتاد هوادارن شروع به بوق زدن بکنند تا تمرکز حریف بر هم بخورد! بحثِ جوانمردانه بودن یا نبودنِ این کار موضوعِ این مطلب نیست، بلکه بیشتر سطح هماهنگی مورد نیاز برای این سبک هواداری مدِ نظر است که تقریباً همان هماهنگی انسانهای اولیه و غارنشین برای آن کفایت میکند.
ده روز قبل برای دیدن بازی دوستانه تیم ملی ایران در مقابل سوریه به استادیوم رفتم. نکتهای که برای من جالب توجه بود این بود که در طول بازی حتی یک مورد شعار هماهنگ مطلوب هم مشاهده نکردم درحالیکه یک تیمِ لیدریِ مجهز به طبل و ادوات دیگر جایگاه به جایگاه دور زدند و نهایت تلاش خود را برای بیرون کشیدن یک شعار تک سیلابی از جماعت حاضر به کار بستند اما دریغ...! درعوض صدای بوقها متناوباً در ورزشگاه طنینانداز بود. خردسال و بزرگسال بوقِ خود را میزدند و هرکس کار خودش را میکرد. مثل جامعه خودمان و نهادها و سازمانهای کوچک و بزرگِ آن... هرکس بوق خودش را میزند.
اگر اهل فوتبال باشید شاید بدانید که هواداران باشگاههایی نظیر لیورپول و بایرن مونیخ و منچستر و ...چه اشعار و شعارهایطول و درازی را هماهنگ و یکصدا در استادیومهایشان میخوانند و فضای بهشدت احساسی و برانگیزاننده و انرژیبخشی به وجود میآورند و از این طریق ورزشگاه را برای حریفانشان «باصطلاح» به جهنم تبدیل میکنند.
به نظر میرسد ما از یک زمانی به بعد به جای حرکت به این سمت، در جهت مخالف به سمت روشهایی رفتیم که نیاز به هماهنگی چندانی بین اجزای جامعه (در اینجا جامعه هواداران) نداشت. شاید بتوان گفت بهواسطه اتمیزه شدن جامعه بزرگتر، این تغییر مسیر خواهناخواه رخ داد. اما از آنجایی که دوست داشتیم و دوست داریم که همیشه پیروز باشیم، ورزشگاههایمان را برای رقیبان خود، از طریق بوق و فحش و پرتاب اشیاء، «بهواقع» به جهنم تبدیل کردیم!
....................................
پ ن 1: عنوان مطلب برگرفته از عنوان کتاب معروف همینگوی است (اینجا)... واقعاً این ناقوسها به نشانه مرگ چه چیزی به صدا درآمدهاند!؟
به چه مساله خوبی اشاره کردین. رابطه ی شیوه ی هواداری با اتمیزه شدن جامعه. فکر میکنم بشه یک رابطه ای هم بین این نوع رفتار با سطح موسیقایی جامعه برقرار کرد. بالاخره این حجم بی هنری و بدسلیقگی در موسیقی باید یه جایی خودش نشون بده
سلام
حتماً میشود رابطههایی دیگر بین این دو برقرار کرد. به هر حال مشت نمونه خروار است.
در مورد شعر و شعار هم ممکن است کسانی فکر کنند که چیزی معادل و همپایه اشعار هواداری آن باشگاههای بزرگ نداریم که فکر کاملاً غلطی است. یادمه در دوره نوجوانی من یکی از هفتهنامه های ورزشی فراخوانی در این زمینه داد و با سیلی از شعر مواجه شد که منتخب آنها میتوانست تا چند قرن بعد جوابگوی تشویقها باشد!! اما یکی از آنها هم پا نگرفت. مشکل درنبودن ابزار نیست.
همیشه بدترین راه و ساده ترین راه را انتخاب کرده ایم ما جماعت ایرانی.. متاسفانه.. از اختلاس گرفته تا هواداری تیم محبوب!
استقلالی هستین یا پرسپولیسی؟
سلام
بله معمولاً اینگونه عمل میکنیم... یک ضربالمثل هم داریم که میگوید «دوستی خاله خرسه» که نشان میدهد از دوران باستان در این زمینه نیازمند تذکر و هشدار بودهایم
در مورد آن سوال آخر هم باید بگویم که من طرفدار بازی خوب هستم آیکون پینوکیو نبود توی آیکونها وگرنه اون انتخاب بهترین بود... من یه کوچولو پرسپولیسی هستم.
درود بر میله
والا این جهنمی که ازش یاد کردید، نه تنها برای رقیب، بیشتر برای خود ِماست! حالا در هر سطحی که شما فکرش رو بکنید. خیلی دلم می خواد بگم ما مردمی هستیم که در حال عبور از یک دوره ی گذاریم! یعنی از محو شدن و خفه شدن در جمع، رسیده ایم به اینکه هر کسی برای خودش یک تریبون دارد و می خواهد صدایش را ( حالا هر چیزی را که می گوید و هر طوری که می گوید) به گوش بقیه برساند، شده حتی به زور!
اما یک شق بارز دیگر هم داریم! ما ایرانی ها خیلی تنبلیم! خیلی زیاد! برای همین از همه ی دستاوردهای بشری، ساده ترین و دم دستی ترینشان را انتخاب می کنیم!
سلام بر بندباز
بله تقریباً در اکثر اوقات تبعات منفی آن بیشتر به خودمان برمیگردد. هم در کوتاه مدت و هم در بلندمدت! و این هنری است که از دست کم کسانی برمیآید مثلاً در فوتبال تقریباً بخش اعظم درآمدی که از بلیتفروشی حاصل میشود بابت جرایم تماشاگران به نهادهایی نظیر کنفدراسیون آسیا و فدراسیون خودمان پرداخت میشود!
از طرف دیگر این نوع رویکرد در استادیومهای ما که میتوان با این جمله آن را خلاصه کرد:«تخریب تیم حریف به جای ترغیب تیم خودی» ، گاهی به یک شمشیر دو دمی تبدیل میشود که از نیام درآمده و کسی جلودارش نیست... مثلاً وارد فضای مجازی میشود و به صفحات ورزشکاران تیم رقیب میرود و حماسهها میآفریند! یا مثلاً در صفحات هواداری و کامنتدانی وبسایتهای معتبر موجهایی ایجاد میکند که نهایتاً موجب میشود مدیرانِ درپیتِ باشگاهها بدترین تصمیم ممکن را بگیرند! درحالیکه در شرایط عادی شاید آن مدیران اینقدر تصمیمات فاجعهبار نمیگرفتند
گاهی اوقات همین تودهها فضایی به وجود میآورند که دلالها بهترین صیدهای ممکن را میگیرند و چیزهایی در پاچه تیم مورد علاقه فرو میکنند که آدم فکش تا مدتها روی زمین کشیده میشود!!
نمیخواهم بگویم ما فاجعهبارترین هواداران روی زمینیم، نه!بلکه بیشتر امیدوارم کسانی که میتوانند تاثیرگذار باشند بیایند و رودررو با این هواداران این راههای غلط را نمایان کنند وگرنه مسئولان مربوطه هیچگاه چنین کاری نخواهند کرد... در واقع وجه غالب پوپولیستی مسئولان نه در گذشته و نه در حال و نه در آینده چنین اجازهای به آنها نخواهد داد... و این غول در نتیجه کریهتر و کریهتر میشود.
سلام بر دوست عزیز ما
در این خصوص وقتی به این بازی های والیبال یکی دو هفته اخیر نگاه می کردم تاسف می خوردم مخصوصاً بازی های دو تیم خارجی با همدیگه تو کشورهای دیگه. البته بازی های ما در ارومیه و اردبیل اوضاع تا حدودی بهتر از تهران بود. بازی هایی که سال های قبل در آزادی برگزار می شد صدای بوق و جیغ تماشاگرا منِ بیننده تلویزیونی رو هم آزار می داد و طبیعتاً این روش ناجوانمردانه برای بچه های تیم خودمون هم آزار دهنده اس.
راستش به قول یکی از دوستان: از انجا که شنیدیم می گن یکی میخواد یه زبون دیگه رو یاد بگیره اول فحش هاشو یاد می گیره گویا مملکت ما هم هر وقت خواست هر چیزی از خارجیا یاد بگیره میره جنبه بد اونچیزا رو یاد می گیره.
بدبختانه قدرت عجیب پرورش دادن اون موارد وارداتی به کشور ما در نوع خودش بی نظیره
سلام بر مهرداد
حتماً به میزان قابل توجهی از صدای کرکننده بوق کاسته شده بود اما هنوز هم بود و در اردبیل متوجه شدم یک لیدر از پشت میکروفون در هنگام زدن سرویس توسط تیم مقابل از تماشاچیان درخواست ایجاد سر و صدا به وسیله سوت و جیغ و... میکرد. البته شاید در این حد قابل تحمل باشد برای ما که جلوی تلویزیون نشستهایم اما برای من هنوز این سوال قدیمی پابرجاست که آیا هدف (در اینجا کسب پیروزی) وسیله را توجیه میکند!؟ پس چرا هر سال در سالگرد تختی آن داستان زیر نگرفتن از پای مصدوم حریف را تکرار میکنیم!؟ هدفمان از تکرار این داستان ترویج روح جوانمردی است اما در عمل، در همه عرصهها برای کسب موفقیت هر کاری میکنیم! هر کاری!! به همین خاطر است که من نگران حال و آینده هستم
بله واقعاً
خوب اشاره کردید واقعا. تماشاچی نباشه شاید اصلا خود فوتبالیست ها راحت تر هم باشن چون حتما نمیتونن با این سر و صدا لذت ببرن از بازیشون
سلام
نزدیک 5 سال از تاریخی که این مطلب را نوشتهام گذشته است و ما در این زمینه هم به سمت قهقرا شتابانیم!
هواداریمان در فضای مجازی هم به لمپنیسم منتهی شده است...
مرسی که یادم انداختی این مطلب را