ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ده روز از نوشتنِ آخرین پست وبلاگی میگذرد و اگر به تاریخ پستهای قبلی و موضوعات آن دقیق شویم به این نتیجه میرسیم که، یک ماهی است چراغ وبلاگ را با سیمی که روی دکلِ یوسا انداختهام روشن نگه داشته و آبِ کانال را هم با سطل از رودخانهای که بغل همان دکل روان است تأمین کردهام. این البته عجیب و عینِ فرصتسوزی است!
ناظرانِ آگاه نیک میدانند که در این یک ماه چه سوژهها از در و دیوار و آسمانِ این دیار بارید که هر کدام میتوانست سوخت چندین ماهِ یک آدمِ اهلِ دل را در وبلاگستان تأمین کند. اما سرعتِ حوادث چنان بالاست (شما بخوانید جامعه ما چنان کوتاهمدت است) که تا یک وبلاگنویس بخواهد مضمونی چاق کند و مزقونی بنوازد موضوع به تاریخ پیوسته و از یادها رفته است. فیالواقع از این زاویه دوران وبلاگنویسی پایان یافته است و فوکویاما در آن مقالهی «تاریخ»یاش به همین «پایان» اشاره داشت!
شاید بد نباشد بدانید که من میخواستم با ذکر خاطرهای از دوران تحصیل، خودم را به پروندهی آن قتل نزدیک کنم اما تا آمدم به خودم بجنبم و نکات نغزی در مورد آن بنویسم و موضعی بگیرم، موضوع از دهان افتاد و همه راهی شمال شدند! خاطره مربوط به دوران امتحان نهایی سال چهارم دبیرستان بود که یکی از همسایگان حوزه امتحانی ما یک ماه به صورت مداوم آلبوم جدید سعید را با صدای بلند گوش میداد... حداقل یک ماه... و ما هر روز با شنیدن این که «پرستوها همه رفتند، کبوترها همه رفتند، همه همشهریا بار سفر بستند» به فکر فرو میرفتیم. یعنی بیست سال قبل چنین توانمندیهایی داشتیم و میتوانستیم بیش از یک ماه با یک چیز واحد خودمان را مشغول کنیم!
بلافاصله بعد از بازگشت دستهجمعی از شمال و در اوج تنشهای سیاسی منطقه ناگهان خبر آمدنِ «شینزو آبه» همهی توجهات را به خودش جلب کرد. من دوست داشتم از طریق «کوبو آبه» خودم را به این قضیه نزدیک کنم و در مورد «تجاوز قانونی» و «چهره دیگری» موضعگیری کنم که ناگهان «رامبد» افتاد وسط ماجرا و من متعجب از تعجبِ هموطنان دیدم بهترین فرصت است که یادی بکنم از معرفی کتاب «جام جهانی در جوادیه» در برنامه ایشان برای آن مسابقه کتابخوانی و یک موضعی در مورد آن فرصتسوزی عظیم بگیرم که شینزو از راه رسید و دو نفتکش هم مورد اصابت قرار گرفت و داستانهای جدیدی آغاز شد.
خُب با این حساب چه میتوان کرد!؟ بهترین کار این است که به استقبال مسابقات والیبال که فردا آغاز میشود بروم و یک موضعِ محکم در باب «بوق» بگیرم و آرزو کنم که ای کاش این بوقها که هیچ نفعی برای تیمهای ورزشی ندارد از سپهرِ هواداری ما خارج شود! راستی چرا ما بیخیال این نحوهی تشویق نمیشویم؟! این موضوع مطلب بعدی است. موضوعاتی که همیشه هستند و موضعگیری در مورد آنها بیات نمیشود!
سلام میله
این سرعت اخبار و حوادث که گاهی اخبار بر حوادث پیشی می گیره، دیگه داره شورشو درمیاره! من که دیگه ترجیح می دم از همه ی این اخبار به سرعت رد بشم. چیه بابا هر جا می رسی می بینی همه دارند متحد و یک صدا درباره ی یکی از همین حوادث حرف می زنند و بحث و نقد و جدل و... انگاری همه ی زندگی ما ایرانی ها خلاصه می شود در همان یک حادثه!
سلام بر بندباز
میدونم چه حسی است این در معرض امواج بودن
همکاران من گاهی کار را به جایی میرسانند که دوست دارم سرم را به دیوار بکوبانم!
درود بر شما وقایع مثل برق در گذرند---تادیر نشده یکیشو انتخاب کن و پنبه اش را بزن---موفق باشی
سلام و درود
حتماً همینطور است. سلامت باشید.
اما انگار بوق این دفعه داره جواب می ده!
سلام
این بار واقعاً بوقش خیلی کمتر از سنوات قبل بود. من حتی میتوانم بگویم درصدی هم همین موضوع موثر بوده است در کنار سایر موارد.
سلام
و آدمهایی که اهل تفکروتامل درمورد موضوعات مهم و سرنوشت ساز ند. هرروز بیشترازدیروز زیر بارفشاراین همه شتاب و (شتابزدگی درطرح و تحلیل و بررسی...) درمانده می شوند ودرنهایت ترجیحشان می شود سکوت که هیچ خوب نیست.
فکرش را بکنید. فضای مجازی پرشده ازآدم های پوک و توخالی. آدم غصه ش می گیرد وقتی احوال این روزهای انیستاگرام و تلگرام را می بیند. پرمایه ها و با سوادها کم شده ند. یک مشت آدم بی مغزپرچانه ریخته ند در فضای رسانه یی و جالب آنکه درمورد تمام موضوعات هم اظهارفضل می کنند و
به قول برره یی ها ازخودشان نظرات کارشناسی دروکنند...
والیبال دوست ندارم. کاش مسابقات رقصی ازآن بازی های روی یخی که اسمش را فراموش کردم. موسیقی، آوازی... چیزی اینجا برگزارمی شد. دلمان خوش می شد حدااقل.
سلام
سکوت در اغلب اوقات و برای اغلب آدمها فضیلتی محسوب میشود...
اومبرتو اکو در باب فضای مجازی از همین زاویه مطالب خوبی بیان کرده بود که ... خدایش رحمت کناد ...
یاد ضربالمثلی افتادم... میگفتند فلانی طناب مفت پیدا کنه خودش رو دار میزنه! در واقع فضا و تریبون ارزان و مفت ممکن است تبعاتی داشته باشد. منتها گاهی اوقات ما خودمان متوجه آسیبی که به خودمان و دیگران میزنیم نمیشویم.
بالاخره آن مسابقات هم روزی اینجا برگزار خواهد شد. کمی ممکن است طول بکشد
درود میله جان
فکر میکنم این اتفاقات با همین سرعت همیشه بوده در دنیا فقط الان چون دسترسی ما به اطلاعات بیشتر شده. کافیه یک گوشی اندروید داشته باشیم و یک بسته اینترنت، خبرها نخواهند گذاشت لحظه ای بی خبر بمونیم!
حافظ اگه بود الان اون بیت شعرش رو آتیش میزد که گفت ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
سلام بر دوست فرهیخته
البته الان دسترسی ما به اطلاعات به مدد تکنولوژی بیشتر و سریعتر است اما همین تکنولوژی بعضاً خبرهایی تولید میکند و اتفاقاتی به وجود میآورد و امواجی را ایجاد میکند که قبلاً هیچگاه نبوده است. به عنوان مثال همین عکس رامبد! قبلاً خیلی راحت میشد این کارها را در خفا انجام داد و آب از آب هم تکان نمیخورد! یا مثلاً همین ماجرای تولهخرس در سوادکوه مازندران که من اصلاً ویدیوی آن را باز نکردم چون طاقت دیدن آن را ندارم... این واقعه به مدد همان تکنولوژی به سپهر خبری راه پیدا کرد. از این اتفاقات قبلاً هم قطعاً رخ میداد ولی هیچکس باخبر نمیشد (خوب یا بد)...
در واقع این گوشی فقط وسیلهی دریافت خبر نیست بلکه گاهی خبر هم ایجادمیکند.
بله خیلی محتمل بود که حرفش را پس بگیرد البته برخی از طرفدارانش نمیگذاشتند! و توجیهش میکردند که این خبر، خبر از عالم بالاست
سلام بر میله. برعکسش هم تصور کن وقتی همه متاثر از یک خبر باشند و تو در جمعی بی خبر.
مرسی که داستان هایم را خواندی -یعنی شنیدی- نمی دونم این که بهتر شدن تعریف بود یا چی :))
سلام بر شما
برعکسش زیاد مشکلی ندارد... وقتی در جمعی قرار بگیریم و از موضوعی بیخبر باشیم طبعاً باخبر میشویم! فرقش یکی دو روز است
بهتر شدن یعنی نسبت به سری قبلی که خوانده بودم بهتر شده است. جا برای بهتر شدن همیشه هست.
اتفاقا خوبی وبلاگ همین است. مطلب را سر فرصت می پزی و می نویسی... ما که خبرنگار نیستم و وبلاگ هم خبرگزاری نیست... پس چه غم!
اتفاقا خوب است که خبر از وجهه ی خبری اش که کم شد توسط بلاگر کم همتایی مثل شما مورد بررسی و مداقه قرار بگیرد.... باشد که ما خواننده هم مستفیض شویم! والا!
سلام
یکی از خوبیهای وبلاگ همین استقلال نسبیاش از زمان است... (نسبی: نسبت به دیگر رقبایش در فضای مجازی)...
اما این تعریف و اظهار لطف شما مرا به یاد خاطراتی انداخت... در زمان دانشجویی دوستی داشتیم که در چنین شرایطی (مواجهه با تعریف و تحسین) از طرفِ تمجیدکننده سوال میکرد که امشب شام کجایی؟! ... انگار که میخواست در پاسخ آن تحسین شامی بدهد ... البته بعد از شنیدن پاسخ (که معمولاً خانه یا خوابگاه بود) به طنز میگفت که خیلی خوبه همونجا خیلی شام خوبی میدهند و...
حالا منهای این قضایا باید بگویم شام کجایید؟!
چی بگم
من که خیلی وقتها از شنیدن این اخبار پر هیجان کم عمق پر حاشیه اذیت میشم. خیلی وقته سراغ اخبار و اینستگرام نیستم
چیکار میشه کرد هم بیمار خاص داریم که بدونیم تحریم چه دردی داره
هم مستاجریم که بفهمیم نوسان دلار چه بلاها سرمون اورده
خیلی وقته دیگه تصمیم گرفته ام هی انگشت نکنم لای این زخمها
که اگه بکنم باید یا یه جا غمبرک بزنم از غصه
یا یکیو پیدا کنم غر بزنم
تیتر اخبارم که هر کارش کنی متوجه میشی
کافیه فقط بالای ده ثانیه با یه غریبه یه جا واستی! دیگه از راننده های اسنپ و تاکسی که هییییچ
حتی به هدفون تو گوشتم اعتنایی نمیکنن
چمیدونم فکر میکنم حتما مردم با غر زدن یکم به ارامش میرسن برا همین همیشه با لبخند به غرهاشون گوش میدم
سلام
این سبک به آرامش رسیدن یک روشی است که هزینهی پنهان بالایی دارد. در میان گذاشتن مشکلات با دیگران اگر سبب این میشد که آن مشکل کاملاً (یا درصدی از آن) از ذهن و دوش ما برداشته میشد و البته به ذهن طرف مقابل یا دوش آن منتقل نمیشد کار مطلوبی بود (مثل پیش مشاور رفتن... که حتماً میدانید خود مشاوران برای تخلیه استرسهای منتقل شده از مراجعهکنندگانشان حتماً نیاز به مشاوره رفتن دارند) اما این سبک از انتقال که ما داریم انجام میدهیم همان غرزدن است که شما اشاره کردید... این فقط مسموم کردن دیگران است و چیزی را هم در ما درمان نمیکند. البته الان برای هشدار دادن در این زمینه کمی دیر شده است! این قضیه تبدیل به ورزش ملی ما شده است!!
سلام
بخاطر این پست و موضوعاتی که مطرح کردی ازت ممنوم چون با مشارکت دوستان کامنت های خوبی رو خوندیم.
دوستان از بالا رفتن سرعت وقایع گفتند، چیزی که بار ها به ذهن منم رسیده بود اما خب احتمالا وقایع با همان سرعت قبل در حال رخ دادن هستند و فقط خبرشان زود تر به ما می رسد. البته اینو یکی از دوستان هم گفت.
از مزایای وبلاگ گفتند که بسیار هم عالی بود، از روشی برای آرامش به نام غر زدن گفتند و اون رو رد کردند که به نظرمنم همینطوره و این ویروسی ترین روش و ویران کننده ترین راه رسیدن به آرامشه، البته بعد از اون هم آرامشی نصیب نمیشه. اما چه حیف که متاسفانه تا همین حالا هم بیشترمان به آن آلوده ایم.
از بوق ها گفتند و تو از کم شدنش گفتی که از این بابت خوشحالم. گویا والیبال بلدی ارومیه ها تا حدودی فرهنگ والیبال دوستانش را بر خلاف تهران اصلاح کرده( هرچند با هجوم به بازیکنان و مصدوم کردن برخی از آنها خط قرمزی هم بر این ادعا کشیدند.)
از اخبار گفتند و تو از اومبرتو اکو گفتی و منو به یاد کتاب شماره صفرم انداختی که اکو در بخشی از کتاب از قول یکی از شخصیت های کتابش میگه:
"یادمون باشه این اخبار نیستن که روزنامه رو می سازن،این روزنامه ها هستن که اخبار می سازن!دونستن دقیق پیوند چهارخبر یعنی این که خبر پنجم رو هم ساختید! "
سلام بر مهرداد
ممنون از جمعبندی کامنتها
در مورد بالارفتن یا نرفتن سرعت میتوان گفت که فقط بحث سرعت مبادله خبر نیست بلکه سرعت ایجاد خبر نیز بالا رفته است. در هر حال اگر به دنبال لذت بردن از زندگی هستیم باید به گونهای خودمان را به کنارههای این رود خروشان برسانیم... در فضیلت آهستگی واقعاً نیاز به خواندن و نوشتن مطالب احساس میشود
همین امروز در باب بوق مطلبی خواهم نوشت! مطلبی که از روز بازی ایران-سوریه در ذهنم هست و فرصت نوشتن پیدا نمیکنم.
روح اومبرتو شاد
داشتم دوباره کتاب عقاید یک دلقک و میخوندم، یهو یاد شما افتادم. اومدم وبلاگم گشتم تا رسیدن به سال ۹۱ که یکی از پست هاتون رو منتخب گذاشته بودم. چه دلم تنگ شد واسه خوندن وبلاگتون. چه خود که هنوز وبلاگ مینویسید
سلام دوست قدیمی
والله من خودم هم نمیدونم چطور در این زمینه پوستکلفت شدم و باقی موندم
ممنون از لطف شما
کانال ندارید؟
اگر دارید لطفا آدرسش رو همینجا بذارید
چرا یک کانال هست که در واقع دریچه ایست به همین وبلاگ... آدرسش هم بالای وبلاگ گذاشتم:
https://t.me/milleh_book