در پست قبلی (مطلب مربوط به کتاب «ما»)، دیدیم که نویسندهای همچون زامیاتین چگونه با شم بالای خود میتواند یک اثر پیشگویانه ادبی خلق کند و در آن از آیندهای که پیشِ رویِ جامعه است خبر بدهد. او را میتوان در گروه نویسندگان بدبین طبقهبندی کرد اما طبعاً با عنایت به مشخص شدن عاقبت سیستمی که در آن سالها در شوروی پایهگذاری شد ما زامیاتین را فردی واقعبین قلمداد میکنیم. حال با توجه به اوضاع و احوال جهان در سالهای اخیر یا دهههای اخیر و شاید هم سدههای اخیر، فکر میکنید چه آیندهای در انتظار بشر قرار دارد؟ آیا برآیند کلی یا سمت و سوی وقایع را به سمت روزهای خوش یا بهتر برای بشر میبینید؟ یا نه...
در ششم نوامبر سال 2016 در شهر تورنتو مناظرهای با همین موضوع بین دو گروه درخصوص آیندهی بشر برقرار شد. گروه اول را گروهِ خوشبینها نامگذاری کردهاند: استیون پینکر و مت ریدلی.
پینکر، نویسنده کانادایی-آمریکایی متولد سال 1954، استاد دانشگاه هاروارد و حوزه تخصصیاش مغز و نحوه کارکرد آن است. از کتابهای او میتوان به لوح سپید، ذهن چگونه کار میکند؟، غریزه زبان، فرشتگان محافظ وجود ما، اینک روشنگری و... اشاره کرد. مت ریدلی متولد سال 1958 است. این نجیبزاده انگلیسی، عضو مجلس اعیان و روزنامهنگاری برجسته در تایمز لندن است و آثاری پرفروش همچون خوشبین منطقی، ژنوم و... دارد. کتابهای این دو همگروهی در لیستهای توصیه شده توسط کسانی مثل بیل گیتس و زاکربرگ قرار دارد.
به گروه دوم در مناظره طبعاً برچسب بدبینی زده میشود... کسانی که نگاهشان به نیمهی خالی لیوان است...اتهامی که البته از سوی خود آنها تأیید نمیشود و آنها خود را واقعبین میدانند: آلن دوباتن و مالکوم گلدول.
دوباتن متولد 1969، نویسنده سوئیسیالاصل ساکن بریتانیا که نوشتههایش در زمینه فلسفه در حوزه عمومی مورد اقبال قرار گرفته است. از کتابهای او میتوان به تسلیبخشیهای فلسفه، پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند، اضطراب موقعیت، جستارهایی در باب عشق، اضطراب منزلت، مصیبتهای شاغل بودن و... اشاره کرد. نفر دوم این گروه مالکوم گلدول متولد 1963 نویسنده کانادایی و عضو هیئت تحریریهی نیویورکر است که او هم در زمینه نوشتن متون جامعهشناختی عامهپسند صاحب سبک است. از اثار او میتوان به هنر شکست خوردن، نقطه اوج، غیرمعمولیها و... اشاره کرد.
وجه اشتراک مناظرهکنندگان فوق این است که همگی صاحب آثاری پرفروش هستند و در زمره سلیبریتیهای حوزه نانفیکشن قرار میگیرند و هرکدام علاقمندان ویژه خود را دارند. در شهرت و تبحر آنها همین بس که در برخی کشورهایی که از بُعد کتابخوانی بیابانی محسوب میشوند و کاغذ هم در آنجا گران و نایاب است آثارشان گاه با چند ترجمهی همزمان روانهی بازار میشود.
در مناظره بین این حرفهایها نباید انتظار غلبه یک گروه بر گروه دیگر را داشت تا بدینترتیب تکلیف ما روشن شود که خوشبین باشیم یا بدبین! اما به عقیده من خواندن این مناظره و فکر کردن به مواردی که در آنجا مطرح شده است میتواند به باز شدن دریچه ذهن ما به جنبههای مختلف این موضوع کمک کند. از این رو خواندن آن را به دوستان توصیه میکنم. در ادامه مطلب به برخی از برشها و برداشتهای خودم اشاره خواهم کرد.
...................
مشخصات کتاب: ترجمه محمدرضا مردانیان، انتشارات تمدن علمی، چاپ دوم1397، 112صفحه.
برشها و برداشتها
1) بدبینی در زبان ما یک بار منفی به همراه دارد و در ذهن ما با بیعملی و بهانهجویی و غر زدن و امثالهم قرین است. این برچسب فارغ از بارهای منفیِ اضافه در زبان ما، به فردی مثل آلن دوباتن نمیچسبد. چرا که کارهای او (از جمله مدرسه زندگی و همچنین آثار مکتوب او) همه در راستای بهبود کیفیت زندگی از طریق اندیشیدن است. همهی اینها به کنار، اصولاً کسی که به نوشتن متون فلسفی به زبان ساده اشتغال دارد مگر میتواند آدم خوشبینی نباشد!
2) این حرف پینکر قابل تأمل است که بدبینی نمیتواند تبدیل به رسالتی منحصر به فرد شود... در پسِ بدبینی مسئلهای قابل حل نیست... واقعبینی میتواند به ما کمک کند مسائل را حل کنیم. ضمن تأیید این حرف باید اذعان کنم که بخصوص برای ما در نظر داشتن این قضیه بسیار واجب است. در حاشیه هم این سؤال قابل طرح است: آیا کسی هست که خود را واقعبین نداند!؟
3) استدلال اصلی گروه خوشبینها اشاره به بالاتر رفتن امید به زندگی (سن) و بهبود شاخصهای رفاهی و بهداشتی و... است و اینکه دلیلی موجود نیست که این روند متوقف یا معکوس شود. عمدهی این آمارها همچون دارویی است که به من کمک میکند تا امیدوار و خوشبین باشم.
4) استفاده از آمارها تبحر ویژهای را میطلبد... (در همین پرانتز بگویم که ما در کشور خودمان در زمینه آمار کُمِیتمان حسابی میلنگد)... آمارها کاملاً توانایی منحرف کردن ما را دارند. مثلاً در همین بلاد خودمان آیا میتوانیم با استناد به منحنی افزایشی سطوح عالی آموزشی در کشورمان نتیجه بگیریم ما ملت باسوادی هستیم؟ به قول دوباتن رویای بشر در عصر روشنگری این بود که با طی نمودن مسیر آموزشی، مردم پیشداوریهای خود را کنار بگذارند و از شر خرافات و افکار فاسد خلاص شوند. آیا میتوانیم بگوییم توفیق یافتهایم؟
5) پیشرفت بشر در بسیاری از حوزهها غیرقابل انکار است اما دو باتن و همتیمیاش معتقدند که برخی از این پیشرفتها با خودشان مسائل جدیدی به همراه میآورند که گاهی حل آنها به مراتب سختتر است.
6) از نظر گروه دوم بخشی از نارضایتیهای مردم ناشی از انتظاراتی است که برآورده نشده است و شاید با توجه به خصوصیات انسان برخی از آنها هرگز برآورده نشود و چنانچه این انتظارات متناسب با ظرفیتهای انسان تغییر نیابد، برآورده نشدن آنها موجب شکلگیری حس حقارتی بشود که با خود مشکلات عمیقی به همراه میآورد. لذا رویکرد آنها (بدبینی یا واقعبینی) میتواند کمک کند که مردم احساس رضایت بیشتری داشته باشند.
7) یکی از نیروهای مروج خوشبینی کسبوکار و تجارت است... فروش بیشتر مستلزم نشان دادن دورنمای مثبت برای مشتریان بالقوه است. «شما با داشتن فلان و بهمان کالا سعادتمند خواهید شد».
8) خبرهای خوب به صورت تدریجی خودش را نشان میدهد اما خبرهای بد ناگهانی میآیند. به همین دلیل اخبار رسانهها در سیطره خبرهای بد قرار میگیرند. این استدلال گروه خوشبینها کاملاً قابل اعتناست.
9) از نظر گروه خوشبینها روند رشد اقتصادی در کشورهای جهان نشاندهنده این است که آیندهی خوشی قابل پیشبینی است اما گروه مقابل تأکید دارد که لزوماً بهبود شرایط اقتصادی منجر به احساس خوشبختی نمیشود. این قسمت از مناظره جذابیت خودش را دارد... برای وقوف به مشکلات رابطه پول و خوشبختی و پارادوکس استرلین و... میتوانید از اینجا و اینجا و اینجا آغاز کنید.
10) در راستای بند بالا من پیشنهاد میکنم سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در باب ملال را مد نظر قرار دهید: اینجا.
11) نکته مورد اشاره دوباتن در قضیه ارتباط پول و خوشبختی و آن اضطراب منزلتی که افراد در مقایسه خود با دیگران به آن دچار میشوند قابل توجه است. در واقع چه به آینده بشر خوشبین باشیم چه نباشیم بهتر است همواره حواسمان باشد که در دام کمالگرایی نیفتیم. دنیا نقص دارد و هیچگاه بدون نقص هم نخواهد شد.
12) طرفین مناظره اگرچه در کلام، کلیتِ جهان و آیندهی آن را مد نظر دارند اما من به عنوان یک مخاطب گاهی اوقات نمیتوانستم خودم را در «ما»یی که آنها به کار میبردند شریک بدانم که البته این امری طبیعی است!
13) مت ریدلی آدم خوشبینی است اما همین آدم نیز از رشد بنیادگرایی و زادوولد بیشتر این آدمها اظهار نگرانی میکند. البته قابل تصور است که برخی از فرزندان بنیادگرایان راه والدینشان را ادامه ندهند اما در هر حال من به شخصه نگرانم که اندک فرزندانِ ما باصطلاح غیربنیادگرایان توسط آن گروهِ کثیر قورت داده شوند!
14) مترجمِ محترم در انتهای کتاب مصاحبهای از پینکر را آورده است که در آن به وضعیت خشونت در سال 2017 پرداخته است. مصاحبه جالبی است. اشاره به کشته شدن روزانه سی نفر در اثر تیراندازی در آمریکا مرا به یاد بحثی که در کامنتهای یکی از پستهای قدیمی داشتیم انداخت: اینجا.
15) این مناظره در حضور سههزار نفر صورت پذیرفته است. پیش از آغاز مناظره از حاضرین درخصوص موضوع سؤال شده است و پس از مناظره نیز مجدداً نظرسنجی انجام شده است. نتیجه نشان داده است که تعدادی (هرچند اندک) از بدبینها به اردوگاه خوشبینها پیوستهاند ولذا میتوان به پیروزی آنها حکم داد. البته همین نتیجه میتواند برای بدبین شدن ما کفایت کند!! (آیکون چشمک)
سلام میله جان خدا قوت و وقت بخیر
من جزو بدبین ها هستم، با افسانه ها هم به خیل خوش بین ها نمی پیوندم. متاسفانه یا خوشبحتانه از لحاظ تربیت آکادمیک و حرفه ای به objective evidence ها نگاه می کنم نه به روشهای انگیزش و داستان سرایی آدم هایی که از طریق سخنرانی های انگیزشی و اینها پول و شهرت بدست میارن.
راستی اون پست قدیمی را هم رفتم و خواندم. سال 94 هنوز خواننده این صفحه نبودم و دیدم هموطنان عزیز چه حماسه ها که نیافریدند موقع بحث! اصولا اصل مطلب را فراموش کردم و رفتم توی بحر ادبیات گفتگو و لحن بحث ها. اون وسط یک جوالدوز هم به خودم زدم که حواسم باشد موقع بحث کردن آرام حرف بزنم و به پرخاش نرسم. خیلی زننده است.
این کتاب را گمانم بتوانم روی آمازون و به انگلیسی بخرم. راستش وسوسه درباره کتاب خریدن زیاد است. Becoming را هم دوست دارم بخرم ولی خودت می دانی مشکلم کجاست.
سلام بر هموطن ساکن در بلاد ایتالی
خیلی حرص خوردم و خیلی هم تلاش کردم از جاده انصاف خارج نشوم... از این زاویه برای من خیلی مفید بود. فکر میکنم (خودم فکر میکنم البته!) گاهی لازم است که آموختههای خود در باب مدارا را در چنین جاهایی به محک تجربه درآوریم
اشاره درستی داشتید که بدبینی و خوشبینی ریشههای عمیقی دارند که با خواندن یک مناظره جابجا نخواهند شد. اما مطالبی از این دست افقهای جدیدی برای ما باز میکند که طی طریق در آنها ممکن است موجب تعدیل یا ابرام و استحکام در پیشفرضها و باورهای ما شود.
کامنتهای آن پست جزء خاطرات خوب من است
شما که دستتان آنجا باز است و سریع میتوانید دسترسی داشته باشید. البته همین چند روز قبل در کتابفروشی نزدیک خانه ترجمه کتاب خانم اوباما را به فارسی مشاهده کردم... میخواستم بگم در اینجا هم سرعت عمل خیلی بالاست و ما هیچ بهانهای نمیتوانیم بیاوریم
میله جان
پست جدید و پر بار برای مخ نیمچه پوک من که امروزها دچار خوددرگیری و خودزنی شده مثل شوک الکتریکی بود. الان احساس می کنم از جلسه شوک تراپی برگشته ام و حال یک کمی بهتره. برای تک تک مواردی که قید کردید حرف دارم. اما به شما و خودم و دیگران رحم می کنم. (همین که وبلاگ خودم را به آتش کشیده ام کافی است). و اما.... من به دسته بدبین ها تعلق دارم و فکر می کنم نیای همه این صحبت ها، زیگموند فروید، حرف نهایی را در کتاب تمدن و ناخرسندی های آن زده اند. بشر فعلی جوابی را که می خواسته از آن همه فداکاری ای که به خرج داده دریافت نکرده. اگر سرخورده هستیم و اگر فکر می کنیم آخرش که چی، کمی حق داریم.
من فکر می کنم اضطراب منزلتی مشکل خیل عظیم جمعیت جوانانی است که از صدقه سر مدرنیته دیگر هیچ نهادی را به عنوان حامی پشت سر خود ندارند و تنها آنچه در توبره دارند ( علم، تجربه و توانایی ذهنی و فیزیکی برای استفاده از هر دوی اینها) براشون منزلت می سازه. جالبه این اضطراب بیشتر در کشورهای توسعه یافته دیده می شه. در کشورهای در حال توسعه و عقب مانده جوانان به علت باور به طبقه اجتماعی ای که از آنها حمایت می کنه یا " ژن خوب" شون انقدر به خودشون مطمئن هستند که الحمدلله دچار اضطراب منزلتی نمی شوند!
حالا پیشرفت بکنیم یا نکنیم؟
کامشین گرامی
خوشبختانه وبلاگ و ناظرین آن شباهتی با شهر قصه و آن جماعتِ مخاطبِ طوطیِ آن بلاد ندارد ولذا فضا برای خواندن قصیدههای بلند نیز مهیاست و کسی نمیگوید تخفیف بدهید و به گوش ما رحم کنید و...
حالا ممکن است برای ما ساکنین منطقهی تکماده اوضاع بر مدار دیگری بچرخد
شکستهنفسی نفرمایید. من ترجیح میدهم که رحم نفرمایید
به نظرم میرسد عمدهی ما رگههایی قوی از کمالگرایی را در درونمان داریم... برخی معتقدند که اصولاً مقداری کمالگرایی برای زندگی کردن واجب است... به هر حال این قضیه ما را در مواجهه با واقعیتهای زندگی اجتماعی مستعد سرخوردگی میکند. اینکه چطور بتوانیم نقصدار بودن دنیا را در ذهنمان بگنجانیم و باور داشته باشیم هیچ چیز بینقصی وجود ندارد و امکان خلق آن هم میسر نیست تا از این طریق جلوی سرخوردگی خود را بگیریم خودش یک نسخهی سخت است... و شاید ایدهآلگرایانه!
در نظام قدیم آموزشی (قبل از من و شما) یک قانونی بود به نام تکماده! یعنی یک دانشآموز میتوانست در یکی از دروس نمره مردودی داشته باشد و با توجه به قبولی در باقی دروس با استناد به این قانون قبول شود و به کلاس بالاتر برود. جهان هم بطور کلی پیشرفت میکند و در یکسری مناطق هم به کمک تکماده قبول میشود
معنی«بدبینی نمیتواند تبدیل به رسالتی منحصر به فرد شود» را نفهمیدم. به نظرم ادامه ی جمله معنای دیگری را در نظر دارد.
سلام بر مداد گرامی
گروه دوم معتقدند که خوشبینیِ مورد نظرِ گروه اول میتواند خطرات زیادی برای بشریت داشته باشد (به دلیل عدم توجه به نقاط تاریک روند پیشرفت و...). گروه اول در مقابل استدلال میکنند که صرفِ بدبین بودن مشکلی را حل نمیکند و منجر به غرغر کردن و اینها میشود.
سلام
به شخصه تمام تلاشم را می کنم که آدم خوشبینی باشم. ولی هربار....
مثلا دیروز توی میدان تره بار. رفته بودیم خرید هفتگی. آقایی کنارم ایستاده بود و داشت پیاز ده هزارتومانی برمی داشت. پسر کوچکی همراهش بود. شاید به سختی سه سال هم نداشت. مدام پاچه شلوارپدرش را می کشید و بلند بلند می گفت: زیاد برندار گرون می شه.
پدرش گفت: عیبی نداره پسرم.
پسرمی گفت: باز پول نداری شب ناراحت می شی. زیاد برندار گرون می شه می گم.( و همه اینها را بلند بلند و پرتکرارمی گفت و صدای کودکانه ش درفضای سالن می پیجید. پدرشرمنده شده بود و نمی دانست چه باید ببگوید ) و کودک بی نوا نگران بود.
وقتی کاردنیا به جایی رسیده که یک بچه سه ساله نگران فردامی شود. ما چطورمی توانیم آدم های خوشبینی باشیم. یا خوشبین باقی بمانیم؟
این مورد فقط یک نمونه ست .مشت نمونه خروار.
بعد فکرش را بکنید چقدردیدن این صحنه ها. هرروز و هرروز و هروز می تواند آدم را نسبت به آینده خودش و خانواده ش بدبین کند. تازه اخبارشامگاهی و فجایع جهان را اگرنبینیم ودنبال نکنیم...
پس من آدم خوشبینی نمی توانم باشم. حتی اگرتمام تلاشم را بکنم و خودم را به آن راه بزنم. بازهم موفق نمی شوم. چون اوضاع برای خوشبین بودن مساعد نیست.
بعد خیلی خوشحالم که کتابی که رای دادم انتخاب شدم.
سلام دوست عزیز
اما فارغ از شوخی اصل قضیه که نزول شدید ارزش پول است بسیار نگرانکننده است... مثل برف در مقابل آفتاب تموز شده است. همین کافی است که آنچنان را آنچنانتر کند.
شرایط به گونهایست که خوشبین بودن برای آدم هایی که ذاتاً خوشبین هستند هم سخت شده است. نمونهها میتواند بسیار سنگینتر از موردی که ذکر کردید باشد در واقع این نمونه خیلی نمیتواند مشتی نمونه خروار باشد شاید بیشتر به نادانی آن پدر در بازگو کردن شرایط اقتصادی در خانه آن هم مقابل کودک سهساله باز گردد
کاش ختم به خیر شود
همین خوشحالیهای کوچک و قابل دسترس را باید دودستی بچسبیم
میله جان کدام خوشحالی کوچک؟؟؟ همین را هم ازمان گرفتن با قیمت کاغذ که یهو مثل همه چیز رفت بالا
من نتونستم کتاب هایی که رای اوردن پیدا کنم وفکر کنم بعد از این هم نتوانم
سلام دوست من
همیشه راههایی برای پیدا کردن کتاب هست... حداقل برای این کار جاهایی هست که بتوان فارغ از این سقوط ارزش ریال کتاب در دسترس داشت. کتابخانهها.
امکانی که در مورد خیلی چیزهای دیگر نیست
درود بر میله عزیز
مدتی هست که دارم سعی می کنم این موج ناله و غر زدن ها رو کمی از خودم دور کنم. با وجود تمام وحشتی که تغییرات اخیر هر لحظه به تن و بدن ما اضافه می کنه، می بینم در پشت تمام این قیل و قال ها، زندگی داره به طرز عجیبی مسیر خودش رو ادامه می ده. هر چی سخت تر می شه انسان ها راه های دیگه ای برای غلبه بر این سختی ها پیدا می کنند. البته که همه شون هم درست نیست. اما در نهایت که نگاه می کنم خودم رو در دسته ی خوشبین ها می بینم. امیدوارم که اینطور باشه.
سلام بر بندباز گرامی

حتماً کار درستی است. من متاسفانه در محل کار، میزم وسط تعدادی غرزن حرفهای قرار دارد که از چپ و راست مشغول شلیک هستند. هرچه بتوانی از این بساطةا دورتر باشی حالت بهتر خواهد بود. به امید رهایی
حالا خدا همین قسمت آخرش را بهنحوی خاص اجابت میکند
مثلاً یکی از راههای اجابت کامنت قبلی که معمولاً قادر متعال از باب طنز و ایجاد ابتهاج در بندگان خود برمیگزیند میتواند این باشد که برای ایجاد تعادل در منطقه پس از حادثه فجیره و اینا یک موشک سرگردانی را بفرستد به محل کار بنده! البته در شب که ما خوابیم و در محل کار نیستیم
پس ترجیحا زبانمان را گاز بگیریم بهتر نیست؟!
قدیمیها شاید از همین باب بود که میگفتند برای همسایههاتان دعا کنید
خیلی همسایههاشون رو دوست داشتند و البته قادر متعال را هم خوب میشناختند