پاییز سال 1379 اتفاقاتی در ایران رخ داد که هرچند افراد مختلفی تلاش کردند به زوایای مختلف آن نور بتابانند اما برخی از ابعاد آن هنوز سؤالبرانگیز باقی مانده است. عدهای عناصر خودسر با استفاده از امکانات و قدرتی که در اختیار داشتند اقداماتی انجام دادند که به قتلهای زنجیرهای معروف شد. این نمایشنامه در فضای پس از این اتفاقاتِ وحشیانه و وحشتناک، نوشته شده است.
یک گروه نمایشی قصد دارند نمایشنامهای بر اساس شخصیت امام اول شیعیان به روی صحنه بیاورند؛ پیشنهادی که در این زمینه به آنها داده شده است به قول دستیار کارگردان پیشنهادی است که هر ده سال یک بار نصیب گروههای نمایشی از این دست میشود. این کار برای کارگردان و بازیگران آن میتواند از لحاظ اقتصادی قابل توجه باشد اما برای نویسنده این پیشنهاد میتواند یک تله هم باشد! او باید کار غیرممکنی را انجام بدهد تا مورد شک قرار نگیرد! اما او نمیخواهد در این مسابقه تظاهر وارد شود تا بهطور مداوم خودش و اعتقاداتش را اثبات کند. اما چرا این کار را غیرممکن میداند؟ چون باید نمایشنامهای بنویسد که شخصیت اصلی آن نباید روی صحنه بیاید! او باید تصویر ستایشآمیزی از یک شخصیت برگزیده بدهد که نباید از او تصویری داد. در واقع تقابلی که میان دو تفکر یا دو طرف یک درگیری است با غیبت شخصیت اصلی، یکطرفه است و شکل نمیگیرد:
... اولیا را نمیشود نشان داد؛ چون خوبند! ]...[ اینطوری ناچار فقط میشه اشقیارو نشون داد، تازه اون هم منهای شقاوتشون – البته برای جلوگیری از بدآموزی – و اما نتیجه؟ وقتی بدیِ بدها رو ازشون بگیری، خوب میشن و دیگه معلوم نیست چرا ما نفیِشون میکنیم. بدها اونقدر خوب میشن که گاهی حتا خوبهارو ستایش میکنن؛ و دیگه معلوم نیست چرا با اونا دشمنن و اونارو میکُشن. و این وسط تعیین کنید تکلیف نویسنده را!...
این محدودیت وقتی خندهدار میشود که بدانیم در قرون گذشته در شبیهخوانیها و تعزیهها چنین محدودیتی وجود نداشته است. نویسنده تلاش میکند کار را به پیش ببرد و البته با تمسک به تجربیات و دانستههای خود به طریقی حرفهایی که باید بزند را میزند که در ادامه مطلب چند بُرش از آن را خواهم آورد.
نمایش در واقع ترکیبی از گفتگوهای بین نویسنده و کارگردان و بازیگران (نقشهای ابنملجم و قطامه و دو اعرابی دیگر ) از یکطرف و از طرف دیگر تمرین و بیان متنهایی است که نویسنده آماده کرده است. روایت نویسنده از جایی آغاز میشود که ابنملجم و دو اعرابی دیگر با یکدیگر مجلس کرده و پیمان میبندند تا سه ترور را در یک زمان انجام دهند... مجلس ضربتزدن... یکی را به خاطر ظلمش، یکی را به خاطر مکرش و دیگری را به واسطه عدلش... سرانجام کار را البته همه میدانیم: عدالت کشته شد و ظلم و مکر به حیات خود ادامه دادند.
*****
مشخصات کتاب من: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول 1381، تیراژ 5000 نسخه، 82صفحه.
پ ن1: نمره من به کتاب 4 از 5 است (در گودریدز 3.77).گروه B
ترفند نویسنده
در صحنه هشتم از نمایشنامه، نویسنده راهحلی برای عبور از محدودیتهای اعمال شده مییابد. راهحل او البته چیز جدیدی نیست و به قول خودش عقبگرد به همان شیوهی سنتی خطابه و صورتِ پوشیده است... تکگویی... البته همین تکگویی هم در قالب تمرینِ یک نمایش روی صحنه میآید! نویسنده متنی را که آماده کرده است به یکی از بازیگران میدهد تا بخواند و پس از استنکاف یکی دو تن از آنها، خودش پارچهای به سر و شولایی بر دوش میاندازد و متن را میخواند. در واقع این بازیگر نقشِ نویسنده است که این متن را میخواند و نه بازیگری مختص این نقش!
من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشته بیابان خضر الیاسم! - شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعهگیر و خندقگذار و معجزهسازم کردید! شاه مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارمآسمان بردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! درِ شهرِ علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟ ]...[ وای بر آنکه برده کند، و آنکه بردگی خواهد! وای بر آنکه نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکههای قلبتان! به ذوالفقار خونچکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا سادهدلان را کیسه تهی کنید! ]...[ آنها که خود را به من میبندند، کاش آزادم کنند از این بند! _ آنها که سوار بر مرکب روح سادهدلانند! آنها که لاف جنگ میزنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش میپرورند برای جنگ با حقیقت! ]...[ شما با من چه کردید؟ ای شما که دوستداران منید! من کجا هستم؟ بر صحنهی شما حقیقت من کجاست؟ حذفم میکنید به خاطر نیکیهایم. و با من، نیکی را حذف میکنید. آری – نیکی بر صحنهی شما مُرده! و اگر قاتل نیکمردی بودم، با سربلندی نشان میدادید! شما که دوستداران منید با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟ ]...[ شما با من چه کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آنکه به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنهها از ابنملجم پر است و از علی خالی! _ شما دوستداران که با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟
جهانی شگفتزدهی ما!
عادت کردهایم که در صدا و سیما و این طرف و آن طرف بشنویم و بخوانیم که جهان و جهانیان از فلان موفقیت ما شگفتزده شدهاند! در واقع تصور ما از زندگی مردم جهان یک زندگی یکنواخت و ملالآور است که این ملال فقط با دیدن و شنیدن دستاوردهای ما از بین میرود... و این چنین است که اگر ما از صحنهی آنها حذف شویم واقعاً دچار خسران میشوند! مثل جام جهانی!! البته پارهای از روانشناسانِ ملحدِ حسود معتقدند که در پسِ این خودبزرگپنداریها عقدهی حقارتی نهفته است... لعنتالله علی کل حسود! برگردیم به موضوع نمایشنامه:
نمایش بدون نشون دادن! آره – از اونجا که ما قراره همیشه باعث شگفتی جهانیان بشیم چرا نمیریم هرچه زودتر این اختراعو به دنیا اعلام کنیم؟
چند برش از متن
فرزندانتان را نه برای زمان خودتان، که برای زمان خودشان تربیت کنید! ]...[ تنها کسی که متوجه حرکت زمان بود؛ و این که نمیشه قانون این دورهرو بر دورههای بعد هم تحمیل کرد! و نمیشه رشد نسلها بیتغییر بمونه!
....
اونا فرزندان زمانهی خود بودن زمانهای که میون قبیلهها، جز غیرت و رجز و لاف و شمشیر نبود. خرد غایب بود، و تعصب حاکم. واقعاٌ - جز در چهارچوب دین و از زبان خدا نمیشد حرفی زد که برتر از منافع قبیله، و خودپرستی سرانِ قبیلهها باشه. جز با ترس جهنم و بهشت و انتقام الهی نمیشد اونهمه قبیلهی متعصبِ مغرورو مهار کرد. خیال میکنین زیر بیرقی به علمداری چون او مردی، چه کسایی بودن؟ قبایلی که شوق جهانجویی و غنایم متحدشون میکرد؛ البته که منتشو سر خدا میگذاشتن تا شاید غرفهای هم در بهشت دست و پا کنن.
....
در چنین دورانی که چهارچوبی جز گفتار دینی نبود، و در برابرش گفتار جاهلی، اون حرفهایی در چهارچوب خرد زد. ]...[ روشنفکر عصر خودش بود. اگه کتابشو بعدها دیگران جمعآوری کردن، یعنی که بالقوه نویسنده بود؛ که چند خودسر- در یک مجلس مخفی قتلهای زنجیرهای – اسمشو در صدر کسانی قرار دادن که باید بکُشن. برای همینه که خیال میکنم دربارهش باید بنویسم.
....
چیزی از جنگلها نموند. بسازبفروشها ریشهکنش میکنن وقتی ما اینجا در فضایل کسی داد سخن میدیم که اونا وانمود میکنن پای عَلَمش سینه میزنن!
....
(ابنملجم): من به شما میخندم. شما که گویا نیکید. شما نیکان همگی از صحنههای آینده حذف میشوید؛ تنها من میمانم که بدترینم! هیچ صحنهای شما را نشان نخواهد داد به خاطر اینهمه نیکیتان. منم که در نورم و بر سکو! من به نیکی شما میخندم اگر مایهی حذف شماست! آنها که شما را حذف میکنند کاری جز این نمیکنند که من کردم!
....
به قدر کافی متأسف هستم که چرا چیزی رو که واقعاً فکر میکنم نمینویسم!
سلام میله وقتت بخیر
عاشق نمایشنامه ها و فیلمنامه های بهرام بیضایی ام که متاسفانه چاپ شدند و نه ساخته!
متن خیلی خوب و قشنگی نوشتی برای این نمایشنامه و خوب ... زبان تند و حقیقت گوی استاد هیچ رژیمی را خوش نیامد.
خواهرم بخش بزرگی از کتابخانه اش را به نوشته های بهرام بیضایی اختصاص داده و هر وقت گذارم می افتد ناخنک جانانه ای میزنم. پرده نئی و اشغال رو هم تو برنامه خیلی پرت یک جایی بگذاری بنظرم پشیمان نخواهی شد.
سلام بر شیرین
بدبختانه گاهی باید خوشحال باشیم که لااقل چاپ شدند!
سرگذشت محدودیتهای ایشان قصهی پر غصهایست مثل باقی محدودیتها...
استاد کلمهی برازندهای برای ایشان است.
حتماً در برنامه سالانه خواهم داشت. حتماً.
ممنون
سلام


چقدرخوبه
ببخشید یادم نبودکه اینجاوبلاگه نه اینستا
ازبیضایی هیچ نمایشنامه ای نخواندم متاسفانه
اما اینوشده بخرم میخوانم
متشکر
خداقوت
سلام
اینجا وبلاگ است و حضور دوستان کماکان مایه خرسندی
حتماً این نمایشنامه را خواهید یافت و خواهید خواند. منتظرتان هستم.
درود بر میله ی عزیز
متشکرم از انتخابت
کارهای آقای بیضایی به نظرم خیلی خیلی خوب،زیبا و قابل تامل هستند. من تعدادی از نمایشنامه های ایشون رو خوندم و همیشه در شگفتم که چطور این همه افسانه، اسطوره، تاریخ و فرهنگ و تمدن رو در قالب یک نمایشنامه چند صفحه ای و کوتاه، سوار بر زمان حال و مسائل و چالش های حال حاضر جامعه می کنه؟ جملات کوتاه و کوبنده اند. یعنی هر بار که من اثری از ایشون می خونم احساس آدمی رو دارم که بین دو دیوار واقعیت و حقیقت له شده!... کوبیده شده!...از خداوند برای ایشون عمر طولانی طلب دارم تا از اندیشه شون بیشتر بهره مند بشیم.
سلام بر بندباز گرامی
بله واقعاً قوی هستند ... امیدوارم نسل چنین نویسندگانی هیچگاه منقرض نگردد.
آمین
ممنونم
میله جان
کاش استاد عوض اتلاف عمرشون در سینما فقط نمایشنامه می نوشتند.
با خواندن قسمت های انتخاب شده از متن نمایشنامه یاد مجموعه تلویزیونی "پروانه ها می نویسند" محمد نوری زاد افتادم که بازخوانی پست مدرنی بود از ماجرای ضربت خوردن حضرت علی. نوری زاد کنایه های سیاسی اش را در دهان اشقیا گذاشته بود و جوری ماجرا را سرهم کرده بود که انگار انها حرف های سیاسیون ما را می زنند و با استدلالات آنها اعمال خودشون را توجیه می کنند. این جوری از طلحه و زبیر گرفته تا معاویه و خولی همه آدمهای عادی ای می شدند که شب و روز باهاشون سر و کله می زنیم، اولیا الله یک مشت دن کیشوت رویایی.
نمی دونم کسی هست اینجا سریال یادش باشه؟ سال 79 یا 78 از شبکه دو پخش می شد.
دستت درد نکنه میله جان.
سلام کامشین گرامی
البته با توجه به موضوع مشترک اینکه به یاد آن سریال افتادید کاملاً بجاست
یادمه آن سریال بیشتر در جهت کوبیدن عناصر اصلاحطلب و ... ارزیابی شد.
فکر کنم اواخر خدمت سربازی بودم
آدمها را باید در متن و زمانه خودشان تحلیل کرد... وقتی جداشون کنیم و به زمان حال بیاوریم یا افکار مدرن در دهانشان بگذاریم (افکار لایتچسبک از لحاظ زمان) در واقع نادانسته و ناخواسته در جهت هجو قدم برداشتیم و...
سلام و درود بر میله ی عزیز، استاد گرانقدر ما.
پیش از هر چیز، از بابت اینکه میان مشغله های گاه و بیگاه، فرصت جبران محبت و لطف تان را پیدا نمی کنم، متاسف و شرمسارم.
معرفی-نقد ارزشمند و جالب تان را خواندم و بیش از پیش از قدرت و قوت قلم برخی از نویسندگان و صاحب سبکان هم وطن متحیر شدم؛ کما اینکه سخت می شود از شما نمره ی ٤ از ٥ گرفت.
در پی مطالعه ی این معرفی-نقد ترغیب شدم که برخی از آثار ایشان را بخوانم.
از جهت معرفی های قابل ملاحظه و تامل تان، که قطعا در رواج کتابخوانی بی تاثیر نبوده، کمال تشکر را دارم.
پاینده باشید.
سلام
حتماً در برنامه خود قرار دهید. پشیمان نخواهید شد.
نزدیکی با چنین آثاری به ما کمک میکند سلیقهمان لااقل تنزل پیدا نکند...
اگر در نقاط مختلف ایران سفر کرده باشید در کنار برخی جادهها (بخصوص در نواحی کویری) بناهای منارهمانندی به نام «میل» را دیدهاید؛ این میلها در قدیم نشانهای برای گم نکردن راه بودند (مثل میل نادری، میل کرات، میل خسروگرد، میل گار و...) ... در نثر فارسی و ادبیات معاصر هم تعدادی میل وجود دارد که یکی از آنها استاد بهرام بیضایی است.
این تشبیه البته در خودش یک تأسف عمیق نهفته دارد... در حفظ و نگهداری میلها (در حوزههای مختلف) بدبختانه کارنامه وحشتناکی داریم!
سلامت باشید
سلام

ممنون
خوشحالم اینجا سرعتش برگشته به روال قبل.
خدا قوت رفیق.
در نگاه اول وقتی متوجه میشیم که موضوع نمایشنامه چیه طبیعتا همه گمان می کنیم ما که همه این داستانو می دونیم بابا.
اما وقتی مطلبت رو خوندم برام خیلی جالب بود ،پرداختن به این موضوع به این زیبایی شاهکار بود.
چه نکته مهمی: ما با نشون ندادن و بزرگتر کردن روز به روز داریم بیشتر حذف می کنیم.در واقع فقط بدها رو ردیف کردیم جلو خودمون رژه میدیم بدون اینکه بدیشون رو بگیم و خوب ها رو هم که اینقدر بردیم بالا که دیگه نمی بینیمشون.پس چی میمونه:بد های خوب.
دیالوگ طولانی بازیگر نقش نویسنده که آوردی چقدر خوب بود.
سلام
از اینکه شما خوشحالید خوشحالم اما خودم راضی نیستم... زمانهای کتابخوانی و نوشتن در مورد آنها و وبلاگنویسی و وبلاگخوانی محدودتر شده است. پِرت زمانی خودم زیاد شده است و نمیتوانم جلوی برخی هدر دادنها را بگیرم. از این بابت راضی نیستم.
فرایند تقدیس چنین تبعاتی دارد. مثال بیضررش را میتوان در مورد یک فوتبالیست یا مربی یا یک سیاستمدار و... تصور کرد. تقدیس هم او را از پویایی باز میدارد و هم مخاطبینش را... تبعات بدتر از این هم دارد و شاید به همین خاطر است که برخی از این سوژهها (آنهایی که خطر این رویکرد طرفداران را میدانند) سعی میکنند به مخاطب نشان بدهند آنها هم بشری مثل باقی مردم هستند! و جملات بسیاری در مذمت این رویکرد در پیروانشان از آنها باقی مانده است اما پیروان کار خود را میکنند!! چون به این فرایند نیاز دارند!!! حالا برخی با این بالا بردنها کاسبی میکنند و برخی هم ناخودآگاه از این طریق به یک احساس آرامش و لذتی دست مییابند.نتیجه این میشود که پس از گذشت سالها یک ملغمهای پدید میآید که ...
موفق باشی
حالا که راضی نیستی ما خوشحالتر میشیم.نه از این بابت که شما راضی نیستی بلکه به این خاطر که میدونم تلاشت رو میکنی تا شرایط رو به ایده آل موردنظرت نزدیک کنی.و اونموقع بیشتر میخونی و بیشتر مینویسی و ما بیشتر بهره میبریم و لذت.
اگه به نظرت کمی هذیون گفتم بیخیال شو اما حرف دل بود دیگه بی ویرایش نوشتمش.
چطوره ما کمی هولت بدیم . مثلا اینجوری: قصد نداری انتخابات بگذاری؟من حسابی از این کارت لذت میبردم. چی شد یهو دیکتاتور شدی؟
اختیار دارید دوست من هذیان چیست
سری آخری که گذاشتم ازدحام دوستان باعث شد چند تن از عوامل شمارش آسیب ببینند... لذا فعلاً به روش ولایی کتابها را انتخاب میکنم تا از شور و هیجان دوستان کمی کاسته شود

انتخابات؟!
در مطلب بعدی برنامههای آتی را خواهم گذاشت.
من بعضی از نمایشنامه هاش رو خوند.
هزاران سال پیش
دوست نداشتم این همه معماگونه نوشتن را
اما یک تئاتر ازش دیدم که خیلی عالی بود.
فیلم هاش رو هم دوست داشتم.
من اولین مواجههام با ایشان فیلم مسافران بود... چهارم دبیرستان بودم... راستش آنقدر برای عجیب و ثقیل بود که به میزانی که ایشان بعد از مسافران ممنوعالکار بودند من هم به سراغ ایشان نرفتم!
اما الان برای من به قول معروف وقتشه
فکر می کنم تا پیش از دوران مدرن تفاوتی بین زمان ی والدین و فرزندان وجود نداشت و پس از آن، به خصوص در روزگار ما، صرف نظر از امثال بیل گیتس و زوکر برگ، بعید است والدین بتوانند بدانند که فرزندانشان در چه دنیایی خواهند زیست.
سلام بر مداد عزیز
چند روزی بلاگ اسکای روی هوا بود و ما را حسابی ترساند
انگشت روی نکته جالبی گذاشتید... سرعت تغییر و تحولات قدری بالا رفته است و کمکم این توصیه از لحاظ اجرایی به مشکل برمیخورد اما از زاویه اخلاق هنوز قابل توجه است؛ از این جهت که به دنبال «تحمیل» الگو و روش خودمان به دیگران نباشیم.
ممنون
ان قسمت جهانی شگفت زده ما عالی بود خخخخ
سلام
کاش روزی از راه برسد که ما در صدر اخبار جهان نباشیم! واقعاً خسته شدیم
بهرام بیضایی بی نظیر است و در جامعه ای که از همه کس استاد و پروفسور می سازد، برازندۀ صفت "استاد". آن کتاب "نمایش در ایران" هنوز و به نظرم حالا حالاها بزرگترین پژوهش در زمینۀ هنر نمایش در کشورمان باقی خواهد ماند. دانش ادبی و فارسی اش در جاهایی واقعاً به اوج می رسد. بعضی نمایشنامه هایش بی تردید شاهکارند، همپیایۀ کارهای شکسپیر و خواندنشان واجب مثل ندبه یا آرش یا کارنامۀ بندار بیدخش یا پردۀ نئی یا مرگ یزدگرد.

حیف که قدرش را ندانستیم
این کارش را هم خوانده ام، به نظرم در میان کارهایش در جایگاه متوسط جای می گیرد، با ته مایۀ نقد اجتماعی ... اما من این نوع نقد و اعتراض را زیاد نمی پسندم ( نمونه اش در سینمای بیضایی "سگ کشی" است ) و آنهایی را که اعتراض را در بستر تاریخی بیان می کنند، ترجیح می دهم. ضمنا عنصر تعزیه هم وجود دارد که از چارچوب های نسبتا ثابت آثار ایشان است.
سلام
... یاد یک جلسه معرفی کتاب افتادم که با حضور مترجم اثر و یکی از منتقدین برگزار شده بود، مجری و آن منتقد آنقدر خطاب به مترجم «استاد استاد» کردند که این قضیه به دیگران هم سرایت کرد! و وقتی به قسمت پرسش و پاسخ رسیدیم هرکس میخواست صحبت کند دو تا استاد هم از دهانش خارج میشد! اتفاقاً دو سه نفر از میان حضار به نکات بسیار نغزی اشاره کردند که عمراً به ذهن سخنرانان نرسیده بود. کوتاهِ سخن آنکه آن سخنرانان، عزیز ما بودند اما من فکر میکنم کاربرد این کلمات برای خود ایشان بیشتر مضر است تا مفید...
این نکته که همان اول اشاره کردید خیلی اهمیت دارد. قدر و قیمت برخی القاب از بین رفته است از بس ....
اینکه شمادر مورد نمایشنامهها چنین قیاسی به کار بستید بسیار قابل تامل است.
ممنون از به اشتراکگذاری نظرتان
سلام
نمایشنامه جالبی بود و درد دار
به نظرم برای کسی که بخواهد فکر کند بررسی و تحقیق کند مورد هایی هست و پیدا میشه
نمیشه امروزه اسم خیلی چیزهارو جهل گذاشت
فقط تعصب های اشتباه و غلطه
بجز این نمایشنامه دو تای دیگه هم از بیضایی خریدم
که میگویند خیلی بهتر از همین مجلس ضربت زدنه
من که ازین خیلی خوشم اومد حتما انها هم عالی اند
فقط نخونیم و رد شیم
خوبه روی چرایی خیلی چیزا فکر کنیم
سلام بر دوست کتابخوان عزیزم
آن دو کتاب دیگر کدام کارهای نویسنده هستند؟
امان از ذهن های رخنه ناپذیر...
حالا که تازه آمریکایی آرام را خواندهای یاد یک جمله از گرین افتادم که در نقد پاپ گفته بود که «پاپ یک خصلت لازم را ندارد، آن هم شک است.» تا وقتی شک نکنیم در همان جهل و تعصبات باقی میمانیم.
اگر شما بگویید نام آن مجموعه سخنرانی سی قسمتی چه بود من هم شاید بگویم که فیلمنامه های آینه های روبرو و حقایق درباره ی لیلا دختر ادریس
چقدر کتاب گرین خوب بود! زیر پست مربوط به خودش کامنت خواهم گذاشت
یک سلسله سخنرانی از دکتر سروش که اگر بخواهم عنوانش را بگویم به «دین و قدرت» باید اشاره کنم و اینکه جلسه 27 هستم ولی وقفه و اینا میفته ...
کامنت را دیدم و خیلی عالی است
این هم کتاب خوبی بود...


هر ۵ کتابی که اعلام میکنی برای خوندن ۳ تاش تهیه میشه یکیش همزمان خونده میشه...سرعت ها متفاوتن
مابقی خونده نشده ها میوفته این زمان ها که شما سرگرم جنگ و صلح هستید.
البته من ۱۵ تا ۲۰ سالی بیشتر از شما وقت دارم تا کتاب های نخوندمو بخونم
البته من این کتاب رو به سرعت بعد ابله محله خوندم حدود یک ماه پیش.
اینجا دوباره میگم که در مورد طالبان علیه سلام مطلب بنویسید.ایضن قتل های زنجیره ای...
باید به کتاب های نیمه کاره برگردم
۱۹۸۴ خاک بکر گور به گور...
شاید به زودی گور به گور
سلام بر مارسی
ولی سعی کن خدای ادبیات هم ازت راضی باشه
البته مولا میلا میفرماید رضایت خود نشانه ای از رضایت خدای ادبیات است
خواندن این کتاب در این ایام مناسبت دارد. من دو بار روز واقعه رو دیدم و از دیالوگهای معرکه استاد لذت بردم. واقعا این نبود آنچه ما می خواستیم...
از فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده کن. البته من ازت راضیم
در مورد طالبان چه بگویم.... الان همه در مورد طالبان حرف زدند و می زنند.آدمهای صاحب تخصص و تجربه. من نظرات احمد زیدآبادی رابه عنوان متخصص می پسندم. از لحاظ تجربه هم شخصی به نام محمدحسین جعفریان که مدت زیادی در افغانستان فعال بوده است.
فعلا که در قرنطینه با گوشی خالی کار بیشتر از این نمی شود کرد. نظرات رسمی و حکومتی هم که در این مورد مشخص است... من امیدی ندارم منافع ملی در انتهای کار لحاظ شده یا به دست آید. سابقه این را نشان می دهد. متاسفانه.
قتلهای زنجیره ای... بد نیست... خاطرات خودم را از تشییع جنازه ها و مراسم آن ایام بنویسم.
نیمه کاره ها را دریاب.موفق باشی