«الین ریزلی» بانوی نقاش میانسالی است که در اوایل دهه هشتاد میلادی به شهر زادگاهش تورنتو، بازگشته است تا در نمایشگاهی که برای مرور آثار او ترتیب داده شده، شرکت کند. الین پس از ورود به شهر طبعاً وارد دنیای خاطرات کودکی و نوجوانی میشود و خواننده را همراه خود به سفری میبرد که ابتدای آن به سالهای جنگ دوم جهانی در تورنتو بازمیگردد. شهری که از آن نفرت دارد و در دوران جوانی از آن به همراه فرزند کوچکش فرار کرده است. او واقعاً دوست ندارد حتی برای یکی دو روز به آنجا برود... ولی انگار باید برود! این نمایشگاه تأثیری در فروش آثار او ندارد و همینطوری هم آثارش به فروش میرود اما علیرغم ترس و تردید، کششی مبهم به این سفر دارد. ترس و تردیدی که ریشه در کودکی او دارد. این سفر، سفری درونی و نوعی خودشناسی است. او به عمق زمان خیره میشود و چیزهایی را به سطح میآورد....
کتاب حاوی 15 بخش و 75 فصل است. فصل ابتدایی هر بخش در زمان حال روایت میشود و فصول بعدی به روایت گذشته میپردازد. هر بخش عنوانی دارد که این عناوین برگرفته از نامهایی است که الین بر نقاشیهای خود گذاشته است. عنوان کتاب هم نام یکی از تابلوهاست. البته این نامها به موضوعات مهم و تأثیرگذار دورههای مختلف زندگی او اشاره دارد. «چشم گربه» یک یادگاری از دوران کودکی است... یک یادگاری فراموش شده که به تازگی دوباره جلوی چشم آمده است و همانند کلیدی برای باز کردن برخی درهای بسته در ناخودآگاه عمل میکند. چشم گربه نوعی تیله یا سنگ مرمر با رگههای رنگی است... اگر برایتان سؤال پیش بیاید که بالاخره تیله یا سنگ مرمر؟ باید شما را به خواندن ادامه مطلب دعوت کنم!
******
ار این نویسنده مطرح کانادایی شش اثر در فهرست اولیه 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور داشت که البته در حال حاضر تعداد آنها به سه اثر کاهش یافته است: کفپوش، چهره پنهان، آدمکش کور، چشم گربه، سرگذشت ندیمه، عروس فریبکار (مواردی که زیر آن خط کشیده شده است موارد باقیمانده در لیست هستند).
مشخصات کتاب من: ترجمه سهیل سُمّی، انتشارات مروارید، چاپ اول تابستان 1390، تیراژ 1650 نسخه، 522صفحه
........................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است (در سایت گودریدز 3.93 و در آمازون 4.1). گروه B
پ ن 2: در این تعطیلاتی که گذراندیم دو نمایشنامه دایی وانیا (چخوف) و مجلس ضربت زدن (بهرام بیضایی) را خواندم و در مورد آنها خواهم نوشت. کتاب بعدی که شروع خواهم کرد لولیتا از ناباکوف خواهد بود.
از تیله تا کاشی!
در ص80 راوی از ورود تیله و تیلهبازی به مدرسه و از همهگیر شدنش صحبت میکند و مختصری نحوهی تیلهبازی تورنتویی را شرح میدهد که برای من که در کودکی تیلهبازی کردهام قابل فهم است! تیلهبازی اصطلاحاتی داشت نظیر پیش و قاق و دستتیل و... دستتیل، تیلهای بود که به سمت هدف پرتاب میکردیم و معمولاً دارای پریدگیهایی در سطح بود که در اثر برخورد با زمین در آنها به وجود آمده بود. دستتیلها ارزش چندانی نداشتند اما هر بازیکنی به دستتیل خودش اعتقاد خاصی داشت... این دستتیلها ارزش به دست میآوردند! تیلههای صاف و سالم و بی خط و خش را به عنوان هدف میکاشتیم و با دستتیل به سمت آنها شلیک میکردیم البته با رعایت نوبت که آن هم آداب و مقرراتی داشت. آن تیلههای هدف (به قول متن کتاب) خوشگل و تر و تازه بودند و انواع مختلف داشتند: سهپر، ششپر، هشتپر، دوازدهپر، شرابی و... پرها به رنگهای مختلفی بودند و شرابیها را اگر به چشم نزدیک میکردیم انگار به عمق یک کهکشان نگاه میکردیم، نقطهنقطههای ریز و رنگی در یک کرهی شفاف و بدون انتها! حدس میزنم تیلهبازهای تورنتویی نوع خاصی از این تیلههای شرابی را «چشم گربه» نامگذاری کردهاند. البته این نام در اخترفیزیک هم کاربرد دارد و سحابی چشم گربه یکی از کهکشانهای معروف در عالم نجوم است. تصاویر زیر به این انواع چشم گربه اشاره دارد:
یادش به خیر! راستش تیلهبازی ما خیلی طول نکشید چون شعارها و ارزشهای انقلابی وقتی به لایههای ما رسید، تیلهبازی حکم قمار پیدا کرد و خیلی زود تمام مظاهر آن از محلات تهران برچیده شد و تقریباً چند سال طول کشید تا جایگزین آن تحت عنوان «کاشیبازی» رواج یافت که در آن به جای تیله از کاشیهای سرامیکی کوچک استفاده میشد. واحد شمارش آن هم شد دولوکس و چهارلوکس و... و انواع آن هم شد ببری و ابری و سربازی و جگری و... البته خانمجلسهایهای همیشه در صحنه بلافاصله واکنش نشان دادند و آن را هم قمار اعلام کردند و ریشهی این بازی هم خشکانده شد. الان که به گذشته فکر میکنم میبینم همسر خانم جلسهایهایی که من میشناختم همگی دلال بودند! دلالی هیچوقت در این مملکت قمار نبود و نیست و ریشهاش قطور و قطورتر میشود.
از تیله تا سنگ مرمر!
لازم است ابتدا بگویم که من از مترجم محترم کتاب پیش از این چند ترجمه خوب خواندهام مثل اپرای شناور از جان بارت و هرگز رهایم مکن از ایشیگورو و... و به توانمندیهای ایشان واقفم اما در اینجا (ص80 و ص81) به نظرم میرسد متن ترجمه شده کمی نیاز به اصلاح داشته باشد. در پاراگراف دوم و سوم راوی از تیله و تیلهبازی صحبت میکند تا میرسد به نوعی از تیلهها که آنها را چشم گربهها خطاب میکند و چون برای مرتبه اول است که این اصطلاح در متن آمده است مترجم محترم در پانویس املای انگلیسی این اصطلاح را آورده است و در توضیح فارسی این پانویس آورده است: نوعی سنگ یمانی که از درون تلألو دارد. این توضیح سرآغاز انحراف از تیله به سمت سنگ است!
معمولاً تیلههای هدف ارزشمندترند: چشم گربهها، شیشهای شفاف با گلبرگهایی رنگین در وسط، سرخ یا زرد یا سبز یا آبی؛ رنگهای ناب، یکدست و بینقصان مثل آب رنگین یا یاقوت کبود یا یاقوت سرخ؛ رنگآویزها که رشتههای رنگین در درونشان معلقاند؛ گویهای طرحدار ِفلزی؛ عقیق، شبیه سنگ مرمر، فقط بزرگتر.
من ابتدای این جمله را کاملاً میتوانم در ذهنم تصور کنم اما هرچه به انتها میرسم تصویر ذهنیام به جای اینکه شفاف شود مغشوش میشود. بالاخره این تیلهها شیشه هستند یا فلزی یا سنگ مرمر؟! در پاراگراف بعدی باز هم تیله دست بالا را دارد اما پاراگراف پس از آن با این جمله آغاز میشود که سنگ محبوب من چشم گربه است. اگر یک چشم گربهی تازه ببرم، آنقدر صبر میکنم تا تنها شوم، بعد سنگ را درمیآورم و وارسیاش میکنم.... پاراگراف بعد نیز با این جمله آغاز میشود: سنگ مرمر زیاد جمع نمیکنم، چون هدفگیریام چندان خوب نیست. برادرم محشر است. پنج تا سنگ مرمر معمولی را در کیف آبیاش به مدرسه میبرد و با کیف و جیبهای پُر به خانه برمیگردد. سنگهایی را که بُرده... ببینید! البته میتوان گفت شیشه هم نوعی سنگ است که حرفی کاملاً صحیح است اما جالب نیست که از تیله شروع کنیم و به سنگ مرمر برسیم!
البته به این دو صفحه باید صفحات 257 و 493 را هم اضافه کنیم. صحنههایی کلیدی که در اولی راوی که آماده رفتن به دبیرستان است، تیله را درون کیف قرمز رنگ قرار میدهد (اینجا نقطه عطف زندگی اوست و تصویر جلد کتابی که انتخاب کردهام به همین کیف و تیله اشاره دارد) و در دومی الینِ با مادر پیرش روبرو شده و آن کیف قرمز رنگ را در میان اشیاء قدیمی میبیند... کیف را باز میکند و سنگ مرمر چشم گربهی آبی رنگ را درمیآورد! سنگ مرمر!
چشم گربه را که گوگل کنیم هم تیله میبینیم، هم سنگهای عقیقمانند، هم بیماری چشم، هم کهکشان و هم چیزهای دیگر اما فقط با یکی از آنها بازی میکنند که آن هم تیله است.
برشها و برداشتها و سوءبرداشتها!
1) حجم کتاب زیاد است... شاید یکی از نقاط ضعف داستان همین باشد. در واقع برای داستانی که عمدتاً فضای آن سرد و تیره است و گرههای داستانی آنچنانی ندارد، این حجم ممکن است حوصله خواننده را سر ببرد. در کل من رضایت دارم از خواندن کتاب البته در بخشهایی از نیمه اول داستان واقعاً داشتم ناامید میشدم.
2) پدر الین حشرهشناس و طبیعیدان است و به همین واسطه عمدتاً خانواده را با خود به سفرهای تحقیقاتی طولانی مدت به جنگلها و دل طبیعت میبرد. این یکی از مواردی است که با دوران کودکی نویسنده مشابهت دارد اما این تشابه کفایت نمیکند تا کتاب را خودزندگینامه بنامیم. اتوود در این باب جملهای قصار دارد که خواندنش خالی از لطف نیست: از ویژگیهای شاخص زمانۀ ما یکی این است که اگر رمانی بنویسید، همه فرض میکنند شخصیتها و اعمال آنها برگرفته از زندگینامۀ خودتان است، اما اگر زندگینامهتان را بنویسید، همه میگویند دروغ محض است!
3) این سفرهای دوران کودکی سبب شد تا الین دوستی به جز برادرش نداشته باشد لذا وقتی در تورنتو مستقر شدند و سر و کلهی دوستان پیدا شد اولویت او حفظ این دوستان بود و در این راه تن به هر تحقیری داد. یا باید تنها میماند یا این فشارها را تحمل میکرد. او ابتدا مسیر تحمل را پیمود.
4) فشار کردلیا ، گریس و کارول به راوی غیر قابل تحمل است! او احساس میکند که مدام تحتنظر است و هر لحظه ممکن است قانونی را نقض کند که حتی روحش هم از وجودش بیخبر بود. تأثیر این فشارها را میتوان در نقاشی تیره و تاری که در کلاس میکشد دید (ص207). یا کشف راهکار غش کردن برای خروج از وضعیتی که میخواهد آن را ترک کند اما در حالت عادی نمیتواند... (ص218).
5) الین بعد از انتخاب تنهایی و ورود به دنیای بلوغ و فعل و انفعالاتی که برای دوستانش رخ میدهد، در دبیرستان وضعیت متفاوتی پیدا میکند. چرا این تحول رخ میدهد؟ احساس بینیازی به این سه دوست، مطالعه، انباشت نوعی خشم از دیگران بخصوص جنایتکاران در ذهن او، پیدا کردن دوستی دیگر... و شاید مواردی دیگر که از چشم من و یا نویسنده پنهان مانده است!
6) شخصیت الین به هر روی به گونهای میشود که دیگران از باز شدن دهانش ابا دارند و در مقابل او دست به عصا رفتار میکنند و او از این موضوع خوشش میآید! جالب اینجاست که رفتارهای او از تعداد دوستانش کم نکرده است و حالا دیگران از او میترسند! به عنوان مثال: «یک لحظه خودم هم میمانم که چطور میتوانم در برخورد با بهترین دوستم تا این حد پست باشم. چون او واقعاً بهترین دوست من است» (ص308)
7) یکی از تابلوهای او با نام «نصف صورت» تنها تصویری است که از کردلیا کشیده است... کردلیای سیزده ساله با همان نگاه متخاصم و متمرد و خیره به بیرون...اما چشمها آنطور که او می]واست درنیامدهاند... قوی نیستند... در این تابلو کردلیا از نقاش میترسد! ترس راوی از کردلیا بودن است... این یکی از ترسهای کلیدی راوی از ورود به دنیای گذشتهاش است.
8) کردلیای بداخلاق در دوران کودکی، خود یک قربانی است. قربانی رفتارهای نامتعارف پدرش. وقتی در دوران دبیرستان دچار بحران شد واقعاً نیاز به کمک داشت اما... به نظرم انتظار راوی در زمان حال روایت برای دیدن دوباره کردلیا نوعی انتظار برای رهایی و تشفی وجدانش است.
9) من انتظار داشتم که الین با یادآوری آن تحقیرهای کودکی بخواهد از آنها باصطلاح عبور کند اما وقتی در ادامه دیدم که راوی نقدهایی به واکنشهای خود در دورههای بعد وارد میکند احترامم به ایشان بیشتر شد. او وقتی به این نتیجه میرسد که در برخی امور واقعاً منصف نبوده است یا به قدر کافی گذشت نداشته است و بیشتر به دنبال انتقام بوده است واقعاً قابل احترام میشود. چشم در مقابل چشم فقط به کوری بیشتر منجر میشود.
10) البته من با اطلاق برچسب بیانصافی در مورد رفتارش با یوزف (استاد نقاشی) موافق نیستم. او وقتی به این نتیجه میرسد جمله جالبی دارد: مگر جایی و موردی بوده که بیانصاف نبوده باشم؟ در اسارت، در حال انجام کارهای معمول. زنان جوان به بیانصافی نیازمندند. این یکی از معدود سپرهای دفاعی آنهاست. آنها به بیرحمی خودشان نیازمندند، به جهالتشان نیازمندند. در دل تاریکی قدم برمیدارند، بر لبهی صخرهةای مرتفع، در حال زمزمه کردن با خودشان، با این تصور که آسیبناپذیرند. (ص454)
11) تابلوی «چشم گربه» پرترهای از خود نقاش است... بخشی از صورت الین با چروکهایی که تازه شکل گرفته است و چند تار موی سفید. در پسزمینه و کمی دورتر، سه پیکر کوچک با لباسهای زمستانی دختران چهل سال پیش با صورتهایی غرق در سایه دیده میشود. میتوان گفت کل کتاب شرحی است بر این تابلو...
12) الین تابلوی «یک بال» را برای تسکین درد خودش و به یاد برادرش کشیده است اما متولی نمایشگاه این اثر را بیانیهای علیه مردها و ... میداند! در مورد کلیت داستان هم چنین چیزی صادق است و وقتی پشت جلد میخوانیم «کل این رمان فضای تاریکی دارد و به نوعی از تفکرات فمنیستی مؤلف نشأت گرفته است» نباید دچار سوءبرداشت بشویم! در فصل 16 خبرنگار جوانی با الین مصاحبه میکند و این دختر جوان همانند دیگران الین را در جایگاه یک نقاش فمنیست قرار داده است و انتظار دارد که او حرفهایی از همین جایگاه بزند که البته با مواردی مواجه میشود که مورد انتظارش نیست! این فصل و فصول 61 و 66 در همین رابطه جالب توجه هستند.
13) هرگز برای عدالت دعا نکن، چون ممکن است در مورد تو هم با عدالت قضاوت شود.
میله عزیز
راستش اعتراف می کنم بخش های تفصیلی درباره تیله بازی شما برایم جذاب تر از معرفی کتاب بود.
سلام
یک کیسه خیلی بزرگ کاشی داشتم با طرحها و رنگهای متفاوت و گاهی سر ظهرها که هیچ کار دیگری نداشتیم آنها را پهن میکردم و خلاصه ...صفایی داشت... مادرم تحت تاثیر القائات برخی عناصر معلومالحال آن کیسه را از پشتبام به باغ مجاور خانه رهنمون ساخت! (در نبود من)... وقتی من از مسافرت برگشتم و متوجه شدم، دیگر چیزی از آنها باقی نمانده بود
راستش من تا اومدم در تیلهبازی تخصصی پیدا کنم این بازی رفت داخل لیست سیاه... ولی دو نوع بازی با تیله را یاد گرفته بودم. یک کیسه نصفه تیله داشتم که ناگهان غیب شد! سالها بعد یعنی در واقع دو سه دهه بعد زیرزمین خانه پدری را داشتیم خلوت میکردیم که آن کیسه را در یک گوشه کناری یافتیم... خیلی دردناک بود
اما کاشیبازی رو خیلی زود به مرحله حرفهای رسیدم
والله این بازیها از این بازی کامپیوتریها که خیلی بهتر بود
درود مجدد بر میله ی عزیز
)
سپاس بسیار از شما
آن دوران و اثراتی که آن عده ی معلوم الحال بر روی مادران و گاها پدران ما داشتند، همچون داغی جگر سوز بر سینه ما یادگار مانده! ( یاد خودم افتادم که اجازه ی گوش دادن به موسیقی نداشتم، فقط داریوش مجاز بود! واسه همینم توی نوجوانی افسردگی گرفته بودم
الغرض انصافا اون بازی ها خیلی بهتر از بازی های حال حاضر بچه هاست. ما دخترها کش بازی و لی لی و یک قل دو قل داشتیم... یادش بخیر...
راستی از لیست پیشنهادی شما، در کتابخانه ی ما سه تایش را پیدا کردم.
هرگز رهایم مکن
سرگذشت ندیمه
دنیای قشنگ نو
همین ها را با مادر شریکی بخوانیم، ببینیم قضیه ی این پادآرمانشهری به کجا می رسد.
سلام و درود مجدد
به هر حال در کنار تاثیرگذاران فراموش نکنیم چرا پدران و مادران ما تاثیر میپذیرفتند!؟ در واقع همیشه آدمها و امواج تاثیرگذار مختلفی در فضا وجود دارد! به فکر ظرفهای خالی خود باید بود
یادش به خیر واقعاً بازیهای جمعی زیادی داشتیم. تازه با این همه بازی جمعی شدیم این!! حساب کن بدون اینها چی میشدیم
کتاب اول که تجربه بسیار جالبی است. یکی از کتابهای دوستداشتنی من...
دومی را نخواندهام اما همینجا تعاریفی از آن شنیدهایم...
سومی را سی سال قبل خواندهام در دورهای که قاعدتاً باید حوصلهام را سر میبرد و برد!
موفق باشی
سلام میله جان
بعد عمری آمدم یک کامنت بگذارم به تاسی از باور همه پرحرف های جهان که یک وقت از زمان مناسب برای نظر دادن غافل نمانده باشم و لال از دنیا نرفته باشم.
میله جان. در زبان نسبتا شیرین انگلیسی همانطور که مستحضر هستید تخصیص دال به مدلول یا به قول علمای ساختارشکن دال به دال از زبان خیلی شیرین فارسی راحت تره چون دایره لغت شون خیلی ولنگ و بازه. برای هر چیزی لغت دارند اما خوب...می شه که گاهی هم به میزان لازم لغت نداشته باشند و نتیجتا برای دو مدلول از یک دال استفاده کنند. مثل ما که برای شیر صحرا و شیر آب و شیر خوراکی یک کلمه داریم. مسئله تیله هم برای انگلیسی مثل شیر می مونه به سنگ مرمر و تیله هر دو می گویند Marble چرا که ابتدا شیی گرد کوچولویی را که راحت قل می خوره و از این ور می ره اون ور از مرمر می ساختند که هم خوب صیقل می خورد هم محکم بود و می شد باهاش تیله بازی کرد. همانطور که خودتون هم اشاره کردید از سنگ های دیگه هم برای ساخت تیله استفاده می شه علی الخصوص آنهایی که در فرایند شکل دادن و صیقلی کردن رگه های آذرین خودشون را به شکل زیبایی برای چشم ما به جا می گذارند. تیله شیشه ای با اون پره ها مضرب سه اش در واقع بدل ارزون تیله های سنگی است. بنابراین فکر می کنم رسیدن از تیله به سنگ عیب نداشته باشه. کما اینکه شیر بادیه هم باید شیر بخوره تا بزرگ بشه و با هر نعره اش رعشه به دل سایر ساکنان بیشه و بادیه بیاندازه.
یادش به خیر که ما حوزه تیله بازی را برای سالهای سال در خانه محفوظ نگه داشتیم و حتی جای سنگ های یک قل و دوقل را با تیله عوض کردیم. هنوز هم دستم برسه تیله بازی می کنم. اما جالبه که در محله ما کاشی بازی به تیله بازی تقدم زمانی داشت. کاشی بازی برای پسرها بود و تیله بازی برای دخترها. نمی دونم چرا تیله های شیشه ای جدید کیفیت شیشه شون خوب نیست. یک جور سبزی مزخرف را در متن شیشه دارند که خبر از حضور اکسیدهای فلزی جورواجور را در شیشه می ده. تیله های من مثل کریستال بلوری و شفاف بود.
اینجا هنوز هم می شه تیله سنگی پیدا کرد. یک ریزه گرونه فقط.
من فکر می کنم مترجم محترم بنا به ضرورت متن بازی کلامی سنگ و شیشه را در ترجمه شون وارد کرده اند.
سلام کامشین گرامی

ممنون از توضیحات کامل شما
دقیقاً ریشه مشکل همین بود. اما این دلیل موجب نمیشود که رسیدن از تیله به سنگ بدون عیب باشد. البته عیب بزرگی نیست... بخصوص برای کتابی با این حجم.... که تقریباً کلیت کار خوب درآمده است و خواننده از حیث ترجمه اشکالات زیادی نمیبیند. اما به نظرم حیف است اگر از کنار این مورد بگذریم. در واقع وقتی در کاربرد اولیه این کلمه در متن به تیلهبازی و شیوه آن اشاره میشود و علاقه راوی به یکی از این تیلهها و نگهداری آن نباید در ادامه به جای کلمه تیله از کلمه سنگمرمر برای آن شیئی که راوی به عنوان یادگاری نکه داشته است استفاده کنیم. به نظرم یک اشتباه لپی است.
البته تاکید میکنم این اشتباه اشتباهی تاثیرگذار نیست ...
میخواستم مثالی بزنم از ترجمه احتمالی این ابیات از مولوی:
ما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دمبدم
حملهشان پیداست و ناپیداست باد
آنک ناپیداست هرگز گم مباد
مثل این میماند که ما در ترجمه و تفسیر این شعر ابتدا چندبار به شیر جنگل اشاره کنیم و بعد در ادامه ناگهان برویم سراغ شیر پاکتی... البته در این مثال تغییر کلمه در ترجمه میتواند خواننده را کاملاً به بیراهه ببرد و قابل قیاس با موضوع ما نیست اما از حیث توجه و دقت، هر دو با یکدیگر شباهت دارد.
حالا که این دو بیت را نوشتم دیدم ترجمهاش چه بسیار سخت است!
شیر و علم و حتی باد!!!
........
تقدم زمانی کاشی به تیله در محله شما برای من خیلی عجیب است. فکر میکنم محله ما سالها با تیلهبازی خو کرده و هیچ بازی مشابهی در آنجا پا نگرفته است و فقط بعد از تحریمها بوده است که به بازیهای مشابه پا داده است و باصطلاح تحریمها را دور زده است! به همین خاطر برای ما کاشیبازی با فاصله یکی دو سال پس از ناپدید شدن تیلهها ظهور پیدا کرد...
نکته قابل تامل برای من این است که الان تیلهها با چه رویکردی تولید میشود
در واقع وقتی قرار نیست تیلهها روی زمین آسفالت یا زمین خاکی بغلطند دیگر برای سازندگانشان رعایت برخی استانداردهای کیفی غیرلازم میشود
ادم است تازه تیله بازی در کوچه را شروع کرده بودم که یک روز وقتی محو بازی بودم یک نفر از پشت گوشم را محکم گرفت و از زمین بلندم کرد. وقتی ایستادم دیدم دایی کوچترم است که 5 سالی از من بزرگتر بود. هاج و واج نگاهش می کردم که گفت چشمم روشن! حالا دیگه تو کوچه تیله بازی می کنی؟ و همانطور گوشم را نگاه داشت تا به خانه رسیدیم. من را که اشکم در آمده بود رها کرد و شکایتم را به مادرم کرد. از آن روز به دلیلی که هرگز نفهمیدم تیله بازی در کوچه ممنوع شد. البته یادم است در مدرسه هم اجازه ی این بازی را نداشتیم. از آن دوره فقط اصطلاح قاق یادم است.
این که شخصیت اصلی داستان نقاش است برایم جذاب است.اما نمی دانم سواد نقاشی اتوود چقدر است.
سلام
در واقع فکر کنم الل مخفف الیالله بود
نمیدانم دقیقاً این بازی از چه زمانی وجهه بدی پیدا کرد... اما به حیاتش ادامه میداد تا اینکه ناگهان در زمان ما آخرین نفسهایش را کشید و به خاطرهها پیوست.
البته در آن زمان گزینههای بسیاری برای انتخاب بازی در کوچه داشتیم و خیلی این کمبود خودش را نشان نمیداد اما ... الان که اصلاً خود کوچه از حیات کودکانه حذف شده است!!!
قمار بودن این بازی الان که مسخره است اما همان زمان هم مگر گردش مالی آن چقدر بود!؟
از اصطلاحات این دو بازی غیر از قاق عباراتی مثل پیش و 2پیش ویکی به قاق و...که برای مشخص کردن نوبت بود یادمه... تیری چند یادمه... یک اصطلاحی بود که میگفتیم «جاجا الل» !! این اختصاص به نفر قاق داشت و او با اعلام این عبارت از انداختن صرف نظر میکرد و هر تیلهای که پس از پرتاب همه شرکتکنندگان در کادر باقی میماند مال او میشد
1. والله منم سنم کم نیست، اما تیله بازی رو اصلا یادم نمیاد، راستش اینو هم نمی دونستم که الکی ممنوع اعلام شد، کاشی بازی رو هم که اصلا نمی شناختم؛ به نظرم خارج بودم!!!
مامان باباهای اون موقع مزیت این بازی ها و کوچه را نمی دانستند که به آن موج تن دادند!
2. این اثر اتوود را نخوانده ام، اما در مورد آثار معاصر به یک نتیجه رسیده ام: این که حجم طولانی اگر با نوآوری و کشش همراه نباشد، به زحمت با اقبال انسان معاصر رو به رو میشود. تعریف رمان کلاسیک مشخص است و آدم از همان ابتدا می داند با اثر حجیمی رو به روست که ویژگی های مختص خودش را دارد، اما داستان رمان های حجیم معاصر به کلی متفاوت است. این ضعف حتی در تریلرها هم که طبعا ضرباهنگ تند و کشش و تعلیق بیشتری دارند هم دیده می شود.
3. این کار در نگاه اول نوعی زندگینامۀ شخصی به نظر می رسد. چه چیزی باعث می شود از مرز خاطره بودن عبور کند و به اثر ادبی تبدیل شود؟ اصلا به نظرت زندگی اتوود چقدر در این کار نمود دارد؟
سلام
1- طبیعتاً یاد آمدن یا نیامدن ارتباط مستقیم با محلههایی که در آن بزرگ شدیم دارد. محلهی ما زمینهای مناسب برای این بازی و بازیهایی از این دست را داشت. مثلاً الک دولک را ما تا نوجوانی بازی میکردیم... الان به فرض که بخواهیم این بازی را انجام دهیم اساساً فضای مناسب و وسیعی که لازم دارد وجود ندارد!
ضمناً این بازی ممنوع اعلام نشد... خودجوش از طرف خانوادهها اقدامات لازم به عمل آمد.
معمولاً ما قدر چیزها را بعد از از دست دادن آن میفهمیم. یادم هست که آن موقع چقدر از کوچه و بازی در کوچه بد میگفتند
2- حتماً همینطور است.
3- به نظر خودم و تا حدی که من میدانم میزان تجربیات شخصی نویسنده که در داستان وارد شده است به حدی نیست که آن را خودزندگینامه نویسنده خطاب کنیم. اما فارغ از این مسئله که چقدر از اتفاقات را خود نویسنده زیسته است یا تخیل کرده است آن چیزی که یک اثر را از بیان خاطرات و تجربیات جدا میکند و به اثر ادبی تبدیل میکند «فرم » است. چه گفتن یک بحث است که محتوا را شامل میشود اما چگونه گفتن است که ادبی بودن متن را تضمین میکند.
سلام
بحث تیله ها خیلی داغ شده :-D
ما واسه ی تک پرها یه ارزش خاصی قائل بودیم،
سلام

سیستم ارزشگذاری کاملاً با میزان رواج و وفور گونههای مختلف در محلات مختلف ارتباط داشت. مثلاً یادمه که تیلههایی که ما داشتیم عمدتاً سهپر بود و اقلیت چهارپر و بدون پر و... به خاطر همین یادمه وقتی کسی تیلهای متفاوت (12پر و ششپر و تکپر) میآورد و باصطلاح میگذاشت وسط بقیه اولویتشان زدن آنها بود... گاهی دو تا سه برابر تیلههای رایج ارزش داشتند.