ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چه خوب که بازپرس نیستم!
پشت در شعبه بازپرسی نشستهام. تقریباً اولین نفری هستم که صبح اول وقت وارد دادسرا شدهام، به خیال خودم زود آمدهام که زود بروم، تجربه این چند سالی که دویدهام هیچگاه مرا از این خیال باز نداشته است و هر بار مثل ماهی قرمزهایی که معروف است حافظهشان یک شبانهروز بیشتر عمر ندارد، خوش و خرم، مثل روز اول به دادسرا میروم. البته بیانصافی هم نباید بکنم، به این شدت هم نیست، الان مدتهاست که حواسم به پاکت سیگارم هست که هنگام ورود به دادسرا بر باد نرود!
پشت در شعبه روی سکو نشستهام. بخشی از راهرو و سرسرای طبقه در دیدرسم قرار دارد. کارمندانی که تاخیر داشتهاند کمکم به همراه مشتریان از راه میرسند و هر کدام در جایگاه خود قرار میگیرند. صندلیها یکی یکی اشغال میشوند. آن طرف راهرو، یکی از مراجعین کف کفشش را روی صندلی میگذارد و دستی به قسمت بالای کفشش میرساند. کمی متعجب شدم! اما وقتی کارش تمام شد و پایش را جابجا کرد و کفش دیگرش را هم روی سطح صندلی گذاشت، تعجبم کمتر شد!
همهی گروههای تلگرامی را مرور کردهام اما هنوز بازپرس نیامده است. شعبههای دیگر پر جنبوجوش شدهاند و شاکیان (همان مظنونین همیشگی!) با اضطراب وارد شعبهها میشوند؛ اگر پر حرارت وارد شوند، خنک و آویزان بیرون میآیند و اگر خونسرد وارد شوند، هنگام خروج چهرهشان همانند کسانی است که با فلفل تنبیه شدهاند.
کسانی که وارد شعبهی من! میشوند ناگزیر از جلوی من عبور میکنند. حالا که شارژ گوشی در آستانه تمام شدن است دوست دارم به چهرهها دقت کنم. بالاخره بعد از دو ساعت و اندی ما را به داخل فرا میخوانند... بعد از دیدن قیافه بازپرس با خودم تخمین میزنم که حدوداً یک ساعت پیش از جلوی من رد شده بود!
چهار ردیف صندلی روبروی میز بازپرس قرار گرفته است و من در ردیف اول مینشینم. مراجعین پنج یا شش پروندهی دیگر با من وارد شدهاند تا احتمالاً تأخیر رخ داده جبران شود. پرونده اولی که باز میکند مربوط به یک نزاع است و شاکی آن جوانی حدوداً سی ساله است که در ردیف پشتی من نشسته است. بازپرس پرونده را ورق میزند و چند سوال و جواب رد و بدل میشود. اجمالاً دستگیرم میشود که پنج نفر از قدارهبندهای محله به مغازه شاکی حمله کردهاند و ضمن تخریب منقل و ویترین و قلیانها کتک مفصلی هم به شاکی زدهاند که مستنداتش در پرونده موجود است منتها نکته جالبش این است که یکی از آنها به سختی مجروح شده است؛ به گفته شاکی و شاهدانش آن یک نفر به طرز غریبی با قمه خودزنی کرده است! برگهای به شاکی داده میشود تا اظهاراتش را بنویسد.
پرونده بعدی قطورتر از آن است که مربوط به من باشد. از شروع صحبت بازپرس مشخص است که اینبار، متهم پرونده جایی پشت سر من نشسته است. یک زوج در معاملهای که چند سال قبل انجام دادهاند چکی به فروشنده دادهاند که پاس نشده است و فروشنده در پی وصول چکش چند سال دویده تا اینکه دهندهی چک از دنیا رفته است و حالا همسر ایشان که اتفاقاً صاحب چک بوده و در زمان معامله حضور داشته، مدعی شده که امضای چک جعلی است و کارشناس هم تأیید کرده است که امضا متعلق به صاحب چک نیست. حالا بازپرس از متهم میخواهد تا بنویسد چطور برگه چک به دست شاکی افتاده است.
با خودم فکر می کنم که متهم راست میگوید یا شاکی... به عقب برمیگردم و نگاهی به چهرهاش میاندازم. تصمیمم را سریع میگیرم: چهرهاش داد میزد! باور کنید قضاوت من ارتباطی به این نداشت که ایشان یکی دو ساعت قبل کف کفشهایش را روی صندلی گذاشته بود!
...........................
پ ن 1: کتاب بعدی یادداشتهای یک دیوانه اثر نیکلای گوگول خواهد بود. پس از آن مطابق نتایج انتخابات قبلی ژاک قضاوقدری و اربابش از دنی دیدرو را خواهیم خواند.
سلام
قضاوت باچشم بسته
سلام
من البته با چشمانی کاملاً باز و خیره به ایشان نگاه کردم! اما قضاوت در کل کار سختی است که خوشبختانه مردم ما نشان دادهاند و میدهند که به کارهای سخت علاقهی وافری دارند!
سلام میله عزیز
خدا بد نده ... امیدوارم کارتون زودتر تمام شده باشه و مشکل خاصی در پیش نباشه.
سخته قضاوت نکردن و بخصوص ظاهر افراد را در این قضاوت دخیل نکردن. در نهایت میشه آدم خودش رو تربیت کنه و این قضاوت رو در رفتارش بروز نده. اما اگر کسی بگه من قضاوت نمی کنم از روی ظاهر آدم ها، فقط فکر می کنم که دروغگوی بزرگی ست!
سلام شیرین گرامی



به همین خاطر گفتم خوب شد بازپرس نشدم!
همان داستان قدیمی است که دو سه باری از آن یاد کردهام آپارتمانی که هشت سال پیش خریدهایم و هنوزم به دنبال سند در حال من بدو آهو بدو هستیم
البته امسال تابستان نور امیدی تابیده شد و کلاهبردار متواری به همت یکی از شاکیان و با هزینهای که خودش میگفت 20 میلیون در یک جای دورافتاده شناسایی و دستگیر شد.
کار آن شاکی راه افتاد ولی ماها هنوز در حال دویدن هستیم!
و طرف هم به قید وثیقه آزاد شده و دوباره از دسترس ما خارج شده است!
جالب است که بازپرس از من میخواهد آدرسش را پیدا کنم تا احضار شود...
.............
قضاوت نکردن کار بسیار سختی است... حداقل قضاوت ذهنی به گمانم مثل برخی امور به صورت غیر ارادی و ناخودآگاه و اتومات در ذهن انجام میشود.
اما در این مورد بخصوص قضاوت ذهنی من اصلاً از روی ظاهر طرف نبود بلکه به نظرم کسی که به راحتی کف کفشش را روی صندلیای که دیگران می خواهند روی آن بنشینند میگذارد قاعدتاً میتواند به دروغ ادعا کند که ....
امیدوارم زود کارت تموم بشه. هر چند پر از وقایع جالب است این فضاها -مثل بیمارستان و درمانگاه ها- ولی باعث میشه ادم از زندگی زده بشه
سلام
تجربه یا بهتر است بگویم نیمچه تجربه من میگوید این کارها اصلاً تمام نمیشود!
' چه خوب که وکیل نیستین! '
سلام

نمیدانم این را که خوب شد یا نشد... شاید بهتر از این که الان هستم بود
ولی بودن در چنین فضاهایی زیاد هم خوب نیست!!! یعنی جزء مظنونین همیشگی بودن خوب نیست! و در این فضا شما چه شاکی و چه متهم و چه وکیل، به شما به یک چشم نگاه میکنند و آن هم یعنی به چشم متهم!
و متهمین واقعی نیز معمولاً غایب هستند و مصداق آن شعر: جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه! (البته در مورد خاص من یعنی کلاهبرداری)
....
البته در محیطهای دیگر هم چندان حلوا خیر نمیکنند
سلام
اولش ترسیدم فکر کردم کتاب تازه خوندین به اسم چه خوب که بازپرس نیستم
سلام

آن کتاب را در حال زیستن هستم
ببین من جای شما بودم کلاً خونه رو به همین شیوه می فروختم و خلاص
... کاملاً مصداق "جلوی ضرر را هر جا که بگیری منفعت است"! دست کم دیگر با قوۀ قضائیه سر و کار نداری. اصلاً داریم به آنجا میرسیم که به صورت روزانه به خودمان بگوییم "من خوشبختم که با الهۀ عدالت کاری ندارم"! یعنی خوشبختی هایمان از بی کفایتی دیگران سرچشمه می گیرد!
سلام
از مجموع 18 واحد بیش از نصفشان این کار را کردهاند و بدبختانه این دست به دست چرخیدنها کار را خیلی پیچیده کرده است... در واقع یکی از معدود کسانی که مستقیماً از خود ایشان خرید کردهاند من هستم.
یک بار دیگه توی همین کامنتدونی گفتم که الان همه واحدها وایسادن کنار و از من پیگیری میکنند!!!!! مفتخوری تا مغز استخوان نفوذ کرده است!
همان راحتطلبی و قضیه حمار و اینا که توی همان پست نوشته بودم.
یعنی تا نروید داخل آنجا، صرفاً چیزهایی شنیدهاید... همین و فقط همین!
سلام بر میله ی عزیز
دارم فکر می کنم آن مکان چه منبع عظیم و پربرکتی برای نویسندگی ست!!
و ضمن اینکه گمانم شما با کلی دید مثبت و اینها وارد شده و خارج می شوید... وگرنه من از دم در یکی از این دادسراها که رد می شوم، تنم می لرزد از بس همه در حال داد و قالند!
سلام بر بندباز گرامی
به شرطها و شروطها! مثل جنگ میماند... به شرط آنکه زنده برگردید!
اینجا هم بدبختانه سالم نمیتوان خارج شد... سیستماتیک تحقیر میشوید و در نتیجه به گمانم منبع سوراخ میشود!
دشوار بودن قضاوت نکردن، قاضی شارع سریال سربداران را به یادم آورد که چیزی به این مضمون می گفت که قضاوت کردن کار آسانی است. کافی است ردای آن را بر تن کنی و ببینی خان چه می خواهد.
سلام
چه دیالوگ معرکهای داشت.... گشتم اول صبحی پیدایش کردم:
قضاوت بسیار آسان است. کافی است بدانید داد چیست و بیداد کدام است. من، قاضی شارح، به شما میگویم داد آن است که سلطان بخواهد. کافی است به چشمهای سلطان و شمشیر او نگاه کنید. داد همان است.نترسید. بیایید. ردای مرا بستانید. در دم قاضی خواهید شد...
عجب حکایتی
مطلب شما مرا به یاد درگیری فکری همیشگی ام انداخت
چند وقتیست به حال و احوال زندگی خودم و مردم کشورم نگاه می کنم و فکر میکنم به امروز و تاریخ در چند صد سال گذشته و به این فکر می کنم واقعا روزی قرار نیست ما رویی هم از این آرامش ببینیم؟
در طی کردن پله ها بسیار موفق هستیم منتها در مسیر برعکس.
سلام
میدانید چرا!؟
برای اینکه از درخت چنار نمیتوان انتظار میوه انار داشت!
درخت چنار بسیار درخت مفید و زیبایی است و من از چناران عزیز بابت این تشبیه عذرخواهی میکنم
چنار و انار خیلی متجانس درآمدند
سلام
چه دنیای پر ماجرایی!
ان شاالله که کار شما هم به خوبی پیش رفته باشه
سلام
این یک گوشه آرام و کمحادثهاش بود
من که امید چندانی ندارم... مگر اینکه طرف مقابل ما "لطف" کند و بیاید و مشکل ما را حل کند. این واژه لطف را همینجوری از باب تعارف یا شکوه و طعنه نگفتم... این عین واقعیت است
می خواستم بنویسم که زندان وقت آزاد بیشتر هست و کتاب بیشتر و از این حرفا که دیدم تو نظرات نوشتی آپارتمان و سند و این حرفا
خب پس قضیه زندان رفتنت کاملا منتفی شد
پس امیدوارم کارت زودتر راه بیوفته
سلام
قضیه زندان رفتن که به طور کلی منتفی نیست چون به هر حال احتمال آن وجود دارد! یعنی این قوه ما عقد اخوت با هیچ شاکیای نبسته است
درود بر تو میله که هنوز اینجا می نویسی.دوست قدیمی-مهران.
سلام بر آنتی ابسورد
حال و احوالتان چطور است؟ خوبی رفیق؟
خوشحالم کردی