ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی من به شوهرخواهرم میگویم چرا کتاب نمیخواند؟ معمولاً یکی از شبهاتی که مطرح میکند این است که کتابها سانسور میشود و وقتی میدانم کتابی که به دستم میگیرم همانی نیست که نویسنده نوشته است یا دوست داشته بنویسد (بخصوص برای نویسندگان داخلی) اعصابم به هم میریزد. ضمن اینکه با خواندن کتابهای سانسور شده و تبلیغ آن، بهنوعی نهاد سانسور را تایید و تقویت میکنیم! اخیراً با عضویت در چند کانال تلگرامی، استدلال جدیدی یاد گرفته است؛ میگوید ترجمهها دقیق نیستند و ضمن آسیب ناشی از ممیزی، آسیب ناشی از مترجم هم به خُردکنندههای اعصابش اضافه شدهاند.
من به زحماتی که یک مترجم و همچنین ناشر میکشد تا یک اثر خوب روانه بازار شود اشاره میکنم و سوال میکنم که آیا نباید این زحمات را ارج نهاد و این مسیر را با خرید و خواندن کتاب و مطالبهی حقوق خواننده تقویت کرد؟ آیا جز این است که با تقویت کتابخوانی و فشاری که از طرف جامعه وارد میشود میتوان خطوط قرمز ممیزی را تعدیل نمود یا به روشهای نوین آن را دور زد؟ آیا با نخواندن کتاب میتوان با نهاد ممیزی مبارزه کرد!؟ در کدام سرزمین نهاد ممیزی با پایین آمدن آمار کتابخوانی کک به تنبانش افتاده است!؟ فراموش نکنیم از قلم همین نویسندگان و با همت همین مترجمین، از زیر تیغ همین ممیزی، کتابهای قابل تأملی بیرون آمده و خواهد آمد.
شوهرخواهر من پشت ممیزی سنگر میگیرد و متاسفانه اگر همین امروز کاری نکند، پیشبینی میکنم آن روزی که ممیزی در کار نباشد و او خلع سلاح شده و مجبور به خواندن کتاب بشود، انتخابش چیزی شبیه دو سه گزینه از همین انتخاباتِ کتابِ من خواهد بود که در شرایط فعلی هم بدون ممیزی قابل دسترس است!
*****
حتماً حُکم بازی کردهاید. هنر یک بازیکن این است که بتواند با ورقهای متوسط بازی را دربیاورد وگرنه در صورت وجود چهارتا آس و چهار تا شاه و چهارتا... و یا وجود هر سیزده ورقِ حکم در دست، خواهرزادهی من هم بازیکن قهاری میشود! دیده شده است برخی توانستهاند با وجود دستهای خیرهکننده، بازی را واگذار کنند و این نتیجهی عدم توجه و تلاش در زمانهایی است که دستِ آنها متوسط و یا ضعیف بوده است. هنر بازی کردن را با چنین دستهایی میتوان آموخت. خواهرزادهی من هروقت دستش بد است بازی نمیکند. گمان نکنم هیچگاه این بازی را یاد بگیرد.
*****
پ ن 1: انتخابات پست قبل ادامه دارد. لطفاً در صورت صلاحدید شرکت کنید. یک وقت دیدید افتادیم به استیلخوانی و مویسخوانی آن هم در این سن و سال!!
پ ن 2: کتابهایی که در انتظار رسیدن فرصت نوشته شدن مطلبشان هستند: آونگ فوکو اثر اومبرتو اکو؛ پرسه زیر درختان تاغ اثر علی چنگیزی؛ مرد یخین میآید از یوجین اونیل.
سلام
اگر این پست را صرفا در خصوص کتاب خوانی ببینیم، البته که دلایل قانع کننده ای نمی باشند. اما اگر از آن مدل پست های چند وجهی ببینیمش، برای خود من به شخصه اینکه حق انتخاب ها از یک فیلتر آنچنانی عبور کنند،واقعا قابل قبول نیست. حقیقتا آنجا دیگر حق انتخاب و انتخاب کردن معنا ندارد. بماند که بعضا جبر جغرافیایی! آدم را مجبور به خیلی کارها میکند. :/
سلام
در وادی کتاب و کتابخوانی درصدی (هرچند کم) چنین استدلالاتی دارند یا گاهی میبینیم علیرغم اینکه گاهی کتاب میخوانند از این وضعیت اظهار نگرانی میکنند و...
اما در مورد فیلتر
طبیعی است که من هم فیلتر موجود را به دلایل متعدد که جای بحث آن اینجا نیست نمیپسندم. اما اگر نخواهیم کمالگرایانه و تئوریک با موضوع برخورد کنیم و از سوءاستفاده دشمنان آزادی نترسیم باید عرض کنم که همهجا بالاخره فیلترهایی وجود دارد. گاهی فیلترها اصلاً سیاسی هم نیستند بلکه اقتصادی هستند (هزینه تبلیغات مثلاً) و همیشه میتوان دلیلی پیدا نمود که مدعی باشیم انتخابمان محدود شده است باز هم تکرار میکنم که این به منزله تایید فیلترینگ موجود نیست بلکه میخواهم تاکید کنم این دلیل قابل قبولی برای استفاده نکردن از این حق نصفه و نیمه نیست. ممکن است در برخی موارد استفاده نکردن از همین حق نصفه و نیمه باعث شود طول و عرض همین نیمچه حق، آب برود!
این همان شرایطی است که شما گفتید باید خیلی کارها را انجام بدهیم.
دوستی دارم که به شدت مخالف است با هر چیزی که تایید کننده وضع موجود باشد.
مطلب شما رو برای ایشون فرستادم و منتظر عکس العملش بودم. شاید هم منتظر بودم تا تکلیف خودم مشخص شود... شاید هنوز با خودم شفاف نبودم.
زنگ زد و گفت به این دوستتون بگو خیلی ... گفته... بگو بالا بری پایین بیای من رای نمیدم... من تایید نمیکنم.
دوباره مطلبتون رو خوندم تا ببینم چی عصبانیش کرده. دیدم دوستم متوجه نشده که مطلب شما در تایید وضع موجود نیست. در تایید امیدواری به بهتر شدن اوضاعه...
من هم نه از الف خوشم می آید نه از ب
یکی رو که کلا از بیخ و ریشه با آبا و اجدادش مشکل دارم.. یکی رو هم دچار تزویر میدونم...
اما به قول اون بابا تو رستگاری در شاوشنگ:
امید چیز خوبیه و چیزای خوب نمیمیرن...
مرسی میله جان.
(راستی میتونی کامنت رو به صلاحدیدت تعدیل کنی یا اصلا منتشر نکنی)
سلام



با دوست شما تا حدود زیادی موافقم بیشتر از این زاویه که من گاهی و شاید بیشتر از گاهی ... میگویم! بعید نیست که این بار هم یکی از آنها باشد.
بخشی از استدلال دوست شما قابل قبول است: تایید کردن یا تایید نکردن. من هم اگر پای تایید کردن برخی مسایل بیاید وسط دستم میلرزد اما بیا کمی در مورد همین قضیه پیش رو فکر کنیم:
در انتخابات اخیر فرانسه آنها که به ماکرون رای دادند و آنها که لوپن رای دادند چه چیزی را تایید کردند؟ آنها که انتخاب نکردند چه چیزی را رد کردند؟
در انتخابات خروج از اتحادیه اروپا در انگلیس شرکتکنندگان چه چیزی را تایید یا رد کردند؟
در برنامه نود وقتی بینندگان بهترین گل هفته را انتخاب میکنند چه چیزی را تایید میکنند؟
در هر کدام از انتخابات و نظرسنجیهای بالا چیزی تایید میشود که برای آن به مردم رجوع شده است و غیر از آن اگر من مدعی چیز دیگری شدم پذیرفتنی نیست و به قول دوستتان ... گفتهام! حالا ...گفتن من در این زمینه میتواند ملاک عمل شما باشد!؟
در این مورد پیش رو هم کسانی که نظر میدهند نظرشان را در مورد طرز تفکری که قرار است بر قوه مجریه (بخشی از حاکمیت) حاکم شود خواهند داد. حالا اگر تفاوتی بین گزینهها نمیبینیم منطقی است که در آن شرکت نکنیم ولی اگر تفاوتی میبینیم منطقی است گزینهای که شرایطی مطلوبتر و درد و رنجی کمتر نصیب ما میکند را انتخاب کنیم.
سلام
من هم با نظربندبازموافقم. اما دوست دارم تا در این خصوص برخی ازنکاتی که به ذهنم می رسد را اضافه کنم.
اگراین پست را فقط ازمنظرکتابخوانی و تشویق به کتاب خواندن( حتی کتاب بد) ببینیم.خوب ست. هرچند به نظرمن، کتاب بدخواندن یا، متقاضی کتاب بد بودن ( به این دلایلی که گفتید،) شاید بتواند، آرام آرام، تعداد کتاب خوان ها، یا سطح انتظارات آنان یا آمارتولید ونشر محتوای درست و آزاد را در کشوربالا ببرد. اما سوالی که پیش می آید این است که اگراین چرخه معیوب و معکوس عمل کند چه می شود؟.آیا به مرورزمان باعث نمی شود تا ذائقه ها، به سوی نازل خوانی یا حتی تولیدات نازل سوق پیدا کند!
درکشوری که سانسور و ممیزی به یک رکن اساسی حتی برای بقا! تبدیل شده، به نظرخیلی غیرممکن می آید، که با افزایش جمعیت کتاب خوان و بعد مطالبه آنها جهت، تولید درست و آزاد محتوا، به راحتی سانسورها برداشته شود یا آرزوی کیفیت مطلوب داشتن کالاهای عرضه دربازار ( درهر زمینه یی، مخصوصا همین کتاب )... روزی محقق گردد.
( بله کتاب بد خواندن از اصلا کتاب نخواندن بهترست، کاملا با شما موافقم. ولی همانطورکه گفتم.من فکرنمی کنم، با روندی که اکنون شاهدیم، بتوانیم شاهد تحولی مثبت درمورد این زمینه باشیم.
***
ودرمود انتخابات که گفتید، اگرانتخاب نکنیم، برایمان بدتررا به جای بد برمی گزینند.
نمی دانم. واقعا نمی دانم، فقط همین اندازه می دانم که بالاخره، باید یک جایی و یک روزی ، این ترسها و تمام اما اگرها تمام شوند....
سدولت اعتماد خودش را به مردم از دست داده است.
بهتر نیست مردم را منحل کنیم تا دولت مردم دیگر ی انتخاب کند؟
«برتولت برشت»
سلام
):
خیلی خوب کاری کردید که نکاتی را نوشتید.
در مورد کتابخوانی اگر در متن ابهامی هست اینجا صراحتاً اعلام میکنم خواندن کتاب بد توجیهی ندارد و من ابداً چنین چیزی را توصیه نمیکنم. چرا؟! چون گزینههای خوب زیادی هم روی میز و هم زیر میز وجود دارد که یک عمر کتابخوانی یک فرد کتابخوان را تأمین میکند. اما نکته قابل تأمل همین جا خودش را نشان میدهد که با وجود این وضعیت، برخی از کسانی که تمایلاتی به کتابخوانی دارند یا انتظار میرود که تمایلاتی داشته باشند از جستجو و انتخاب استنکاف میکنند و موضوع را به آیندهای بهتر حواله میدهند. انفعال و بیعملی و حواله دادن به آینده و... حداقل در این زمینه بسیار برای ما آشناست.
اما چرا بالا رفتن جمعیت کتابخوان میتواند خطوط قرمز را جابجا کند؟ به همان دلیلی که کثرت استفاده از ویدیو آن را آزاد کرد (الان برای جوانان وقتی تعریف می کنیم زمانی در این سرزمین ویدیو ممنوع بود چشمانشان گرد میشود!). به همان دلیلی که از جمعآوری دیشها کمتر خبری به گوش ما میرسد. به همان دلیلی که خط تحمل جلو و عقب بودن روسری جابجا شد و... در متن به روشهای نوین اشاره کردم؛ الان با ابزارهای نوین (اینترنت و...) میتوانیم به خیلی از متون اصلی یا حذفیات دسترسی داشته باشیم و در آینده سهل و سهلتر خواهد شد بهشرط آنکه متقاضیان پابهکار هم وجود داشته باشند.
اما در مورد جامعه؛ شاید ما مردم در شرایط رو به رشد اقتصادی تغییرات مثبتی در زمینههای اجتماعی و فرهنگی بکنیم اما گمان نکنم در شرایط تشدید پخش یارانه و سیاستهای اینچنینی (بخش بزرگی از ما نزده مشغول رقصیم!) فلش تغییرات به سمت مثبت باشد. اگر آن نقطهای که در کامنتت اشاره کردی "که بالاخره باید روزی از راه برسد که اما و اگرها تمام شود و..." را نقطهی 10 بنامیم و جایی که در آن هستیم را نقطهی 1 در نظر بگیریم طبیعی است که ما باید از 1 به 10 برسیم و نقطهی 10 خودبهخود به سمت ما نمیآید و در هر صورت ما نباید با پای خود به سمت صفر و اعداد منفی بدویم!
..........
جملهی جالبی بود از برشت. من یاد یکی از جملات تولستوی در آناکارنینا افتادم (البته کمی نامتقارن ولی اندکی بیش از کمی مرتبط
"شاید این خصیصه خوب ما باشد که می توانیم نقایص خودمان را ببینیم اما زیاده روی می کنیم. ما با ریشخندی که همیشه بر زبان داریم خود را تسکین می دهیم. فقط این را به تو بگویم که اگر همین نوع حقوق شبیه به حق تشکیل انجمن های محلی ما را به یک ملت دیگر اروپایی , فرضاً آلمانیها یا انگلیسیها بدهی محققاً از آن آزادی به بار می آورند اما ما چه؟ ما فقط بلدیم مسخره کنیم."
سایه ات مستدام میله جان.
دنبال یک لقمه نون حلالم. کتاب هم می خوانم کما فی السابق. استالینِِ ادوارد رادزینسکی، نشر ماهی. را امشب تمام می کنم. فوق العاده است. در جای جایش یاد ظلمت در نیمروز و روح پراگ و البته "خودمان" می افتم.
این جا رو هم چراغ خاموش رصد می کنم. خونه امید ماست. چون این انتخابات حیاتی بود گفتم حتما شرکت کنم
بلا می سر
سلامت باشی
حالا که اینجور شد بعد از این انتخابات سعی میکنم پستهای حیاتی بیشتر بگذارم ظاهراً مثل کاغذ تورنسل مرا از کیفیت حضور برخی عناصر دوستداشتنی آگاه می کند.
بعد از مدت ها اومدم و اینُ دیدم و مشعوف شدم. ممنونم ازت. همیشه خوب بودی (با دست چپ خود وی نشان می دهد)
) به عقب بریم.
در شرایط آرامش و رفاه حداقلی اگه بشه دو قدم مثبت برای بهبود وضعیت کشور برداشت در شرایط خفقان باید پنج قدم (دقیقن محاسبه کردم
درک این قضیه فکر نمی کنم سخت باشه.
سلام

معلوم است که حسابی قدمهاتو در این سالها شمردی
و البته ریست نکردی
ممنون از لطفتان
ضمناً انتخابات کتاب خودمان فراموش نشود
کارت بد و بازی خوب مارکز را یادم انداخت.
سلام
آهان یاد آن جمله نبودم... الان که گفتید یادم آمد و جستجو کردم و پیداش کردم... حق مطلب را ادا کرده بود:
در ۷۰ سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است.
سلام
بستگی داره به مطالعه چجوری نگاه کنیم . گاهی مطالعه تفریحه گاهی تحصیله. به نشانه اعتراض چیو از خودمون میگیریم ؟؟
خیلی شهرها اب اشامیدنی کاملا سالمی نداره اما بازهم اب مینوشیم
هوا اکثر روزها الوده است و تنفسش میکنیم
مطالعه برای ادامه ی زندگی با کیفیت حیاتیه
من خودم از همینجا استارت مطالعه ی تاریخی رو میزنم
و خیلی خوشحالم که مقاومت شکننده را به راهنماییه وبلاگتون میخوام شروع کنم
و خیلی ناراحتم که اون روزها همراه وبلاگ گروهیتون نبوده ام
دیگه از این برنامه ها ندارید نه؟؟؟
سلام
برنامههای جمعی و کار جمعی خیلی آسان نیست. چون بلد نیستیم... بلد نیستیم چون تمرین نداریم... تمرین نداریم چون حالش رو نداریم و احساس نیاز هم نمیکنیم.
طبعاً باید به سمت چنین کارهایی (کار جمعی در مورد مسائل مختلف) برویم.
اما شاید مجبور شویم همین کار فردی در حد وبلاگنویسی ساده را هم بعد انتخابات کنار بگذاریم و باصطلاح سر خویش گیریم و...
مقاومت شکننده کتاب تحلیلیِ خوبی است. چارچوب نظری دارد. شاید از این جهت اوایلش کمی ثقیل باشد ولی بسیار کتاب خوبی است.
چرا مجبور شوید وبلاگ نویسی رو کنار بگذارید؟؟
جمله خبری نبود... از باب قیاس گفتم... منظورم این بود که شاید مسیری که انتخاب خواهد شد نه تنها به اون سمت (کار جمعی) نباشد بلکه همین را (کار فردی ساده) هم نتوانیم ادامه بدهیم.
سلام دوباره
ممنون ازتوضیحات خوب و پاسخی که دادید. آدمهای کتاب خوان یا بهتربگویم، کتابخوانان واقعی، هم، مثل آدم های خوش خوراک، همیشه دنبال بهترین ها هستند و این امر بر کسی پوشیده نیست.
کاری که شما یا امثال شما می کنید، کاری زیبا و ستودنی ست. این که انسان تلاش کند، تا مردم ازلحاظ فرهنگی،رشد کنند، قدرت تحلیل و بینش درست پیدا کنند... تا درنهایت بتوانند، درتمام زمینه های زندگی، انتخاب های بهتری داشته باشند، ستودنی ست. به قول جناب سارتر (ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد، شاید نتواند از مرگ. یک کودک جلوگیری کند، ولی میتواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند.)
***
منظورمن بیشتر آن بخشی از جامعه بود، که به نازل خوانی عادت کرده ند. یا نویسندگان و نشریاتی که این شیوه روال کارشان شده، و به این وسیله توانسته اند، حتی توانسته اند،برای خودشان ناندانی دست و پا کنند. ( این عده که می گویم،کم نیستند، و متاسفانه امروز، بیشترجوانان و نوجوانان، ما، جزو این گروهاند. فقط کافی ست، سری به گروه های تلگرامی یا انیستاگرامی بزنید...)
***
خیلی با شما موافقم، که گفتید، درمجموع، بالارفتن تعداد کتابخوانان می توانند، خطوط قرمزرا جابه جا کند، و...
بله قطعا.... رسیدن به نقطه ۱۰، ازجایگاه ۱می تواند روزنه های امید را برای ما، به سوی دنیای بهتر باز کند. و اگر محقق شود، اتفاق خوش آیندی ست. هرچند مشمول زمان بسیاری خواهد شد...
اما به نظرم، ماهمیشه چند پله ازکشورهای ( آزادترتردراین زمینه ها) عقب ترمیم و تا می آئیم به هزارجان کندن، خودرا به آنها برسانیم، آنها به قله های بالا تری صعود کرده اند. اما با این همه، حتما،حرکت بهتراز سکون ست. : )
***
می دانید، شاید خیلی ازما نقصان ها را به مسخره نمی گیریم، خیلی هایمان شاید به واقع، بی نهایت نسبت به آینده، نومیدیم.
***
متاسفانه آن جمله از تولستوی را که گفتید، به خاطرنمی آورم. شاید هم اصلا نشنیده باشم. : ) کاش اگربرایتان امکان دارد بنویسد.
***
درمورد انتخابات هم، به نظرم خیلی خوب ست که مردم ما هرچهارسال یکبار، به مناسبت برگزاری انتخابات، بیشتر با هم حرف می زنند، بیشتر دورهم جمع می شوند، حتی بیشتربا هم کل کل می کنند : )و روز انتخابات، توی تلویزیون نشان داده می شوند، : )
امیدوارم افرادی که برای بهترشدن حال جهان و مهمتر ازآن، بهترشدن، حال ایران، تلاش می کنند موفق باشند.
سلام


ممنون از مقدمه ابتدایی و جملهای که از سارتر نقل کردید. جملات نویسندگان به طور اعم دل آدم را جلا میدهد.
***
اما در مورد نازلخوانی؛ با شما موافقم و متاسفانه وقتی در یک جمع (دقیقاً منظورم از جمع جمعی است که حاضران تحصیلات دانشگاهی هم دارند!) صحبت از اوقات فراغت میشود و مثلاً من میگویم رمان میخوانم، در 90 درصد موارد بازخوردی که میگیرم این است که مخاطبان برداشتشان از رمان همین رده از داستانهایی است که شما اشاره کردید و معمولاً با نگاه عاقل اندر سفیهی میگویند خودشان هم این دوره را طی نموده اند
خب واقعاً جای تاسف است اما برای چه کسی یا کسانی!؟ اگر لیست تهیه کنیم نفر اول لیست خودمان هستیم! دقیقاً مایی که رمان را درک کردهایم. ما باید میتوانستیم و بتوانیم اطرافیان خودمان را با این لذت آشنا کنیم.
کار سادهای نیست. نمونهاش خود من! هنوز توفیق قابل ذکری در میان اطرافیان خود نداشتهام. موردی و شب امتحانی موفق شدهام اما اینها فایده ندارد. این وبلاگ هم فقط توانسته کسانی که خودشان این کاره هستند را تقویت کند (در حالت خوشبینانه). اما اگر هر کدام از ماها بتوانیم فقط یک نفر از اطرافیان خود را کتابخوان کنیم، تعداد کتابخوان ها 100 درصد رشد میکند!! که عدد قابل ملاحظه ایست...فکر کنم چهار پنج سال طول میکشد تا به چنین توفیقی دست یابیم.
***
آن جمله از تولستوی را در کامنت قبل آوردم اما فکر میکنم و اطمینان دارم چون به شدت شبیه حال و روز خودمان بود فکر کردید که آن جملات از خود من است
دوباره ذکر میکنم:
"شاید این خصیصه خوب ما باشد که میتوانیم نقایص خودمان را ببینیم اما زیادهروی میکنیم. ما با ریشخندی که همیشه بر زبان داریم خود را تسکین میدهیم. فقط این را به تو بگویم که اگر همین نوع حقوق شبیه به حق تشکیل انجمنهای محلی ما را به یک ملت دیگر اروپایی , فرضاً آلمانیها یا انگلیسیها بدهی محققاً از آن آزادی به بار میآورند اما ما چه؟ ما فقط بلدیم مسخره کنیم."
میگن آخر عمری بیشتر از اینکه حسرت کارهایی که کردی رو بخوری، حسرت کارایی که نکردی و می تونستی انجام بدی رو می خوری.
در رابطه با کتابخوانی کسی عاشق واقعی باشه از زیر سنگ هم شده کتاب پیدا می کنه و می خونه. خود من با کتابای پی دی اف چشم خودمو درآوردم و تازه بعضیاشون هم خیلی خوب نبودن، و لی لااقل باعث شدن فرق کتاب خوب و بد و ترجمه ی خوب و بد رو بفهمم.
اینکه جوانان ممکنه به کتابای چرت و عاشقانه که متاسفانه تو تلگرام خیلی زیاد شده کشیده بشن خطر بزرگیه که جامعه ی کتابخوان رو تهدید میکنه! حتی ممکنه طرف ده تا کتاب عاشقونه ی آبکی رو بخونه و خودشو جزو قشر کتابخوان به حساب بیاره! جالب اینجاست توی تبلیغ هاشون می بینم ژانرهای جدیدی هم از این کلیشه های مزخرف اختراع شده مثلا کل کلی، ازدواج اجباری، و غیره!
در آخر هم کتاب فوق العاده ی خطای ستارگان بخت ما (اسمش شبیه کتابای فال گیریه!) رو بهتون پیشنهاد می کنم.
موفق باشید
سلام
این حسرت حتا فقط مربوط به آخر عمر نیست... من همین الانش چنین حسرتهایی دارم! البته شاید این نشانهایست از این که به آخر عمر نزدیک شدم و خودم حالیم نیست
فرق بد و خوب رو آدم به تجربه متوجه میشود. توصیه و راهنمایی دیگران مفید است و گاهی هم خیلی مفید... عرفاء این مواقع میگویند طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن! اما خُب اگر شانس بیاوریم هم امیدپیدا کردن راه هست یا اگر پیلهی کار شویم حتماً راه را خواهیم یافت.
.....
گمانم این کتاب را برای پسرم خریدم. ممنون از توصیهات.
سلام میله عزیز
بنظرم مخالفت وقتی فقط با هدف مخالفت باشد سترون خواهد ماند ولی اکر در حین مخالفت یا تحریم آدم دست به عمل بزند اتفاقا کار درستی ست. منهم از یک جایی به بعد وقتی در ایران بودم دیگر کتاب نخریدم اما در همان حین زبان سومم را یاد می گرفتم تا از ترجمه کتاب خواند بی نیاز شوم.
مصداق سیاسی این موضوع را اگر اجازه بدهید واگذار می کنم چون اگر داریم از ایران حرف می زنیم من هیچ امیدی به بهبود ندارم. امیدوار بودن خیلی خوبست البته ولی باید حداقل پایه و اساسی هم داشته باشد. مثلا من خیلی خیلی امیدوارم که به زودی میلیونر شوم اما بر اساس کدام شاهد و مدرک عینی باید چنین امیدی داشته باشم؟!
ما مردم ایران اگر روزی یاد بگیریم از راست سبقت نگیریم، چراغ قرمز رد کردن را زرنگی ندانیم و آشغال نریزیم احتمالا شروع خواهم کرد به فکر کردن به اینکه رای دادن می تواند مفید هم باشد. توی جامعه ما پایه ها و حداقل ها موجود نیستند.
من ممیزم و شیمیست متاسفانه! امید واهی و بی پایه و بی نشانه نمی توانم ببندم به چیزی فقط برای اینکه امیدواری چیز خوبی ست. با اینجور امیدهای واهی صد گِرم آب هم گَرم نمی شود چه برسد به تغییر وضع یک مملکت.
سلام برشیرین گرامی
)...
درک میکنم که دقیقاً به چه چیزی اشاره میکنید. گاهی آدم با پدیدههایی مواجه میشود که همه امیدواریهایش به طرفهالعینی دود میشود. اما یک نکته را بیشتر به خودم باید گوشزد کنم تا به شما (چون خودم هم دارم به سختی این شمع را روشن نگاه میدارم و به شدت به این نکته یا امید یا هرچی اسمش هست نیاز دارم) اما این نکته چیست:
یادتان هست وقتی شش سالمان بود و وارد مدرسه شدیم... اولین تمرینها و مشق نوشتنهای ما کشیدن یک خط صاف عمودی بود که شبیه الف بود و از خط بالایی میکشیدیم و به خط پایینی میرساندیم. یکی دیگر از تمرینهای اولیه کشیدن یک خط کج بود، شبیه هیچ حرفی از حروف الفبا نبود، شاید با اغماض بتوان گفت شبیه "ر" یا سرکش کاف بود ولی هرچی بود کارآییاش در آماده سازی ما برای نوشتن بود.
حالا فرض کن در همین مقدمات، ما به عنوان دانشآموز، یا والدین ما، یا معلم ما هر کدام از وضعیت همین خط کشیدنهای سادهی ما به این نتیجه میرسیدند که اصلاً هیچ امیدی نیست چه اتفاقی میافتاد!؟ اگر میگفتند عمراً از این دختر یا پسر یک شیمیست سه زبانه دربیاید...اگر میگفتند عمراً از این پسر یا دختر (اینجا میخواستم چیزی که خودم شدم را مثال بزنم که دیدم بهتره این کار رو نکنم استدلالم ضربه میخورد
بله ما در مقدمات شهرنشینی هستیم (به ضرس قاطع در مقدمات آن هستیم... در حد همان خط کج و صاف)
در مقدمات ارتباط اجتماعی
در مقدمات خیلی از چیزهای دیگر
میتوانیم ناامید شویم
و میتوانیم امیدوار باشیم و تلاش کنیم
......
الان بحث تقریباً شبیه این است که آیا بگذاریم این کودک ششساله به مدرسه رفتن ادامه بدهد یا نه بیاوریمش خانه و... حالا انتخاب با ما و والدین ماست
""ما مردم ایران اگر روزی یاد بگیریم از راست سبقت نگیریم، چراغ قرمز رد کردن را زرنگی ندانیم و آشغال نریزیم احتمالا شروع خواهم کرد به فکر کردن به اینکه رای دادن می تواند مفید هم باشد. توی جامعه ما پایه ها و حداقل ها موجود نیستند. ""
خوب برای همین آرزوهای خوب چکار باید بکنیم؟
غیر از مطالعه راه درست و مستقیمی وجود داره؟ برای تصحیح همین مقررات راهنمایی رانندگی به نظر شما جریمه سریع تره یا یه رمان اثر بخش قوی..
اگر جریمه موثر بود که این همه سال تاثیر خودش رو میذاشت.
دوست من " امید چیز خوبیه و چیزهای خوب هیچوقت نمیمیرن..."
سلام
بدون شوخی عرض میکنم.
فقط مطالعه جوابگو نخواهد بود... مطالعه یک روش آموزش است و نباید از روشهای دیگر غافل شد.
مثلاً برای بعضی از این معضلات اجتماعی راهی که به ذهن من میرسد مثل روش های گروهی برای ترک اعتیاد است.
و امید هم اگر نباشد همهی این روشها باد هوا میشود. باید بکِشیم تا بمیریم!
مثال خیلی قشنگ و لطیفی زدید در خور سطح فرهنگ شما و بلاگ وزین تان اما اجازه بدهید مخالفت کنم با در کفه ترازو قرار دادن یک بچه دبستانی بی ادعا و بحث های اینروزها، تندروی ها، ادعاهای آنچنانی و ...
ما تا وقتی اینقدر ادعا داریم و تا وقتی لحن گفتار و بحثمان اینست یعنی نمی دانیم باید یاد بگیریم و باید مشق کنیم تا الفبای تمدن و دموکراسی را یاد بگیریم.
صد البته من برای شما و خیلی افراد مثل شما که با تعقل و تفکر بحث می کنید و رای می دهید بی نهایت احترام قائلم اما لطفا تصور نکنید که می توانم جو حاکم بر این ماه ها، گفتار و رفتار به غایت لمپن افراد - از بالا تا پایین جامعه - را با یک مشق نویس کلاس اول مقایسه کنم.
در هر صورت امیدوارم نتیجه طوری باشد که موجب خرسندی طبقه پست فکری - فرهنگی نشود و متفکرین، امید شان را از دست رفته نبینند.
از مخالفت منطقی است که مثالهای جدید خلق میشود و مباحث عمیقتر میشود و از سطح عبور میکند.
طبعاً با شما موافقم که برخی ادعاها ممکن است (و گاهی حتماً) مانع توسعه گردد... گاهی حتی مانع از تلاش و حرکت میشود... گاهی ما را دچار این وهم مینماید که دیگران باید از ما یاد بگیرند... گاهی ما را دچار این خیال میکند که حالا که ما رسیدهایم برویم و در راهماندهها را نیز به سرمنزل مقصود برسانیم! (مثل آن نوجوانی که به زور میخواست زنبیل آن خانم مُسن را بگیرد و به آن طرف خیابان ببرد درحالیکه خانه ایشان اینطرف خیابان بود)... و از این قبیل تبعات. اما یک مخالفت کوچک هم بکنم با کفه مقابل ترازو؛ بچههای دبستانی عموماً بیادعا نیستند! در واقع اکثریت آنها مدعیان خارقالعادهای هستند و شاید بتوان گفت ادعا داشتن یکی از صفات عمومی آنهاست و اگر کودکی چنین نباشد باید در حال و احوالش دقت بیشتری کرد. البته طبعاً جنس ادعاها و تناسب آنها با سنشان به گونه ایست که برای ما شیرین هستند به عنوان مثال بچه دبستانیای که میخواهد فضانورد بشود و در مورد فضا برای شما نظریهبافی میکند شما را وامیدارد که لپهایش را بکشید و با لبخند حرفهایش را تایید کنید! چون به صورت کاملاً طبیعی او را بچهای میبینید که با بزرگ شدن گندهگوییهایش تعدیل میشود و... اگر همان حرفها را یک نوجوان بزند ممکن است بنشینید و او را راهنمایی کنید... اگر همان حرفها را یک جوان یا میانسال بزند با حیرت به او خیره میشوید و در دل به او خواهید خندید یا یکجوری روانهی دکترش میکنید. (تصور کنید یک نوجوان 16 ساله مدعی شود در زیرزمین خانهاش انرژی هستهای تولید میکند!)
حالا در مثال قیاسگونه ی ما نوع نگاه ما به سویه جامعه یا آن کفهی ترازویی که جامعهمان در آن قرار گرفته است طرز رفتار ما را مشخص میکند؛ او را یک کودک هفتهشت ساله ببینیم یا یک نوجوان سیزدهچارده ساله یا یک...
این از عملیات نجات مثال
گفتار و رفتار بسیاری از ما در این ایام نشانههایی است که باید جدی گرفته شود و فکری برای آن بشود. یعنی هرکس که درد دارد به نوبه خودش باید کاری درست انجام بدهد.
ممنون
قسمت حکم بازیاش کاملا قابل درک است.
سلام
با یادآوریای که مداد کرد بیشتر قابل درک شد و گستردهتر شد.
تبریک و تشکر از شما بابت تلاش تون
سلام
متقابلاً ....
سلام. دیر رسیدم ولی برای تبریک رسیدم.
سلام
زمان خوبی رسیدهاید. اتفاقاً هنوز درهای حوزه رایگیری ما بسته نشده است
آن دو تایی که به نفع یکی کنار رفتند را میانه ی راه مشخص نکردید کدام ها بوده اند؟ قطعا که رای من ویرجینیا وولف است.
سلام
قرار بود از بین آستروسکی و استیل و مویس، آنهایی که کمتر رای میآورند به نفع دیگری کنار بروند و همچنین شاید در طرف مقابل (اگر قافیه تنگ آمد!)
ممنون از رای
ویرجینیا وولف 7
من الان در میانسالی مثل غذا خوردن کتاب میخوانم و خیلی هم سختگیر و به قول شما خوشخوراک هستم مخصوصن روی مترجم ها خیلی بیشتر از ممیزیها و حذفیات حساسم ...فکر کنید ادم 25 هزارتومن بدهد و رمان معروف شده ی بریت ماری اینجا بود را بخرد و بعد ترجه اش بزند توی ذوقش ...حالا بگذریم ..اگه رمان سیمهای جادویی فرانکی پرستو رو خوندید پیشنهادتون چیه ؟ بخونمش ؟ نوشته هاتونو دوست دارم و تازه یه هفته است با بلاگ شما اشنا شدم ..راستی شکسپیر و شرکا رمان نازنینی بود ...
سلام
شما کدام ترجمه را خواندید و نپسندیدید؟!
بجنبید چون فردا پسفردا رایگیری تمام خواهد شد.
از سه کتاب اسم بردی که دوتاش به گوشم نخورده بود! در مورد شکسپیر و شرکا قبلاً یکی از دوستان مطلبی نوشته بود و ترغیب شده بودم که آن را به کتابخانهام اضافه کنم. اما آن دو کتاب دیگر؛ آن کتاب بکمن (بریت ماری اینجا بود) را جستجو کردم وبا توجه به اینکه قسمت اروپای شمالی کتابخانهام ضعیف است حتماً مد نظر قرار خواهم داد. اما این کتاب سه تا ترجمه تقریباً همزمان دارد که طبعاً باید قبل از تهیه بررسی لازم انجام شود
در مورد میچ آلبوم و این کتابش حقیقتاً من مرجع مناسبی برای اینکه بگویم آری یا نه نیستم.
ممنون
پس رای شما چی شد!؟ در انتخابات کتاب ما
مترجم رو غلط نوشتم در کامنت بالا
اشکال ندارد مشخص بود.
وای ببخشید ..منظورم ترجمه اش بود
از اثرات بیخوابی های جدیدمه
بله بله... اشکال ندارد
البته بیخوابی مشکل بزرگی است. امیدوارم با شرکت در انتخابات کتاب این مشکل هم حل شود