دکتر رِی اتلی، استاد دانشکده حقوق در ایالت ویرجینیا، نامهای از پدرش دریافت میکند که در آن از دو پسرش درخواست نموده که در روز یکشنبه به دیدار او بروند. قاضی روبن اتلی قاضی بازنشسته در ایالت میسیسیپی است. ری حدس میزند که موضوع درباره وصیتنامه و چنین مسائلی است. برادرش (فارست) فردی درگیر با الکل و مواد مخدر است که بارها ترک کرده و دوباره شروع کرده است اما نقطه مشترک هر دو فراری بودن از خانه و زادگاهشان است. با برادرش زمان حضور در خانه را هماهنگ میکند... او کمی زودتر از موعد به خانه میرسد اما قاضی کهنسال و بیمار، روی صندلیاش از دنیا رفته است در حالیکه وصیتنامهای در کنار اوست و در آن، ثروتش را به دو پسرش بخشیده است و ری را مجری این امر قرار داده است. ثروت او البته چیز دندانگیری نیست: یک خانه و شش هزار دلار وجه نقد در بانک. ری در همان لحظات اولیه در کمدهای اتاق کار پدرش متوجه جعبههایی مشکوک میشود و در آنها چیزی حدود سه میلیون دلار وجه نقد پیدا میکند... او با این پول که منشاء نامشخصی دارد چه باید بکند؟ پدرش که یک قاضی خوشنام بوده است این پول را از کجا آورده است؟ چرا در لیست اموالش در وصیتنامه به آنها اشارهای نکرده است؟ آیا ری باید این موضوع را به وکیل پدرش یا برادرش اطلاع بدهد؟! آیا این پول را باید جزء اموال به جا مانده از پدرش ثبت کند و بخش عمدهی آن را به عنوان مالیات از دست بدهد و علامت سوالی هم جلوی خوشنامی پدرش اضافه کند!؟ جگونه میتواند ریشه و منشاء این پول را پیدا کند؟ این پول را چگونه نگهداری کند!؟ و...
البته جواب این سوالات در برخی از نقاط کره زمین بسیار ساده است! مثلاً در ایران میتوان به سهولت این پول را در بانک گذاشت یا به ملک و سهام و امثالهم تبدیل نمود و آب از آب هم تکان نمیخورد (منشاء پنشاء کیلو چنده!!). اما در آمریکای فاسد و در حال فروپاشی، با چنین پول بادآوردهای نمیتوان کاری کرد... با خواندن این کتاب میتوان تاحدودی دردسرهای پیدا کردن چنین پولی را در آمریکا حس نمود.
*****
این اولین کتابی است که از جان گریشام، نویسنده رمانهای پرفروش حقوقی و قضایی خواندم. تلاش کاراکتر اصلی برای پیدا کردن منشاء پول برایم جالب بود. اینکه چگونه پول کلان و سیاه میتواند وبال گردن آدم بشود هم برایم جالب بود. کشش کتاب هم اگرچه به اندازهای که از آن انتظار داشتم نبود اما بهقدری بود که کتابی با این حجم را بتوان در زمانی کوتاهتر از کتابهایی با همین حجم در ژانرهای دیگر خواند. اما با همه این احوالات در انتها کمی احساسِ طلبکاری از کتاب و نویسنده و مترجم داشتم!
این کتاب در دسامبر 2002 منتشر شده است... یعنی حدوداً آذرماه 1381... به استناد سایت کتابخانه ملی در همین سال 1381 دو ترجمه از این کتاب ثبت شده است... یعنی کمتر از سه ماه... برای یک کتاب چهارصد پانصد صفحهای... اما با وجود این همه عجله و شتاب باز هم هیچکدام از دو مترجم محترم نتوانستهاند از پدیده ترجمهی همزمان مصون بمانند... یعنی کتاب و خواننده و حتا زحمات مترجم قربانی شدهاند... یعنی ناشر فرصتی ندارد که کتاب را نمونهخوانی کند و جلوی اشتباهات ساده تایپی و ویراستاری را بگیرد... کتابی که من خواندم اشتباهاتی داشت که مطمئناً با یکبار کنترل از طرف مترجم و ناشر، همهی آنها رفع میگردید و اطمینان دارم که آن کتاب دیگر نیز به همین نحو (کمی کمتر یا بیشتر) دارای اشکالات ترجمهای و ویراستاری و تایپی است.
آیا زمانی خواهد رسید که این اقشار فرهیخته قادر به فراهم آوردن سازوکاری جهت جلوگیری از هدررفت منابع گردند!؟ اگر این اقشار فرهیخته و تحصیلکرده و اهل فرهنگ، توانایی حل مشکل صنفی خودشان را نداشته باشند آیا در حوزههای دیگر میتوان امیدوار به اصلاح بود!؟ آیا در اینجا هم باید به انتظار معجزه بنشینیم!؟
.....................
پ ن 1: انتشارات علم، ترجمه فریده مهدوی دامغانی، چاپ اول 1381، 560 صفحه – انتشارات کوشش، ترجمه میترا میرشکار، چاپ اول 1381، 393 صفحه.
پ ن 2: نمرهی کتاب از نگاه من 3 از 5 است (نمره کتاب در سایت گودریدز 3.7 از مجموع 54318 رای و در سایت آمازون 3.4).
پ ن 3: کتابهای بعدی به ترتیب وازدگان خاک از آرتور کستلر (روایتی مستند از مصائب نویسنده در اوایل جنگ جهانی دوم) و راه گرسنگان از بن اُکری (رمانی حجیم با یک راوی خاص) خواهد بود.
سلام
بسیارفیض بردیم
خصوصن ازاینکه فهمیدیم درآمریکامنشا پول مهمه
خب برادر اینجاپول پیدانمیشه
که بخوان دنبال منشاش بگردن
نکته دواینکه بسیاربسیارمشعوفم ودرگنج خودم نمی پوستم ازاینکه برای یک بارهم شده دارم کتاب بعدی میله ای رومیخونم
سلام
به نظر میرسد که اینجا خیلی راحتتر پول پیدا میشود منتها....
و اما نکته دوم: کدام کتاب را دست گرفتهاید؟
سلام
راه گرسنگان
البته من دست نگرفتم
دستم دادند
چون توکتابخونه بود
سلام
کتابخانهی خوبی است دستشان درد نکند.
کتاب خاص و عجیبی است... صفحهی چند هستید؟ من 300 هستم.
از گریشام تا کنون چیزی نخوانده ام. این کارش هم چنان که گفته ای چنگی به دل نمی زند.
سلام
و البته پایانبندی بهتر که این یکی خیلی مهم است.
شاید اگر 200 صفحه بود چنگ میزد!
سلام
منم صفحه
326هستم
سلام
من دارم تلاش میکنم و با توجه به اینکه الان 440 هستم کتاب را به پایان خواهم رساند!
سلام
موضوع اینجور که شما شرح دادید کشش لازم رو برا دنبال کردن داره ولی این موضوع رو نویسنده چطور تا اینمقدار صفحات کش داده رو باید از شما پرسید
آیا روده درازی کسالت آور بوده یا...
و این حس کنجکاوی دونستن منشٱ این پوله که احتمالٱ تا آخر خواننده رو میکشه
البته مدتی دیگر شما در اینجا برای ما هم بگویید که این پول از کجا آمده.
و چه خواهد شد
سلام
مواردی که خواننده را از دنبال کردن داستان خسته نمیکند منحصر در منشاء پول نیست... آن اوایل اضطراب نحوهی حمل و نگهداری پول و سپس ناشناسی که از پول خبر دارد و آن را طلب میکند و... در واقع مایههای به هیجان آوردن خواننده را تا حدودی دارد.
در مورد لو دادن داستان حاشا و کلا
سلام میله جان.فکر نمیکردم پست قبلی رو نگرفته باشی.منظورم این بود مشغول خواندن اتاق هستم.
اگه امکان داره این کتاب رو هم تو لیستت قرار بده.از اون کم حجم ها. http://uupload.ir/files/zuel_20161230_154805.jpg
سلام مارسی عزیز
اینکه مشغول خواندن اتاق هستی را در کامنتی پیش از آن به صراحت گفته بودی
در مورد پیشنهادت فعلاً مقدور نیست چون به تازگی از این نویسنده شب ممکن را خواندهام و تا دوباره نوبت ایشان برسد کمی طول خواهد کشید.
همون موقع که تب گریشام تو ایران بالا گرفته بود من پرونده پلیکان رو خوندم و خیلی لذت بردم. یادمه تعلیق خوبی هم داشت؛ اینی که شما نوشتی با این نمره زیاد جذاب به نظر نمی رسه.
اما اگر فکر می کنید ما با زدن این نیش ها از رو می رویم و از ترجمه ی همزمان دست می کشیم، اشتباه کرده اید جناب بدون پرچم ... فکر کنید یکی نوبل و بوکر و اورنج و اینا بگیرد و همه نرویم سراغش
در واقع همین اواخر این بلا عینا سر خودم آمد؛ وقتی با علاقه می نشینی و کتابی را ترجمه می کنی و ترجمه های دیگر زودتر به بازار می آیند حس خیلی خیلی بدی دارد. نه می توانی ترجمه ات را بگذاری توی کمد و نه دلت می خواهد کنار بقیه قرار بگیرند ... خیلی برزخی است
سلام
پرونده پلیکان را دارم و حتماً سالهای آتی خواهم خواند.
میدانم برزخ سنگینی است. در واقع هیچ مترجمی دوست ندارد دچار این وضعیت بشود ولی چون سازوکاری نیست که مانع این اتفاق شود مترجمها تلاش میکنند لااقل نفر اولی باشند که ترجمهاش بیرون میآید (و ناشرها نیز ایضاً) و این ظلم است به خود مترجم و البته خواننده... کاش مترجم ها میتوانستند سازوکار لازم برای این کار را پدید بیاورند... دوست عزیزی با اشاره به برچسبهای تخلیه چاه که سر در همهی خانهها به آن مزین شده است میگفت هرگاه گروهی از مردم به صورت جمعی تلاش کردند تا جلوی این مشکل کوچک غیر سیاسی و غیرخطرناک را بگیرند و در جهت رفع آن اقدام نمایند میتوانیم امیدوار باشیم بذرهای جامعه مدنی در حال جوانه زدن است... در واقع من میخواهم همین تشبیه را در مورد همراهی و همگامی مترجمان در ایجاد سازوکاری برای جلوگیری از وقوع ترجمه همزمان (که هم از شتاب کار میکاهد و هم جلوی هدررفت منابع را میگیرد و هم استرس خودشان را کاهش می دهد و هزار مزیت دیگر!) به کار بگیرم و بگویم هرگاه چنین اتفاقی افتاد میتوان به خیلی چیزها امید بست.
سلام جناب میله من از خواننده های خاموش وبلاگاتونم
وبلاگاتون منظورم شما و مداد سیاه و درخت ابدی.و چنتا وبلاگ دیگه.
واقعا لذت میبرم از خوندن مطالبتون و مچکرم سالهاست دنبال میکنم مطالب رو.
راستش یادمه دی ماه تولد یکیتون بود مداد یا شما یا درخت
دقیق یادم نیست حالا اگه تولدتونه مبارک باشه
اگرم نیست که ایشالا صد سال زندگی کنین و شاد باشین و واسه ما بنویسین.
من همچنان دنبالتون میکنم اما خاموش.
سلام





خوب شد یادم انداختید... تولد درخت بود.
.......................
سعی کنید گاهی چراغها را روشن کنید
باور کنید ثواب داره
سلامت باشی رفیق
سلام راستش اینقد خوب مینویسین من جرات نظر گذاشتن ندارم:خجالت
اما سعی میکنم بخاطر ثوابشم که شده:)
عه من فکر میمردم تا ۸۰ درصد تولد شماست.به هرحال شاد و موفق باشید و همیشه بنویسین تا مام استفاده کنیم.ممنون.
سلام
خجالت و چه و چه را کنار بگذارید و به قول شاعر:
هیچ ترتیبی و آدابی مجوی
هرچه میخواهد دل تنگت بگوی
موتور نوشتن من با حضور آشکار دوستان گرم میشود.
ممنون
فقط میتونم بگم کتابهای جان گریشام عشقه واقعا.
سلام

ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان در مورد این نویسنده