مردی به درِ قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بیشماری داشت، اما این در، مخصوص دریافت عریضهها بود. پادشاه تمام وقت خود را کنار در مخصوص هدایا میگذراند، (متوجه هستید که منظور هدیههایی است که به پادشاه تقدیم میشد.) هر وقت که میشنید در مخصوص عریضه را میزنند، وانمود میکرد که چیزی نشنیده است و تنها زمانی که ضربات کوبه برنزی در، نه تنها گوشآزار بلکه شدیداً مایه آبروریزی میشد (زیرا که آرامش همسایهها برهم میخورد و مردم شروع به پچپچ میکردند که این دیگر چه پادشاهی است که حتا جواب در زدنها را هم نمیدهد) او به منشی اول دستور میداد که برود و ببیند حاجتمند چه میخواهد. سپس منشی اول منشی دوم را فرا میخواند که او نیز به نوبه خود منشی سوم را صدا میزد. منشی سوم به مباشر اول فرمان میداد و او به نوبه خود به مباشر دوم و سلسلهمراتب به همین ترتیب پیش میرفت تا به زن نظافتچی میرسید که چون هیچکس از او فرمان نمیبرد، خود میرفت و در را اندکی باز میکرد و از میان شکاف در میپرسید، چه میخواهی.
این شروع داستان است. مردی به دنبال گرفتن یک کشتی از پادشاه است تا با آن به یک جزیره ناشناخته برود... وقتی به اواسط داستان رسیدم به نظرم رسید ممکن است برای بچهها نیز جذاب باشد و میتوانم دو سه شب مشغولشان کنم! اما وقتی جلوتر رفتم دیدم عمق ماجرا بیش از اینهاست و ممکن است با سوالاتی مواجه شوم که در پاسخشان بمانم... لذا منصرف شدم. کتاب را هم حدود یکساعت در مترو تمام کردم. چند روز بعد دیدم پسر کوچکم (پاروی بدون قایق، برادر کوچکتر سیخ بدون کباب، که حتماً معرف حضور دوستان قدیم هست) در حال خواندن کتاب است... گوشزد کردم کتاب متناسب با خوانندگان نهساله نیست... مخصوصاً با آن سبک استفاده ساراماگو از علایم سجاوندی... اما افاقه نکرد. چند روز بعد کلی از کتاب تعریف کرد و آن را برای دیگران شرح داد! و چند روز بعدتر سر شام از من پرسید آیا کوری و تاریخ محاصره لیسبون رو داریم!!!
*****
از ساراماگو پیش از این کوری و بلم سنگی را خواندهام. این کتاب قرابت خاصی با بلم سنگی داشت. اینجا هم مسئله عشق و خودشناسی و جستجوی آنها مطرح است. چند جملهی منتخب را در ادامه متن آوردهام. این کتاب در سال 1997 در پرتغال منتشر شد. ساراماگو در سال 1998 برنده نوبل شد و این کتاب کوچک در سال 1999 به انگلیسی منتشر و در سال 2000 با ترجمه خانم محبوبه بدیعی توسط نشر مرکز منتشر گردید.
مشخصات کتاب من؛ چاپ هفتم سال 1392، 62 صفحه (که منهای مقدمه و طرحهای نقاشی حدوداً 34 صفحه داستان است) ، تیراژ 1600 نسخه
................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. (نمره کتاب در سایت گودریدز 3.9 از مجموع 4369 رای و در سایت آمازون 4.5 است)
پ ن 2: مطالب بعدی به کتابهای فضیلتهای ناچیز گینزبورگ و آقای رئیسجمهور آستوریاس اختصاص خواهد داشت.
...من مردی هستم اهل خشکی اما با این وجود میدانم که حتا جزایر شناخته شده هم برای کسی که پا به آنها نگذاشته است، ناشناخته محسوب میشود، اما اگر درست فهمیده باشم تو به دنبال جزیره ای هستی که هیچ کس تا به حال پا رویشان نگذاشته است، بله، این را وقتی به آنجا برسم خواهم دانست، اگر برسی...(ص34)
................
دوست داشتن احتمالا بهترین شکل مالکیت است و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن. (ص38)
................
آنها گفتند که دیگر جزیره ی ناشناختهای وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد باز هم حاضر نیستند آسایش موجود خانه و راحتی کار کردن در کشتیهای مسافربری را رها کنند و خود را در ماجراجوییهای دریایی گرفتار سازند و چیزی را جستجو کنند که وجود ندارد. (ص43)
...................
...من میخواهم جزیره ناشناخته را پیدا کنم، میخواهم بدانم که وقتی در آن جزیره قرار میگیرم چه کسی هستم، نمیدانی که اگر از خویشتن خود بیرون نیایی هرگز کشف نخواهی کرد که کی هستی، ... ]زن نقل میکند که فیلسوف دربار میگفت هر مردی مثل یک جزیره است[... من فکر میکنم که برای دیدن کامل یک جزیره باید از آن جزیره جدا شد، ما نمیتوانیم خود را ببینیم مگر آنکه از قید خود رها شویم، منظورت این است که از خود فرار کنیم، نه، این دو یکی نیستند. (ص44)
..................
شعله مانند بالا آمدن مهتاب آهسته آهسته گستردهتر شد و چهره زن نظافتچی را روشن کرد. نیازی به گفتن نیست که مرد با خود چه اندیشید، چه زیباست. اما آنچه زن با خود اندیشید چنین بود، چشمش فقط به دنبال جزیره ناشناخته است. و این تنها یک نمونه از مواردی است که مردم نگاهی را در چشم دیگری به اشتباه تعبیر میکنند. (ص52)
یه لایک دادم به " پاروی بدون قایق "، چون عاشق این بچه های کتابخوون اسمارت هستم که خودشونو قاطی دنیای بزرگترها می کنند!
پسر بزرگ من بعد از دیدن تئاتر "بیگانه" خیلی جدی نظر داد: " عادلانه نبود مورسو به خاطر اعتقاد نداشتن به خدا به مرگ محکوم بشه!"
بعد گیر داد کتابشو بدیم بخوونه، کلی اراجیف درباره ی مفهوم پوچی و قضاوت و باورهای بشری سر هم کردم تا فعلا بی خیال بشه، چون قبول نمی کرد یازده سالگی برای خواندن کامو زوده!
سلام
جالب بود که نظریه هم میداد و منو قانع کرد به جای لایک، ماچش کنم اما خندهدارتر از همه تاکیدی بود که روی تاریخ محاصره لیسبون داشت!! اصرار داشت که حتماً این کتاب رو بخریم!!! فکر کنم تاثیر این بازیهای جنگی استراتژیک است
آفرین چه کامنت هوشمندانه ای پسر شما برای بیگانه ارائه کرده
توی فکرم بزرگه رو با دیکنز یا تواین وارد کتابخونی جدی بکنم.
ساراماگو رو چند سال پیش با شاهکارش شروع کردم. بعد با کلی ذوق رفتم سراغ "هجوم دوباره ی مرگ: که متاسفانه کلا نا امیدم کرد و نیمه تمام رهاش کردم. بعد از اون یه جور مقاومت ناخودآگاه نسبت به ساراماگو پیدا کردم. البته کلا راجع به اکثر نویسنده ها همین طورم. یعنی "از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم..."
+ سخت منتظر آستوریاس هستم. چیزی هم تا حالا ازش نخوندم
سلام
تجربه به من ثابت کرده که وقتی از کار یک نویسنده خیلی ذوق کردیم باید حدود یکسال (حداقل) طرف دیگر آثارش نرویم... اینجوری حداقل ناامید نمیشویم
از امشب خوانش دوباره و مزهمزه کردن اون کتاب و نوشتن در موردش توی برنامه من قرار میگیره. فقط پیشاپیش بهت بگم که یک رمان آمریکای لاتینی با نثری است که گاه به غایت شاعرانه است.
خوانده ام و دوستش داشتم.
ساراماگو از اولین تا آخرین کارهایش همیشه چیزی برایم داشته.
چون امکانش را ندارم تا به پسر نازنین سحر توصیه کنم بیگانه را حتماً بخواند، از سحر خواهش می کنم کتاب را در اختیارش بگذارد و نگران کامو و پوچگرایی اش هم نباشد.
سلام
بله... همینطور است.هرچند من در زمینه ساراماگو خوانی تازهکار و نوگام محسوب میشوم.
و اما توصیه... نمی دانم چرا همش فکر میکنم زود است! انگار اینا توی ذهن من بزرگ نمیشوند و ثابت (البته نه مطلقاً ثابت) ماندهاند. یهجورایی ناخودآگاه من داره تلاش میکنه روی گذر زمان لاک بگیره
اگه زودترها این وبلاگو دیده بودم هیچ بعید نبود عاشقتون بشم
سلام دوست عزیز
عشق به ادبیات عشق به همه خوبیهاست! - میلا (ع)
حضرت پل استر عقیده داشت که تصادف واقعی ترین چیز و رکن رکین زندگی ماست و شما از این زاویه جزء خوششانسهای روزگار هستید... به پاس این خوششانسی به گمانم حداقل کاری که باید بکنید این است که کتاب بخوانید و از نظراتتان ما را نیز بهرهمند نمایید.
برای مداد گرامی،
آخه مداد جان بعد باید تا مدت ها به سوالاتی که همین طور خودجوش به ذهنش میرسد، جواب بدهم .... از تابستان که آن نمایش را دیده ، می خواد بدونه چرا خود کامو هم در سکوت میان تماشاچیان بود و اینکه اگه مورسو در مرگ مادرش گریه نکرده چرا باید انقدر مهم باشه یا این نور آفتاب چه اهمیتی داره یا چرا مورسو به سرنوشت ماری اهمیت نداده ... به نظرم اگه بخوام جواب بدم، بعضی جواب ها ، بعضی های دیگه رو نقض می کنه!!!!
امیدوارم مشکلات وبلاگ حل بشود، " در راه " صفحه ی ٣٠!!!
قابل توجه مدادعزیز
سلام به میله و نه به پرچم
از ساراماگو همه نامها رو پسندیدم نمیدونم چرا ولم نمیکنه
اصولا از هر نویسنده ای باید همون یکی دو تا کار معروفشو خوند منتها اینو وقتی می فهمیم که کل آثارشو دوره کرده ایم!
سلام بر بینام
بینامهای زیادی آمدند و رفتند اما یک دوستی داشتم که رسماً بینام بود...آیا شما ایشان هستید!؟ از کانادا!؟
و اما مشکلی که مطرح کردید گریبانگیر ماست و عمرمان را اینگونه با لذت میگذرانیم
باز هم معرفی یک کتاب خوب و انتخاب های عالی از بخش کتاب... حقیقتأ سپاسگزارم... کاش یک چنلی هم در تلگرام داشتید ... هر چند نظم و جمع بندی که در وبلاگ هست را هیچ گاه در صفحه ی محدود تلگرام نمی توان پیدا کرد... اما اگر هدف آشنا شدن بیشتر دیگران با کتاب خوانی هست این دیگران فعلا در تلگرام فرش انداخته اند... باز هم سپاسگزارم... سلامت و سبز بمانید
سلام
ممنونم رفیق
با تلگرام مشکل آنچنانی ندارم اما سبک کار من با تلگرام جور درنمیآید. اتفاقاً در تلگرام کانالهای بسیاری در زمینه معرفی کتاب هست که میتواند برای دوستان تلگرامی مفید باشد. اما اینجا فضا و مجال بیشتری دارد. سرعتش از آنجا بسیار پایینتر است، خودم و کسانی که میآیند فرصت بیشتری دارند تا به کتاب و موضوعاتش فکر کنند. امیدوارم که فعالیت این کانالها موجب کتابخوانی بیشتر مردم شود.
و اما هدف... وقتی اینجا را به وجود آوردم هدفم فکر کردن در مورد کتابهایی که می خوانم و نوشتن در مورد آنها بود و همچنین خواندن نظرات دوستانی که کتاب را میخوانند یا حداقل مطلب را میخوانند. در واقع ترغیب دیگران به کتابخوانی هدف بزرگی است که در قد و قواره این وبلاگ نیست اما چنانچه این نوشتهها دیگران را به خواندن ترغیب کند فبها المراد
شروع جالبی بود.حکایت خیلیهاست. مشتاق شدم بخوانمش.
سلام
شروع را دوباره خواندم... چیزی که مرا بیشتر به همزادپنداری برانگیخت نقش زن نظافتچی در این پاراگراف است! در واقع در محیط کار چنین نقشی دارم
این وبلاگ واقعا زیباست،مطالب عالی به گونه ای که طولانی بودن مطلب اینجا معنی نداره...
چقدر از افراد کتاب دوست خوشم میاد...مثل شما
سلام
ممنون رفیق
نکتهای که در باب طولانی بودن گفتید دلگرم کننده بود
سلام .
از خالق کوری و بینایی در رمان چیزی نخوندم
همیشه با توجه به تجربه ای که داشتم بر این عقیده بودم که نباید یه نویسنده رو از شاهکارش شروع کنم
چون اگه یه اثر تقریبن معمولی ترش رو که بخونم و باهاش تا حدودی حال کنم اونوقت با خوندن شاهکار طبیعتتن ذوق مرگ میشم.
و توی این چند ساراماگویی که خوندی دارم پی یکیشون میگردم که در آینده نزدیک برم سراغ یکیشون.
متشکر
راستی بهت تبریک میگم که با وجود هجوم دنیای تلگرامی و اینستاگرامی شما همچنان به گنجینه خاطرات خواندنی ما پایبندی.
استوار باشی میله ی عزیز.
سلام
خُب سبک شما هم در نحوه انتخاب کتاب قابل تامل است.
من گاهی اوقات سعی میکنم کتابهای یک نویسنده را به ترتیب زمان خلق آن بخوانم.
توی این چندتایی که خوندم بدون شک کوری جذابیت بیشتری دارد. منتها اگر می خواهی با جذابیت کمتر شروع کنی همان بلم سنگی گزینه خوبی است. اما اگه دوست داری زودتر بری سراغ کوری میتوانی همین کتاب جزیره ناشناخته را بخوانی که کوتاه است و زودتر به کوری میرسی
سلامت باشی رفیق