ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
باغ سیمانی 150 صفحه است. راوی نوجوانی چهارده پانزده ساله است. خیلی روان و ساده... وقتی به انتها رسیدم مطمئن بودم که نیاز به خوانش مجدد نیست! یک روایت ساده، شبیه انشای تابستان خود را چگونه گذراندید! آنقدر ساده که تصمیم گرفتم کتاب بعدیام را از امبرتو اکو انتخاب کنم! اما وقتی به یکی دو پرش کوچک داستان فکر میکردم و اینکه چرا چنین داستان سادهای در لیستهای باید و باید حضور دارد؟ خب، سر همین نخ را گرفتم و به جاهایی رسیدم که مرا ملزم کرد داستان را دوباره بخوانم و بعد مطلب را بنویسم. پس چند روزی به تاخیر خواهد افتاد...
برنامههای آتی طبعاً تغییر میکند و چنین خواهد بود: صحرای تاتارها (بوتزاتی)، بادیآرتیست (دندلیلو)، منظره پریدهرنگ تپهها (ایشیگورو) نام گل سرخ (امبرتو اکو).
اینها باقیمانده کتابهایی است که دوسهماه قبل برای امسال برنامهریزی کرده بودم. امیدوارم که برسم برنامه را تمام کنم. اگر فرصت شد بین کارها یکی دو کار داخلی هم بخوانم که دیگر عالی میشود! مقاومت شکننده هم دارد چشمغره میرود!! تازه حساب کنید خانهتکانی و مناسک شب عید هم هست!!! اوووه انتخابات هم هست! باید کمربندها را ...
سلام
من هیچکدوم از کتابها رو نخوندم و ندارم .ولی ادبیات ژاپن و خیلی دوست دارم .نام گل سرخ و خیلی گشتم ولی پیدا نکردم.
من کلن از ماه اسفند خیلی بدم میاد .کاش مثل تحریما برش میداشتن
منتظر مطلبتون هستیم
سلام
ترجمه جدید از نام گل سرخ پارسال اومد به بازار ... یعنی تمام شده!؟ گمان نکنم.
برای برداشتن ماه اسفند باید خیلی "ظریف" مذاکره کنید!
تا دو روز دیگر مطلب آماده خواهد شد. امیدوارم.
سلام
برنامه ی آینده ات جالب و متنوع است. منظر پریده رنگ تپه ها به نظرم کمتر از آن سه تا و کمتر از ایشی گوروی بعدتر از آن است.
سلام
امیدوارم که برسم به همش!
ایشیگورو را تصمیم گرفتم از کارهای اولیهاش شروع کنم...یعنی مدتی استکه وقتی میخواهم به سراغ هر نویسندهای بروم نگاه میکنم در کتابخانه ام چه کارهایی دارم از او و متقدمترین آنها را انتخاب میکنم. در مورد گراهام گرین و وولف و سالبلو و ... هم همینطور عمل کردم.
وبلاگ شما یک مرجع خوب برای منه،نویسا ومانا باشید.
سلام
موفق باشی دوست من...
سلام
امیدوارم برنامه ات را تا پایان سال به پایان برسانی.
بی صبرانه به انتظار لیست پایان سالت هستیم و نظرت راجع به اونا.
اگه برا سال آینده هم برنامه مشخصی دارشتی اسم کتابهارو به ما پیش پیش بگی هم خوشحال میشیم.
جای شما خالی به تازگی سر دسته ها از یوسا رو تموم کردم و خانه از موزیسون رو شروع کردم.
ارادت
سلام
مهردادجان ممنونم و امیدوارم.
میتوان برای یک سال برنامه را مشخص کرد اما همت ویژهای میطلبد که آن را اجرا نمود و گاهی هم دست و پای آدم را میبندد! ولی در عینحال بدم نمیآید چنین کاری انجام دهم. بهش فکر خواهم کرد.
متشکرم
میله جان سلام
+ گزیده ای از "سفر به انتهای شب" رو برات اینجا می نویسم، که یه جورایی جانِ کلامِ سلین هم تو اینجا اومده. من عنوان متنم رو از همینجا انتخاب کرده بودم.
تو کامنت بعدی، متن رو می نویسم برات.
سلام
عالیست...
در آینده ای نهچندان دور یکسری از کتابهایی که قبلاً خواندهام را برای خوانش مجدد گلچین میکنم... مثلاً 5 کتاب... قطعاً یکی از آن پنج کتاب همین سفر به انتهای شب سلین است.
مرسی
""فقط و فقط به دلایل مالی، ولی دلایلی فوری و حیاتی بود که سعی کردم لولا را پیدا کنم. اگر به خاطر این اجبار رقت آور نبود، دحتما می گذاشتم این سیطه ی کوچولو، پیر و زمینگیر بشود و دیگر هرگز چشمم به چشمش نیفتد!
وقت جوانی، برای خشک ترین بی اعتنایی ها یا کثیف ترین دوز و کلک ها می شود عذر و بهانه ای تراشید، انواع هوس های شخصی و چه می دانم رومانتیک بازی های جورواجور بیجا. ولی بعدها، وقتی زندگی نشانت داد که چقدر احتیاط و سنگدلی و بدجنسی لازم است تا در 37 درجه حرارت به صورت منطقی زندگی کنی، متوجه می شوی و قضیه دستت می آید، همه کثافت های گذشته را حلاجی می کنی، همیشه، در هر موردی کافی ست که با وسواس، نگاهی به درون خودت بیندازی و ببینی که در زمینه ی پستی، کارت به کجا کشیده. نه رازی در کار است و نه پرت و پلای دیگری، تمام جنبه های شارعرانه ات را از دست داده ای.....زندگی به وعده های خوراک لوبیایت خلاصه می شود.
بالاخره بعد از کلی مکافات، آن دوست کوچولوی نازنینم را در طبقه ی 23 یکی از ساختمان های خیابان 72م پیدا کردم. واقعا عجیب است که مردمی که چیزی ازشان می خواهی، بتوانند این همه به نظرت چندش آور بشوند....لولا از دیدنم زیاد تعجب نکرد فقط وقتی مرا به جا آورد سگرمه هایش رفت توی هم.... همیشه از دیدن دم و دستگاهی که خیلی زود فراهم شده، در جزء و کل، به ادم این احساس دست می دهد که جادویی در کار است. بعد از رونق کار موزین و مادام هروت، می دانستم که پایین تنه برای فقرا، یک جور معدن طلای دم دست به حساب می آید.. کج خلقی زنانه ی لولا انگولکم می کرد که مثلا آخرین دلارم را هم به سرایدارش بدهم که چفت دهنش را باز کنم....
در مقابل فلاکت نداری، اعتراف کنیم و وظیفه داریم بگوییم که باید هر چیزی را امتحان کنی، با هر چه دستت رسید کیف کنی. با شراب، با ارزانترین نوعش، با استمنا، با سینما...نباید سخت گرفت، یا به قول آمریکایی ها "عجیب و غریب بود". سرایدارهای ما، سال به سال برای کسانی که می دانند با نفرت چه کنند و چطور کنار قلبشان گرم نگهش دارند، آنقدر نفرت مفید و بی فایده تلنبار می کنند که می شود با آن دنیایی ررا سوت کرد.... لولا وسط اتاق می رفت و می آمد، لباس زیادی تنش نبود و هنوز هم به نظرم هوس انگیر می آمد.... شاید فقط منتظر یک حرکتم بود تا بیرونم بیندازد. در واقع، بیش از همه، این گرسنگی بی پیر بود که باعث می شد دست به عصا راه بروم. اول غذایی بخوریم!!
تبعید این است. خارج رفتن این است: تماشای خستگی ناچذیر هستی، آنطور که طی این لحظه های دراز و روشن دیده می شود و طی عمر آدمی استثنا به حساب می آید، لحظه هایی که عادت های کشور قبلی ترکت می کند اما هنوز از عادت های دیگر، از عادت های تازه چیزی دستگیرت نشده...در این لحظه ها، هر چیزی به ملالت اضافه می شودتا وادارت کتد که با وجود ضعفت، همه چیز را از هم تمیز بدهی، آدم ها و آینده شان را، یعنی اسکلت هاشان را، چیزهایی که هیچ چیزی نیست، ولی باید عجالتا دوستشان بداری، نازشان کنی، سنگ شان را به سینه بزنی و رو به راهشان کنی..درست مثلِ اینکه با زنده ها طرفی.
کشورهای تازه و مردمی تازه که با کمی غرابت اطرافت می چرخند، چند پوچیِ کوچک از میان رفته، چند غرور که دیگر علت وجودی اش را از دست داده...همین کافی ست که سرت به دوران بیفتد. شک سر تا پایت را فرا بگیرد و بی نهایت، فقط برای تو دهانش را باز کند، بی نهایت کوچک و مسخره ای که تو درونش می افتی...
سفر، جستجوی همین هیچ است، همین سرگیجه ی ملایم مختص احمق ها... .""
(سفر به انتهای شب/ لویی فردینان سلین)
خدا قوت !
یعنی واقعا میرسید تا آخر سال این کتابهای نفسگیر رو بخونید؟! بخصوص با اون مناسک کذایی ؟!
من که فعلا " آسمان خیس " ترجمه جناب حسینی زاد و " اتفاق " خانم گلی ترقی رو گذاشته ام توی اولویتم تا ببینم به قول آقای شجاع نوری در برنامه این شبهای جشنواره فجری اش در شبکه چهار ، چقدر کاسبم !!!
سلام
نگران آخریش هستم و اون مناسک کذایی! احتمالاً به خواندن بقیه خواهم رسید ولی نوشتن را چه عرض کنم! این یکی وقتگیر است.
احتمالاً بیش از جشنواره کاسب خواهید بود!
ممنون
می بینم که برنامه ریزی مترکمی در پیش رو دارید. انشالله به سلامتی و میمنت و دور از مزاحمین مجازی و اینا. دارم سه گانه کالوینو رو می خونم. بعدش باید بیام ببینم تو در باره شون چی گفتی. راستش دوست ندارم قبل از مطالعه کتاب، نقد در باره اش بخونم.
سلام
شب عید است و تراکم از در و دیوار میفشارد!
همینجا به شما مژدهای میدهم اساسی: من هیچکدام از سهگانه کالوینو را نخوانده ام: نه بارون درختنشین و نه ویکنت دونیمشده و نه شوالیه ناموجود! به گمانم هیچکدام را هم در کتابخانهام ندارم
سلام.
20 ص ازش خوندم و به حال و هوای الانم نمیخورد و موقتا کنار گذاشتمش.
رمان اکو خوندنیه، خیلی زیاد. من البته ترجمهی فریده دامغانی رو خونده بودم.
سلام
حال و هوایش که بیاید گزینه خوبی است. امیدوارم ترجمهای که از اکو دارم خوب باشد! همان دوجلدی قطع پالتوییه است که انتشارات شباویز درآورده به گمانم...
تو نخوندی؟

فکر کردم همه کتاب های دنیا رو خوندی.
سلام
من نصف کتابهای کتابخانه خودم را هنوز نخواندهام! یعنی سرعت خواندنم با همه این احوالات که میبینید از سرعت خریدنم پایینتر است.