خیلی سال قبل از اینکه ساراماگوی پرتغالی رمان کوری را بنویسد و جایزه نوبل ببرد و خیلی سال قبل از اینکه ساباتوی آرژانتینی در رمان قهرمانان و گورهای خود فصل مهمی را به گزارش درباره نابینایان اختصاص دهد و جایزه سروانتس را ببرد، ما ایرانیان توجه ویژهای به این مقوله کوری داشتیم، جسماً و عقلاً... و آثاری در این زمینه خلق نمودهایم که قابلیت برابری با نمونههای خارجی را دارد. حالا اگر خون پاک آریایی در رگهایتان جاری است، با افتخار به ادامه مطلب مراجعه فرمایید!
راستش را بخواهید چنان در چنبره این اثر ساباتو گرفتار شدهام که فقط میتوانم قصه تاریخی بگم تا اطلاع ثانوی!
ایل افشار
صفویان از دل اتحاد و توافق چند ایل بیرون آمد که یکی از آنها ایل افشار بود. شاهاسماعیل بخشی از این ایل را به سمت خراسان شمالی فرستاد تا از حمله ازبکان به داخل ایران جلوگیری نماید. شاهعباس بخشی از آنها را به ارومیه فرستاد و دیگران به جاهای دیگر...(در مورد ایلات دیگر قزلباش نظیر قاجار نیز همین سیاست بود) درک و فهم اتفاقات تاریخ ایران در قرون 15 میلادی به بعد بدون عنایت به مولفه ایلات و تعاملات آنها کمی خواهد لنگید. از صفویه تا انتهای قاجاریه قدرت در دست ایلات بود و رضاخان که به دنبال ایجاد دولت مرکزی باثبات و قدرتمند بود این بساط را برچید که در جای خود به آن خواهیم رسید. شاهان و حاکمان ایالات برای کنترل ایلها به غیر از دادن مناصب گوناگون و جابجایی و اختلاف افکنی بین تیرهها دو راهکار داشته اند: گروگان نگاه داشتن یک یا چند تن از فرزندان ایلخان (به عنوان مهمان یا داماد و ...) یا گرفتن خواهر یا دختر از سران ایل به نکاح، که معمولاً جهت محکمکاری همه این موارد را با هم رعایت میکردند اما خب باز هم که به تاریخ نگاه میکنیم میبینیم این ترفندها افاقه نمیکرد! این بود که گاهی مجبور به اخته کردن و کور کردن هم میشدند!
ایکسخان یا ایگرگخان با سه چهار تا از خانزادهها ازدواج میکرد و معمولاً پنج شش تا پسر پس میانداخت و آنها هم دوتا این دست و دوتا آن دست...خلاصه یه شرکت هرمی گلدکوئستی... نتیجه اینکه یک قلمرو و چندین مدعی! این بود که همیشه گزینههای خیانت به وفور زیر و روی میز ریخته بود!
شکارچیها یک توجیه مسخرهای دارند که میگویند ما با شکار در واقع طبیعت را هرس میکنیم تا رویش بهتری رخ دهد. این را از این بابت گفتم تا اشاره کنم چرا الان ما همگی علیرغم حمیت و پشتکاری که ایلخانان در ازدیاد نسل داشتند، خانزاده نیستیم! به دلیل اینکه برخی نسبت به هرس نمودن برخی گونههای دیگر اقدامات مقتضی را به عمل میآوردند و در این راه، گاه زیادهروی میکردند و موجبات انقراض یک تیره را پدید میآوردند.
شاهزاده در به در
ذکر شد که بعد از سقوط اصفهان و به دلیل ضعیف شدن دولت مرکزی، هر گوشه از سرزمین، حکمرانی مدعی پیدا کرد و شرایط برای ورود انواع و اقسام همسایگان به داخل فراهم شد. بهطوریکه عثمانی تا همدان و روس ها تا گیلان هم پیش آمدند. طهماسبمیرزا (فرزند شاهسلطانحسین) در پی یافتن حامیان، گذارش به مازندران و حیطه نفوذ بخشی از ایل قاجار (یکی دیگر از ایلات قزلباش حامی صفویه) افتاد و با فتحعلیخان قاجار (پدربزرگ آغامحمدخان) به توافق رسید... در این زمان بود که حامی قدرتری وارد میدان شد.
نادرقلیخان افشار
نادر یکی از افراد معمولی ایل افشار بود که به دم و دستگاه حاکم ابیورد (شمال خراسان، از درگز فعلی به سمت عشقآباد و مرو) راه پیدا کرده بود و با نشان دادن لیاقت، رشد کرده و حتا داماد حاکم نیز شد (رضاقلی میرزای ولیعهد از این همسر میباشد) و چنان در شجاعت و امثالهم تداوم داشت که بعد از مرگ همسرش، دختر دیگر حاکم را به زنی گرفت و بدین ترتیب پسران دیگر نادر با برادر بزرگشان پسرخاله شدند که امر نادریست! حاکم ابیورد در شورش ابدالیها (تیرهای از ساکنان سرزمین فعلی افغانستان) کشته شد و حکومت به پسرش رسید. پسر چون بیمار بود قدرت را به شوهرخواهرش واگذار نمود و بدینترتیب بعدها که نادر به نادرشاه تبدیل شد، قشون ابدالیها همیشه مورد لطف و توجه و اعتماد خاصه نادری قرار داشت!
نادر وقتی حاکم ابیورد شد، سبزوار و قهستان و سیستان تحت امر ملکمحمودسیستانی بود که ادعای سلطنت داشت. نادر با کمک تنی چند از سران قبایل دیگر (از جمله طهماسبقلیخان جلایر که از نزدیکان خاص نادر تا آخر عمر بود) توانست مشهد را فتح کند و بدینترتیب زمینه برای عرض اندام طهماسبصفوی فراهم شد.
دومینوی نادر
بعد از توافق نادر و طهماسب، حرکت برای یکپارچهسازی دوباره مملکت آغاز شد. نادر در قدم اول زیرآب فتحعلیخان قاجار را زد و سر او را زیر آب نمود و خودش شد همهکارهالسلطنه. او سپس بر اشرف افغان طی سه مرحله غلبه نمود که دومین جنگ در مورچهخورت واقع شد (اگر گذارتان افتاد حتماً قلعه مورچهخورت را ببینید تا کامل خراب نشده). بعد همزمان به سراغ مناطق جنوبی و مدعیانش شتافت و به عثمانی هم نامه نوشت که برگردند سر مرزهای مورد توافق سابق! طبیعتاً آنها نرفتند ولذا از نادر در کرمانشاه و نهاوند و ملایر و تبریز و ارومیه شکست خوردند. نادر در غرب مشغول جنگ بود، در هرات و صفحات شرقی شورش شد. نادر کوبید رفت به شرق و هرات و مشهد را بازپس گرفت (البته هرات یکسال محاصره بود تا تسلیم شد). در همین حین طهماسب هوس کرد تا در نبود نادر خودی نشان بدهد و در ایروان با عثمانی درگیر شد که شکست سختی خورد و ایالات غربی را دوباره از دست داد!
نادر شرق را کمی روبراه کرد و برگشت به غرب! طهماسب را عزل کرد و پسر شیرخوارش را با عنوان شاهعباسسوم به تخت نشاند و خودش شد نایبالسلطنه و رفت سراغ عثمانیها. بغداد را در محاصره داشت که خبر رسید محمدخانبلوچ حاکم خوزستان و کهکیلویه شورش کرده... یک معاهده صلحی نوشت و رفت سراغ شورش... بعد رفت سمت آذربایجان و قفقاز، و گرجستان و داغستان و همه آن ممالک را از عثمانی بازپس گرفت (همین جاها که بعدها روسها قورت دادند) و عثمانیها به مرزهای سابق رضایت دادند.
آیا نادر کشورگشا بود؟
در واقع چنانچه آنطور که میگویند خوی کشورگشایی داشت، اینجا میبایست تا استانبول میرفت! اما نرفت. در برخی از این جنگها با سپاه 20 هزار نفری بر سپاه 100 هزار نفری غلبه میکرد. در نوع خودش اعجوبهای بود. نادر به همان مرزهای سابق رضایت داد و در عوض از عثمانی خواست تا مذهب شیعه را به عنوان یکی از مذاهب اسلامی به رسمیت بشناسند. فقه جعفری در کنار چهار شاخه اصلی اهل سنت... در عوض نادر هم تلاش مینمود لعن و نفرین به خلفای ثلاثه را منع کند. این تدبیر نادر جهت تقریب مذاهب اسلامی در بابعالی جواب درخور نگرفت و در داخل هم جوی ایجاد نمود که گویا نادر، سنی شده است!
بعد از صلح با عثمانی، رسماً به عنوان نادرشاه بر تخت نشست و بلافاصله بلند شد! چون ایلات بختیاری سرکشی کرده بودند. بعد از تنبیه ایلات بختیاری به سراغ سرکوب شورش قندهار رفت. تعدادی از شورشیها به پادشاه گورکانی هند پناه بردند و نادر آنها را مطالبه نمود. پادشاه هند به درخواست نادر توجه نکرد. نادر هم احتمالاً چون نمیخواست دوباره این مسیر را بیاید، خودش رفت تا درخواستش را رو در رو مطرح کند! (توجه کنید که همین زمان به او خبر رسیده بود لزگیهای داغستانی شورش کردهاند و برادر نادر نیز کشته شده است) این بود که ادامه داد و رفت کابل و غزنین و پنجاب را گرفت و چون باز هم درخواستش اجابت نشد به دهلی رفت. با سپاه 70 هزاری خود سپاه 300 هزاری هند را شکست داد و وارد دهلی شد و باجی کلان گرفت و محمدشاه را دوباره به تختش نشاند (البته تضعیف هند موجب شد تا این خطه نیز لقمهای سهلالهضم برای انگلستان شود)و بلافاصله عازم داغستان شد!! نادر بیشتر از اینکه کشورگشا باشد کشورگرد بود.
گذشتن از حد تنش تسلیم روانی
شاید شورشهای پیدرپی و آن خوی رقابت و خیانت باعث شد که نادر کنترل روانی خود را از دست بدهد و به همه بدگمان باشد. البته عملاً هم اثبات شده بود که هر گوشهای از ایران مستعد یک قیام در حمایت از مثلاً فلان بازمانده صفوی یا همان رقابتهای ایلی قبیلهای است. نادر در بازگشت به ولیعهدش ظنین شد و گاردی که او تدارک دیده بود منحل نمود. در مسیر داغستان ذچار تروری نافرجام شد و اطرافیان انگشت به سمت ولیعهد گرفتند ولذا رضاقلی کور شد. این کور کردن مجازات آشنایی بود، از شاهعباس صفوی به بعد سنت کور کردن رقبای سلطنت یک سنت جاافتاده بود مثلاً شاهصفی جانشین شاه عباس تمام پسرعموها و پسرعمهها و کلیه بستگان ذکور خودش را کور نمود و آنهایی را هم که پدربزرگش قبلاً کور کرده بود کشت!
نادر چندی بعد از کور نمودن پسر متوجه شد که ترور کار پسرش نبوده و تاسف از کار خودش و عصبانیت نسبت به کسانی که او را به این سمت هل دادند و یا مانعش نشدند و... نادر بنا به روایات مختلف نسبت به همهگان بدبین شده بود ولذا برخی از این همهگان پیشدستی کردند.
فرجام نادر و درسی که گرفته نشد
نادر به دست برادرزاده خودش و یکی از پدرزنانش و چند سرکرده دیگر در نیمههای شب کشته شد. شبی که در خیمه همان همسرش (دختر محمدحسنخان قاجار و نوه فتحعلیخان قاجار!!) به سر میبرد... تا اثبات شود: آن راهکار پیشگفته در باب همسرگزینی از رقیبان فایدهای ندارد! و همچنین بیراه نبود که نادر به اطرافیانش ظنین بود!!
پس از نادر همین برادرزادهاش علیقلیمیرزا تحت عنوان عادلشاه بر تخت نشست. نخستین کار او این بود که تمام زاد و رود نادر را کشت حتا زنان حامله نادر را هم کشت و احدی از آنان را باقی نگذاشت بهغیر از شاهرخمیرزا پسر رضاقلی (ولیعهدی که کور شد) آن هم به دلیل اینکه مادر شاهرخ از دودمان صفوی بود و ممکن بود به کار بیاید!
بعد از این کار عادلشاه با دو چالش روبرو شد، نخست شورش برادر کوچکتر خودش که توسط خودش به حکومت نواحی مرکزی و جنوبی و غربی گماشته شده بود! و دوم شورش همدستش در قتل نادر یعنی، محمدحسنخان قاجار!! البته مانند همیشه این ایام در اکثر نقاط ایران افراد مختلفی مدعی حکومت بودند.
عادلشاه از برادرش ابراهیم شکست خورد و کور شد! هرچند قبل از آن ظاهراً توفیق اخته نمودن آقامحمدخان فرزند محمدحسنخان را به دست آورد! ابراهیمشاه توسط ائتلاف شاهرخ-محمدحسنخان شکست خورد و کور شد و شاهرخ در خراسان بر تخت شاهی نشست. البته خود شاهرخ هم در شورشی شکست خورد و توسط پدرزنش کور شد اما توانست به کمک اطرافیانش دوباره بر تخت بنشیند.
کریمخان زند (از سرداران سپاه نادر) هم که توانست نقاط مختلف را به اطاعت خود درآورد در دوران حکومتش به احترام نادر به خطه خراسان وارد نشد و شاهرخ تا زمان روی کار آمدن آقامحمدخان (یکی از رکوردداران کور نمودن) بر آن نواحی حکومت میکرد و بعد که به دست این خان افتاد برای لو دادن مکان جواهرات نادر آنقدر شکنجه شد تا مرد!
تکمله
پسر من، خوبی و بدی سلسلهها را با میزان وسعت قلمرو ثبت شده در نقشههای رنگی کتابش میسنجد. من هم که همسن او بودم چنین قضاوتی داشتم. اکثر آدمهایی که دیدهام نیز چنین بودهاند و چنین هستند.
از اواخر صفویه تا اینجایی که الان رسیدم صحبت از وسعت خندهدار است! وسعت چی!؟ سطح چیزی که مدام در حال گسستن است قابل اندازهگیری نیست.
هزینه اینهمه جنگ از کجا میآمد؟! تجارت و صادرات و واردات که در کل تعطیل بود، فقط میماند مالیات و پول زور که در تصورات نهادینه شده ما به همین خاطر، این دو واژه مترادف شدهاند.
هَی وای من ...
برم شجره نامه م رو بگردم بلکم یکی از اجدادم رو پیدا کنم که شاید ایرانی نباشه . دوست ندارم از این دریای خون بیرون اومده باشم
سلام
مگه غیر ایرانیها توی رگهاشون به جای خون آبمعدنی در جریان است رفیق؟!
ایرانیها و غیر ایرانیها در آدم بودنشان مشترکاند و این آدم در نقاط مختلف عالم اثبات کرده که توانایی ایجاد دریای خون را دارد.
پس راحت باش
سلام.
بد نیست یه بازی کامپیوتری خشن ایرانی با همین روش مجازات کور کردن ساخته شه تا "دنیا بداند" شاه معمولا جنایتکار هم هست.
برام فرهی صفویه، با وجود زوالش، جالبه. یه جور کسب مشروعیت برای اشخاص بینامونشون محلی بود.
فکر کنم از دورهی نادر بود که عثمانی دیگه شاخ و شونه نکشید. دقیق نمیدونم.
سلام



اینها مربوط به "دنیا بداند" بود.
........
چند دلیل میتواند داشته باشد:
1- کار فرهنگی در زمینه مشروعیت! اتصال به ساسانی و پیامبر بهطور همزمان.
2- وجود امنیت نسبی در برخی برههها در سلسله صفوی که اندک خاطرات احساس امنیت در میان مردم در دههها و سدههای قبل و بعدش به آن زمان برمیگردد.
3- ستیز نظری و عملی با عثمانی (عثمانی به عنوان وارث خلافت بنیعباس و بنیامیه و...) که این قضیه یک مقدار احساس ملی ایجاد میکرد.
.......
جالبه به این توجه کنیم که خاستگاه ایلات قزلباش همگی در آناتولی بوده است و بهخاطر تحت فشار بودن از طرف خلفای عثمانی به این سمت کوچیدند.
چند روز پیشها از زبان یک پدر درباره رفتار ددمنشانه ی داماد سابق شان که خان زاده بود میشنیدم .
فک کن اینجا بزرگ شده شازده اما خان زادگی در خونش میجوشید .
چه خوب که خان ها زیادی حرس شدند .وگرنه ما هم شاید ددی میشدیم
سلام
رفتار دامادهای سابق معمولاً ددمنشانه است. باید موقع شنیدن این قصههای تاریخی حواسمان را جمع کنیم
ژن چیز غریبی است و ناخودآگاه (جمعی و فردی) از آن هم عجیبتر
فقط اینقدر زمان دارم که بگم
مخلصلیم
کوری و باقی قضایا باشه برا سر وقتش
سلام
سلامت باشید رفیق
دستت طلا میله جان
خیلی زحمت می کشی ما را با گوشه های تاریک تاریخ مملکت گل و گلاب آشنا کنی . پیش خودمون باشه به جای صفت گل و گلاب یک چیز دیگه نوشته بودم اما پشیمون شدم.
راستی تمام مجموعه تاریخ ایران (دانشگاه کمبریج) به صورت آن لاین موجوده. من همه را دانلود کردم. خیلی خوبه. البته من صفحه اولم.
سلام بر کامشین
بیرون این ایستگاه مترویی که من پیاده میشوم یک مسیری است که شهرداری چمنکاری و درخت و اینها انجام داده و مسیر پیادهروی از کنار این فضای سبز میباشد و یک انحنایی هم دارد، کمان کوچکی از یک دایره را فرض کن، بعد ملت به جای اینکه از مسیر مشخص شده بروند صرفاً برای کوتاه شدن مسیر به میزان نهایتاً 20 قدم، همگی از وتر آن کمان تردد کرده اند و یک راهی برای خودشان درست کردهاند! و طبیعتن چمن به باد فنا رفته است...
با این همه گیر و گرفتاری...
راستش تاریخ ما خیلی موجب درب و داغان شدن ذهن من نمیشود وقتی به حال و روز امروزمون نگاه میکنم
هیچکس نداند فکر میکند وقت طلاست برای این ملت!! همین کارا رو میکنیم بهمون مشکوکن که داریم یه کاری میکنیم یواشکی!!
حالا کوفته شدن یه چمن شاید چیز زیادی به نظر نرسه ولی این خلق و خوی "تا نوک دماغ بینی" ما را نشان میدهد که در تاریخ ما فجایعی به بار آورده است و ما افسوس میخوریم.