نوروز در راه است و بهاریه نطلبیده مراد! همانطور که از اسم نوروز پیداست، اجداد ما بر این عقیده بودهاند که در چنین ایامی همهچیز نو میشود و میبایست نو شود. در فواید نو شدن قبل از ما بسیار گفتهاند و شما بسیار شنیدهاید.
یکبار در ایام شباب با یکی از دوستان در چنین روزهایی نشسته بودیم (دوران مجردی بود و این امکان وجود داشت تا در چنین ایامی بنشینیم!). آن دوست مشغول ورق زدن تقویم سال بعد بود و احتمالن در خصوص تعطیلات غور مینمود... ناگهان با حالت برافروختهای جملهی نگاشته شده بر روی یکی از صفحات که نقل قولی از ژانپل سارتر بود را خواند که تقریبن چنین مضمونی داشت: چهقدر خوب بود آدم، همانگونه که بهراحتی زیرپوش خود را عوض میکند میتوانست عقیده خود را نیز عوض کند. طبعن آن دوست ما به شدت با این قضیه مخالف بود و البته "زندگانی و عقاید ایشان" موضوع منبر ما نیست! موضوع منبر ما همانا "صعوبت تغییر" است، همان که سارتر نیز حسرتش را میخورد.
باقی در ادامه مطلب
*****
پ.ن1: این هم عیدی من به همه دوستان...داستان صوتی: اینجا (قسمت1 - قسمت2 - قسمت3)
پ ن2: تعطیلات چنانچه قسمت باشد عازم اسپانیا و سپس آرژانتین خواهم بود. جای همه دوستان را خالی میکنم پیشاپیش...پس از بازگشت از آمریکای جنوبی به بخش سرطان سر خواهم زد. زنگها برای که به صدا در میآید و سپس قهرمانان و گورها و بعد اگر فرصت شد, آن رمان سولژنتسین!
پ ن3: لیست کتابهای باقیمانده کتابخانه دوستمان هم برای فروش در اینجا قابل مشاهده میمیاشد.(به همان لینکی که در وبلاگ ایشان هست مراجعه شود)
درحقیقت من پس از چهل سال نفس کشیدن (بنده تا دچار بحران چهلسالگی نشوم از این سن خارج نخواهم شد ولذا تا اطلاع ثانوی چهل ساله خواهم ماند) به این نتیجه رسیدهام که تغییرکردن و نوکردن عقاید امری است سخت، بلکه ناشدنی و از این زاویه با سارتر بهخاطر آن جمله، همدردی میکنم. عقاید ما مثل زیرپوش نیستند... آنها پوست ما هستند. پوست را میتوان عوض کرد!؟ پوست انداختن و نو شدن کار هر بز نیست، مگر اینکه مار باشیم...
برای عوض شدن فضا و اینکه نشان بدهم منبری خوبی هستم، یک جوکی، خاطرهای، الکی مثلنی، چیزی وسط بیاناتم میچپانم... اگر جواب داد که هوپ، اگر نداد در کامنتدونی یک صلواتی عنایت بفرمایید.
چندی قبل، وضعیت کاری من بهنوعی قمر در عقرب شده بود و رئیس مربوطه به هر نحوی بود، میخواست شاخ مرا بشکند. البته چون به شاخ نداشتنم ایمان داشتم، بیخیال بودم تا اینکه متوجه موضوعی مهم شدم. چشم انسانها نیز مانند چشم حیوانات مکانیزمهای متفاوتی دارد. مثلن میگویند که روباه همهجا را خاکستری میبیند، پرندگان شکاری میتوانند یکبخش از تصویر را به صورت بزرگتر ببینند، برخی مسئولان اشیاء را ریزتر از آنچه هستند میبینند، حشرات تصاویر را شطرنجی میبینند و... حالا ساختار چشم رئیس مربوطه به چه نحو است باید چشمپزشکان و فلانولوژیستها نظر بدهند اما در واقع چیزی که ایشان بهصورت شاخ میدید ظاهرن گردن بنده بود ولذا من شروع به دویدن کردم چون به داشتن گردن ایمان داشتم. حتمن میدانید وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم!
در خلال این دویدنها، روزی به دفتر معاونت فخیمه سازمانمان وارد شدم (البته پس از یکماه تلاش جهت گرفتن پانرده دقیقه وقت ملاقات)، امیدوارم روح این وبلاگ از سر تقصیرات من بگذرد, چون برای گرفتن این وقت ملاقات مجبور شدم از یکی از بستگان کمک بگیرم و باصطلاح عموم, پارتی بازی کردم البته توجیه من این بود که درواقع از سرمایهی اجتماعی خودم بهره بردهام! بههرحال وارد دفتر ایشان شدم.
ایشان همان ابتدا به من دو تذکر دادند؛ اول اینکه فقط 15 دقیقه فرصت دارم و دوم آنکه ایشان بههیچوجه توصیهپذیر نیستند. خیلی سریع و شمردهشمرده شرح ماوقع را بیان کردم و درخواستم را مبنی بر جابهجایی؛ بدون اینکه از رئیس مربوطه بدگویی کنم, ارائه کردم. ایشان صحبتهای سهچهار دقیقهای من را شنید و سری تکان داد و حدود 40 دقیقه از خاطرات و تواناییها و فداکاریهایش در امر خطیر چرخاندن چرخ صنعت کشور برای من حرف زد. در انتها از دانشگاه محل تحصیلم پرسید، چون میدانستم که با ایشان همدانشگاهی بودهام با افتخار گفتم لیسانس و فوقلیسانس را در فلانجا خواندهام و بد ندیدم یک قمپزی هم در بنمایم که بله لیسانسم مکانیک بود و فوق را جامعهشناسی... که ایشان پرید وسط که: من اصلن درک نمیکنم این کسانی را که رشته خود را عوض میکنند! و حدود 15 دقیقه در مذمت خیانت و کار بیهودهای که من کردهام سخن گفت. سرتان را درد نیاورم، از این دیدار یکساعته آبی برای من گرم نشد و من بهنحو دیگری از مراسم گردنزنی گریختم اما یاد گرفتم که باز شدن بیموقع دهان فقط مختص آن لاکپشت نگونبخت دوران دبستان نیست و آن حکایت هنوز هم کارکردهای خود را دارد.
خب، فضا احتمالن به نحو مطلوبی عوض شد! اگر چنین است یک هوپ جهت سلامتی خودتان و خانوادهتان عنایت بفرمایید... بله... نوروز در راه است و من تا همین چند روز قبل دچار این عقیدهی یأسآلود بودم که آدمها اصلن و ابدن نمیتوانند تغییر کنند و چنانچه بخواهند و اراده کنند برای این کار، مراحل سختی پیش رویشان قرار خواهد گرفت همچون هفتخوان رستم و ناگفته پیداست که رستمها نادرند و البته هر نادری هم رستم نیست.
چند روز قبل به صورت کاملن شانسی و تصادفی در جلسهی معارفهای حضور داشتم. حتمن میدانید که نویسندهای چون "پل استر" درخصوص این مقوله شانس و تصادف چه نظری دارد. ایشان میفرماید که هیچچیز واقعی تر از تصادف نیست. شاید این تصادف هاست که به زندگینو جهت میدهد و شاید حضور من در آن جلسه، تصادفی بوده است که میبایست رخ میداد تا من به حقیقتی آگاه شوم و آن را بچسبانم به همین بهاریهی نوروزی خودم. در جلسه معارفه چه اتفاقی رخ داد!؟ اتفاق خاصی نبود! همان معاون فرهیخته سازمان که وصفشان در سطور بالا رفت سخنرانی مینمود. از چشماندازهای سازمان و از ویروسهایی که در سازمانهای ما وجود دارد و موجب میشود که ما پیشرفت نکنیم... خیلی صحبتهای خوبی داشت مثلن در مورد اینکه چرا ما به این راحتی شایعات را در شبکههای اجتماعی نقل میکنیم. در باب تواناییها و فضایل رئیسی که برای واحد مذکور انتخاب نموده بود هم چند کلمهای سخن گفت... از جمله اینکه ایشان در کنار داشتن مدرک فنی(دیپلم هنرستان) یک مدرک هم در زمینه کاملن متفاوت (کاردانی بیهوشی اتاق عمل) دارد که این نشاندهنده ذهن باز ایشان و توانایی های نامبرده میباشد.
وقتی از سالن بیرون آمدم اشک شوق در چشمانم حلقه زده بود. باغچه ها پر از گل و درختان شکوفه زده بودند. پس ما هم میتوانیم تغییر کنیم... کاملن به راحتی درآوردن یک زیرپوش! همانطور که مارکس به ذهنش نمیرسید که کمونیسم کیلومترها دورتر از جایی که پیشبینی کرده بود ظهور کند احتمالن به ذهن سارتر هم خطور نمیکرد که ایکاشهایش کیلومترها دورتر از فرانسه تحقق یابد! در گوشهای از ذهنم، متناسب با این ایام، صدای کویتیپور میآمد که میخواند: ژانپل نبودی ببینی... شهر آزاد گشته...
سلام
بهارت بهاری ...
سلام
یعنی از جهت پایداریش...
ممنون...
بهار شما تابستانی
هرچی نوشته بودم پرید که! عکس معاون بده، معزولی تحویل بگیر
شما میری اسپانیا من امریکا میرم و فرانسه،
یه وخ گول نخوریدااا. سارتر درست میگه شک نکن
سلام

ما سنگ کف سازمانیم... قابلیت عزل شدن نداریم
سلام میله جان
یه وخ بی ادبی نشه ، لطفا جنبه ی مثبت عرض بنده رو ببینید.
معاون فرهیخته ی سازمان فخیمه ی ارگان کریمه ی شما ظاهرا از نسل آفتاب پرستان استوایی هست چون این ژن عامل رنگ عوض کردن رو با یک جهش مثبت به عقیده عوض کردن تبدیل کرده ، دیگه لازمم نیست پوست بندازه، چه کاریه!!
سلام

منتها پسر نوح با دیرام دیم دام ...دیم دارام دارام گم شد
چرا بی ادبی !؟
البته ایشان چون هم دانشگاهی هستند روش تعصب دارم
منتها ایشون فقط دچار این عارضه نیست...این قضیه اپیدمیه... خوب نگاه کنید
سلام
فردا میشنوم.
سلام
وقت بسیار است رفیق
سلام
واقعن چه می شود گفت به این ماجرای خنده دار بجز هوپ ؟
سپاس از عیدانه . سر فرصت خواهم شنید .
جامعه شناسی خواندن را دوست دارم ولی از امتحان دادنش هیچ خوشم نمی آمد برای همین نخواندم .
یک جامعه شناس در سازمانی با این تفاصیل چه نظرها باید اکنون در آستین داشته باشد !
بهارتان مبارک !
سلام
منتها هوپ خیلی دلگرم کننده تر است.
یعنی داره جر می خوره
صلوات هم می شود فرستاد
وقت بسیار است.
اونجا خوبه...اینجا نه...خودت بخون.
آستین پر است پر
ما نیز ایشالا مثل پارسال که نرفتیم سوئد، امسال هم نمی ریم فرانسه!
تعطیلات شدیدا خوش، و البته قبل از اون نوروزتون مبارک استاد گرامی، میله جان
سلام
)
خوب شد پارسال نرفتید سوئد...برای تعطیلات جالب نیست. فرانسه هم که امسال همه چارلی شدند خیلی یکنواخته ...شبیه این اتوپیاهای دهه شصت!!
ممنون از آرزوی خوبت ( شدیدن خوش
به همچنین برای شما دوست عزیز
سلام
اول از همه، سال نو رو بهت تبریک میگم برادر.... امیدوارم کنار خانواده، سالی پر از بهترین ها رو تجربه کنی...
عیدیت رو هم دانلود کردم... دستت طلا. سرِ فرصت گوش میدم.
رفتی اسپانیا و آرژانتین، سالم ویژهی منو به بزرگان ادب این دو تا کشور حتما و شخصا و رسما برسون. به خصوص به حضرت لوییس بورخس کبیر
خوش باشی و سلامت
سلام
رفیق برای شما هم آرزوی سلامتی و شادی و کلی چیز خوب دلخواه رو دارم. عیدت مبارک.
...
اسپانیا که دارم وسط جنگ داخلی میرم! آرژانتینش هم گمونم اوایل دهه پنجاه باشه ولی به روی چشم حتمن
سلام
دوم:
بعععله آغا... ما تو کشورمون اینجور آدمای توانمندی داریم. هرچند آقای سارتر کاملا درست گفته، اما ایشون آدمای خیلی توانا رو در نظر نداشته. در مورد ما انسان های بدبخت فلک زده گفته و درست هم گفته؛ که تغییر، کار هر کس نیست...
راستی اون تکهی "حتما میدانید از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم" رو عالی اومدی..جدا بیست بود
و اما دوم:
چون یکی دیگر از دوستان هم کامنتش نشان دهنده این است که گویا من گفته ام سارتر به عدم امکان تغییر و یا چیزی نزدیک به آن نظر داشته است که البته واقعن متن هم چنین چیزی را گویا انتقال می دهد و این بخاطر قلم الکن من است. قاعدتن اگزیستانسیالیست ها معتقدند انسان وجودش مقدم بر ماهیتش است و ماهیت را نیز تا حدودی با اختیار خودش شکل می دهد یعنی ایشان معتقدند که این توانایی را انسان دارد.
در واقع این من بودم که در متن به این توانایی شک داشتم و یه جورایی شک دارم! وگرنه جناب سارتر که معتقد بود یک ناتوان حرکتی اگر قهرمان دوی المپیک نشود در واقع کمکاری خودش است وگرنه انسان این توانایی را دارد.
.............
در مورد موراکامی هم ممنون
چندتای دیگه هم هست اما این خوب از کار دراومد
1. اول می خواستم سال نو را به شما و تمام دوستان این صفحه تبریک بگویم.
2. خواندن این بهاریه برای من که به بهاریه های سراسر نوستالژی مجله ی فیلم در آغاز هر سال عادت کرده ام، خیلی خوب بود. بالاخره یک مهندس کرم کتاب جامعه شناس که بالا منبر رفتنش از خیلی ها بهتر است باید یک فرقی با بقیه داشته باشد دیگر!
از این نظر با رئیس مربوطه موافقم . چه معنی دارد آدم هی رشته عوض کند؟!
3. حالا شانس آوردید طرف پانزده دقیقه ای بهتان وقت داده . ما یکی از ناشران مان را فقط می توانیم توی آسانسور ملاقات کنیم. تازه اگر شانس بیاوریم و سربزنگاه دم اسانسور باشیم که البته مستلزم معطلی صبح تا ظهر است، چون جناب رئیس هر موقع دلشان می خواهد تشریف فرما می شوند، رئیس اند دیگر!
4. در باب تغییر هم با سارتر و نه میله ی تحول یافته موافقم. می توانی تغییر کنی ، اما عذاب آن تغییر از مقاومت در برابر تغییر سخت تر است، باور کنید!
سلام
یعنی میخام برم توی دل عذاب
1- من هم از طرف خودم عید رو به شما مترجم جوان تبریک میگم.
2- یه اعتراف بکنم که پدر و بزرگترها بدشان نمیومد که من منبری شوم ولی خب انقلاب شد و بعدها کلن همه در مورد مسیر آینده من پشیمان شدند...من خیلی به انقلاب مدیونم
3- من برای گرفتن وقت پارتی بازی کردم و یکی از رفقای قدیمی و همکلاسی ایشان در دانشگاه را واسطه قرار دادم وگرنه خواب ملاقات را باید می دیدم. پس ناشرها هم اینطوریند!؟؟
4- در باب تغییر میخام در سال جدید غوغا کنم
بنده هم جزو بخشندگان اعضای قابل پیوند پس از مرگ مغزی هستم ، اما وصیت کرده ام به زور پیوند، زنده نگهم ندارند .
فک کن اگه تصادف میکردن توی راه، دو تا قلب فدای یک قلب !
به اینجور علوم پرخرج مشکوکم !
و به زندگی پس از دردسرهای پیوند هیچ علاقه ای ندارم !
...
ما سوتی ایندفعه رو هم بگیم آقا ؟
...
ممنون از داستان صوتی سه قسمتی .
در واقع ممنون از عیدی .
عیدی ما هم به شما گوش دادنش باشه ... قبول ؟
...
از سفر نوروزی خبری نیس ؟
خوب و خوش بگذره . هم تعطیلات هم سال جاری !
سلام


اسپانیا تمام شد الان وارد آرژانتین شدم
کار خوبی کردید در باب اهدا... در مورد وصیت حرفی ندارم. اما در مورد پیوند چرا حرف دارم... چه جوانانی که به کمک همین پیوند به زندگی برمی گردند و خودشان و اطرافیانشون بهره مند میشوند. یکی از دوستان همین دیروز عمل داشت روی قلب پیوندیش و امیدوارم که به سلامت برگردند به جمع خانواده و دوستان.
در واقع این داستان به کسی که عضو پیوندی در بدنش داره این پیام رو هم دارد که حواست باشه که چه زحماتی کشیده میشود و همه به این امید که به نتیجه مثبتی منتهی بشه و نباید با ناامیدی این تلاش ها رو نافرجام بگذاریم. زندگی پس از پیوند و قبل از پیوند نباید تفاوتی داشته باشد از این جهت که باید از فرصتها بهره برد.
...
سوتی این دفعه که واقعن فاجعه بود
من البته از رو نمیرم و به خواندن ادامه میدم
...
سفر هم که گفتم
ممنون...به همچنین
سلام
من ارادت زیادی به سارتر دارم . تغییر و بهبود و اصلاح فکر و اندیشه را هم می فهمم. اما نمی فهمم حتی اگر امکان پذیر بود که آدم افکارش را مثل زیرپوشش عوض کند این کار چه حسنی می داشت.
سلام بر مداد گرامی
من هنگام نوشتن این خاطرات یک جستجویی داشتم تا اصل جمله را بیابم اما در صفحات مجازی یافت نشد. خودتان بهتر می دانید که نقل این گونه جملات چقدر می تواند احتمال جابجایی و اینها داشته باشد (ترجمه اش که بماند) ...این از این... اما حسن آن می تواند در توانایی انجام آن باشد نه در وقوع آن...یکجور رواداری و عدم تعصب
فکر کنم چنین چیزی مدنظر بوده است.
سلام و نوروز بر میله عزیز و تمام دیگران زیر پرچم مبارک↳
قابل توجه مداد سیاه عزیز تعویض زیر پوش هراز چند گاهی بدیهی است و حتما سارتر فکر میکرده بلایی که سر زیرپوش می آید گاهی سر افکارمان هم می آید ؛ البته نکته اینجاست که اگر میشد اون موقع خودمان چطور میتوانستیم این رو بفهمیم؟
سلام بر مهرداد عزیز
درحالیکه خودشان نسبت به وضعیت خودشان چنین حسی را ندارند.
نوروز بر شما هم مبارک باد.
نکته خوبی در انتها اشاره کردید... به عنوان مثال پیروان ادیان مختلف معمولن خرافات و انحرافات ادیان دیگر را خوب متوجه می شوند
سلام
شما احیانا اصفهانی نیستید ؟؟؟
سلام امین جان
سوالی است که ذهن من را به چند سو می برد
آیا سوال کننده به نوع عیدی توجه داشته است!؟ و حدس زده من اصفهانی هستم.
آیا سوال کننده با دقت به داستان گوش داده و از روی نحوه تلفظ "جیم" ها به این حدس رسیده است که راوی اصفهانی است؟
و...
در هر صورت رگ و ریشه اجدادی ما داخل دایره ای به شعاع 150 کیلومتری از مرکز اصفهان, قرار می گیرد.
سلام
سال نو مبارک
شاد و سلامت باشید!
سلام بر دایناسور عزیز
سال نو شما هم مبارک
امیدوارم در سال جدید لحظات خوشی برای خودت و اطرافیانت خلق کنی
ارادتمندم
سلام
عیدی کلن سوتی بود؟
سلام
نه...واقعی بود!
سلام
هم اون مدلهایی که اعتقادات دینی و مذهبی شون شخم میخوره
خلاصه اگه منظور رو درست گرفته باشم دوستامون باید یه سری به سرزمین ما میزدن تا کاملا توجیه بشن!
نوروزت فرخنده و پبروز و سفر سلامت. امیدوارم که حسابی خوش بگذره .بیصبرانه منتظر سفرنامه و نقل خاطرات تفاوت فرهنگی هستیم
ینی من عاشق اون سرمایه های اجتماعی هستم. بیش بادش
والا این عوض شدن عقاید اونقدرها هم که دوستان فیلسوف گفتن سخت نیس. همه رقمش تو مملکت ما دیده میشه. هم از نوع سطحی که ناشی از هر طرف که باد بوزه واینا....
هم به میزان متنابهی چرخندگی و اینا....
هم تغییر عقاید سیاسی
هم ازون انواعی که رشته تحصیلی عوض میکنن
بابت عیدانه ها هم سپاس بسیار
سلام
سفرنامه هم که ای! تا ببینیم اوضاع احوال چگونه است...جای جدیدی نرفتم امسال.
ممنون ازشما...امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشد.
چرخندگی هم مثال خوبی است!
شخم زدن هم امر واجبی است برای این که ریشه ها هم هوایی بخورند و راه رشد بیشتر هموار گردد.
امیدوارم پس از توافق، دوستان برای توجیه شدن تشریف بیاورند این حوالی!
عیدی قابلی نداشت.
دلمان نمی خواهد اما ناگزیریم از تغییر و حسرت بعدش
سلام
این زاویه نگاه هم قابل تامل است.
تجربه نشان داده که ما در هر صورت حسرت میخوریم، چه تغییر کنیم چه نکنیم!
سلام دوباره
...
آقا ما بالاخره موفق شدیم این فایل داستان صوتی رو گوش کنیم... کلا با داستان و کتاب صوتی مشکل دارم. یعنی تمرکز لازم رو ندارم. شاید چون به خوندن عادت کردم اینجوریه... اما هر طور بود، عیدی رفیق رو استفاده کردیم.
نازِ نفسِ شما؛ صداتو دوست داشتم برادر
سوتی ها هم بمونه واسه خودش... اشکالی نداره که!!
دستت درد نکنه
راستش من ترجمههای این جناب امرایی رو کلا نمی پسندم. تو این داستان هم نمیدونم اشکال از خودِ داستان بوده یا ترجمه؛ بعضی جاها، زیاده گویی و حشو، موج میزنه توی روایت
سلام بر آقا مجید
این که بالاخره موفق به شنیدن این داستان شدید خوشحالم... گویا در مورد برخی از دوستان من این توفیق را نداشتم.
من این داستان را از نشریه کیان (ره) انتخاب کردم و راستش به نظرم آمد یکی دو جا کوتاه شدهگی دارد... این قضیه ترجمهها در هر صورت بدجور روی اعصاب است! گاهی به نظرم تنها راه این است که در کنار نقد (بیش از پیش جهت هشیار کردن این دوستان)، مته را از روی خشخاش برداریم!! حالا چطور این دو کار متناقض را انجام دهیم بماند!
راستش میخوام بگم که گاهی زیاد فکر کردن به این نقصانها انگیزه آدم را برای خواندن میکشد.
سلام
من هرچی دستمودرازکردم عیدیمو بگیرم
عیدی به دستم نرسید
سه چهارباردانلودکردم ولی نخوند
سلام
این دیگر نهایت بدشانسی من است. فکر کنم بد نباشد یک بار دیگر تلاش کنید شاید بعد از این توافق هستهای، بخواند این عیدی
درود ..
من الان با پست شما مواجه شدم اینه که هنوز دان نکردم فایل ها رو . اما سر فرصت حتما گوش ِ جان خواهم سپرد به فرازهایی از ...
اصلا فلاسفه و اندیشمندان همیشه جلوتر از زمان و مکان ِ خودشون بودن !! تا جاییکه جناب سارتر تا اندرونی ِ مسئولین ما رسوخ کرده و زیرپوشهاشون رو دیده و متوجه شده که میشه زیرپوش رو عوض کرده و دکمه ها رو طور ِ دیگری بست ...
حالا ما اینجوری تفسیرش میکنیم
سلام
امیدوارم در سال جدید با پستهای نیکوتری مواجه شوید.
اگر سارتر این سعادت را داشت که با چنان صحنههایی مواجه شود مطمئن باشید که خیلی چیزها تغییر میکرد! همه که این سعادتها شامل حالشان نمیشود... ما به این کوزه و جام جهانبین خودمان زیاد توجه نمیکنیم.
آقا سلام، خیلی مخلصیم، خیلی چاکریم
استاد ما که با خوندن این بهاریه جیگرمون جلا آومد
رفقای میله باز خیلی سالارین
استاد نمی دونم آخر تعطیلاتی اروپا و آمریکا بهت خوش گذشت یا نه، ما که یه سر ریز رفتیم تا نورآبادممسنی و برگشتیم.
امیدوارم امسال میله ها همه محکم و کلفت باشن.
استاد سروری
سلام
امیدوارم در سال جدید لحظات خوب و خوشی برای خودتان و اطرافیانتان بسازید.
جهت اطلاع عرض کنم که من هنوز آرژانتین هستم و درست وسط دوران ارنست پرون! جای همه دوستان را دارم خالی میکنم.
سلام.سال نو مبارک.امیدوارم شاد و سلامت باشید،تقدیر امسالتان پر از کتابهای خوب و نوشتن پستهای طولانی باشد.
سلام بر شما دوست کتابخوان
امیدوارم شما نیز لحظات خوبی برای خود و اطرافیانتان خلق کنید.
ممنون
......
یه سوال جدی: پست طولانی خوبه!؟
سلام بر میله

امیدوارم توی سال جدید یه پرچم خوشرنگ بالای میلهت قرار بگیره
آمریکای جنوبی خوش گذشت؟! کاش سلام منو به مارکز فقید میرسوندی
بابت عیدی صوتی ممنون. در اولین فرصت گوش فرا خواهم داد...
راجب تغییر هم که بحث زیاده. اول باید خودموند تغییر بدیم تا بتونیم یه کاری هم واسه دنیا بکنیم
سلام بر سامورایی

پرچم از زیرپوش زودتر کثیف میشه...میگی نه به همین پرچمهای آویخته در شهر که همگی به تازگی نصب شدهاند نگاه کن
پس بدان و آگاه باش که هیچ پرچمی خوشرنگ باقی نمیماند و به قول قدیمیها به تبی بند است یا به شبی...
عیدی نوش جانت
چرا شکل نظرات و اینا اینجوری شده. آدم میترسه. یهوو میاد یه صفحهی دیگه. اولین تغییر هم انگار توی وبلاگ انجام شده
والللا اشکال از بلاگ اسکای است که این تغییرات را اعمال کرده است و شاید هم از من باشد!
تنها کاری که من کردم این بود که هوس کردم قالب وبلاگ را نو کنم بعد از عید و چندتا رو تست کردم هیچکدام نچسبید و برگشتم به همان قالب قبلی...کار دیگری نکردم ولی تغییرات گستردهای حاصل شده است که نمیدونم در اثر اون کار بوده یا نه
ممنون از فایل صوتی. صدای گرمی دارید. چسبید صوت داستانی که تا به حال نخوانده بودم.
سلام بر شما
اگر به داستان صوتی و البته شنیدن تپق در لابلای آن علاقه دارید میتوانید به آرشیو موضوعی (آن گوشه بالای سمت چپ) و ردیف "داستان صوتی" بروید.
ممنون از لطفتان دوست من
چه داستانی بود.
حدس میزدم جور دیگه ای تموم شه.
ولی همین اینجورش که کلیشه ای نبود بهتر بود.
کتاب صوتی خیلی باحاله. برای یه وقتهایی خیلی جواب میده مخصوصا قبل از خواب.
ممنون.
سلام
یادش به خیر... این معاون فرهیخته در آن زمان نفسهای آخرش را میکشید! رفت... و البته در جای دیگری مشغول است که بدتر از اینجا نیست. و طبق سنت جاریه جانشینش از نظر ما چندان مالی نیست
نوش جان