میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پیش درآمدی بر مونالیزای منتشر

یقین دارم فیروزخان این ها را بر خیال و پندار همان زن می نوشته و نوشته:«تنویرم کن, بر من آشکار کن کید و مکرت را. همان هستی؟ انتشار مدام زنی سمرقندی, کشمیری, بت چینی, حوای اولین یا لیلای سامی که اینک بر اهواء من طالع شده ای. همان هستی؟ یا سفاهت اوهامی که بر من می گذری؟ می هراسم. من از فتانگی چشمهایت می هراسم. رهایم کن. من از هجمه این اصوات می هراسم. از صدای جماع اسلافم می هراسم. همگی همین جا هستند, پشت پرده پنجدری ها, ارسی ها و تمام این دیوارها و شب و روز چون آینه مکرر در مکرر می شوند.»

............................

گاهی فکر می کنم: اگر آن طور نمی شد که شد، پس چه باید بر ما می گذشت؟ زندگی شاید همین است که هست! شاید بیخود برای خودمان خیال می جوریم، باید طور دیگری می بوده. همه این ها که از روزگارمان گذشته، پژواک میل و رغبت خودمان بوده است، نیست؟! هوم؟ نه خودم را تبرئه نمی کنم. اگر تقصیری بوده با همه بوده. نبوده؟ مگر تنها من بودم؟ یا فقط تو بودی؟ یا ... خودش هم بوده که قدم جلو قدم می گذاشته، ما که زیر پایش نبودیم، هوم؟ نه هیچ کس اجبار نمی کرده با خودت این طور کن. کسل می شوم از این حرف ها. برایم آسان نیست بفهمم چرا این طور شد، که شد. فکر می کنی هرکس دیگری جای من می بود چه طور می شد؟

...........................    

 اگر ناگهان یک روز الهامی به شما برسد که مثلاً جایی از شهری که در آن زندگی می کنید کسی هست که با رنج ها و وحشت های شما آشناست، می توانید بی تفاوت از کنار آن بگذرید یا نادیده بگیریدش؟ می توانید؟ من می گویم: نه، نمی توانید. خوره به هستیتان می افتد لااقل حرفی، حتی کلمه ای از رنج هایی که نصیب شما شده را از زبان آن دیگری نیز بشنوید؛ بشنوید و بعد به خودتان بگویید:«هاه می بینی!؟ می بینی؟ بیخود این همه سال خودت را تنها فرض می کردی. حالا ببین، ببین یکی دیگر هم هست! شاید هزارها هزار نفر دیگر هم باشند و تو نمی دانی.» 

.........................

پ ن 1: مونالیزای منتشر ؛ شاهرخ گیوا ؛ انتشارات ققنوس

پ ن 2: به زودی اصل مطلب را در پست بعدی خواهم نوشت.

نظرات 4 + ارسال نظر
اعظم چهارشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 06:21 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام
منتظر میمونیم

سلام

منیر شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:07 ق.ظ

چه خوندنیه این برش ها ...
میانی از خودتون بود درسته ؟
...
مونالیزای منتشر ! یادم می مونه .

سلام

نه همه اش کار گیواست من فقط انتخاب کننده بودم.
حتمن به یاد داشته باشید
اگر روزی 101 رمان فارسی که می بایست قبل از مرگ خواند را نوشتم این کتاب هم جزء آن لیست خواهد بود

فرواک سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:55 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
چقدر این نوشته ی میانی شبیه حرف های بنژامن کنستان است در آدلف...
"مرادم تبرئه خودم نیست. مدت هاست که دیگر به سراغ این مستمسک سهل و سبک افراد خام نمی روم..."
چقدر نوشته های ما و زبان و لحن روایت ما جورهایی کپی ای از رمان و داستان های جهان می شود گاهی...

سلام
آدلف هم خیلی خوب بود و به زودی در موردش خواهم نوشت
...
اساسن به این خاطر من نویسنده نمی شوم!!!!! هی باید بیام توضیح بدم که من اینو از سلین کپ نزدم اونو از یوسا وام نگرفتم...چه کاریه!!

زهره پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:57 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

یعنی این کتاب رو تا نصفش بیشتر نخوندم و تو دلم به نویسنده و به اونی که سفارش کرد بخرم و به کسی که نقد کنه این داستان و ...

سلام
حالا مطلبی که در مورد این کتاب نوشتم رو بخون شاید نظرت عوض شد و یه‌کم در مورد آن دل‌گویه‌هات تخفیف دادی...والللا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد