میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گفتگو در کاتدرال (2) ماریو بارگاس یوسا

 

بزرگ یا کوچک کدام فاجعه است؟

در قسمت قبل درخصوص نوع روایت و اهمیت رمان از این حیث و همچنین نگاه همه جانبه نویسنده به جامعه استبداد زده اشاره ای شد. نکته جالب در این زمینه آن است که هیچ نقل قول مستقیمی از دیکتاتور نمی بینیم و اشخاص داستان و حتا راوی دانای کل نیز نهایتاً تا قصر او و پشت در اتاقش پیش می رود...اما تا دلتان بخواهد دیکتاتورهای کوچک یا یاری رسانان دیکتاتور بزرگ را می بینیم و به حق داستان ، همچون خود حکومت، بر کاکل همین اعوان و انصار که در واقع همین مردم عادی (همین امثال ما) هستند ، می چرخد.گاهی شما پشت سر یک دیکتاتور اکثریت یک جامعه و گاه حتا قربانیان این سیستم را می بینید (یعنی فکر می کنید مثلاً تمام آرای صدام تقلبی و الکی بود؟! و...).

ما مردم عادی معمولاً قدرت و برد تاثیرگذاری اندکی داریم و به همین دلیل خیلی نشان نمی دهیم باصطلاح چه کاره ایم. اما گاه در گذر زمان و وقوع تغییرات اگر فضایی دست دهد، خود را نشان می دهیم. مغز متفکر سیستم اطلاعاتی داستان از کجا آمد؟! از کلاس های آموزشی سیا و موساد آمد؟! نه... در یک شهرستان دورافتاده مشغول فروش تراکتور بود و منزوی و فراموش شده... حتا فضا به گونه ای ترسیم شده است که به ذهن ما می رسد چندان هم با انقلاب کذایی همراه نیست. اما به مسند می رسد و می بینیم که عجب کارکشته است در این زمینه!!! و چه روشن بین و چه و چه ...

یوسا در جایی قریب به همین مضمون گفته است که بیشتر از آن که دیکتاتور بزرگ فاجعه باشد، دیکتاتورهای کوچک که در اصل خود ملت اند فاجعه هستند.

اینجا آدم ها عوض می شوند نه اوضاع

این جمله را یکی از آدم های داستان در هنگام روی کار آمدن ژنرال اودریا و زمانی که مخاطبش با خوشبینی به آینده می نگرد به زبان می آورد. شاید بدبینانه به نظر برسد و در ذهن مان شخصیت بنجامین ، الاغ مزرعه حیوانات اورول، ظهور کند اما حق بدهید وقتی در پایین تغییری رخ نداده باشد تغییرات بالا ، فقط در سطح می ماند و نهایتاً به انقلاب در اسامی نهادها و موسسات و خیابان ها و امثالهم ختم می شود و البته بزرگترین تغییر ، عوض شدن ذی نفعان و خوشه چینان و اختلاس کنندگان و...است و طرفه آن که گاه برخی از آنها- اگر هوشمند باشند- تغییر نمی کنند.

دن فرمین گفت: خیلی باتجربه است. از بیست سال پیش توی همه دولت ها بوده...

ظهور حکومت نظامیان

در کشورهایی که شاخص های توسعه به ویژه توسعه سیاسی نظیر احزاب  و رسانه های مستقل و... چندان پیشرفت نکرده است معمولاً ارتش ها سازمان یافته ترین نهاد سیاسی اجتماعی هستند و این راه را برای دخالت آنها در سیاست هموار می کند (به صورت مشابه ممکن است در یک جایی نهادی مذهبی سازمان یافته ترین نهاد یک کشور باشد) و آنها معمولاً به بهانه دفاع از منافع ملی وارد میدان می شوند.

این چیزی است که در آمریکای لاتین و نیمه اول قرن بیستم به وفور دیده می شود. گروه های اجتماعی از گفتگو و مذاکره و توافق جهت رسیدن به یک قاعده بازی مسالمت آمیز عاجز هستند و لذا در داستان می بینیم که دانشجویان و سندیکاها مشغول اعتصاب هستند و سرمایه داران و افراد صاحب نفوذ مشغول رانت خواری و نظامیان هم مشغول کودتا و انقلاب!

سقوط حکومت نظامیان

این حرفی که می خواهم بزنم چندان علمی نیست و صرفاً متکی به احساس و اطلاعات تجربی اندکم از منابعی درجه دوم همچون رمان و...است : برخلاف تصور اولیه به نظر می رسد در میان انواع دیکتاتوری ها ، خلاص شدن از شر دیکتاتوری های نظامی ساده تر است!

روی کاغذ اگر به پایه های اصلی یک رژیم نظیر مشروعیت ، کارامدی، رضایت مردم ، وحدت حاکمان نگاهی بیاندازیم به این نتیجه می رسیم که این نوع خاص در همان بدو شکل گیری دو سه تا پایه اش معیوب است! البته انواع دیگر دیکتاتوری ها هم به مرور سه پایه اولشان معیوب می شود اما به نظر من حکومت ها معمولاً روی یک پایه محکم و استوار همچون پایه چهارم (همبستگی کامل بین طبقه حاکم) قابلیت تداوم را دارند. لذا به نظرم سقوط حکومت نظامیان از انواع دیگر سهل تر است چون امکان بروز خلل در همبستگی حاکمان به دلیل رقابت های فردی بیشتر قابل تصور است. به این نمونه ها در داستان دقت کنید:

(گفتگو در مورد یک انجمن افسران در ولایتی دورافتاده و عدم اعتمادی که موجب سوء ظن می شود و ...) گفت: درست وقتی که انتظارش را نداریم یکی پیدا می شود و یک میلیون سول روی میزشان می گذارد و بعد یک انقلاب می ماند روی دستمان. باید متفرق شوند و هرچه زودتر هرکدامشان به پادگانهای پرت افتاده بروند.

یا در مورد یک وزیر برکنار شده با درجه ژنرالی که الان مشغول رفیقه بازی و عرق خوری و امثالهم است:

گفت: یک ژنرال حتی اگر بازنشسته و ابله هم باشد, باز ژنرال است. منظورم این است که از همه آپریستاها و سرخها بر روی هم, خطرناکتر است.

***

محتوای این کتاب جا برای داشتن قسمت سوم و چهارم را فراهم می کند اما همین قدر هم از باب چشیدن به قدر تشنگی کفایت می کند. از ترجمه بسیار خوب عبدالله کوثری هم نمی شود گذشت...

چند مورد تلگرافی هم از نکاتی که هنگام خواندن کتاب به ذهنم رسیده است را در ادامه مطلب می آورم و...

1- تقویت روحیه چاپلوسی

در ذیل حکومت های خودکامه به تدریج چاپلوسی ها رزونانس می شود و کار را به جایی می رساند که ناظر بیرونی معمولاً دچار حیرت می شود و از خود می پرسد: یعنی خود شخص دیکتاتور به مضحک بودن این داستانها و اشعار و روایت ها پی نمی برد؟ به نظر من ناظر بیرونی به یک نکته توجه نمی کند; مثل این می ماند که رفته باشیم داخل وان آب ولرم و به تدریج حرارت آب را بالا ببرند, به جایی می رسیم که آب در حال قل قل زدن است اما ما لبخند زنان به ایشان(ناظر بیرونی!) نگاه می کنیم...تا پوستمان قلفتی دربیاید...!

توجیهی که معمولاً برخی اطرافیان در اینجور مواقع می کنند جالب و جهانشمول است:

دن فرمین پرسید: اگر کسی بخواهد مقاله ای بنویسد و او ]ژنرال اودریا[ را نجیب زاده معرفی کند, تقصیر اودریا چیست؟ آدمهای باهوش به هر راهی برای پول درآوردن فکر می کنند. حتی ابداع شجره نامه.

2- سانسور غیر رسمی

معمولاً چنین دولتهایی از رسانه ها و ناشرین و ... و از کل اتباع خود انتظار دارند که خودشان نسبت به خروجی های خود (خبر, مقاله, وبلاگ, سخن و امثالهم) کنترل داشته باشند و حساسیت ها و خطوط قرمز را تشخیص دهند:

گفت: ما دستورالعمل نمی دهیم ... فقط دوستانه پیشنهاد می کنیم, آن هم به ندرت, که خبرهای ناخوشایند برای مملکت منتشر نشود...

(مدیر خبرگزاری):... بله البته...من همیشه به پیشنهادهای ...عمل کرده ام. اما این بار اصلاً اشاره ای پیشنهادی, نبود...

گفت: دولت نخواسته دستگاه سانسور رسمی برقرار کند تا بنگاه های خبری لطمه نبینند, فقط به این دلیل.

3-  انتخابات فرمایشی

بدون شرح

گفت: انتخابات ظاهرسازی است, سرهنگ, اما یک ظاهرسازی لازم... گرینگوها به ظاهرسازی عقیده دارند, باید منظورشان را درک کنیم. آنها از ژنرال راضی اند و تنها چیزی که می خواهند این است که ظواهر دموکراتیک حفظ شود. وقتی اودریا رییس جمهور منتخب بشود با آغوش باز به ما اعتبار می دهند.

و البته قصه این انتخابات خیلی خنده دار است! این هم جالب است که در اکثر جاها از روشهایی استفاده می کنند که ظاهرسازی زیر سوال می رود و در واقع تبدیل به سازوکاری مضحک می شود. مثلاً نامزدهای رقیب قبل از انتخابات به زندان می افتند! در حالی که روش های نرم تری هم هست:

... وقتی اسپینا به من گفت قصد دارد مونتاگنه را به بهانه توطئه به زندان بیندازد , نظر خودم را به اش گفتم. هیچکس باور نمی کند, به ژنرال لطمه می زند. مگر ما توی دادگاه انتخاباتی و توی حوزه های رای گیری آدم مطمئن نداریم؟... البته الان از روشهای ترکیبی! بیشتر استفاده می شود.

4- خودفریبی, انتهای مسیر فریب دیگران

همان قضیه ملانصرالدین و دروغی که می گوید... و کم کم خودش باورش می شود که آن حرف ها راست بوده است! مثلاً زمانی اودریا می خواهد به یک سفر استانی برود, دو تن از مسئولین رده بالا در این خصوص صحبت می کنند و از اقدامات انجام شده برای جمع آوری چهل هزار نفر برای استفبال خودجوش و باشکوه حرف می زنند و موفقیت آمیز بودن سفر و الی آخر...

بعد در جای دیگر و پس از گذشت زمان , همین دو نفر چنین صحبتی را دارند که نشانگر همین تیتری است که انتخاب کرده ام (البته برای یک طرف صحبت):

پاردس گفت: نه. رییس جمهور مردم را به طرف خودش کشیده. براشان بیمارستان ساخته, مدرسه ساخته, بهشان قانون تامین کار داده, اگر قانون اساسی را اصلاح کند و در انتخابات شرکت کند, خیلی راحت می برد. فقط کافی است که نگاهی به تظاهراتی بیاندازی که هرجا می رود به حمایت او راه می افتد.

خمیازه کشید: سالهاست که خودم سازمان می دهمشان. به من پول بده , همان تظاهرات را برای تو راه می اندازم.

چند سوژه داغ دیگر:

مگر شما پرویی ها را نمی شناسید... ما مردم غریبی هستیم, دوست داریم از بازنده حمایت کنیم, از کسی که قدرت ندارد.

.......

هر بچه ای که دنیا می آید نانش زیر بغلش است.

.......

من قصد ندارم در چیزی دکتر شوم. توی این مملکت هرکسی که می بینی دکتر یک چیزی ست.

......

آدمهای لایق مثل من و تو خودشان را درگیر نمی کنند. ما دلمان را به این خوش می کنیم که از آن آدمهای نالایق که خودشان را درگیر می کنند انتقاد کنیم.

.......

همه از اودریا شکایت داشتند چون می دزدید. امروز همان قدر دزدی هست, حتی بیشتر, آن وقت همه کس هم راضی است... امروز هم می دزدند, اما بعضی نکات ظریف را رعایت می کنند.مردم اینقدرها متوجه نیستند.

......

اگر لوزانو یک زمانی کار پلیس را ول کند جاکش می شود,قربان. حرفه اصلی اش همین است.

......

روز بیست و ششم تعطیل اعلام شده , دستورالعمل به مدیران مدارس خصوصی و عمومی داده شده که دانش آموزان را به میدان بیارند.

......

اگر وسیله حمل و نقل باشد , چنان میدان را پر می کنیم که در تاریخ کاخامارکا سابقه نداشته باشد.

......

مردم را می دید که خودشان را به زور می رساندند به کنار وانتها که مشروب و هدیه بین آنها پخش می کردند. (ساندیس الکلی!)

......

توی این مملکت کسی که خودش را به گا...ندهد مردم دیگر را به گا...می دهد. (مشابه آن جمله معروف در ایمیل ها در خصوص جهان سوم که به مرحوم حسابی و کثیر دیگری از آدمهای نیک منسوب است همان خانه خراب و مملکت آباد و خانه آباد و مملکت خراب)

......

می دانستم که اگر قرار باشد هرکسی خودش را آدم متفکری به حساب بیارد و به تردیدهاش بچسبد , کلک پرو برای همیشه کنده است...

........

می خواستم در خصوص چرایی به گا رفتن سانتیاگو یک پست جداگانه بنویسم اما ...هرکس علاقمند است بداند می تواند به اصل جنس مراجعه کند!! فقط بگویم که واقعاً جالب توجه است.

نظرات 13 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ http://loyal1.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری.
میتونی بیای تووبلاگم وبلاگتو ثبت کنی تو قسمت لینک دونی برای افزایش بازدید وبلاگت.

سلام
سرعت عمل خوبی داری.
تو هم می تونی بیای اینجا همین کارو بکنی برای افزایش بازدید وبلاگت!

مدادسیاه چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام
میله جان می دانی چاپ اول ترجمه فارسی گفتگو در کاتدرال (سال 1384)در واقع نه چاپ اول این کتاب، بلکه اولین چاپ آن است که اجازه توزیع پیدا کرد؟

سلام
تقریباً یه چیزایی می دونم... چاپ اول در واقع در مشهد انجام شد و در فضای محدود... فکر کنم اوایل دهه هفتاد
الان همین سه تا کامنت که اومده نشون می ده که اوضاع چطوره...
درحالیکه اهمیت و جذابیت کتاب به این بحثهای سطحی سیاسی نیست! فکر کنم شاید بهتر بود جور دیگری می پرداختم به مطلبم که ...
........
تند که نیست؟!
................................
در مورد زمان گفته بودم یه حرفی دارم، همینجا مطرح کنم یا ...؟ به نظرم یکی دو مورد ناهمخوانی رو میشه ازش استخراج کرد.

ص.ش چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:39 ب.ظ

حسابی دیکتارو اینا رفتید توش ها
1 نظریه انتخابات و بر حسب مبانی ریاضضیات می گف بهترین نظریه دیکتاریه. اینم ادرسش:

http://kelasedars.org/?p=1350

میله مراقب باش همین.
نشی دایی من که از ترسش روی تمام نوارهای بابای من قران ضبط کرد که ...........
BUt it wasa perfect show of novel

سلام
آمریکای جنوبی بدن دیکتاتور اون هم از نوع نظامیش که نمیشه
البته قدیم ها نه الان
الان باز بهتره
اون لینک رو هم می بینم

ممنون

شیرین چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ http://ladolcevia.blogfa.com

اینکه چنین کتابی مجوز انتشار در ایران گرفته در جای خود یک غافلگیری خوشایند است. من هم با آن تئوری شخصی شما در مورد دیکتاتوری نظامی موافقم و اضافه میکنم که به نظر من سخت جان ترین نوعش دیکتاتوری مذهبی است!

سلام
البته هیچ ممیزی طاقت تا انتها رفتن این کتاب را ندارد
و اینجا اهمیت سبک این رمان مشخص می شود

داشتن پشتوانه ایدئولوژیک خیلی مهم است
آن هم یک ایدئولوژی دیرپا و گسترده

مدادسیاه پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:19 ق.ظ

من که تکلیفم معلوم است وعلاقه ام بیشتر به شکل داستان است تا محتوای آن و طرفدار سوزان سانتاگ ام که می گوید "تفسیر انتقام عقل است از هنر". اما فکر می کنم بحث محتوایی هم ضروری است و هم جذاب.
رامبراند می گوید تنها نقاش است که می تواند تصمیم بگیرد چه وقت قلم مو را از روی بوم بردارد؛ فقط نقاش!
خیلی مایلم بدانم مسئله زمان که گفته ای چیست. جایش می تواند همین جا باشد.

سلام
بحث محتوایی به این صورت کمی در علاقمند شدن مخاطب برای خواندن کتاب تاثیر می گذارد.
نقاش هم گاهی چنان درگیر مسائل جانبی و منظره و اینا می شود که متوجه باقی مسائل نیست لذا بد نیست که ناظر بیرونی وقت ناهار و شام و یا زنگ تفریح و وقت دکتر و اینا را یاداوری کند
.........................
شاید چندان مهم نباشد بیشتر به این قضیه برمی گشت که راه بردن این حجم گفتگو در زمانهای متفاوت و درهم ریخته راه را برای بروز اشکال تطابق زمانی باز می کند...یوسا دقت زیادی در این زمینه به کار برده است و گاهی هم رندانه آدم را به اشتباه می اندازد و البته بزرگترین حربه اش برای جلوگیری از این اشتباه ندادن کد زمانی مشخص است...در کل اثر یکی دو مورد است که به زمان اشاره می شود و این می تواند گپی مناسب برای نویسنده ایجاد کند تا وقایع را داخل این ظرف زمانی نامشخص بگنجاند و...
بار اول که خواندم تا یه جاهایی درخصوص زمان حضور آمبروسیو در نزد خانواده زاوالا دچار اشتباه بودم اما با اینکه در ذهنم تصحیح کردم اما در طول مدت مطالعه نسبت به این امر مشکوک بودم...در دور دوم یه گوشه از ذهنم شش دانگ مشغول این موضوع بود ولی از کلی موردی که نوشتم برای خودم یکی دوتاش نهایتاً قابل اتکاست که چندان چشمگیر نیست:
1- در ابتدای ص309 یک گفتگویی بین کایو و فرمین شکل می گیرد که در مورد مسائل مختلفی صحبت می شود از جمله سر به راه شدن ترقه و این که الان در دفتر خودش کار می کند و از قصد سانتیاگو برای رفتن به سان مارکوس...اگر به ابتدای این قسمت دقت کنید آمبروسیو راننده کایو است (و ص322 هم که ته این دیدار است صراحتن این را عنوان می کند)...حالا این چه مشکلی ایجاد می کند؟ رابطه آمبروسیو و آمالیا وقتی در خانه زاوالا هستند و به مرحله تماس نزدیک می رسد در ص 314 باز می شود...آنجا آمالیا ذکر می کند که شبی که به اتاق آمبروسیو رفته بود آقا ترقه با اونیفورم نیرو دریایی به مدرسه برگشته بود!! درحالیکه چنین چیزی امکان ندارد...آمبروسیو اگر بلافاصله بعد از دیداری که در 309 طرح شد پیش فرمین رفته باشد باز هم زمانی است که ترقه در دفتر زاوالا است و نیرودریایی وقتش قبل از این بوده...یا این که در جای دیگر می بینیم که آمالیا برای وساطت آزادی ترینیداد به خانه زاوالا برمی گردد و دو در سانتیاگو را می بیند که کچل کرده و می خواهد به دانشگاه برود..این هم با اون صحبت کایو و فرمین نمی خواند(یعنی با حضور آمبروسیو به عنوان راننده کایو نمی خواند) و...
2- در ص19 سانتیاگو می گوید که همین روزها سی سالم تمام شده و این زمان حال داستان است که با "می گوید" هم مشخص می شود.و در ص426 هم در همین زمان حال می گوید که از آخرین دیدارمان ده سالی گذشته است و چون آخرین دیدار بعد از اون قضیه قتل است که تاریخش به صورت دقیق در ص396 مشخص شده (1958) پس نتیجه می گیریم زمان حال می شود 1968 ...یعنی سانتیاگو متولد 1938 می شود و اگر فرض کنیم در 16 سالگی وارد سان مارکوس شده باشد می شود سال 1954 و دو سالی هم که درس می خواند و خانه پدرش بود تا اون قضیه زندان پیش اومد که می شود 1956 !!!! خب این سال پایان حکومت اودریا است که با وقایع مربوط به سانتیاگو نمی خواند...با محاسبات دیگر سانتیاگو می بایست 1952 وارد دانشگاه شده باشد که در این صورت می شود در چهارده سالگی! ... یا اون سی سالم شده است غلط است یا اون ده سال گذشته است...که این دومی چون به صورت سوالی است می تواند غلط باشد (یعنی پایه محاسباتم روی بنای سستی است چون جواب فرضی آمبروسیو یا نویسنده که در داستان نیامده می تواند این باشد نه پسرجان هشت سال گذشته است!!)
خیلی طولانی شد...
اما باید بگم واقعاً روی این مسئله در فرم روایت کولاک کرده...وقتی دقیق شوید سنگینی کار مشخص می شود.

مدادسیاه پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام
جمع و جور کردن تقویم در داستانی مثل گفتگو در کاتدرال ( اگر اصلا داستانی مثل گفتگو در کاتدرال وجود داشته باشد) کار بسیار دشواری است. تو خوب دقت کرده ای و رد تاریخ ها را گرفته ای. من اگر بخواهم با چنین دقتی وارد بحث تو بشوم حتما باید دوباره داستان را بخوانم.ت ازه اگر بتواتم چنین دقتی را به خرج بدهم. در هر حال من اصلا احتمال چنین اشکالی را در داستانی به این پیچیدگی منتفی نمی دانم .

سلام
جالبه بگم که در برخی اوقات چنان قشنگ و حرفه ای مخلوط کرده که ... یعنی مخصوصن برای گیج کردن کسی که می خواد مچ بگیره
اوایل فکر می کردم همینجوری تصادفی مخلوط کرده اما قاطعانه می گم که واقعن وقت صرف کرده و هدف دار...
من هم بعید می دونم مشابهی داشته باشه

هژیر جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ب.ظ http://sunset100.blogsky.com/

یک ایمیل باید بزنیم اداره سانسور! بد جور تیشه به ریشه خودشون زده بودن اگه اینجا کتابخون بیشتر داشت...

سلام

فکر نکنم ...

هژیر جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:38 ب.ظ

نمی دونم اینو کجا دیدم یا شنیدم یا ما کیه اما حدودی این طور میگه : "اگه میخوای فرهنگ رو خراب کنی نیازی به کتاب سوزی نیست فقط کافی کاری کنه که مردم کتاب نخونن!" خلاصه شاید برای همینه که گاهی وقت ها یک چیز هایی هم چاپ میشه! تیراز 1000 یا 2000 نسخه که چیزی نیست.

سلام
نمی دونم آیا کسی کاری کرده که مردم ما کتاب نخونن یا نه؟ یعنی می دونی چیه... من در واقع معتقدم که بای دیفالت ما کتاب نخون بودیم!... در اصل شاید بتوان گفت که کسی کاری نکرده که ما کتابخون بشویم...
ممنون

بونو جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ق.ظ

"مگر شما پرویی ها را نمی شناسید... ما مردم غریبی هستیم, دوست داریم از بازنده حمایت کنیم, از کسی که قدرت ندارد."
راستش منم این شکلی هستم...

سلام
اتفاقا اینو آوردم چون اکثرن ما این طوری هستیم...
این از تشابهات فرهنگی ما با آمریکای لاتین است.

پری ماه جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ق.ظ

کتاب خوبی بود. البته ویژگی بارزش فکر می کنم همون فرم خاص و بدیع و نحوه ی روایت باشه. خیلی جذاب بود و من مشکلی باهاش نداشتم. به نظر من هم مخاطب قاعدتن بعد از خوندن صفحات آغازین با نحوه ی روایت آشنا می شه و می فهمه که دیالوگ ها بین افراد مختلف و مربوط به زمانهای مختلفه و همین باعث می شه که دقت کنه از هیچ جمله ای بی تفاوت رد نشه و سرنخ ها رو دنبال کنه.
خیلی جاها از جسارت نویسنده در آشکار کردن وقایع قبل از توضیح ماجرا خوشم اومد. مثلن همجنس باز بودن دن فرمین و ....
من دقت نظر شما رو در خوندن کتاب تحسین می کنم و هر چند برای من هم در زمان خواندن و حتی همین الان ابهاماتی از نظر تاریخ وقایع وجود داره، اما ترجیح می دم عیش خود را منغص نکنم!
سوربز هم همین فضا رو داشت و روایت در آنجا هم غیر خطی بود و همچنین سالهای سگی اما کاتدرال شاهکار است از نظر فرم و محتوا
من با همه ی زنهای داستان همذات پنداری ام گرفت از آمالیا گرفته تا اورتنسیا و آنا و مادر سانتیاگو. کارلیتوس را هم دوست داشتم.
حسرتم از این است که چرا دلایل به گا رفتن سانتیاگو را ننوشتید که اتفاقن بیشتر به کار می آید.

سلام حواستان به عیش باشد قربان ... دوست دارم سور بز را بخوانم البته بعد از خواندن این نخوانده هایی که از یوسا دارم در کتابخانه... و این که اشاره کردی این شاهکار است در مقابل آنها البته عزمم را سست نمی کند! (یاد آن کتابی افتادم که هر شب باید خواند!!) من اصولن با همه به گا رفتگان همذات پنداری ام گرفت و این دلایل روانی دارد (آیکون خنده) و اما بعد: کاش این سوال را همان وقت کسی می پرسید و من با دقت بیشتری می توانستم جواب بدهم اما عجالتن تیتر وار اشاره می کنم - سانتیاگو جدای از پرو نیست وقتی کشور به گا می رود همه به گا می روند و این نشانه ایست برای کسانی که دوست دارند کار یکسره بشود! - کل کتاب به نظرم جستجوی همین سوال است که او یا پرو در چه زمانی به گا رفتند... - در بعد فردی شاید مهمترین موضوعی که به آن می رسد این است که به چیزی ایمان و اعتقاد پیدا نکرد ولی مدام تظاهر به اعتقاد داشتن کرد (ص 133 الی 135) - تمام زندگی اش به کارهایی گذشت که به آنها اعتقاد نداشت - اعتقاد نداشتن به حرفی که می زند و دوست نداشتن کاری که می کند دو پایه اصلی به گا رفتنش است - آیتم اساسی دیگر کمرویی اش است که در رابطه اش با آیدا خودش را نشان می دهد و باعث می شود خودش را به گا بدهد... - ایمان نداشتن و کمرو بودن به قول خودش مانند داشتن همزمان سفلیس و جذام است - در باب کمرویی اش در ص 145 و سوالاتی که از خودش می کند که آن وقت بود؟ یا آخر همونجا که می گوید آن جا بود؟ این سوالات که در جاهای مختلف تکرار می شود در اصل همان سوال محوری است که کجا و چه زمانی بود که خودش را به گا داد... - قطعن اتفاقاتی که در دانشگاه برایش افتاد اهمیت زیادی در به گا رفتنش داشت که در ص 184 اشاره دارد - داشتن غرور زیاد در نگرفتن ارث یا کمک پدر هم تاثیر به سزایی در به گا رفتنش دارد
- در کل من کمرویی و افتادن در مسیر تظاهر و غرور بیجا و عدم رضایت از کار را دلایل اصلی به گا رفتن سانتیاگو می دانم
.........
تشکر ها فراوانند دوست عزیز من

زهره سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:42 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

هنوز تموم نشده کتاب ها. اما نقدت رو خوندم. همه اش رو نه ها. کامنت ها رو.
حالا از یوسا ایراد در میاری؟

سلام
هر وقت زمان و حوصله داشتی که کل مطلب را بخوانی حواست باشه که این مطلب دو قسمت داره و این قسمت دومه که دیدی...
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1391/06/19/post-282/
یادش به خیر

خسرو سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 08:27 ب.ظ http://Treememories.ir

چه دقتی، اواخر کتاب هستش و حقیقتن چیز چندانی دستگیرم نشده، اومدم تا بررسی شمارو بخونم و کمک زیادی کرد، امیدوارم عمرم به بازخوانیش قد بده
پ.ن: حدود ۹ سال از این ریویو‌ی که نوشتید میگذره، عجب ...

سلام خسرو جان
اصلا ناامید نباش. حتما نوبت دوم را بلافاصله در دستور کار قرار بده. فاصله نیانداز.
عمر میگذرد. مثل برق و باد. ولی این وبلاگ به میزان قابل توجهی شیرینی به آن تزریق کرد

محمد پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام ببخشید تنها کتابی از یوسا که فعلا قیمت مناسب داره همینه تا حالا ام از این نویسنده چیزی نخوندم باهاش ور برم به عنوان اولین کتاب قابل فهم هست برام؟

سلام
البته که قابل فهم می‌تواند باشد اما احتمال بیشتر با گزینه مخالف است.
اگر قیمت خیلی مناسب است بگیرید و در قفسه قرار دهید تا وقتش برسد.
توصیه من برای شروع سور بز است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد