میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

اجاق سرد آنجلا فرانک مک کورت

 

پس نوشت: در مورد عنوان مطلب باید می نوشتم خاکستر آنجلا که ترجمه درست تری برای Angela’s ashes بود... اما خب عنوان ترجمه ای که من خواندم این بود. در انتها در مورد این بازار فاجعه بار خواهم نوشت.

***

آنجلا دختری ایرلندی است که در اثر فقر و بیکاری به پیشنهاد مادرش که او را دختری بی خاصیت می داند به آمریکا مهاجرت می کند تا با کار در این سرزمین رویایی روی پای خود بایستد; سرزمینی که در آن برای تمام بی خاصیت ها کار پیدا می شود. او در همان ابتدای ورودش به نیویورک با مردی ایرلندی (میخواره و بیکار) آشنا می شود و این آشنایی به اتفاقی منتهی می شود که نهایتاً به ازدواج ختم می شود و پنج ماه بعد از ازدواج, فرانک (راوی داستان) به دنیا می آید. و البته این روند زاییدن پی در پی ادامه می یابد به گونه ای که بعد از گذشت چهار سال تعداد فرزندانش 4 پسر و یک دختر می شود. حالا با این تعداد فرزندان , پدری را تصور کنید که اگر پولی دربیاورد بدون استثنا همه را خرج مشروب می کند... طبیعتاً بچه ها همیشه دچار سوء تغذیه هستند و تنها به کمک همسایگان و... گاهی رنگ غذا را می بینند. اوضاعشان چنان فلاکت بار است که یکی از بستگانشان به مادر آنجلا نامه ای می نویسد و او خرج سفر آنها را پست می کند تا لشگر آنجلا بتواند به ایرلند بازگردد.

هنگام بازگشت خانواده به ایرلند, راوی کودکی چهار ساله است و داستان از اینجا آغاز می شود و کودکی فلاکت بار ایرلندی, آن هم از نوع کاتولیکی اش که فجیع بودنش به زعم نویسنده با هیچ نوع کودکی فلاکت بار دیگری قابل مقایسه نیست...

ایرلند و مردمانش

دو تقابل عمده در تاریخ ایرلند قابل ذکر است که البته هر دو اشتراکات بنیادین با یکدیگر دارند: تقابل شکل گرفته حول ملیت (ایرلند- انگلیس) و تقابل حاصل از تفاوت دینی (کاتولیک- پروتستان). ایرلند سالهای سال بخشی از امپراتوری بریتانیا بود و کوشش های استقلال طلبانه ایرلند راه به جایی نمی برد. از طرف دیگر اکثریت ایرلندی ها(به جز بخش کوچکی در شمال ایرلند) کاتولیک بودند و با انگلیسی هایی که اکثریتشان پروتستان بودند تضاد مذهبی شدیدی داشتند. عمق این دو تقابل در متن خاطرات روایت شده به خوبی نشان داده می شود.

ایرلندی ها همچون ما, معتقدند که همه ناملایمات موجود در سرزمینشان حاصل توطئه های انگلستان است. با مزه ترین نمونه در متن کتاب جایی است که خانواده در اثر هجوم ساس ها به تشک خوابشان ذله شده اند یکی از بستگان چنین می گوید:

...ساس هایش آنقدر پررو هستند که روی نوک چکمه ات می نشینند و با تو درباره سرنوشت مصیبت بار ایرلندبحث می کنند. معروف است که می گویند در ایرلند باستانی ساس وجود نداشته, و کار کار انگلیسی هاست که آنها را وارد کرده اند که ماها را کاملاً به جنون بکشانند, و اگر از من بپرسی از انگلیسی ها بعید نیست.

امکان وجود یک انگلیسی خوب و سالم از نظر آنها منتفی است!: شکسپیر آنقدر خوب است که حتماً باید ایرلندی بوده باشد.

شاید ناتوانی آنها در رسیدن به آرمانهایشان , در کنار فقر مفرط و بیکاری, باعث شده باشد از یک طرف خرافات مذهبی, رواج قدرتمندانه ای در میانشان داشته باشد و از طرف دیگر سرخوردگی ناشی از آن موجب افراط در نوشیدن الکل و بیکاری و بیعاری شده باشد. در هر صورت مردان ایرلندی داستان, اکثراً دچار آفت دوم هستند و زنانشان درگیر خرافات مذهبی... و کتاب چه عالی اینها را به تصویر می کشد.

پدر وقتی مست به خانه برمی گردد مدام سرودهای انقلابی و ملی می خواند و بچه ها را از خواب بیدار و به صف می کند تا سرود بخوانند و قول بدهند که وقتی بزرگ شدند در راه ایرلند شهید شوند! بامزه ترین بخشش زمانی است که تلاش می کند از دوقلوهایی که هنوز به حرف نیافتاده اند چنین قولی را بگیرد!!

پدر مردی است که همانند مردان دیگر وقتی در صف دریافت بیمه بیکاری می ایستد , در مورد مسائل جهانی و مدیریت آن خزعبل سر هم می کند و سرآخر همه پول را هم صرف نوشیدن می کند...و اگر کسی از اعضای خانواده از فرط گرسنگی گدایی کند , ناراحت می شود و توصیه های اخلاقی تربیتی ارائه می دهد!

مذهب و مذهبیون

مذهبیون و سردمداران مذهبی برایشان فقط حفظ ایمان مردم مهم است چرا که ایمان در کنار جهل ملغمه ای می سازد که خوب سواری می دهد.دایره بسته ای می سازند و پیروانشان جرئت خروج از این دایره را ندارند و البته همه کسانی که از این دایره خارجند فنا شده اند. به همین خاطر است که راوی, وقتی یک پروتستان را می بیند در ذهنش این سوال ایجاد می شود که این آدمی که روحش فنا شده است واقعاً چه احساسی دارد و به چه امیدی زنده است و...

شرعیات در مدارس با زور و اجبار به بچه ها آموزش داده می شود که اغلب موقعیت های خنده دار ایجاد می کند. زبان لاتین هم مانند عربی خودمان زبان بهشتی است و در دروازه بهشت نقش کلیدی دارد. دوست داشتن مختص خداوند است, زشت است که آدم به پدرش بگوید دوستت دارم و... توسلات مضحک برای دفع بلایا و بیماریها , بیداد می کند و قدیس و قدیس بازی در اوج خود در کل داستان جریان دارد ... کشیش ها مدام از فقر عیسی و حواریون می گویند و مردم را به تحمل گرسنگی و فقر می خوانند اما آنجا هم! خودشان از بهترین غذاها و نوشیدنی ها بهره می برند...

دستاورد این نوع مذهب , از نظر من و با توجه به برداشتم از متن کتاب, ایجاد یک والد گنده و قوی در روان آدمیان است که مدام آنها را دچار عذاب وجدان می کند. هرچند راهکار اعتراف و توبه به راحتی جلوی پای مومنین و مومنات گذاشته می شود تا از این عذاب خلاص شوند , اما آن والد گنده پوست از تن زندگی آدم می کند!

دو تیغه یک قیچی

معلم می گوید مرگ در راه ایمان افتخار بزرگی است و پدر می گوید مرگ برای ایرلند افتخار بزرگی است و من مانده ام که آیا اصولاً کسی می خواهد ما زنده بمانیم؟...

ملی گرایی و مذهب هر کدام توانایی انسجام و همبستگی مردم را دارند اما معمولاً نتیجه ای که از انواع افراطی آن حاصل می شود را من از زبان پیرمرد محتضری که در گوش راوی نجوا می کند می گویم:

در زندگی فقط کشک خودت را بساب.

ویژگی های مثبت اثر

از نظر من خواننده دو ویژگی مناسب این کتاب که باعث شد مثل کنه به آن بچسبم و ببلعم زبان کودکانه و طنز شیرین آن بود. نویسنده توانسته یک سرگذشت مشقت بار را به گونه ای بیان کند که خواننده بین گریه و خنده نوسان کند و در انتها راضی بیرون بیاید. شاید بتوان گفت که حدود چهل پنجاه صحنه به یاد ماندنی در این زمینه خلق شده است که یکی از یکی بهتر... بیخود نبود که این کتاب بیش از یک سال در صدر پرفروش ترین کتابهای آمریکا قرار داشت. از آوردن مثال جهت طولانی نشدن مطلب منصرف می شوم فقط بگویم که صحنه های اولین عشای ربانی و اولین اعتراف راوی معرکه بود (کلاً همه اعترافات باحال بود), یا ذکر نحوه به دنیا آمدن مادرش و توسل به قدیس های مختلف و...

تنها از یک نوجوان برمی آید که وقتی از روی مدارک ازدواج پدر و مادرش بفهمد که به جای گذشتن نه ماه او طی 5 ماه به دنیا آمده است, نتیجه بگیرد که حتماً معجزه ای رخ داده و لذا او در آینده قدیس می شود!!

***

مطالعه این کتاب خواندنی را که در لیست 1001کتاب حضور ندارد اما در لیست ده کتاب برتر امسال من! قرار گرفت را به همگان توصیه می کنم. فرانک مک کورت که دبیر بازنشسته ادبیات بود با نوشتن خاطرات خود (که این کتاب بخش اول این خاطرات است و بعدها با توجه به موفقیت اثر ادامه آن را نیز نوشت) به یک میلیونر تبدیل شد و در تایید این کتاب این را هم اضافه کنم که جایزه پولیتزر را هم نصیب نویسنده اش کرد. مک کورت دو سال قبل در اثر بیماری سرطان از دنیا رفت اما با خلق این آثار جاودانه شد.

قصه پر غصه ترجمه و بازار نشر

زیاد کش نمی دهم. این کتاب طی حدود شش سال شش بار ترجمه شده است. تمام. و طبیعتاً برخی ناشران هم طبق روال معمول اقدام به تغییر جزیی عنوان می کنند که خلاصه خیلی ضایع نباشد...:

خاکستر آنجلا        پریسا محمدی نژند    نشر درفام       1377

اشک آنجلا           زهرا تابشیان            دشتستان        1378

اجاق سرد آنجلا     گلی امامی             فرزان روز           1379

خاکستر آنجلا        نینا پزشکیان    نامک و بدرقه جاویدان  1380

رنج های آنجلا       ابراهیم یونسی         قطره              1383

خاکسترهای آنجلا  منیژه شیخ جوادی     پیکان             1384

........................

من ترجمه خانم امامی را خوانده ام که قابل قبول بود اما یک نکته و جند اشکال را ذکر می کنم. نکته این که در یک سوم پایانی یا دقیق تر بگویم از ص465 به بعد کمی پرش نامتعارف , محسوس است. نمی دانم علتش سانسور بود یا چیز دیگر... مثلاً اینجا برنامه آموزش دوچرخه سواری تدارک دیده می شود اما شش ماه بعدش هیچی به هیچی(دو سه صفحه بعدش) یا یکی از شخصیت های داستان بدون هیچ توضیحی غیب می شود!...یه جورایی پیوستگی اثر مخدوش شده است .

نیاز به ویرایش در ص3 پاراگراف سوم(جنگ با ارتش آزادیخواه ایرلند!؟ جنگ به همراه ارتش...) , ص94 (سطر11علیم؟ الیم) , ص156 و ص178 (اصراف؟ اسراف) , ص298 (سطر2 اونیل؟ اولیور) , ص301 سطر آخر و ص306 سطر11 نیاز به ویرایش دارد. ص369 سطور آخر نیز به همچنین (این ایراد که ناشی از اتصال بدون واسطه گویندگان دیالوگ هاست اینجا خودش را نشان می دهد...کاش با یک علامت جدا می شد...در همه جا البته) ...

.

پ ن 1: فیلمی هم بر اساس این کتاب در سال 1999 ساخته شده است. اینجا

پ ن 2: کتاب من چاپ اول , تیراژ2200 نسخه , 600 صفحه , قیمت مخدوش (برچسب 4500تومان)!

نظرات 29 + ارسال نظر
hazhir پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ http://zoo5000.blogfa.com/

گاهی وقت ها آدم بهت حسودیش میشه! تو این همه کتاب رو کی خوندی؟

سلام
دو سه روز ماموریت داشتم و می رفتم سمت جاجرود...توی راه مشغول این کتاب بودم...خیلی حال داد
وقتی کتاب ور دستت باشه هرجایی می تونی دربیاری و بخونی
اینجا همونجاییه که می گن حسادت خوبه

که پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:20 ب.ظ

آدم این کتابا رو که می خونه یه حس جهان وطنی ای بهش دست می ده.
یعنی وقتی می بینی همه جای دنیا آدما رو یه جور خر می کنن احساس می کنی خب خدارو شکر من تنها نیستم!

سلام
بله شباهت ها خیلی زیاده...بالاخره همه انسانیم...
اما تفاوت هایی هم هست... اونا خیلی سختی کشیدند تا به یه جاهایی رسیدند اما ما اصولاً اهل سختی کشیدن نیستیم

ص.ش پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

وای چه قدر حساسانه خوندید. یعنی خوبه یا بده؟
یعتی اگه به دید نقد بخونیم کتابارو خوبه یا کلا بده .؟
اصلا نقدی نه قیاس چی؟
ای وای من .....

همی دانستم که هیچ نمیدانم . (آیکون پرچم سفید تسلیم با میله بر فراز عقل و اینا)

سلام
نه اونقدر هم حساس نمی خونم...هرجایی نظرم جلب میشه یه علامتی میزنم و بعد از اتمام کتاب میرم سراغشون... بعد روشون یه خورده فکر می کنم (مثلاً توی جلسات پرباری که می رویم در محل کار!! ) بعد پخته که شد میشه این...
با کتاب باید حال نمود حالا به هر روشی

منیره جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ق.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام
آمانوئل ، همکلاس ایرلندیمون بود که چون به مشکل پوستی دچار بود از سربازی معاف شده بود و خودشو نجات داد. بیماریشو دوست داره چون باعث نجاتش شده . خونه8 متری شو خیلی دوست داره چون باعث آرامشش شده . آلمان رو دوست داره چون بهش آزادی میده . گیاه خواره و همه جانداران رو به اندازه خودش دوست داره . ناگزیر بودم از مقایسه اش با خودمون .
و دیدن حس خوش بختییش خوش حالم می کرد .
حداقل شادی رو شناخته بود .
شاید به خاطر این که بد شانس تر از ما بودند ... شایدم نه .
....................
ممنون از این همه خوب نوشتن ها

سلام
به امانوئل سلام برسون و بگو میله گفت ایشلیبیدیش مک کورت اند یو
البته گرامرشو درست کن بعد بگو
و بهش بگو افسانه کوهالین را برایت تعریف کند و بعدش نحوه انتخاب همسرش را هم اگر دوست داشتی جویا شو
ممنون

سرونار جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ

سلام
این کتاب از آن کتاب هایی است که وقتی دستت می گیری فقط بچه ات می تونه مجبورت کنه زمین بگذاریش
والا اگه بچه ای در کار نباشه کل زندگی رو می گذاری زمین و کتابو تا ته میری
در ضمن آقای میله نثر شما هم بسیار جذاب و زیبا این کتاب رو توصیف کرده اصلا هم زیاد نیست

سلام
اوهوم که این طور... پس دیگه حتماً به خانم ها و آقایان توصیه می شود بلکه یه کم از گیرودار این تکرار و مکررات دربیان...
ممنون
ببینم دوستان دیگر هم همین نظر را در مورد زیادی و کوتاهی مطلب دارند یا خیر

درخت ابدی جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
انگار هروقت اسمی از مذهب و ملی‌گرایی میاد وسط، آسمون یه رنگ می‌شه.
ظواهر امر و البته، توصیفاتت نشون می‌ده که با داستانی خوندنی طرفیم. بد نیست ترجمه‌ی یونسی رو هم تورقی بکنم.
ضمنا فیلمش هم باید دیدنی باشه، چون کارگردانش آلن پارکره.

سلام

..........
خوندنی است درخت...یه تورقی بکن ببینیم مرحوم یونسی چه کار کرده...البته این ترجمه من هم روون و خوب بود...
عکس های فیلمش رو دیدم ...چهره آنجلا رو خیلی پسندیدم برای این نقش ... یا چهره خود پسربچه...
دیدی جای ما رو هم خالی کن

مدادسیاه جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ب.ظ

درود بر میله ای که آخرین روزهای سال را هم از دست نمی دهد.
میله گرامی، همین مقدار که از داستان نوشته ای و چنان که نوشته ای ـ حتی بدون آن توصیه آخر به خواندن کتاب ـ کافی است تا آدم را به خواندن آن ترغیب کند.

سلام بر مداد عزیز
روزهای آخر سال اگر بتوان از زیر بعضی امور شانه خالی کرد و کتاب خواند باید گفت که حقا هنرمندی
امیدوارم بخوانید و رضایت هم داشته باشید
ممنون

امیر جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ

درود بر برادر کتابخور و کتابدوست ما
الان مشغول مطالعه ؛گذر از رنجها؛ هستم. اصولا با داستانهای پرشخصیت و تاریخی حال میکنم.
از کتابهای شما:
رگتایم
اجاق آنجلا
۱۹۸۴
تراژدی آمریکایی
مرشد و مارگاریتا
برای 91 انتخاب شد
مخ less شما هم هستیم

سلام بر امیر
وبلاگو چرا فرستادی رو هوا!!؟
امیدوارم که رضایتتان جلب شود از این کتاب های انتخابی
ما بیشتر

آنتی ابسورد جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

سلام میله جان
1-جالب بود.باید داستان خوبی باشه. اصولا داستان هایی با این سبک خیلی جالب و با حالن.اینطور نیست؟
2-در مورد انگلیسی ها هم که وجه اشتراکی است بهرحال و البته تفاهممان بر سر تئوری های "دایی جان ناپلئونی"!
3-البته در مورد انگلیسی ها این رو باید بگیم که:برای هرچی فرهنگی و فلسفه ای دارن.مانند چطوری بخندیم،چطوری چای یا قهوه بنوشیم؟چطوری ... همینطور مثلا اونها علاقه ی خاصی به ارسطو و خداشناسی ارسطویی دارند که الگوی پادشاهی شون از فلسفه ی ارسطو گرفته شده.
4-در مورد شکسپیر هم باید بگیم:هر وقت سیدجمال ایرانی شد و مولانا ترک شد،شکسپیر هم ایرلندی میشه البته شاید ایرانی هم بشه!
5-سپاس

سلام
1- بله به خصوص اگر طنز و روانی خوبی داشته باشند
2- ایرلندی ها دیگه
3- ممنون من که دیگه ناامید شدم لیورپول به روزهای اوجش برگرده
4-شکسپیر که پنبه اش خورده همه آثارش ترجمه هایی بودند که از آثار مسلمین و به خصوص ایرانیان مسلمان انجام شده بود که در جنگهای صلیبی به دست اونا افتاده بود
5-ممنون

نسرین بانو جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ http://mayvane.blogfa.com

معلم می گوید مرگ در راه ایمان افتخار بزرگی است و پدر می گوید مرگ برای ایرلند افتخار بزرگی است و من مانده ام که آیا اصولاً کسی می خواهد ما زنده بمانیم؟...

جدی ها.راستی من تصمیم دارم ( اگر بگذارند که بعید است ) تو تعطیلات کافکا در کرانه رو بخونم.
راستی دستتون درد نکنه.طوری نوشتین که حتما میرم دنبالش و پیداش می کنم.

سلام
این پاراگراف انتخابی, ادامه اش خیلی سوزناک و تاثیرگذار بود منتها من به واسطه لوث نشدن داستان فقط این تکه اش را گذاشتم...
من از موراکامی هنوز چیزی نخوندم...حقیقتش توی پست آخر دوست مشترکمون خانم داوران اشاره ای به روده دراز بودنش شده...من یه کم با این تیپ کتابا مشکل دارم
اما در مورد "اگر بگذارند"... من فقط می تونم از اینجا انرژی مثبت ارسال کنم شما می تونید
حتماً ...فکر کنم مطمئناً خوشتان خواهد آمد.
ممنون

زهرا شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

امشب که برحسب اتفاق شب تولدم هم هست به صورت خیلی تصادفی بلاگ مداد سیاه و بعد هم اینجا رو کشف کردم و از لحظه ی کشف بابت دریافت چنین هدایایی (شما بگید ناخواسته) دارم به خودم تبریک می گم

در مورد کتاب هم باز برحسب اتفاق هف هش سال پیش به عنوان هدیه تولد برای آبجی محترم ابتیاع نمودم که بعد ازش قرض کردم برای مطالعه، یادمه ترجمه رو دوست نداشتم و الان خیلی دقیق خاطرم نیست اما به نظرم جزء کتاباییه که تصاویر یا بعضی جزئیاتش تا آخر عمر دست از سرت برنمی دارن... صحنه لیس زدن و بعد خوردن روزنامه اغلب با دیدن یا تورق روزنامه های باطله (اگه چرب و چیلی باشن خصوصا) برام مرور می شه یا خوردن تخم مرغ که چه مهم و شاهانه بود، درخت آلوی خونه مادربزرگ یا سگا و گداهایی که برادر فرانک هر بار خونه می آورد... و این که بعد از خوندن متحیر از این همه فلاکت حتی خوردن نون خالی هم حس دیگه ای داشت...

سلام دوست عزیز
تولدتان مبارک
من هم به خودم تبریک می گم
....
شما ناخواسته به یکی از فواید خرید کتاب به عنوان هدیه اشاره کردید یعنی هر چیز دیگری می خریدید برای آبجی مثل این خیر و برکت نداشت
اون صحنه لیس زدن روزنامه واقعاً تاثیرگذار بود و از این صحنه ها بسیار داشت مثلاً اون شبی که با همکلاسیش رفت خونشون خوابید!نحوه دستشویی و اینا و پله هایی که تصویر کرده بود...
آدم واقعاً بعدش احساس خوشبختی می کنه
ممنون

[ بدون نام ] شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام. من پیانیستم. برای جا نموندن آی دی توی کامنتدونی مدیر مجبورم این مدلی بنویسم. دیشب با موبایلم متن رو خوندم. خیلی قشنگ نوشته بودین و الحق که اونم کتاب خوبیه که باید رفت دنبال خریدش تو این بی پولی. ولی گفته باشم اگه گریه دار باشه خودتون میدونین. البته من برای هر چیز کوچیکی گریه میکنم. ولی خوب دیگه گفتم که گفته باشم.
خوب دیگه به همه دوستان از همین تریبون سلام میکنم و خداحافظ.

سلام بر پیانیست غایب

خوبه حتماً بخونیدش...
بین خنده و گریه در نوسان خواهید بود
دوستان هم سلام می رسونن

فرواک شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
واقعاً باید بهتان تبریک گفت بابت فزونی وقت و اینا...
باید سر وقت و سر حوصله بخونمش...
گرفتارم فعلاً...

سلام
الان اگه بدونی توی چه وضعیم
بخوانید حتماً

ققنوس شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

چند سال قیل خوندمش، احساس مشابهی داشتم همون نوسان بین خنده و گریه! همین ترجمه رو خوندم ولی اندازه شما شاید دقت نکردم که ایراداشو ببینم.
به هرحال یکی از کتابای محبوب منه که معمولن پیشنهاد خوندنش رو به دوستان میدم.
اون صحنه اولین عشای ربانی و بالا آوردن جسم خداوند تو حیاط خلوت مادربزرگ محشر بود

سلام
البته خیلی هم ایراد نداشت
کتابیه که آدم با خیال راحت می تونه پیشنهادش بکنه
اون قسمت و اعترافاتش عالی بود

بی مرز شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ http://bimarz000.blogfa.com/

درود ...
عالی بود ..معرفیتــ...
باید خیلی جالب باشه [کارای آلن پارکر رو دوست دارم اما این یکی رو هنوز ندیدم..واجبشد..
تیکه ی دو لبه ی قیچی هم حرف نداشتـــ..

سلام
ممنون
واجبه آقا واجب...البته من با آلن صنمی ندارما
مخلصیم

somaye06 شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ب.ظ

سلام
خوبین؟
یه کتاب بهتون معرفی میکنم که مطمئنم خوشتون میاد
اخرین انار دنیا نوشته بختیار علی
سال نو مبارک

سلام
ممنون خوبم...
ممنون از معرفیتون...توی ذهنم می مونه
سال نو شما و خانواده محترم هم مبارک

لیلی مسلمی یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ق.ظ

خیلی کتاب قشنگیه... دوستان ما هم مصاحبه ای از فرانک مک کورت را در مجله چوک ترجمه کردند جالبه.

سلام
آره تعریفش رو از شما شنیده بودم قبلاً
ممنون از معرفی این کتاب

قصه گو یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

اینجور که گفتی حتمن می رم می خرمش (البته نمی دونم کی بخونم)
دارم برادران کارامازوف رو بازخوانی می کنم و به همین مشکل ترجمه برخوردم. آی خدای من یه ترجمه مزخرف می تونه یه شاهکار ادبی رو به گند بکشه.
راستش داشتم فکر می کردم که پنج ماه بعد از ازدواج به دنیا آوردن بچه خیلی معنا داره. اما نتیجه گیری اون نوجوان از همه معرکه تر بود.
خوشمان آمد.

سلام
حتمن
برادران ترجمه کیه؟ من دولاره تو چاه نیفتم
آره نتیجه گیری توپی داشت

فرواک یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:22 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
خوندمش این کتاب رو هم. اگه به واقع طنزهاش نبودند، دپرس می شدم از فلاکت هاشون. البته طنز داستان ابتدای کتاب بیشتر بود. زمانی که خواننده هنوز درگیر فلاکت های خانواده ی فرانک نشده. مثل اشاره ای که به غسل تعمید گرفتن فرانک کردید. یا اصطلاحی مثل خواهران سینه برجسته یا طرز برخورد پدر خانواده با کشیش و کلیسا. اما رفته رفته طنز شیرینش به نظرم به طنزی تلخ بدل می شود که اگر نبود داستان ملال آور می شد. مک کورت مذهب و سنت رو نشانه رفته. افراطی گری شدید و این یعنی سلطه. یعنی استثمار.و هدف دیگه ش رهایی از بند بود که با امریکا رفتن بدست می آمد.
ممنون بابت معرفی تمام کتاب های خوب.

سلام
دیدن فلاکت ها هم کم بی اثر نیست... آخه بعضی ها فکر می کنند اروپا و آمریکا و اینا همیشه گل و بلبل بوده... سختی کشیدند تا به اینجاها رسیدند...
طنز کتاب به نظر من هم خوب بود... آخه من طنز تلخ رو دوست دارم
حالا در کل دوستش داشتید؟

فرواک سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام دوباره
آره دوستش داشتم. کتاب خوبی بود.
عکس روی جلد رو هم بیشتر از عکس های فیلمش دوست داشتم. شیطنت از قیافه ی بچه هه روی جلد می باره. دقیقاً مثل خود فرانک.
راستی شما هم مثل من برای شخصیت پدر تو تعارض گیر کرده بودید؟ به نظرم نویسنده نمی خواست چهره ش رو منفی نشون بده، یه جورایی دوستش داشت پدر رو.

سلام
آره خب ...یه آدم عوضی مستاصل دوست داشتنی گند
همین که فحش های داغ داغ نکشیده به باباش نشون می ده که واقعاً دوسش داشته
یک همچین شخصیتی رو توی یک رمان که هنوز منتشر نشده دیدم که اینو میذاره توی جیبش!!!! یک پدر و مادر خفن اینجوری!! البته قدرت قلم نویسنده اش نصف مک کورت هم نبود... اونجا هم دختری که راوی بود از پدرش همیشه به نیکی یاد می کنه...در حالی که خواننده بعضی وقتها می خواد اسم باباهه رو روی کاغذ بنویسه و جرش بده

پری ماه یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ق.ظ

حدس می زنم فقط وقتی که کودکی به این تلخی داشته باشی می تونی در چهل سالگی اینقدر خوب جزئیاتش رو به یاد داشته باشی!
بجز مواردی که شما بهش اشاره کردین، معصومیت و پیوند مستحکم خانوادگی و مهر و محبتی که بچه ها به والدین و خواهر و برادر هاشون دارن برام جالب بود.

سلام کلن حس می کنم که از خواندن این کتاب لذت برده اید...این طور نیست؟...خوشحالم این که شما هر کتابی را که می خوانید به وبلاگ من سر می زنید و زحمت کامنت را هم می کشید دلگرمی عظیمی است. حقیقتن گاهی خودم را شدیدن بدهکار می بینم. چون شما وبلاگ هم ندارید که من تلافی کنم. این حرفها جایش اینجا نیست ولی خب چون تنها راه ارتباطی همین جاست من از شما پریماه عزیزم تشکر ویژه می کنم. امیدوارم که در همه مراحل زندگیتان موفق باشید دوست عزیز من. .................. من هم گاهی احساس می کردم که کودکی تلخی داشتم اما وقتی این کتابو خوندم دیدم بابا خیلی کویت بوده وضعم

انا جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:09 ب.ظ http://khaterat.co.uk

از نوشتن ات بسیار لذت بردم. ممنون. میتوانی لطفا در ایملی براین بنویسی کدام ترجمه بیشتر قابل اعتماد است. من شرمنده ام که این سئوال را میکنم. چون میخواهم متن انگلیسی اش را بخوانم دوست دارم یک ترجمه فارسی خوب هم در کنارم باشد تا اگر به اشکالی برخوردم به آن نگاه کنم. از راهنمایی شما ممنونم

سلام
ممنون از لطفتان.
نظرم را فرستادم.

فریده سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام،من هفت سال به این کتاب دیر رسیدم
عالی بود عالی ، ممنون بابت معرفی
نوشتین این کتاب جزء ده کتاب برتر شماست
امکانش هست نه کتاب برتر دیگه رو معرفی کنید ،ممنون میشم

سلام
خوشحالم که از خواندن این کتاب لذت بسیار برده‌اید.
نوشته بودم جزء 10 کتاب برتر آن سال قرار گرفت... که به حق هم همینطور بود و هنوز هم این کتاب را به خیلی از دوستان توصیه می‌کنم. برای توصیه کتاب به این مطلب مراجعه کنید:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1397/01/27/post-673
بعد از خواندن این مطلب و لیستی که در ادامه‌اش آورده‌ام باز هم در خدمت خواهم بود.
موفق باشید

نیکی دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 06:36 ب.ظ

سلام
1-ممنون از معرفی تون واقعا لذت بردم
2-خداروشکر فرانک یک میلیونر شده انقد که سختی کشید...
3-این روزا دائما در حال گیر دادن به پسرم برای درست مصرف کردن مواد غذایی هستم
4-همه جا از فدا کار بودن آنجلا می گویند... ولی من شخصیت اش رو دوست نداشتم اصلا فدا کار نبود و حتی مدیر هم نبود ...دائما خودش رو می باخت و کم می اورد و سیگار می کشید و... اگر پولی به دستشان می رسید نمی توانست پس انداز کنه ... ولی دیدیم که فرانک 15 ساله این کارو کرد اخر سر هم انجلا اون کار افتضاح رو کرد که البته در تغییر سرنوشت فرانک بی تاثیر نبود
5-به نظر شما داستان را ادامه بدهیم؟
6-کتاب من چاپ پنجم ترجمه گلی امامی و قیمت 38000 تومان فک کن اخه چقد تفاوت چقد تورم
7-خوبه به تعطیلات خوردیم شاید من بتونم زودنر کتاب بعدی را تموم کنم

سلام
عذرخواهی بابت تاخیر
1- نوش جان رفیق.
2- نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود...
3- واقعاً کاش می‌شد بچه‌هامون خیلی زود چنین کتابهایی رو بخونند
4- آنجلا با این شوهری که داشت نفس ادامه حیاتش فداکاری بود کاش همسران هم چنین کتابهایی بخوانند و ببینند انواع دیگری هم هست ولی خارج از شوخی موافقم که مدیریت نداشت اما اون کار افتضاح رو یادم نمیاد چی بود...بیشتر از شش سال گذشته است و این مورد یادم نمیاد
5- منظور خواندن ادامه داستان است یا نوشتن ادامه آن!؟
6- هووووم... تقریباً ظرف شش سال هشت برابر شده است... آدم به فکر می‌افتد
7- حتماً می‌توانید.
در همین حال و هوا یاد کتاب دیگری افتادم به نام «قصر شیشه‌ای»... مال انتشارات هرمس است. خواندن آن هم خالی از لطف نیست.

نیکی یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام
آنجلا بعد از اینکه شوهرش رفت انگلستان و بی خرجی موند از در و دیوار های خانه به عنوان سوخت استفاده کرد که منجر به متلاشی شدن خونه شد و به کمک مادرش به منزل جوانی(به اسم لامان) که از اقوام دورشان بود پناه بردن که بعد از مدتی با لامان رابطه برقرار کرد که فرانک دقیقا متوجه شد و در ضمن کتک مفصلی هم از لامان خورد(به علت خالی نکردن لگن ادرار لامان) و همان شب در بین گریه هایی که زیر لحاف میکرد متوجه شد مادرش باز پیش لامان رفت و.... که خیلی خیلی عصبی و ناراحت شد و اون خونه رو ترک کرد پیش دایی اش رفت و از اونجا بود که تقریبا مستقل شد ... ادامه زندگی نامه فرانک در کتاب دیگری چاپ شده است منظورم خواندن ادامه داستان بود که شما پیشنهاد میکنید یا خیر
در مورد همسران و مقایسه با انواع دیگر موجود : راستش گاهی وقتا حس میکنم وقتی هم که زیادی خوب باشیم دوست داریم طرف مقابل این خوب بودن رو درک کنه و وقتی نمی کنه و متوجه اش نیست بدتر باعث سرخوردگی خودمان میشه پس بهتره انتظار ی نداشته باشیم و خوب باشیم چون خوب بودن مرد یا زن در زندگی به جای اینکه بیشتر به طرف مقابل حس خوبی بده به خودش میده چون این خوب بودن به خودش بر میگرده و از زندگی بیشتر لذت می بره
ممنون از معرفی کتاب قصر شیشه ای حتما باید دوباره کتاب تهیه کنم چون دو تایی که شما پیشنهاد دادید تموم شد ...
راستی یک سوال من شروع کردم دو باره کتاب هایی مثل بیگانه ،عقاید یک دلقک و... را که قبلن خونده بودم و لذت نبردم رو می خونم به نظر شما کار درستیه یا دیگه اونا رو کنار بزارم و کتاب های جدید رو شروع کنم؟
ببخشید طولانی شد ممنون

سلام
آهان یادم آمد... ممنون... در واقع کار آنجلا ناخواسته باعث شد فرانک مستقل بشود... از این زاویه کارش قابل توجیه است
در مورد ادامه داستان من تجربه‌های خوبی در این ادامه‌نویسی‌ها ندارم! مثل بر باد رفته و... البته بدم نمی‌آید کسی بخواند و نظرش را به من بگوید
موافقم که خوب بودن بدون چشمداشت تاکتیک و استراتژی مناسبی در مقابله با این دنیا است.
برای خواندن دوباره آنها زیاد عجله نکنید... وقت بسیار است. از میان این کتابها می‌توانید برنامه‌های بعدی خودتان را انتخاب کنید:
خاطرات یک گیشا
زندگی در پیش رو
خانه ارواح
خرده‌جنایت‌های زن و شوهری یا نوای اسرارآمیز (هر دو نمایشنامه‌ةای کوتاهی هستند از اشمیت)

نیکی دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 08:45 ق.ظ

سلام
بله این تعطیلات خیلی کمک کننده بود ممنونم
راستش همیشه از این موضوع که کتابی را می خواندم و بعد از چند سال فراموش می کردم قسمت هایی از کتاب رو خیلی ناراحت بودم احساس می کردم شاید حافظه خوبی در این مورد ندارم یا شاید با متن ارتباط برقرار نمی کنم ولی دیدم حتی کتاب هایی رو که خیلی دوست داشتم هم همین اتفاق در مورد شون افتاد دلیل اش رو نمی دونستم..... تا اینکه شما هم گفتید قسمتی از کتاب رو فراموش کردید کمی حس بهتری داشتم که در واقع همه اینطور هستند ولی اخه اگه قرار باشه بخونم بعد یادم بره که چی خوندم پس خوندنش چه اهمیتی داره دوست دارم وقتی کتابی رو خوندم هر زمان در موردش صحبت شد بتونم اظهار نظر کنم ... البته همه هم مثل من نیستن دوستی کتابی رو که سال ها قبل از من خوانده بود تمام جزئیات و اسم شخصیت هاش رو یادش مونده بود ... راستش خواستم نظر شما رو بدونم باید کتاب ها رو عمیق تر بخونم ؟ چند بار بخونم ؟ یا چی؟
ممنون از معرفی کتاب های جدید و اینکه این راه کتاب خوانی را برای من آماتور روشن می کنید

سلام
نگران فراموش شدن ریزه‌کاری‌ها و زیر و بم داستان نباشید. من هم یک زمانی مثل دوست شما بودم و اگر می‌خواستم فیلم و یا کتابی را برای دیگران تعریف کنم کاری می‌کردم که طرف بی‌نیاز از دیدن یا خواندن آن می‌شدند! البته خواهر و برادران من از دست من فرار می‌کردند و بعضاً با من برخورد جدی می‌کردند که چیزی را تعریف نکنم! اما طبعاً این قضیه پایدار نماند و نمی‌ماند...
البته عمیق‌تر خواندن و دوباره خواندن برای فهم دقیق‌تر را توصیه می‌کنم. بسیار مفید است. بهتر است تعداد کمتری بخوانیم اما با کیفیت بخوانیم.
اما از طرف دیگر بابت فراموشی نگران نباشید. مطمئن باشید آن اثراتی که باید بگذارد را به صورت درازمدت خواهد گذاشت. همچنین به این هم توجه داشته باشید که بخشی از فایده رمان در همان لحظه خواندن دریافت می‌شود (سرگرمی، فراغت از دنیا، تمرکز و...) و بخشی هم در زمان نشخوار آن پس از خواندن... که فراموشی آتی به این دریافتی‌ها خدشه‌ای وارد نمی‌کند.

نیکی سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام
زمان نشخوار آن پس از خواندن...
واقعا خواندن کتاب لذت هایی داره که انگار برامون عادی شده این به قول شما دریافتی ها واقعا برام لذت بخش اند ممنونم

سلام
لذت تان مستدام باد دوست من

اینقدر شما باحال معرفی کردیه بودید این رمان رو که ما هم به پیروی از شما معرفیش کردیم در سایتمون...
برقرار باشید

سلام
ممنون از لطف شما... البته معمولاً وقتی از جملات یک نوشته بهره می بریم بد نیست که در این مورد خواننده را آگاه کنیم... یا از طریق لینک یا بیان مستقیم.
سلامت باشید

Madi چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 08:05 ب.ظ

سلام.
من خوندن کتاب رو تازه تموم کردم و بسیار لذت بردم. خیلی دلم میخواست فیلمش رو هم ببینم که پیدا نکردم. لطفا اگه کتابی با این حال و هوا و همین کیفیت میشناسید به من معرفی کنید. متشکرم

سلام دوست عزیز
بابت تاخیر در پاسخگویی عذرخواهی می‌کنم.
برای انتخاب کتاب می‌توانید از این مطلب و لینک‌های آن بهره ببرید:
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1398/07/09/post-734
اگر بخواهم خودم کتابی به عنوان کتاب بعدی پیشنهاد کنم به این موارد اشاره می‌کنم:
خاطرات یک گیشا اثر آرتور گولدن
ژرمینال اثر امیل زولا
خانه ارواح اثر ایزابل آلنده
موفق باشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد