میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

صدای من را از ته قضیه می شنوید!

فاتح شدم / خود را به ثبت رساندم /.../ دیگر خیالم از همه سو راحتست !!!

بالاخره پس از طی کردن مسیر بیش از یکساله و درگیری های فراوان , محل کار میله در سازمان تغییر یافت. (آیکون نفس راحت!)

الان فرصتی نیست که کل داستان را شرح بدهم اما اجمالاً می گم این رییس ما میانه خوبی با من نداشت و حکایت ها با هم داشتیم و چون اینجا قدرت دست ایشان بود طبیعتاً حکایت های فوق الذکر شیرین نبود! طرف هر روز روی اعصاب بود , عدم اعتماد خفنی نسبت به من داشت که نمی دانم ناشی از چه بود!! آخه یه میله بی آزار و به خصوص با اینرسی بالا (از این جهت که هر خزعبلی را تحمل می کرد و تکون نمی خورد) چه ترسی داشت؟ نمی دانم! این پروسه می توانست تا آخر (مثلاً زمان حضور آقا یا زمان بازنشستگی و...) ادامه پیدا کند. اما پارسال با سیخونک های خاص و متعددی که ایشان زد بالاخره میله تکانی خورد!

نبرد شروع شد و واقعاً دست من به جایی بند نبود و مقامات بالاتر هم تنها هنرشان پیچاندن بود. با هرکسی که دستم رسید صحبت کردم و خوشبختانه آتش مناقشه را ایشان همیشه روشن نگاه داشت! (به خاطر همان اینرسی بالای خودم می گویم وگرنه اگه رعایت می کرد و سیاست داشت شاید من هنوز داشتم اونجا ناله می کردم! والله!) و بلکه نفت هم می پاشید... پاداش مرا صفر کرد, ارتقای مرا تعلیق کرد و از مزایا تا آنجا که می توانست زد... و از همه مهمتر با همدستی مدیر شروطی برای جابجایی من گذاشتند که این داستان نوح را تداعی می کرد:

وقتی قرار شد نوح از هر نوع حیوانی یک جفت را سوار کشتی کند مجبور به انتخاب بود و به خاطر همین, اقدام به گرفتن آزمون شفاهی از متقاضیان نمود... خلاصه پارتی دارها و نظر کرده ها با چنین سوالاتی روبرو شدند: 2+2 یا دو دو تا و اینا... نوبت به یکی از حیوانات بدون پرچم رسید. نوح نگاهی انداخت و پرسید : توان پنجم آرک تانژانت مجذور عدد پی چند میشه (البته با ده رقم اعشار!)؟ فامیل ما هم گفت نبی جان نمی خوای سوار کنی بگو سوار نمی کنم دیگه این جنگولک بازیا واسه چیه...

الغرض همه آن مسیرها طی شد و طبیعتاً راهی از این کوچه بن بست به بیرون نیافتیم تا اینکه پس از پیگیری های فراوان و ... بالاخره امکان جابجایی پدید آمد.چطور؟! هیچی یه دوستی که از پارسال در لینک پیوندهای وبلاگ من هست و از قضا در مدیریت ما هم حضور دارد (!!!) از قضا با مسئول بالاسریش که از قضا یه دوسالی هم ما در خدمتشان بودیم و می دونم چه اعجوبه ایست به مشکلات شدیدی برخورد... خلاصه زیاد طول و تفصیل نمی دم با هم جابجا شدیم و هر دو هم الان شاد و شنگول و منگول و اینا هستیم!!

  البته این جابجایی از نگاه ناظران داخلی سازمان , عجیب و ثقیل است ولی خوب برای من شیرین است و به قول خدا من می دانم آنچه دیگران نمی دانند!! همه زور می زنند که بروند , اما به سمت بالا و پست بالاتر! من همین پست بی مقدار و نفرین شده !! را گذاشتم و اومدم پایین تر و جابجا شدم! به قول آقایون هزینه دادم و خلاص شدم حالا آینده نشان خواهد داد که من هزینه دادم یا سود بردم. فعلاً که علاوه بر شعر فروغ که در ابتدا آوردم این بیت حافظ رو هم زمزمه می کنم:

زیر بارند درختان که تعلق دارند 

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

این بود خلاصه ای از ته قضیه ... حالا از یه پیچ گذشتم و یه جاده جدید پیش رومه و منم مشغول خشت اول و دوم هستم و دیگه غر ,چی چی؟ نمی زنم! و می چسبم به کتابخوانی خودم ... فقط باید تاکید کنم که:

این شرح بی نهایت کز زلف یار گفتند

حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد

نظرات 26 + ارسال نظر
اسکندری پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام حسین آقا.واقعا آزادی طعم شیرینی داره.پست بالا و پایین تعاریف ماست مهم جاییه که راحتیم.امیدوارم در جای جدیدتان با افکار خشک و قلبهای سخت بر نخورید و براحتی سالیان کاریتان را سپری کنید.

سلام خانم اسکندری
ممنون
البته جای بدون اشکال که نیست... مهم همینه که از اون جنگ اعصاب خلاص شدم...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ب.ظ


از نوح گفتی من هم از یوسف می گویم که از چاه به جاه
رسید
موفق باشی

سلام بر دوست عزیز
که فراموش کردی بنویسی اسمت را...
جاه؟؟ جاه طلب خفنی نیستم! یعنی یه کمش رو هستم
ولی نه توی این سیستمی که الان هستم...
ممنون

بونو پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

سلام
برو خدا رو شکر کن
من محل کارم عوض شده...
طوری قضیه داره پیش میره که یواش یواش دارم مخ تعطیل میشم چه برسه به بی پرچمی....!

سلام
امیدوارم که شما مسیر خوبی را پیدا کنید...
از دایورتیسم غافل نشوید...
من هم تازه اول یه مسیر جدیدم...
بی پرچمی البته یه داستان ویژه ای داره و آرزوی منه...
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/07/28/post-60/

فاطمه پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:30 ب.ظ http://30youngwoman.blogsky.com

به به!!! شما هم به جمع آزادگان این مرز و بوم پیوستید و از زندان های رژیم سازمانتون خلاص شدید .. خیلی جای تبریک گفتن و شیرینی خوردن داره .... شیرینی خوردن!!! شیرینی مجازی

راستی سه گانه خوبه، اولیش تموم شد خوب بود، دومی یه کم خسته کننده است .. شاید هم چون من بدون وقفه خونده ام، الان خسته شدم ... برم ببینم آخر کتاب نظرم چی خواهد بود ...

سلام
ممنون... البته ما کجا و اون آزادگانی که امیدوارم به خانه هایشان برگردند کجا... واقعاً....
شیرینی که حتماً ... به فکرش هستم
...
آورین آورین با چه سرعت خوبی دارین پیش میرین آفرین...
من امروز فردا دیگه قسمت دوم رو می نویسم
دومی یه کم خسته کننده است درسته ... می تونست کوتاه تر باشه...

Helen پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:51 ب.ظ http://www.mydays-h.persianblog.ir

سلام
داستان نوح!!!
بله آقای همسایه من هم خیلی خوشحال شدم که بالاخره امکان این جابه جایی پیش اومد.

سلام
امیدوارم خونه رو هم بفروشیم و با هم بریم یه منطقه خوش آب و هوا تر

ممنون

فرواک پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
پست سازمانی نو مبارک. ایشالا همیشه شنگول و منگول و اینا باشید.
تصمیم خیلی سختی بوده, حالا حالاها کسی راضی نمی شه بیاد سِمت پایین...
موفق باشید( آیکون گل)

سلام
ممنون
آخه همچین پست دندون گیری هم نبود که من شلوغش کردم! ولی خوب فکر کنم دیگه بالا رفتن رو باید فراموش کنم...که چه بهتر! سورپرایز میشم یه وقتی شاید!!!

منیره پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام

بخوان میله صدای تو خوب است !

بخوان به نام آزادی !

که الحال در سرٍ قضیه ای !

در نقطه ی آغازی !

میله ها ایستاده می مانند

ـــــــــــــــــــ
هر چی آیکونه خوبه هدیه به دوست ،شادباش رهایی..

طعمش رو ما در جوانی چشیدیم . همه گفتند بلا نسبت چه احمقند اینها . پشیمون میشن . ما که نشدیم . الهی شما هم نشین . دوست شاد بشید . دشمنان در بند غمند بگذار تا رخسار خندان بمانند ... خنده هاشان بیش باد و شادی شما افزون !

سلام
ممنون خاخور جان ... این شعرت واقعاً عالی بود
ممنون
می خوانم
حتماً
اما نه آواز
دارم می گردم دنبال یه داستان خوب و مناسب

محمد رضا ابراهیمی پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
از قضا میله عزیز دوستی دارم که شرایطش کپی شما بود و به حمد لله و با کوتاه امدن و قید ترفیع و پاداش و بالا رفتن و زیرآب زدن و اینها را زد و حالا به آرامش رسیده و من قسمش دادم جز خوندن کتابهای مورد علاقش دیگه فکر هر درگیری با هر رئیس پارتی دار و بی پارتی رو از سرش بیرون کنه.
آرامشتون مبارک که همه زندگی همین آرامشه

سلام
امیدوارم که به این آرامش برسم
حالا یه مقدار بالا و پایین رو باید ساخت... یعنی هزینه آرامش رو باید داد دیگه...
ممنون

مرد مرده پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ب.ظ http://www.dead-notes.com/

خوشحالم بابت اتفاقات خوبی که برات افتاده ... خوندن خبر خوب همیشه خوبه ... .

سلام
ممنون
همیشه خبر خوب با خبر بد همراهه!!! یعنی ما مدام در آماج اخبار هستیم و خوب بالاخره همه اش خوب نیست...
امروز یه بدش به پستم خورد که ... شاید نوشتم.

ققنوس پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ http://qoqnooos.blogfa.com

به سلامتی بالاخره فاتح شدی تبریک و آرزوی شادی و آرامش

داستان نوح خیلی بامزه بود

سلام
بله ققی جان بالاخره این بهانه هم از دستم بیرون آمد!!!
بدبخت شدم
حالا سر چی غر بزنم!!!

سفینه ی غزل پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام / غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست...
به مبارکی و میمنت. آزادیت مبارک . بی پرچمیت مستدام.
خدایی توی کامنت دونی این پستتون جای نیکادل بد خالیه.
این بود ته قضیه. خب راحت شدیم.

سلام
ممنون شیرین خانم
...........
دقیقاً !!!!
جای ایشون که در چند پست اخیر واقعاً خالیه
جای ایشون در وبلاگ خودشون هم خالیه اینجا که دیگه هچ
...
و البته جای چند دوست عزیز دیگر که امیدوارم که هر کجا هستند به سلامت باشند...
ممنون که منو یاد دوستان غایب انداختید

ن د ا پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ب.ظ http://bluesky1.persianblog.ir/

ای دون ای دون.
چطور کسی پیدا میشه که به میله اعتماد پیدا نکنی. اون هم میله ای به این نازنینی. من واقعا دوست داشتم یک همکلاسی مثل میله داشتم. ادم به این مهربونی. خوش اخلاقی. با انصافی. شوخ طبع.
اوه نه میله جون . چرا جا به جایی موازی انجام ندادی و به جای ارتقا به پست پایین تر رضا دادی؟ حالا این که سمتت پایین تر شده حقوق مزایاتم تاثیر می گذاره یا نه؟ الان مافوقت خوبه؟ این دوست نازنین رو نمی شد معرفی کنی؟

سلام ن.د.ا جان
ممنون شما لطف دارید اون عدم اعتماد هم ریشه هایی داشت که بگذریم ... وقتی اوشون اومد توی اون قسمت من قدیمی ترین نفر بودم و... ولش کن...
..................................
اما جابجایی موازی: من تلاش خودم رو کردم و دو تا واحد دیگه بودند که خواهان من بودند با همون پست خودم, ولی آقایون نوح وار شرایطی گذاشتند که جابجایی امکان نداشت...
وقتی دیدم جریان داره خیلی طول می کشه و من از لحاظ روانی و مالی متضرر می شوم ترجیح دادم که فعلاً فقط ار لحاظ مالی متضرر بشوم

پیانیست پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ب.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

من هم به این نتیجه رسیده بودم که پست بالا جای افرادیه که اعصاب فولادی دارن و ذوب در پستشون شدن و از لحاظ خلق و خو مثل همون آدمایی هستن که باهاشون در حال جنگن. من که همیشه تو مدارس حومه شهر و اصلا تو روستاها بسیار خوشبخت تر کار کردم و راضی تر بودم. ولی مدارس مرکز شهر فقط استرس و جنگ اعصاب داشتم. بهتون تبریک میگم که قراردادهای انسانی در مورد بالا و پایین بودن پست رو قبول نکردین و رفتین جایی که راحت تر کار کنید.

سلام
به به پیداتون نبود...
ممنون
امیدوارم که تا یه مدت قابل توجه آرامش داشته باشم
مثلاً دو سال حداقل

کلاغ شورشی جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ق.ظ http://www.kalagheshoureshi3.blogfa.com

دیگر تمام شد.
به مادر گفتم ...
گمانم برای روزنامه ها پیام تسلیتی فرستاد....

سلام
اثر اون مارتینی هنوز هم هست
نوش جان

درخت ابدی شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام به میله‌ی فاتح.
آقا به سلامتی و خیلی تبریک می‌گم. پس نفری یه دوره "کمدی الهی" افتادیم دیگه

سلام درخت جان
بله واقعاً فاتح شدم... یکی از جبهه ها هم فتح بر خودم بود...
و اما شیرینی!!!
در جستجوی زمان از دست رفته صوتی خوبه؟!!!!!
یا کلیدر صوتی؟!!!
من پایه ام
سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی!... ما را ز سر بریده می ترسانی
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم ...در کوچه عاشقان نمی رقصیدیم

آنا شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ق.ظ

سلام
بابا تو نه که سرعت کتاب خونیت کم بود حالا دیگه روزی دو تا دوتا کتاب می خونی
رسمن اعلام می کنم که از حسادت سرعتت تو مطالعه دارم می ترکم

سلام
بابا از من خیلی پر سرعت تر هم هست... من که عددی نیستم!

فرزان شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درود
بهت تبریک میگم ...
بیشتر ساعات زندگیمونو توی محل کارمون هستیم و این خیلی بده که همیشه باری از نگرانی و حسی از عدم رضایت رو یدک بکشیم..اگه ظاهرن رتبه کمتر یا حقوقمون کمتر میشه در عوض اعصاب راحته ..واین مهمتره

سلام
دقیقاً همین نکته مثبتشه که خیلی هم ارزش داره...
ممنون

دیوانه شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ق.ظ http://cherkneveshteh.blogsky.com/

امیدوارم همیشه پیروز و موفق باشی.
راستی شوخی رو دیروز تمام کردم بسیار هم لذت بردم.
سه گانه نیوریورک رو هم خریدم.

سلام
ممنون
خوشحال شدم
امیدوارم از این یکی هم خوشت بیاد...
پس یه همراه خوب دیگه هم پیدا کردم
ممنون

مهرآیین شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://mehraeen.blogsky.com

پس بگو چرا مراجعاتت به حضرت حافظ زیاد شده!

جاداره یه تبریک جانانه بگم. تو دنیا هیچی به اندازه ی آزادی ارزشمند و لذتبخش نیست.امیدوارم تو این جایگاه جدیئ تند تند پله های ترقی رو طی بکشین و از جای قبلی هم بالاتر برید
خودمونیما چه خوبو طنازانه نوشته بودی این داستان بغرنج رو

سلام
ممنون
دقیقاً همین تی کشیدن پله های ترقی هم کم کاری نیست

قصه گو شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:15 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

آدم گاهی ترجیح می ده ترقی که هیچ تنزل کنه (البته از لحاظ شغلی منظورمه) اما تو محیط کار آرامش داشته باشه.
مطمئنم که در این بازی شما برنده هستید.
موفق باشید.
فقط خدا به داد اون دوستی برسه که جای شما آمده

سلام
تا حالاش که هر دو مون راضی هستیم... اون هم اینجا که بود داشت عذاب می کشید
فکر می کنم برای اون هم خیلی خوب شد... الان باهاش صحبت می کنم که خیلی راضیه

دایناسور شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
من بودم که اسمم را فراموش کردم
جاه طلب باش اخوی!

سلام
ممنون
چشم

رها از چارچوب ها شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام
.
برادر بی پرچم
آزادیت مبارک
در بهار آزادی
جای شهدا خالی
.
دوستااااااااااااان
لینک شونده نجات دهنده
به بالاترین قیمت خررررررررریداررررررررریم
.
(میله جان میشه آدرس لینکش رو به منم بدی منم سه ساله می خوام جا به جا بشم)
.
راستی این تن بمیره یه شعرم مهمونمون کن تا من سه گانه رو تموم کنم تروووووووخدااااا
.
چقدر دلم واسه اینجاها تنگ شده بود
.
درضمن حالا توقعی نیست عمو میله ولی خدائیش ما اگه بمیریم شما یکی تا بعد چهلم هم خبردار نمیشین نه والا توقعی نیست همینجوری گفتم توی روتون گفته باشم
.
درضمن ای سفینه غزل
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتواند کرد

سلاممممممم
به به چه عجب ببینید کی اومده...
باید از خانم درخشان خواهش کنم که از باقی دوستان هم یادی بکنند که اونها هم پیداشون بشه بلکم...
می خوای خودم بیام جای شما!! سازمانتون قبول می کنه یه میله بیاد اونجا؟؟ اگه قبول می کنه من بدم نمیاد مدیر باشم
من اتفاقاً به یاد شما بودم و هر ازچندگاهی هم یعنی هفته ای دو بار هم به وبلاگتان سر زدم اگر وبگذر داشته باشی اثرش رو می بینی
ولی خوب بازم ممنون که توی رومون می کوبی! باز بهتره!
...
چشم حالا بعد از عمری درخواستی داشتی حتماً... فقط شعرش قدیمی باشه اشکال نداره!؟؟؟

نیکادل یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:13 ق.ظ http://peango.persianblog.ir/

صبحکم الله بالخیر و العافیه
نه آقا خواهش می کنم شعرای شما مث قالی کرمون می مونه هرچی قدیمی تر پر ارزش تر
.
راستی دایناسور غیر جاه طلب به چه ماند؟
آقا از من بشنوید این برادر دایناسور ما که اشاعه جاه طلبی می کند خودش نه تنها جاه طلب نیست بلکه ... یه ذره هم حاضر نیست از کسی چیزی بخواهد به خدا اگه دروغ بگم.

سلام
اووووووه
محظوظ شدم
خدا خیرت بدهد جوون

لیلی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ

من فقط یه چیزو با این سن کمم دونستم که کندن درسته خونباره ولی آی آدم خلاص میشه و مطمئنم آینده بهتری پیش رو داره. منم از کار قبلیم به بدترین وضعیت اومدم بیرون ... یعنی دعوایی کردم که اصا همه هاج و واج موندن که این دختر آروم همچین جسارتی داشت ماب خر بودیم؟؟؟ اما الان جایی بهتر و خدا رو هزار مرتبه شکر با یه مشت ادم دارم کار می کنم و امیدوارم برای شما هم این چنین باشه. بالا پایین مهم نی مهم اینه که مغز ادمو خیارشور نکنن یه مشت آدم دیوونه.

سلام

موافقم... خیارشور شدن مغز رو نمیشه اصلن نادیده گرفت! برای جلوگیریش باید هرکاری رو کرد.

NiiiiiZ یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ http://taktaazi.blogfa.com

خدارو شکر!
آقا اصلن این مشکلات کاری شما برنامه ای شده بود واسه من که نگو.
صب تا شب راه می رفتیم نذر و نیاز می کردیم که خدایا! این میله ی بدون پرچم رو دست تو می سپریم!
خودت از شر شیاطین رجیم نجاتش بده
دیگه باید بشینم شونصد رکعت نماز شکر بخونم
موفق باشین:)

سلام

من الان چی بگم؟؟ مرام کش شدن اصطلاحی است برای این جور مواقع

فرزانه یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:32 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
سازمانهای این چنینی مثل شیرهای یکطرفه عمل می کنند انگار دیگر راه برگشتی نیست .
اگر هم هست فقط پرتاب شدن است .
بهر روی پرتابتون مبارک میله عزیز! آجرها را بچینید

سلام

این شیر یه طرفه شاید برای برخی اغراق باشه ولی واقعاً عین حقیقته... در این مورد خیلی حرف دارم! تمثیل بسیار به جایی بود. ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد