ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
1- تعدادی از دوستان کتاب مقاومت شکننده جان فوران (اینم عکسش!) را تهیه نموده اند و آماده , در انتظار شروع برنامه هستند. پس به زودی شروع می کنیم.
2- در مورد سازوکار خواندن و نوشتن مطالب و نظرات دوستان ; راهی که به ذهن تعدادی از دوستان رسید, ایجاد یک وبلاگ گروهی (متشکل از همه عزیزان همراه) و مشخص نمودن بخش به بخش کتاب و بحث و نوشتن نظرات خود در آن وبلاگ است. بدین ترتیب با هم جلو می رویم .
حالا دوستان دیگر نظرشان را در این مورد بیان کنند و اگر موافق هستند نظرشان در مورد نام این وبلاگ را هم بدهند تا ظرف یکی دو روز آینده آن را ایجاد کنم و کلیدش را تحویل دوستان همراه بدهم تا شروع کنیم فصل اول را...
3- برادر حسین (هلاچین) به کسانی که هنوز نتوانسته اند تهیه کنند پیشنهاد داد که از خود انتشارات تهیه نمایند که آدرس انتشارات را ذیل کامنت ایشان در پست قبل نوشته ام.
موفق باشیم
سلام
خدا قوت برادر.
یعنی ساز و کار خوندن اینجوریه که مثلا فصل یک رو خوندیم نظرمون رو درباره ش تو وبلاگ گروهی بنویسم؟
ما در خدمت هستیم. کما فی السلبق تابع نظر دوستان هستم.
بلا می سر
سلام
توصیفش خیلی بهم حال داد!
می تونه این جور باشه... هر کدام پست می گذاریم و کامنتهای مربوطه و بحث و نظر و اینا... وقتی کفایت مذاکرات برای یک بخش احساس شد بخش بعدی را شروع می کنیم
سلام

ممکنه تجربه خوبی از آب دربیاد
چون صاحبان و نقش آفرینان تاریخ عموماً نقطه مقابل میله بدون پرچمند.
وبلاگ گروهی
می تونیم وبلاگ گروهی رو تجربه کنیم ببینیم چی میشه
من که واقعاً از این پروژه و این ایده وبلاگ گروهی به هیجان اومدم .
کلید کلید
کلید کلید
می تونیم اسم وبلاگ رو بذاریم پرچم شناسی
راجع به اسمش فکر می کنم ببینم چی به ذهنم میرسه بعد میام خبر میدم.
سلام

یعنی در این حد
امیدوارم که تجربه خوبی در بیاد ... از این جهت که بتواند کارهای پس از خودش را پر بار تر بنماید...
پرچم شناسی که می گی دشمن شناسی به ذهن آدم میاد
فکر کن...
منتظرم
از توضیحاتتون متوجه نشدم که میخواهید چه کاری انجام بدید. یعنی یه وبلاگ مثل "میله بدون پرچم" باشه ولی چند نفر بنویسن؟
اسمش هم میتونه این باشه که: مچ دست راست یک مورچه خوار سورئالیست که در یک صبح بهاری نشئه شده میخارد.
اسمش واقعاً فرقی نمیکنه. راستی یه پیشنهاد این که حافظ رو باز کنید و یه کلمه از تو اون غزل انتخاب کنید.
"راز سر به مهر" وجه تسمیهش اینه فکر کنم.
سلام
)
مدتی نبودی دیگه این می شه
قرار شد در کنار کارامون روزی نیم ساعت (حالا کمتر و بیشترش..) اختصاص بدیم تاریخ بخونیم. یک کتاب رو مشخص کردیم و قرار شد بخش بخش بخونیم (منتها سر صبر و در کنار کارامون! مجدد!) و برداشت هامون از هر بخش رو با هم شیر کنیم (به اشتراک بگذاریم
سازوکار به اشتراک گذاشتن را در قالب یک وبلاگ گروهی تصور کردیم ببینیم چطور می شود و ...
"روزهای گذشتگان من" چطوره؟!
خیلی خوبه . وبلاگ گروهی
موافقم صد در صد
ازهفته دیگه شروع کنید ...که منم برسم .....کار رو دستم دارم .باید جمعش کنم (ببخشید برای خودخواهی )
سلام
این هم برای همدردی و این که یه خورده خودخواهی واجب است دوست من و نیاز به عذرخواهی ندارد...)
ممنون... حتماً در ابتدا سرعتمان آرام است...
(خودم هم شدیداً به یک مسافرت غلیظ احتیاج دارم!! که در تدارکش هستم
با سلام
از ابتکار شما درترویج اندیشه و گفت وشنود استقبال می کنم.
امیدوارم گامی که برداشته شده با جدیت باشد وآغاز کار پایان کارنباشد.
فکر میکنم کتاب در قالب پست باشد تادیگران درباره آن نظرداده و مباحث پخته شود.
سلام
ممنون... البته دوستان همراه نقش بیشتری داشتند و خواهند داشت
امیدوارم...
حتماً این گونه خواهد بود...
جز پدرم آیا کسی را می شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟!
(اخوان)
...
آقا اجازه!ما که جز پدرمون کسی رو نمی شناسیم هم می تونیم واسه وبلاگ شما اسم انتخاب کنیم؟
سلام
چرا که نه؟
حتماً ... منتظر پیشنهادتون هستیم
و حضورتون نیز...
سلام.
بسم الله. استارت بزنید ما پشت سرتان هستیم کماکان. ایدهی خوبیه این وبلاگ جمعی. دست مریزاد عجب فکر بکری .
...
فقط اگه ممکنه از اول هفته شروع کنید.
اسم هم به انتخاب خودتان. اسم وبلاگتان که قشنگه. ایدههای بکر هم که دارید پس...
سلام
پشت سر نه لطفاً ... در کنار هم
این فکر خودم نبود مشورت با دوستان و مشورت دوستان با دوستانشان و...
"هنگام درنگ" چطوره؟!
سلام
.
بخوانید لطفن . میخوانیم حتمن . موفق باشیمن
شیمی دست درد نکنه .
سلام
ممنون
این جمله آخر به زبان گیلکی است؟
سلام پیشنهاد من برای اسم وبلاگ گروهی «پوستین کهنه» هستش و دلیلش هم این شعر مهدی اخوان ثالثه:
پوستینی کهنه دارم من،
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود.
جز پدرم آیا کسی را می شناسم من!
کز نیاکانم سخن گفتن؟
نزد آن قومی که ذرات شرف، در خانه ی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ،
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم.
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشاختم هرگز.
نیز او چون من سخن می گفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم،
کاندر اخم جنگلی،خمیازه کوهی
روز و شب می گشت، یا می خفت
این دبیر گیج و گول و کور دل: تاریخ،
تا مذهب دفترش را گاه گه می خواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید،
رعشه می افتادش اندر دست
در بنان درفشانش کلک شیرین سلک می لرزید،
حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست.
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست:
ـ«هان کجایی، ای عموی مهربان! بنویس.
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم.
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید.
در کدامین عهد بوده ست این چنین، یا آن چنان بنویس.»
لیک هیچت غم مباد از این،
ای عموی مهربان، تاریخ!
پوستینی کهنه دارم من که می گوید
از نیاکانم برایم داستان، تاریخ!
من یقین دارم که در رگ های من خون رسولی یا امامی نیست.
نیز خون هیچ خان پادشاهی نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودن ها گناهی نیست.
پوستینی کهنه دارم من،
سالخوردی جاودان مانند.
مرده ریگی داستان گوی از نیاکانم، که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند
سال ها زین پیش در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید،
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین می گفت و بودش یاد:
ـ «داشت کم کم شبکلاه و جبه ی من نو ترک می شد،
کشتگاهم برگ و بر می داد.
ناگهان طوفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست.
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد.
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشف رودم
پوستین کهنه ی دیرینه ام با من.
اندرون، ناچار،مالامال نور معرفت شد باز،
هم بدان سان کز ازل بودم.»
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا؛
باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
و آن به آیین حجره زارانی
کان چه بینی در کتاب تحفه ی هندی،
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه.
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید.
ما پس از او پنج تن بودیم.
من بسان کاروان سالارشان بودم.
ـ کاروان سالار ره نشناس ـ
اوفتان خیزان،
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم.
سال ها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستین را نو کنم بنیاد.
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:
«این مباد! آن باد!»
ناگهان توفان بی رحمی سیه برخاست....
پوستینی کهنه دارم من،
یادگار از روزگارانی غبارآلود.
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود.
های، فرزندم!
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد کار.
لیک هیچت غم مباد از این.
کو، کدامین جبه ی زربفت رنگین می شناسی تو
کز مرقع پوستین کهنه ی من پاک تر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
که م نه در سودا ضرر باشد؟
آی دختر جان!
همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگانم می دار.
سلام نیکا جان
ممنون ...چقدر اسم قشنگ فراهم شد از یک شعر... این هم یکی دیگه , وام گرفته شده از مختار:
پیشنهاد خوبیه
این هم پیشنهادات من:
"روزگاران غبار آلود"
"عموی مهربان"
"دبیر گیج و گول"
"خمیازه کوه"
"جای تنگ آدمیت"
"سالخورد جاودان"
...به همان دلیل
"هنگامه درنگ"
سلام تا یادم نرفت . بعدش هم که شما که حضرت میله باشی و چنین نظری در باره زد دی اف داشته باشی بنده حقیره چه بگویم ؟؟ اگر دیگر راه های رسیدن به خدا به تعداد خلایق نباشد اما هزار البت که سلایق به تعداد نفس هاشان موجود هست . زد دی اف که نخبگان این قوم را نشان می داد آن وقت ها که ما بودیم .
الانا هم که اینقدر از صبح واقوم داقوم می کنیم که واقعن شبها ترجیح می دهم ناختون پاختون نشنویم اصلن تلویزیون خاموش است به جز کنسرت.
انصافن به جز معدن و آب و خاک و نفت لعنتی زیبایی هم در سرزمینمان ربوده شد .
ممنون که می ایید و می خوانید باورکنید به این وبلاگ مقدس قسم که می خواهم وبلاگستان نباشد اگر این یکی دو سه تا وبلاگ دوستان که می شناسم نباشد، راضی به زحمت و هدر دادن وقت ارزشمندتان نیستم .
به قول پیشترها و من الله توفیق ... اگر بوده باشد از اول و سر کار نباشیده بودیم تا حالا . در این ایام عزیزکرده خودش به دادم برسد .انشالا.
سلام خاخور جان


تازه فوتبالیست هاشون رو نگفتم
به خصوص اولیور کان و اشتفان افنبرگ و اینا که شهره آفاق هستند
من و دوستان هم اساساً به این دلیل مانده ایم که ضریب زیبایی در وطنمان پایین نیاید... بالاخره یه سری باید فداکاری می کردند
خواهش می کنم این حرفا چیه...
سلام.
با گزینه ی 2 موافقم
در مورد اسم به نظرم هرچی کمتر جدی و تو چشم باشه بهتره. الان "اعتلاف" (همون ائتلاف خودمون) به نظرم رسید! جدا از شوخی, "یاد ایام" رو پیشنهاد می کنم.
سلام

آقا قبول نیست! شما تقلب کردید
یا بهتره بگم من از رو دست شما ...
یاد ایام هم خوبه میشه صدای شجریان را هم گذاشت پس زمینه...
با توجه به آن آواز: "فغان در گلشن" هم پیشنهادیست
با کمتر جدی و تو چشم نبودن موافقم.
فااااااااااااانی جووووونم به قول منیر رفوزتیم آبجی!
این دیگه ته ته ته تله پاتی بود
.
خیلی جالبه منم به یاد ایام فکر کرده بودم ولی گمونم خیلی وبلاگ به این اسم داشته باشیم. حالا میرم یه سرچی می کنم.
.
میله جان من متوجه نشدم که جوابت شوخی بود یا جدی
سلام
بله واقعاً ....
.
احتمالاً هست...
.
جدی بود نیکاجان جدی... اسمهای قشنگی هستند و به قول درخت توی چشم هم نیستند (حالا یکی دو تاش هم کمی قابلیت شوخی داشتند ...)
سلام


وبلاگ گروهی بسیار عالیست
هر بار دوستی زحمت تهیه خلاصه ای از فصل های کتاب را بکشد و بگذارد و بحث در بگیرد . یعنی امیدوارم که در بگیرد .
برای اسم وبلاگ به ذهنم آمد :
من از این دلق مرقع به در آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
"دلق مرقع " آدم را ناخود آگاه امیدوار می کند.
که روزی ...
سلام
این پیشنهاد تکمیلی شما هم خوب است که هر بار زحمت تهیه خلاصه به عهده یک نفر باشد و باقی دوستان هم تحلیل و بحث خودشان را البته دارند و... بدین ترتیب اونایی که کتاب را نمی خوانند هم می توانند استفاده بهتری ببرند...
پیشنهاد شما هم خوب است یاد "در آستین مرقع" مرحوم سعیدی سیرجانی افتادم...
همه پیشنهادات را فردا در یک پست به رای می گذارم پس تا فردا صبح پیشنهاد بدهید ایها الناس
بازم سلام.
میبینم که بازار تلهپاتی حسابی داغه
میله جان، پیشنهاد منو از دور خارج کن، عروس هزاردامادیه واسه خودش.
سلام
اوکی
دوستان همانطور که قابل حدس بود وبلاگستان سرشار از وبلاگهایی با نام «یاد ایام» است که مطالب و جهت گیریهای بعضی هاشان در حد گلاب تو روی ماه مبارکتان است
اما این چیزی از زیبایی این نام کم نمی کند.
فکر کنم «پرچم ها در مسیر باد» هم بد نباشد. یا مثلاْ «غوغای خاموش» چون تاریخ داستان هیاهوی مرده هاست.
درضمن لطفاْ هرکس بتونه به چندتا گزینه رای بده.
سلام
ببخشید دیروز ماموریت بیابانی بودم و الان رسیدم به اینترنت و...
به زودی گزینه ها را می گذارم
عشق آدمو فداکار می کنه آقای حسین!من نه تنها همین جا با دست خودم ، خودم را از گردونه ی رقابت ها حذف می کنم بلکه پیشاپیش به گزینه ی پوستین کهنه رای می دهم!
نیکا!
عشق تو منو کشت...
سلام

یاد داش آکل هدایت افتادم
دوستان سلام
خوب این ۲ تا اسم به ذهن من اومد
آن روی روزگاران
روزگار سپری شده ایرانیان
سلام
ممنون دوست خوبم
لحاظ می شود
"روزهای بی تقویم "

.... اصلاً ما را رها کنید در این ...بابا اسم زیاد مهم نیست قضیه کچله و زلفعلی میشه ها
کار از کی شروع میشود ؟
سلام
کار از شنبه شروع می شود
ممنون که نگرانی به جایی دارید
سلام
بابا خوش به حالت
مطلب قبلیت واقعاً جالب بود
موفق باشید...
سلام
ممنون دوست عزیز
بابا اصلاً خوش به حالم نیست الان!! (در دنیای واقعی)
البته خوش به حالم هست در دنیای مجازی با دوستان
اه
کامنت من کو؟
خورده شده؟
اکشال نداره ....
من هنگامهی درنگ و کهنه پوستین رو میپسندم...
کلک برنا یا کلک دیبا هم با اجازه نظر منه...
سلام فرواک عزیز
یه کامنت اون بالا داری...همونه؟
الان گزینه ها را می گذارم
با سلام
دوست عزیز جناب نادری نژد
هم وبلاگی خوب شما آقای حسین (میله بدون پرچم)
ضمن معرفی کتاب تاریخ تحولات اجتماعی ایران پیشنهاد تاسیس وبلاگی را در این زمینه برای باز خوانی کتاب مطرح کرده اند که کار بسیار پسندیده و لازمی است چرا که ما در ایران همواره در حال باز تولید حوادث اجتماعی مشابهی هستیم که تاریخ سیاسی اجتماعی ما را در خور تاسف کرده است این اقدام اقای حسین قدمی در جهت بهره گیری از تجارب تاریخ اجتماعی ایران به شمار می رود.
من برای ایشان کامنت بلندی نوشتم که متاسفانه فرستاده نشد و پرید زیرا کامپیوتر من با بلاگ اسکای مشکل دارد و رمز تصویری ان کار نمی کند .
دوپیشنهاد برای ایشان دارم که اگر شما می توانید برای ایشان ارسال بفرمایید
1- به عنوان نام وبلاگ " گفتمان اجتماعی" را پیشنهاد می کنم
2- این وبلاگ را روی پرشین بلاگ و یا بلاگفا منتشر سازند
و اخر هم این که من برای رونق دادن به این وبلاگ اعلام آمادگی واستقبال می کنم و دیدگاه هایی را نیز در این زمینه دارم که می توان در باره آن صحبت کرد
سلام بر شما و ایشان
ممنون
کم سعادتی ما بود که کامنت را دریافت نکردیم...
محل ساخت وبلاگ رو هم به بحث می گذاریم...ممنون
منتظر حضور همه دوستان هستیم
! Ja natürlich
این دیگه معلومه آلمانیه دیگه درسته ؟ عینهو انگلیسی میمونه لامسب .. همون نچرال هستش فقظ بخونینش ناتورلیش . اینجا ر رو ق نخونین چون کلمه وارادتیه .
بــــــــــــــله طبیعتن جمله آخر گیلکی بود .
شیمی جان ساق .
سلامچ!
ممنون از این کامنت و اون کامنت...
سلام

عجب ...
"اجتماع میله های بدون پرچم " هم بد نیستا...
منم پوستین کهنه ی نیکادل رو می پسندم.
راستی اونایی که وقت کتاب خوندن ندارن هم راه میدین تو وبلاگ گروهیتون؟
سلام
نه اون یه کم خودخواهیه!!!
حتماً چرا که نه...
قرار نیست خودمون دور هم باشیم ... همه هستند...
سلام
آقا ما را جا نذارید. حداقل می تونیم بیایم زنبور وار از شهر وجود شما استفاده کنیم. یواش یواش همراهم می شیم. یه کلید زاپاس هم برای ما بزنید!!
سلام
ممنون
کلید زیاد است برادر
کجایی میله خان؟
.
نکنه رئیست رو کشتی؟
.
خبری اثری نشانی بیانی...
سلام

فعلاً که اون مشغول کشتن منه
دیروز ماموریت بودم و رفتم ساوه ...
من کتاب تاریخی خوندنم نمیاد


یکی قبلش گذاشته بودم که پریده... کامنت مهمی نبود. در کامنت بعدی نظرم رو دوباره نوشتم...
ما فکر کردیم شما هم رفتید سفر. این روزا خیلیها برنامه میچینند برای سفر. نه اینکه یکشنبه هم تعطیله...