ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در یکی گوشه ی این شهر شلوغ
به همان سان که به جاهای دگر
در کنار ره من
در کنار ره تو
مردمان می کارند
در سراپرده دل بذر دروغ
دریا آبی رنگ
آسمان آبی رنگ
آسمان دل دریایی ما سربی رنگ
و فضا مسموم است
همه معتاد شدند
به نفس برداشتن
از میان دل دود
دود سنگین فریب
و کسی مغموم است
که درون دل خود آتش وجدان دارد
دیده ام من به همین شهر شلوغ
نوجوانی که گل یاس احساسش را
در جوانی گم کرد
در همین شهر شلوغ
باغبانها دیدم
که نهال دوستی می کارند
در درون دل هر کس که از این راه گذشت
وآبیاری نهال
از همان موقع کاشت
از توان دلشان خارج بود
یا اگر ساخته بود
چون به بار آمد آن
میوه ها را چیدند
و از این شهر همی کوچیدند
و کمی فکر نکردند اینک
آن درخت تنها
بی میوه
اندراین شهر شلوغ
به چه می اندیشد
چشم را سوی کدامین امید
به زمین می دوزد
چه کسی می داند
آن زمین که یک بار
بی وفایی دیدست
طعم تلخش را نیز
او به جان نوشیدست
ناتوان می باشد
که برویاند عشق
و زمین دل ما
بارها طعم شکست
طعم تلخ هجران
طعم دروغ
بی وفایی دیدن از دل دوست
را به جان نوشیدست
قفل ها بر دل ما
یک به یک بسته شدند
و کسی فکر نکرد
گل لبخند نگاه مردم
از چه رو خشکیدست
.
مشهد- آشپزخانه پادگان
78/8/9
آشپزخانه پادگان چه جای با احساسی بوده
سلام
اگه عمری بود می نویسم که چه جای پر احساسی بود!!!
اگه استعدادش باشه البته
از چه رو؟
سلام
به دلیل دروغ هایی که کاشته میشه!
گندم از گندم بروید جو ز جو
سلام
این روزها ، احساس ها چه مشترکند ......
این قسمتش فوق العاده بود :
قفل ها بر دل ما
یک به یک بسته شدند
و کسی فکر نکرد
گل لبخند نگاه مردم
از چه رو خشکیدست
سلام
چون دردها مشترکند ...
سلام
مرا هم فریاد کن ...
خیلی خوب بود.
سلام
اولش گیج شدم! بعد به یاد درد مشترک افتادم!
سلام
طفلی به نام شادی دیری است گمشده ...
این درخت تنها ، به نمادی ادامه دار در شعرهایت تبدیل شده گویا !
سلام
اگه الان بخوام توضیحی بدهم می شود توضیح این زمانی! و ...
کاملاٌ ناخودآگاه بوده ... در چند شعر باقیمانده هم حضور نا محسوس و محسوس دارد...
شاید یک خصیصه درخت بوده که کمی در ذهنم به ما شبیه بوده و آن هم ایستا بودن (وجه منفی آن منظورمه نه وجه مثبت که شاید مقاومت و... را به ذهن متبادر کند) است ... حرکتی نمی کنیم تا فاجعه محتوم به سرمان بیاید...
سلام
کدوم پادگان بودی؟
سلام
لشگر 77 پیروز ثامن الائمه خراسان
نیروی زمینی ارتش
پایان حکایتم شنیدنیست،من عاشق او بودم و او عاشق او !
سلام
عجب معادله ای !
هر پایانی می تواند یک آغاز باشد... باور کنید دوست ناشناس من
موفق باشید
سلام.
برادر، تو هم که دل پرخونی داری از روزگار و خودمون.
منم می خواستم به نکته ی درخت تو شعرهات اشاره کنم.
سلام
دل پر خونی داشتم ... حالا دیگه خونی نمونده! یا شایدم دلی نمونده!!
البته هیچکدوم از درختان شعر من ابدی نیستند!
خیلی زیبا بود.
خیر سرمان، ما نیز سربازیم.
اما در شهر خودمان، صبح می رویم و ظهر برمی گردیم.
همه اش الافی است، دربدری و بیکاری است
یکنواختی بر ما غالب گشت، منتها شعر شما حرف از دل ما زد.
خب باید بگویم که این تمام ابتکارم در سراییدن شعر بود!
سلام
ممنون
سعی کن یه چیز مفیدی از کنارش بکشی بیرون!
واقعاٌ بیهودگی محض است این سربازی
سلام
حالا می فهمم که چرا تا حالا شعر نگفته ام چون پادگان ما آشپزخانه نداشت !
اصلاً خود پادگان هم در کار نبود !
غمی سیال در شعر جریان دارد غمی که در انتها به قفل دل ما می رسد . قفل ها بسته شدند ... پس همین است که ساکن هرجایی آن شد غم
ممنون از شعر
سلام
اگر درست و از اون زاویه ! ببینید ما در یک پادگان بزرگ هستیم
آشپزخانه هم که به وفور در دسترسه!
پس معطل نکنید و شروع کنید
ممنون
بی خود نیست من طبع شعر ندارم
برای اینه که سربازی نرفتم.
سلام
فکر کنم این خانم هایی که شعر می گن با لباس پسرانه رفتن سربازی!!
آشپزخانه بود یا انجمن ادبی؟!
سلام
یک روز حتماٌ شرحی از آشپزخانه می دهم
سربازی هم حکایتی داره واسه خودش ها
سلام
نگید اینجوری!! الان می شنون مدت سربازی رو زیاد تر هم می کنند!
واقعاٌ حکایت ها داشت
کتاب سفر به انتهای شب اثر سلین رو چند ماه پیش توی کتابفروشی نیک همون ۱۲ فروردین دیدم فکر کنم قیمتش ۱۲۰۰۰تومان بود ولی بذار از کاسپر اطلاعات جزئیش رو بپرسم. کاسپر از دوستان وبلاگیمه که توی کار کتابه و کلا اطلاعاتش کامل تره..
در مورد اون سوالی هم که راجع به خشم و هیاهو پرسیدی آره کوئنتین با خواهرش زنای با محارم داشته ولی میگم چون ۱۰ سال پیش خوندم دقیقا یادم نیست از کجا پیداش کنم و بگم. در متن انگلیسی هم زیاد واضح نبود و ترجمه فارسی هم که قربونش برم صالح حسینی به مزخرف ترین شکل ممکن ترجمه کرده.
سلام
ممنون می شم ...منتظر می مونم
در مورد خشم و هیاهو همینقدر که برداشت تان را فهمیدم کفایت می کنه و اینکه صراحتاٌ بیان نشده....
در مورد ترجمه هم حدس می زدم متاسفانه
راستی چرا گل لبخند سال هاست که خشکیده ؟چرا قفل دل ما سال هاست که باز نمی شه؟
سلام
سالهاست داره توی این دیار بذر دروغ پراکنده میشه
طبیعیه که وضع اینگونه باشد
:)
سلام....
چه جالب که شعرای سربازی رو دارین..
و قشنگ بود... و راست...
متاسفانه حقایق تلخ خیلی بیشتر از حقایق شیرینه..
من شرمنده انقدر ین هفته شلوغ بود هنوزبه اون قضیه نرسیدم...
اینم بد نیس اگر ببینین :) نوپاس !!!
http://jairanpilehvari2.wordpress.com/
سلام
ممنون
غیر از اینا چیزی ندارم ! واسه همین نگه داشتنش سخت نبوده!!
خواهش می کنم
می بینم
چقدر قشنگ بود