ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نفرتی انباشته در درون
که از انباشتگی راه گلو را گرفته است
نتوانستن ها!
**********
آجر نیمه می خواهد
و من در آسمان پرواز می کنم
پروازی که هم ابتدا دارد و هم انتها
**********
گویی
سالیان سال در جرز دیوار خفته ام
زلزله ای شاید
و یا بولدوزری
و می خندم به خیال های خام
ساختن بنایی با مصالح نا تمام
**********
سراب نبود
بودنش همیشه قابل حس بود
پوچ پوچ نبود
تکرار بود
زندگی
**********
همخانه ای که دنگ خود را نمی داد
بختکی بود
به بودنش عادتی بود
و نبودنش عریانی
غم
از لذت عریان شدن غافل شدیم
**********
غریبه نبود
سلام و علیکی داشتیم
هیچگاه سر صحبت باز نشد
طفلکی !
"دیریست گمشده ست"
**********
زمان نبود یا اگر بود , باز هم نپود
من بودم و ستاره و دریا و آسمان
کویر بود و خورشیدواره مهتاب در پس کوه
من نبودم
ستاره بود و همه…
**********
عشق در پستوی خانه ها نهان بود
خانه ها در طرح
از آن من, به یادگار تبدیل شد
و از آن رفیقم
پل ولایت شد
***********
خدا نبود یا اگر بود , باز هم نبود
*
۸۹/7/۲
کرج
*
پ.ن: چند روز نیستم .
آه از این نتوانستنها که راه گلو را گرفته اند !
خدایی کو که بتواند ؟
خدا نبود یا اگر بود ... بودنش را حس نکردیم !
...
چقدر سبک شعر گفتنت تغییر کرده نسبت به اون سالها
سلام
بیش از یک دهه از اون زمان گذشته ...
ولی یکی دو ماه دیگر صبر کنیم این تغییر را همان زمان می بینیم
....
اون موقع نزدیک اخوان بودم!! (مشهد)
ضمناٌ پیر شدیم!!
سلام
نمی دانم برخی از نظرات پست جدید ناقص رسیده شاید مربوط به مرورگر باشد
اما این شعر که شعر امروز نسل ماست کلماتش چقدر آشناست
کلماتی که شیشه ای اند از بس که درونشان را عریان می کنند
برای من خواندن شعرتان لذت بخش بود
سلام
کلمات آشنای درد آور!
ممنون
و دیگر عشق را در پستوی خانه نهان نمی کنیم...
و خدا!!!؟؟؟ نیست دیگر انگاری... دیر زمانی ست که نیست
...
سلام برادر... شعرت به دل نشست، شاید چون از دل بر آمده بود!
سلام برادر
چه عجب!!
این شعر استاد شفیعی کدکنی در یکی از بندها مد نظر بود
خالی از لطف نیست دوباره خواندنش:
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست
با چشمهای روشنِ براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما :
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر
بزرگی می گفت :یک روح برهنه بسیار عریانتر از یک جسم برهنه است.آدمی است و یک هزارتو . ماجرای بسیاری بر انسان گذشته است تا بدین جا رسیده هر چند کسی نمی داند تا کجا خواهد رفت.جمعی گدای محبتند و دسته ای به مدعای خویش محبت را بر گدایان هدیه می کنند. این برهنگی در جامعه به اصطلاح انسانی ما در کشور ما آنقدر آزار دهنده است که هیچ کس را نه گزیری هست و نه گریزی .
نفرتی انباشته در درون
که از انباشتگی راه گلو را گرفته است
نتوانستن ها!
و هزار بار زجرآورتر آن این نتوانستن هاست. وما برای آرامش و رهایی از ندانستن درد نتوانستن به کوری پناه برده ایم. کوری یعنی فرار از درد نتوانستن ها نخواستن ها نداستن ها
کوری یعنی خفتن در جرز دیوار یعنی همخانه شدن با سراب یعنی پذیرفتن هیچ به جای همه
چه خوب فهمیده بود معلم شهید دکتر شریعتی که گفت :
اما هرگز کوری را بخاطر آرامش تحمل نکن
حسین جان سلام
دست به قلمت خوبه ها ...
جدی می گم
عکست منو یاد رضوی فقیه انداخت!
ممنون
سلام.
با ققنوس موافقم که سبکت عوض شده. تلخیش صریحتر شده.
این نفرت وقتی سر باز کنه ازش غم میمونه و «حسرتی و دریغی» از همین چند صباحی که اسمش رو زندگی گذاشتیم.
حتا خدایی دیگرگونه هم به کارمون نمیاد...
پروازت به سلامت
سلام
درسته ... هم فضا تلخ تر شده هم خودم!
ممنون
برگشتم ... فردا نصفه شب میام اساسی.
گویا این خیال ها خام دامنگیر همه شدن.
خدا نیست. خیلی وقته نیست.
شاید اون هم مثل ما خسته شده.
سلام
البته قبلاٌ این ایدئولوژی گرایی بیشتر بود... هر کسی مدعی ساختن دنیای جدید بود... اون هم با آجر های نیمه!
نیست و خسته شده و ... نمیدونم! ولی من دخاالتی نمی بینم. حداقلش اینه که ول کرده... این حداقلشه!
سلام
لذت بردم. کمتر شعری با این سبک دیده بودم. یک سطرش خیلی به دلم نشست
سراب نبود
بودنش همیشه قابل حس بود
پوچ پوچ نبود
تکرار بود
زندگی
سلام
ممنون . سلیقه ات خوبه !!!
تلخی این روزها خدا را برای همه ما دور از ذهن کرده .
هر جا هستی به سلامت باشی .
سلام
ممنون بانو جان
داره خیلی دور میشه !
پوچ پوچ نبود
تکرار بود
زندگی
سلام
خوش آمدید.
سلام وبلاگ جالبی داری ممنون میشم به ما هم سر بزنید با تشکر[گل]
سلام
چنان پر شد فضای سینه از خود !
بودن و نبودن مسئله ای نیست به هر حال نبود و نیست و نخواهد بود.
زمانی درگیری با سربازهای فرانسوی و سوارهای اسپانیایی و شاه و وزیر هندی به همراه کمی مشتقات تنشهای حرارتی و بعد رسیدن از مسیر شناخت جامعه به دروازه های شاعری
دنیای پیچیده ای است.
این نتوانستنها کجای این دنیا هستند؟
به به چشم ما روشن! رفیق فاب دوران گرمابه و گلستان!
البته دروازه دیدن بعد از تنش های حرارتی بود و ...!!
یاد شطرنج پهن کردن جلوی دانشکده به خیر!
اینا همه توانستن ما بود باقیش نتوانستن هاست.
موافقم به خصوص با آخرش
و با نظر خودتون که خدای این مردم نازنین همه چیز رو ول کرده ...
حدیث تلخ مکرر...
چقدر راه آمده ایم ... ما کجا و روزهای قند مکرر کجا؟
هنوز هم دلم عزم برخاستن میخواد، نجات دهنده در گور خفته اما هنوز گاهی شوق رویش از سرانگشتان ما سرازیره :-)
سلام

خیلی عالیه که هنوز شوق رویش هست
و می توان رویای قند مکرر داشت هر چند دور
سلام
جالب بود و تامل انگیز .
همین که احساساتت رو در قالب واژه ها و کلمات زیبا بیان می کنی یعنی این که زنده ای و به قول دوستمان شوق رویش داری ..
موفق باشید
سلام
ممنون دوست عزیز
من برگشتم و خیلی از بحث وبلاگ شما عقب افتادم
الانم می خوام خشم و هیاهو را بنویسم تا صبح
حتماٌ باید خدمت برسم و ادامه بحث را بخونم
سلامت باشید