استراگون و ولادیمیر دو آشنای قدیمی، دو آدم فقیر و بیخانمان هستند که در غروب یک روز، در جایی بیرون از شهر، در کنار یک درخت خشکیده، به یکدیگر میرسند. قراین نشان میدهد که آنها روزهای زیادی یکدیگر را در همین مکان ملاقات کردهاند. آنها در واقع کار خاصی در این مکان انجام نمیدهند جز انتظار برای آمدن شخصی به نام "گودو"... گودویی که قرار است با آمدنش زندگی آنها را متحول کند. آنها گرسنه و دربوداغان هستند اما با همه این احوالات منتظر گودو هستند تا از این نکبت خلاص شوند. گودویی که اگر هم بیاید آنها قادر به شناساییاش نخواهند بود... نه زمان آمدنش مشخص است و نه مکان آمدنش... در طول نمایش متوجه میشویم که آنها روزهای زیادی (حدود نیم قرن) در انتظار گودو بودهاند و پس از این هم خواهند بود.
انتظار آنها به نحویست که جلوی هر حرکتی را میگیرد. استراگون و ولادیمیر هیچ تلاش خاصی برای خروج از وضعیتی که بدان دچار شدهاند را انجام نمیدهند و فقط انتظار دارند با آمدن گودو چنین تحول مثبتی برای آنها رخ دهد. آنها شاید گاهی تصمیم به انجام کاری بگیرند اما هربار به طریقی از انجام آن طفره میروند. در واقع آنها مثالهای بسیار خوبی هستند برای امسال که مزین به نام "اقدام و عمل" شده است.
معروف است درخصوص ماهی قرمز که حافظه بلندمدت ندارد و حافظهاش در حد یک روز میباشد ولذا هر روز برای او روز جدیدی است و به عبارتی همهچیز برای او جدید است. این موضوع برای او احتمالاً شرایطی را رقم میزند تا همیشه با شگفتی و لذت و هیجان... به زندگی ادامه دهد (حداقل تخیلات ما در مورد آنها اینگونه است!) اما انسان... با وجود تلاش برای ساختن دنیایی که مدام در حرکت و نوبهنو شدن است و کسب موفقیتهایی در این زمینه، گاه نمیتواند از احساس تکرار و بیمعنایی و بیهودگی دنیا فرار کند.
فروکاستن مفهوم گودو به خدا یا مفاهیمی از این دست (مسیح و منجی و...) به نظرم خطاست. آیا دنیا برای غیرمذهبیها جور دیگری میچرخد؟ آیا برای آنها هیچ گودویی قابل تصور نیست؟ نمایشنامه اتفاقاً یک وضعیت عام را مد نظر دارد و همه انسانها بهنوعی در انتظار گودوهای خود هستند چه مذهبی و چه غیرمذهبی... گودو میتواند هر رویای کوچک و بزرگی باشد. این همه تبلیغ شده و میشود که رویاهای خودت را داشته باش، هدف داشته باش توی زندگی، هرچه بزرگتر بهتر و... این روایت میگوید داشتن رویا و هدف موجب خلاصی از یکنواختی و روزمرگی و احیاناً معناباختگی نمیشود لیکن از آنجایی که استراگون و ولادیمیر هیچ تلاشی برای خروج از وضعیتشان نمیکنند ما میتوانیم کماکان مثل سابق رفتار کنیم و وضعیت اسفناک آنها را ناشی از عدم تلاششان بدانیم و با خود زمزمه کنیم که انشاءالله گربه است!
*****
ساموئل بکت (1906 – 1989) نویسنده ایرلندی برنده نوبل ادبیات در سال 1969 است. او در یک خانواده پروتستان به دنیا آمد هرچند بعدها معتقد باقی نماند. نویسندهای که به بدبینی مشهور است و البته در کارهایش مایههای طنزی خاص قابل مشاهده است. اظهار نظر او در همین رابطه قابل توجه است:
"اگر بدبینی یعنی حکم دادن به اینکه بدی برخوبی پیروز می شود،پس من با توجه به بی میلی وعدم صلاحیتم نسبت به صدور حکم(مطلق) بدبین نیستم. من تنها برحسب تصادف به بدی بیشتر از خوبی برخوردم."
از کارهای او 8 اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت که در ویرایش آخر به 3 عدد کاهش یافت (مالون میمیرد، مالوی، مورفی). در انتظار گودو یکی از معروفترین نمایشنامههای اوست که بهنوعی یکی از سرسلسلههای تئاتر ابزورد محسوب میشود. این اثر حدود 6 بار به فارسی ترجمه شده است که با توجه به شهرت آن به نظرم در اینخصوص کمکاری صورت پذیرفته است!
مشخصات کتاب من: مترجم علی باش، نشر پیام امروز، چاپ اول 1388، تیراژ 1100نسخه، 119صفحه
....................................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.8 از مجموع 99765 رای و در سایت آمازون نیز 3.9 کسب نموده است)
ادامه مطلب ...
پاراگراف ابتدایی داستان چنین است:
«نیکی، اسمی که بالاخره روی کوچکترین دخترم گذاشتیم، مخفف چیزی نیست؛ فقط توافقی بین من و پدرش. جالب اینجاست پدرش بود که دنبال اسمی ژاپنی میگشت، و من شاید به خاطر این خودخواهی که نمیخواستم گذشته را به یاد آورم روی اسمی انگلیسی پافشاری میکردم. بالاخره با نیکی موافقت کرد، معتقد بود این اسم حالوهوایی شرقی دارد. نیکی امسال، در ماه آوریل، وقتی روزها هنوز سرد بود و سوزنریز باران بیداد میکرد، به دیدنم آمد. شاید هم میخواست بیشتر پیشم بماند، نمیدانم. اما خانهٔ من در بیرون شهر و سکوتی که آن را در بر گرفته بود، حوصلهاش را سر برد، و چیزی نگذشت که آشکارا برای بازگشت به لندن بیتابی میکرد.»
راوی زنی میانسال و ژاپنی است که همسری انگلیسی داشته و حالا هم در انگلستان زندگی میکند. زمانِ حالِ روایت، چند ماه پس از دیدار نیکی از مادرش است. نکتهای که برای من مهم بود، نوعی نیاز به فرار از گذشته در ذهن راوی است اما جالب است که از همین ابتدا نوکِ پیکانِ روایت به سمت گذشته است. در ادامه خواهیم دید که راوی (اتسوکو) به دو مقطع از زندگی خود ارجاع میدهد: گذشته نزدیک، که همین دیدار پنج روزهی دختر دومش نیکی است؛ و گذشتهی دور، زمانی است که او در ناکازاکی زندگی میکند و دختر اولش (کیکو) را باردار است.
در همان صفحات ابتدایی مشخص میشود سالها قبل، اتسوکو و دخترش در شرایطی خاص مهاجرت کردهاند و کیکو (که پدرش ژاپنی است) در گذشتهی نزدیک خودکشی کرده است.
به نظر من خواننده اگر میخواهد لذتِ کامل از خواندن این کتاب ببرد لازم است که به انگیزههای راوی از روایت فکر کند. اگر این امر مغفول بماند، البته مسائلی نظیر پیامدهای جنگ و بمباران ناکازاکی، تفاوت و تغییرات فرهنگی ژاپن قبل و بعد از جنگ، مرگ و یکی دو موضوع دیگر، منفرداً در ذهن او پررنگ میشود. چنانچه دقیق هم خوانده باشد یکی دو سوال اساسی در ذهنش شکل میگیرد که نمیداند جوابش را از کجا باید بگیرد! اما اگر انگیزهی روایت را بچسبد و رها نکند این مسائل و موضوعات با هارمونی دلچسبی در کنار هم قرار میگیرند و به قول علما فیض اکمل را خواهد برد... هرچند آن دو سوال کماکان سوال باقی خواهد ماند!
*****
این دومین کتابی است که از این نویسندهی انگلیسیِ ژاپنیالاصل خواندم. همهی هفت رمان ایشان به فارسی ترجمه شده است. از میان این هفت اثر، پنج رمان در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور داشت (در ورژن آخر یکی از آنها حذف شده است که از قضا گزینهی مزبور "هرگز رهایم مکن" است که من بهشخصه از خواندنش لذت بردم) که "منظر پریدهرنگ تپهها" یکی از آنهاست. این کتاب اولین اثر نویسنده (1982) است.
.......
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه امیر امجد، انتشارات نیلا، چاپ دوم1389، 2200 نسخه،203صفحه
پ ن 2: نمره من به کتاب 4.4 از 5 است. (در گودریدز 3.7 و در سایت آمازون 4.1)
ادامهی مطلب خطر لوث شدن را دارد.ادامه مطلب ...
"جووانی دروگو" پس از به پایان رساندن روزهای ملالآور و سختیهای دانشکده افسری به آن چیزی که سالها در انتظارش بوده است رسیده است. شروع داستان روزی است که او برای اولین بار لباس افسری میپوشد و میبایست خودش را به قلعه محل خدمتش واقع در یک نقطهی کوهستانی در شمال برساند. چیزی که از آن به عنوان آغاز زندگی واقعیش یاد میکند.
او به قلعه میرسد و آن را جایی فراموششده و جدا از جهان و همهی لذتهایش مییابد. افسرانِ قلعه از علایق معمولِ انسانها دست شستهاند و برایش این سوال مطرح میشود که در قبال این قطع علایق چه دستاوردی خواهند داشت. خدمت در آنجا را چنان بیهوده مییابد که قصد میکند بلافاصله بازگردد اما طی گفتگویی با افسران بالادستی قانع میشود فقط چهارماه در آنجا بماند و پس از آن از طریق بهانههای پزشکی خودش را به شهر منتقل کند. پس از این، نیرویی ناشناخته و اسرارآمیز علیه بازگشت او به شهر دست به کار میشود و...
داستان را میتوان یک نوع نگاه به زندگی و جوابی به این سوالات عمومی دانست: چگونه زندگی آدمی به باد میرود!؟ چگونه خود را بدون اینکه متوجه شویم فریب میدهیم!؟ چگونه زمان سپری میشود و فرصتها از دست میرود؟! چگونه به جایی میرسیم که حسرت زمانهای ازدسترفته را بخوریم؟ و...
*****
دینو بوتزاتی نویسندهی فقید ایتالیایی (1906-1972) کار خود را با روزنامهنگاری شروع کرد و به پایان رساند. ایدهی کتاب صحرای تاتارها نیز بهواسطهی کار تکراری در دفتر روزنامه در انتظار نویسندهای بزرگ و مشهور شدن، به ذهن او رسیده است. البته او برخلاف شخصیت اصلی صحرای تاتارها و برخلاف بیشمار نویسندگانی که به آن آرزوی مورد انتظارشان نمیرسند، نویسندهای نامدار شد. این کتاب در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ میبایست خواند حضور دارد و براساس آن فیلمی با همین نام ساخته شده که بخشی از آن در ارگ بم فیلمبرداری شده است.
عمدهی کارهای بوتزاتی به فارسی ترجمه شده است، این کتاب نیز سه بار به فارسی برگردانده شده است: سروش حبیبی 1349 ، مهشید بهروزی 1365 ، محسن ابراهیم 1379 که من ترجمه آخری را خواندم که ترجمه ای شاعرانه و خوب بود.
..................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ نشر مرکز، ترجمه مرحوم محسن ابراهیم، چاپ دوم 1387، 264 صفحه
پ ن 2: نمره داستان از نگاه من 4.7 از 5 است. (در سایت گودریدز 4.1 و در آمازون 4.8)
ادامه مطلب ...
"هر آیندهای افسانهای است" این جمله را نویسنده به نقل از آلخو کارپنتیه (رماننویس کوبایی) قبل از شروع داستان آورده است و پس از آن شروع به روایت یکی از این افسانهها مینماید. همینجا لازم است اشارهای بکنم به یکی از سخنان مارکز که میفرمود (قریب به مضمون): من در داستانهایم از واقعیت مینویسم لیکن واقعیت آمریکای لاتینی چنین شکلی دارد که در نگاه دیگران شبیه افسانههاست! این بخش از اروپا که ساراماگو نیز از آن خطه برخاسته است چندان از آمریکای لاتین دور نیست:
شکافی در کوههای پیرنه در مرز اسپانیا و فرانسه رخ میدهد و بدینترتیب شبهجزیره ایبری که شامل اسپانیا و پرتغال است از اروپا جدا میشود. قبل از وقوع این واقعه, اتفاقات و حوادث کوچک اما عجیبی رخ میدهد. زنی جوان (ژوانا کاردا) با یک شاخه نارون خطی روی زمین میکشد...خطی که پاک نمیشود. همزمان با کشیدن این خط, سگ های سِربِر شروع به عوعو میکنند و مردم به ترس و وحشت میافتند چرا که از قدیم اعتقاد داشتند زوزه این سگها نشانهای از پایان دنیاست و البته این سگها تاکنون چنین صداهایی از خود درنیاورده بودند. همزمان با ژوانا, مردی جوان (ژوآکیم ساسا) در کنار ساحل هوس میکند سنگی بزرگ را به داخل دریا بیاندازد اما برخلاف تصورش سنگ به فاصله دورتری به نسبت تواناییاش پرتاب میشود. همچنین در همان زمان دستهای سار بر فراز سر معلمی جوان (ژوزه آنائیسو) پرواز میکند و هرجا که او میرود او را همراهی میکنند. در همان زمان پیرمردی (پدرو اورسه) از روی صندلی بلند میشود و پا بر زمین میکوبد و لرزش زمین را زیر پای خود حس میکند...لرزشی که دیگران حس نمیکنند. در همان زمان زنی جوان (ماریا گوابایرا آریادنه) اقدام به شکافتن جورابی پشمین میکند و رشته ای از پشم آبی پدید میآید که تمامی ندارد...
این آدمها رفته رفته یکدیگر را پیدا و با هم سفری را آغاز میکنند. همانند کل شبهجزیره که با جدا شدن از اروپا سفری را در اقیانوس اطلس آغاز میکند... درونمایه سفر معمولن حکایت از آن دارد که قرار است با مفاهیمی چون زندگی, دنیا, خودشناسی و... مواجه شویم.
*****
بلم سنگی در واقع اشاره به کل شبهجزیره ایبری دارد که همچون قایقی حرکت میکند و... یک خلاقیت ویژه از خالق کوری. البته برعکس باید گفت! چون نویسنده فقید پرتغالی برنده نوبل سال 1998 این کتاب را در سال 1986 نوشته است و کوری در سال 1995 منتشر شده است.
من خلاقیت به کار رفته شده در داستان را دوست داشتم. نکات ظریف و نوع نگاه نویسنده به انسان را دوست داشتم اما در بخشهایی از داستان کمی رودهدرازی رخ میدهد که خوانندههای عجول و ناصبوری چون من را آزار میدهد. راوی سومشخص داستان در جایی اشاره میکند که ایجاز فضیلت بیچون و چرایی نیست و ضمن تایید اینکه گاهی بهسبب حرف زیادی چیزهایی از دست میرود، ادعایش این است که "از گفتن بیش از آنچه دقیقاً لازم است چه چیزهایی که به دست نیامده" و این دقیقن همان توصیفی است که من میخواستم برای کتاب بیاورم: رودهدرازیهایی میبینیم که گاه چیزهای خوبی از آن بیرون میآید و البته گاه آزارنده نیز هست و نمیدانم مسئولیت آن را باید به گردن متن اصلی بیاندازیم یا متن ترجمه شده.... این کتاب دو بار ترجمه شده است: مهدی غبرایی با انتشارات هاشمی و کیومرث پارسای با انتشارات علم.
از این نویسنده سه کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد که این کتاب جزء آنها نیست اما کوری باید میبود!
.....
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مهدی غبرایی، انتشارات هاشمی، چاپ سوم 1386، تیراژ 2200 نسخه، 371 صفحه، 5000 تومان.
پ ن 2: بین نوشتن کتاب اول و دوم نویسنده 35 سال وقفه وجود دارد! و اصل کار نویسنده بعد از این وقفه آغاز میشود.
پ ن 3: نمره کتاب از نگاه من 3.4 از 5 شد. در سایت گودریدز نمره 3.8 را کسب کرده است.