میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

منظر پریده‌رنگ تپه‌ها – کازو ایشی‌گورو

پاراگراف ابتدایی داستان چنین است:

«نیکی، اسمی که بالاخره روی کوچک‌ترین دخترم گذاشتیم، مخفف چیزی نیست؛ فقط توافقی بین من و پدرش. جالب این‌جاست پدرش بود که دنبال اسمی ژاپنی می‌گشت، و من شاید به خاطر این خودخواهی که نمی‌خواستم گذشته را به یاد آورم روی اسمی انگلیسی پافشاری می‌کردم. بالاخره با نیکی موافقت کرد، معتقد بود این اسم حال‌وهوایی شرقی دارد. نیکی امسال، در ماه آوریل، وقتی روز‌ها هنوز سرد بود و سوزن‌ریز باران بیداد می‌کرد، به دیدنم آمد. شاید هم می‌خواست بیشتر پیشم بماند، نمی‌دانم. اما خانهٔ من در بیرون شهر و سکوتی که آن را در بر گرفته بود، حوصله‌اش را سر برد، و چیزی نگذشت که آشکارا برای بازگشت به لندن بی‌تابی می‌کرد

راوی زنی میانسال و ژاپنی است که همسری انگلیسی داشته و حالا هم در انگلستان زندگی می‌کند. زمانِ حالِ روایت، چند ماه پس از دیدار نیکی از مادرش است. نکته‌ای که برای من مهم بود، نوعی نیاز به فرار از گذشته در ذهن راوی است اما جالب است که از همین ابتدا نوکِ پیکانِ روایت به سمت گذشته است. در ادامه خواهیم دید که راوی (اتسوکو) به دو مقطع از زندگی خود ارجاع می‌دهد: گذشته نزدیک، که همین دیدار پنج روزه‌ی دختر دومش نیکی است؛ و گذشته‌ی دور، زمانی است که او در ناکازاکی زندگی می‌کند و دختر اولش (کیکو) را باردار است.

در همان صفحات ابتدایی مشخص می‌شود سالها قبل، اتسوکو و دخترش در شرایطی خاص مهاجرت کرده‌اند و کیکو (که پدرش ژاپنی است) در گذشته‌ی نزدیک خودکشی کرده است.

به نظر من خواننده اگر می‌خواهد لذتِ کامل از خواندن این کتاب ببرد لازم است که به انگیزه‌های راوی از روایت فکر کند. اگر این امر مغفول بماند، البته مسائلی نظیر پیامدهای جنگ و بمباران ناکازاکی، تفاوت و تغییرات فرهنگی ژاپن قبل و بعد از جنگ، مرگ و یکی دو موضوع دیگر، منفرداً در ذهن او پررنگ می‌شود. چنانچه دقیق هم خوانده باشد یکی دو سوال اساسی در ذهنش شکل می‌گیرد که نمی‌داند جوابش را از کجا باید بگیرد! اما اگر انگیزه‌ی روایت را بچسبد و رها نکند این مسائل و موضوعات با هارمونی دلچسبی در کنار هم قرار می‌گیرند و به قول علما فیض اکمل را خواهد برد... هرچند آن دو سوال کماکان سوال باقی خواهد ماند!

*****

این دومین کتابی است که از این نویسنده‌ی انگلیسیِ ژاپنی‌الاصل خواندم. همه‌ی هفت رمان ایشان به فارسی ترجمه شده است. از میان این هفت اثر، پنج رمان در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور داشت (در ورژن آخر یکی از آنها حذف شده است که از قضا گزینه‌ی مزبور "هرگز رهایم مکن" است که من به‌شخصه از خواندنش لذت بردم) که "منظر پریده‌رنگ تپه‌ها" یکی از آنهاست. این کتاب اولین اثر نویسنده (1982) است.

.......

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه امیر امجد، انتشارات نیلا، چاپ دوم1389، 2200 نسخه،203صفحه

پ ن 2: نمره من به کتاب 4.4 از 5 است. (در گودریدز 3.7 و در سایت آمازون 4.1)

ادامه‌ی مطلب خطر لوث شدن را دارد.

 

 

انگیزه‌ی روایت

فکر نکنید کشف بزرگی است! خیلی هم ساده است منتها هنگام خواندن می‌بایست مد نظر باشد. راوی بابت خودکشی دخترش و این‌که مهاجرت او از ژاپن موجب این امر شده است، عذاب وجدان دارد. استدلال من برای این ادعا این است: راوی در هنگام حضور نیکی و مشاهده دختری در پارک، خوابی می‌بیند و آن خواب او را به سمت خاطره‌ای خاص سوق می‌دهد. خاطره‌ی ساچیکو و ماریکو... و پس از آن چندین بار این خواب را می‌بیند و بعد شروع به روایت می‌کند؛ گویی این خواب محرک روایت است چون زمان حال روایت و فاصله‌ای که با گذشته‌ی نزدیک دارد فقط با همین خواب‌ها علامت‌گذاری شده است.

راوی به نوعی می‌خواهد خودش را سبک کند... توجیه کند... وجدانش را آرام کند. شاید یک راه همین باشد که مستقیم به خودش و دردش و افکارش نپردازد! او در همان ابتدا (ص9) خاطرنشان می‌کند که هیچ میلی برای حرف زدن در مورد کیکو ندارد و این‌گونه احساس آرامش بیشتری دارد. به همین خاطر می‌رود به سراغ ساچیکو و ماریکو (فرقی نمی‌کند که این دو شخصیت ساخته ذهن راوی باشند یا نباشند!)... تا به این سوال اساسی بپردازد که آیا یک مادر حق دارد به فکر زندگی خودش باشد یا می‌بایست زندگیش را فدای فرزندش بکند!؟ آیا انصاف است که او با فداکاری کردن، حال و آینده‌ی خود را تباه کند!؟

 

برش‌ها و برداشت‌ها

1-           گذشته‌ی دور داستان حوالی سال 1950 است چرا که جایی اشاره می‌کند که جنگ کره در جریان است.

2-           اتسوکو باردار است و چندین‌بار بیان می‌کند که همه چیز خوب و خوش است اما واقعیت این است که او در مورد بچه‌دار شدن و مادرشدن تردیدهای اساسی دارد (به عنوان نمونه برخورد اول با ماریکو در ص16). نگاه به بیانات آن زمانش نکنید... بلکه به نظرش در مورد سریال های تلویزیونی توجه کنید که می‌گوید مردم درخصوص بچه‌دار شدن ادای خوشحالی را درمی‌آورند! اگر همه‌چیز روبراه بود به خودش در مورد مثبت‌اندیشی و خوشبینی... نهیب نمی‌زد.

3-           در ملاقات دوم با ماریکو او از خانمی مرموز صحبت می‌کند که می‌خواهد او را به "آن‌طرف رودخانه" ببرد. ساچیکو عنوان می‌کند که این موضوع ساخته‌ی ذهن دخترش است. این موضوع ساده‌ای نیست که به راحتی بتوان از آن گذشت چون بخش‌هایی از داستان روی این موضوع سوار است!

4-           در راستای بند سوم، نویسنده هم گاهی آدم را به افکاری عجیب‌غریب سوق می‌دهد: مثلاً فرار ماریکو از راوی... آن نگاه‌های مشکوک ماریکو به راوی... آن طناب... آن سوال ماریکو از راوی درخصوص طناب...

5-           در مورد قتل‌های کودکان یک جایی صراحتاً می‌گوید قتل‌ها آن‌طرف شهر انجام شده و یک جای دیگر(ص173) عنوان می‌کند دختربچه‌ای که به دار آویخته شده موجب آزار همسایه‌ها شده بود.

6-           اتسوکو تحت تاثیر جنگ و پیامدهای آن، تحت تاثیر عوامل محیطی دیگر، "حداقل" یک‌نوع ترس و وحشت از دنیا و خطرناک‌بودن آن برای بچه‌ها در وجودش نشسته است...این حداقل قضیه است! ترکیب طناب و خنده در ص191 حالت روانی خاصی را به ذهن متبادر می‌کند!

7-           راوی با این‌که تاکید می‌کند حافظه اش ضعیف شده است، ریزترین احساساتی که در گذشته‌ی دور داشته است را روی کاغذ می‌آورد: کاملاً ممکن است حافظه‌ام از این رویدادها از پس سالیان غبارآلوده و کم‌رنگ شده باشد. شاید هیچ‌چیز آن‌چنان که امروز دوباره پیش روی من ظاهر شده، رخ نداده است.(ص43)

8-           علیرغم تغییرات فرهنگی (کمرنگ شدن ارزش‌های سنتی) که به سبب شکست در جنگ و حضور آمریکایی‌ها حادث شده است، هنوز ساختار خانواده و خیلی از افکار مردم سنتی است. راوی قطعاً یک زندگی سرد و بدون عشق دارد. احتمالاً در زمان تصمیم‌گیری برای مهاجرت، حالتی همانند ساچیکو را تجربه کرده است (زمانی که ساچیکو بین خانه عمویش و رفتن به آمریکا باید تصمیم بگیرد: یک‌سو زندگی سرد و یک‌سو ابهام در مورد خودش و فرزندش).

9-           شاید راوی با تکرار این حرف ساچیکو که به‌هیچ‌وجه از تصمیماتش احساس شرمندگی نمی‌کند به خودش امیدواری می‌دهد.

10-        راوی علیرغم اینکه دوست ندارد مستقیماً درخصوص کیکو صحبت کند اما در ص58 ناگزیر به اعتراف می‌شود که پس از مهاجرت کیکو هیچگاه نتوانست خودش را با شرایط جدید وفق دهد. می‌دانید رفقا! جواب دادن به آن سوال اساسی (فداکاری کردن یا نکردن) آسان نیست!

11-        خفه‌کردن بچه زیر آب توسط آن زن ناشناس در توکیو و خفه‌کردن گربه‌ها توسط ساچیکو صحنه‌هایی است که موی آدم را سیخ می‌کند. این دو عمل توسط نویسنده با تشابهات خاصی روایت می‌شود. اتسوکو برخلاف همسر انگلیسی‌اش که معتقد است می‌تواند زندگی خوبی برای کیکو بسازد از ابتدا اطمینان دارد که این مهاجرت موجب آزار دخترش خواهد شد. ساچیکو هم می‌دانست کشتن گربه‌ها چه اثر نامطلوبی روی ماریکو خواهد داشت. همه اینها مادرند... اما...

12-        خیلی از زنا خودشونو اسیر بچه‌ها و شوهرهای تنبل می‌کنن و به بدبختی‌شون دلخوشن؛ ولی دل و جیگر هیچ‌کاری رو ندارن. تموم عمرشونو همین‌طوری تلف می‌کنن. این را نیکی می‌گوید و به نوعی کار مادرش را تحسین می‌کند. منتها آن سوال اساسی تا ابد پابرجاست و با این جواب‌ها حل نمی‌شود! جیرو (شوهر اتسوکو) هم از آن تیپ‌های فداکار بوده است و انتظارش از دیگران هم فداکاری بوده است...

13-        طرز برخورد جیرو در موضوع توهین به پدرش غیر از اینکه یک "کد" در مورد برخوردش در بحرانی است که منجر به خروج اتسوکو از ژاپن شده، به ما این سیگنال را می‌دهد که برای چه‌کسی فداکاری می‌کنیم!!

14-         در ص173 سطر10 از قید "دم‌دمای غروب" استفاده شده است که به‌نظرم اشتباه است... نهایتاً "سر ظهر" است!

15-        ساچیکو در مورد خانه عمویش می‌گوید تنها چیزی که آنجا انتظارش را می‌کشد اتاق‌های خالی است و انتظار برای سفید شدن گیس... نمی دانم چرا یاد اتسوکو می‌افتم در هنگام روایت! در خانه‌ای بزرگ با اتاق‌های خالی... از تنهایی گریزی نیست.

16-        طبعاً یکی از ضربه‌های چکشی نویسنده زمانی است که اتسوکو در جواب سوال نیکی درخصوص چرایی مهم بودن روز گردش در تپه‌ها (همان تپه‌هایی که عنوان کتاب است) از سرحالی کیکو در آن روز می‌گوید. شاید نیاز به چنین ضربه‌ی گیج‌کننده‌ای نبود!

 

نظرات 18 + ارسال نظر
مجید مویدی چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 03:32 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

سلام بر میله ی ما
آقا خیلی مخلصیم. خدا می دونه که چقدر دلم می خواست اینجا رو دوباره بخونم. اما متاسفانه گرفتاری و کم حوصلگی های تقریبا همیشگیِ من، باعث میشه به خیلی از کارهام نرسم....بگذریم.
+ از ایشی گورو، که من معتقدم یه نویسنده ی کاملا انگلیسیه و تقریبا هیچ ویژگیِ ژاپنی نداره، دو تا کار خوندم میله جان. اول "وقتی یتیم بودیم"، بعد از اون هم "بازمانده ی روز". اولی رو بیشتر دوست داشتم. از بازمانده زیاد خوشم نیومد. تو وبلاگ هم یه یادداشت کوتاهی براش نوشتم.
این کتاب دومی باعث شد که لااقل فعلا سراغش نرم.
البته یادداشتت رو تا قبل از "ادامه ی مطلب" خوندم و به نظرم این کتاب رو بیشتر از "بازمانده روز" دوست داشته باشم.
یادداشت رو دوست داشتم رفیق. مثلِ همیشه.
+تقریبا سه بازه ی زمانی-موضوعی(به صورت یه دورنمای کلی) واسه زمان خوانیِ 6 ماهه ی اول امسال در نظر گرفتم، که این کتاب درش قرار نمیگیره. به خصوص که متاسفانه به خاطر برخی مسائل، از اول سال تا الان بیش تر از 3 تا رمان نخوندم و از برنامه هام به شدت عقبم. اما نیمه ی دوم سال شاید برم سراغ ایشی گورو .

سلام رفیق
اصلاً بابت آن حواشی و خواندن و نخواندن اینجا و هرجا خودت را ناراحت نکن... اصل همان برنامه‌ای است که داری و البته میله همیشه از حضور دوستان خشنود می‌شود
+به نظرم نمی‌توان گفت هیچ ویژگی ژاپنی ندارد... ژن ، ناخودآگاه جمعی و اموری از این دست را نمی‌توان نادیده گرفت.
من هم فقط دو کار از ایشون خوانده‌ام (همین کتاب و هرگز رهایم مکن) و قادر به قضاوت قاطع در این مورد نیستم لیکن گاهی ته‌مزه‌های ژاپنی را در این دو اثر و بالاخص همین کتاب احساس کردم.این کار اول نویسنده است و به نظرم آن پارامترهایی که گفتم بیشتر اثرگذار بوده است در این راستا...
هرگز رهایم مکن را بیشتر از این دوست داشتم ولی این هم کاری خوب و قابل تامل بود.
چند نویسنده هستند که من تصمیم گرفته‌ام کتابهایشان را به ترتیب زمانی که خلق شده‌اند بخوانم که یکی از آنها همین ایشی‌گورو است.لذا کتاب بعدی که ازش خواهم خواند هنرمندی از جهان شناور است که ایشالا سال آینده

الى چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 06:56 ب.ظ

از قضا من هم فیلم و هم رمان هرگز رهایم نکن رو دیده و خوانده ام که اون هم از لیست حذف شده گویا

سلام
اصلاً نگران حذف نباشید من خودم مثل شیر پشت اون اثر ایستادم و اگر روزی بخواهم لیست بدهم اطمینان داشته باشید که آن اثر هست

مدادسیاه پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 04:32 ب.ظ

سلام
از این داستان بیش از همه حضور پر رنگ مرگ و فضای غریب آن در یادم مانده.

سلام
مرگ و فضاهای آن‌چنانی با زمان-مکان داستان تناسب دارد.

محمد پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 06:54 ب.ظ

سلام ممنون از زحماتتان. میشه چندتا کتاب واسه جوانان معرفی کنید مثلا من خواستم کتاب صد سال تنهایی بخونم حالم بد شد اینقد گنگ بود البته میدونم من نمیفهممش . من بیستو دو سالمه کتابای در خور سن ما هم معرفی کنید.با تشکر

سلام
شما می‌توانید به پست قبلی که یک‌سری رمان‌های قابل توصیه را نوشتم مراجعه کنید و از میان گزینه‌های گروه A انتخاب کنید. به‌عنوان نمونه من اینها را پیشنهاد می‌کنم: ژرمینال از امیل زولا ، اجاق سرد آنجلا از فرانک مک کورت، زندگی در پیش‌رو از رومن گاری

محمد پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 07:01 ب.ظ

ببخشید یادم رفت مثلا من کتاب مرگ قسطیو میخوندم دوس داشتم خودکشی کنم فک کنم نباید از این کتابای پوچی بخونم چون من زندگی برام پوچ نشده تو این سن .

سلام
با توجه به واکنش شما در برابر داستان مرگ قسطی من در مورد کتابهایی که در کامنت قبل توصیه کردم دچار تردید شدم! بهتر است ابتدا رمان "ابرابله" از ارلند لو را بخوانید.

میله چوبی جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 12:35 ق.ظ

سلام
مدتی هست که افتادم تو خط داستانهای جنایی و خب نتونستم از داستانهای آگاتا کریستی بگذرم!
بعد خوندن یکی دو جلد از کتابهاش سری زدم به وبلاگ شما ولی چیزی ندیدم نوشته باشید ازش.
خواستم بپرسم چه جوریاس؟ نمیخونید چنین سبکی رو؟ یا که چیزی ازش ننوشتید؟ یا که من پیدا نکردم؟!

سلام
من رمان‌های جنایی را دوست دارم. خیلی وقت پیش‌ها کتابهای آگاتا کریستی را خوانده‌ام ...ولذا در وبلاگ چیزی در مورد ایشان نخواهید یافت. البته چند کتاب جنایی دیگر هست...داشیل همت را جستجو کنید و پس از آن روی برچسب رمان جنایی کلیک کنید...
شاید در آینده نزدیک یکی از کتابهای ایشان را دوباره بخوانم: قتل راجر آکروید.

مجید مویدی جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 11:49 ق.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

میله ی عزیز، با اجازه ت، می خوام به محمد عزیز، این رفیق 22 ساله مون چند تا پیشنهاد کوچیک داشته باشم:
+ اول از همه بهت پیشنهاد می کنم حالا که مشتاق رمان خوندن هستی، اگه فرصتش رو داری، از چند تا از کلاسیک ها شروع کن. از "ویکتور هوگو" هر چی به دستت رسید بخون. از داستان کوتاه، کارای "چخوف" رو بخون تا چارچوب کلیِ داستان کوتاه هم بهتر بیاد دستت.
+ از "داستایوسکی"، هر کدوم که از پسِ حجمش بر میای رو بخون. به خصوص "قمار باز" رو حتما بخون.
+ از جناب "استاندال"، نویسنده ی فرانسوی، "سرخ و سیاه" رو بخون.
+ از ایتالیا، با خیال راحت برو سراغ کارهای "ایتالو کالوینو" و هر چی ازش پیدا کردی بخون.
+ بعد هم می تونی بری سراغ بعضی از کارهای ادبیات آمریکا. کارهای "کورت وونه گات"(البته با "زمان لرزه" و "سلاخ خانه"ش شروع نکنی بهتره. یا مثلا برو سراغ کارهای "مارک تواین" یا "اسکات فیتز جرالد". به خصوص، "گتسبی بزرگ" رو پیشنهاد می کنم حتما بخون.
+ چند تا کتاب منفرد دیگه هم هست که الان به ذهنم می رسه. مثلا رمان "ماجرای عجیب سگی در شب" از "مارک هادون". یا "دختر پرتقال" و "دنیای سوفی" از "یوستین گوردر".
..........

محمد جان، از بین همه ی اینها، کارهای "ایتالو کالوینو" و "ویکتور هوگو" و این رمانِ "ماجرای عجیب..." رو فراموش نکن.
موفق باشی.
پرگویی و دخالتم رو ببخش میله جان.

سلام
کار بسیار خوبی کردید که توصیه‌هایتان را نوشتید. بیشتر مواردی که توصیه کردید خوب است. فقط گمانم کالوینو و وونه‌گات زود باشد.

سحر جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 11:34 ب.ظ

١. چیزی که در این رمان بیشتر از همه نظر منو جلب کرد دهشت و رنج و عذاب وراى روایت ساده و آرام کتاب بود.
٢. اسم کتاب حقیقتا روشنگره؛ طرح تپه ها زیر آسمان آبى و نگاه کردن به خانه ى ساچیکو انگار دورنمایى از زندگى آینده ى راوی هستند.
٣. در برخى از شاخه هاى مذهب بودایى گذر از آب به معنای رسیدن به دنیاى مردگان است؛ ماریکو مداماز روی پل رد میشه، اما برمیگرده، در آینده اما، کیکو با رغبت به جهان مردگان مى پیوندد.
٤. حتى آدمى که خودش رو مقصر و ناکام مى دونه میتونه به مایه ى رشک آدمهاى دیگه تبدیل بشه؛ اتسوکو بخاطر کارى که کرده عذاب وجدان داره اما از نظر دوستان نیکى کارش تحسین انگیزه.
٥. به نظر من بیشتر از دو سوال اساسى عامدانه بى پاسخ باقى مى مانند: دلیل اتسوکو براى ترک شوهرش، چگونگى شکل گرفتن دوستى اتسوکو و ساچیکو، اهمیت تقویمى که راوى به دخترش مى دهد و ذکر خاطره انگیز بودن آن روز گردش با کیکو، اینکه آیا او با مرد انگلیسى رابطه داشته ...... و از همه مهمتر اینکه آیا این دو زن یکى هستند؟

در مورد این آخرى من اولش اطمینان داشتم اما راستش الان کمى شک کردم!

سلام
1- رنج و عذاب راوی را اگر دریابیم بخش مهمی از روایت برایمان معنادار می‌شود.
2- من حتا گاهی به ذهنم رسید اتسوکو به‌نوعی دغدغه‌هایش را در قالب شخصیت ساچیکو و دخترش بیان می‌کند...یعنی رنج و عذابش را انتقال می‌دهد به بیرون از خودش... بیرونی می‌کند...
3- نکته جالبی است این قضیه‌ی آب... آفرین... به‌خصوص، زمان‌هایی که روایت به رود و آن‌طرف رود نزدیک می‌شود آهنگ خاصی پیدا می‌کند. منتها من نمی‌توانم این نکته را یه‌جوری به خط اصلی روایت سنجاق کنم... در واقع به‌نظرم نهایتاً یک شاخه فرعی جالب است.
4- زاویه دید است دیگر...موافقم. ضمناً این جماعت تحسین‌کننده معمولاً از تمام قضیه خبر ندارند. خود راوی به‌صورت غیرمستقیم چندبار کنایاتی در این‌خصوص دارد. مثلاً اینکه دختر بر اساس چیزایی که پدرش براش تعریف کرده قضاوت می‌کند... مثلاً اینکه شوهر اولش آن‌چنانکه شوهر دوم تکرار می‌کرده احمق نبوده است!... و امثال اینها... اینها قضاوتشان با توجه به اطلاعاتشان و با توجه به جهان‌بینی آنهاست... طبیعتاً نیکی سبک زندگی‌اش به‌گونه ایست که اگر همه اطلاعات کامل به او می‌رسید احتمالاً باز هم همین قضاوت را داشت.
5- بله سوال‌ها بسیارند... اما از سوال که بگذریم نکته مهم این است که هرازگاهی یکی از دوستان با فاصله‌نزدیک زمانی کتاب را می‌خواند و این پدیده ای خوشایند و البته کمیاب است.

محمد یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 12:44 ق.ظ

ممنون مجید آقا. واقعا خوشحالم که دوستایی مثل شما و میله دارم

زهرا باقری یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 09:37 ق.ظ http://varagh.blog.ir/

سلام
بنده هم سال نو رو به شما تبریک میگم
امیدوارم سلامت و برقرار باشید

باید یه دستی به سر و روی وبلاگ ورق بکشم
ممنون که به یاد بنده هستید


پ.ن: این نظر خصوصی است ولی اینجا تیک خصوصی نداره

سلام
تبریک سال نو تا آخر اردیبهشت قابل قبول است
بلاگ اسکای به جای تیک خصوصی گزینه‌ای دارد تحت عنوان "تماس با من"

سحر دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 12:01 ق.ظ

راستشو بخوای بیشتر که فکر کردم به این نتیجه رسیدم احتمالا این زن ها یکی هستند و راوی برای خلاص کردن خودش از بار اون عذاب و حرمان، همه چیز رو منتقل کرده به یه سوم شخص خیالی و تمام اون قضایای ژاپن رو از فیلتر نگاه اون بازگو میکنه.

کتاب خوندن دورهمی خیلی لذتبخشه!

به نظرم اگر بخواهیم این دو زن را یکی در نظر بگیریم قاعدتاً اون شخص خیالی ساچیکو است و خواننده با نگاه کردن به او و افکارش به راوی نزدیک می‌شود.
کتاب خواندن همزمان در روایات متواتر مورد تایید و توصیه قرار گرفته است!

مجید مویدی جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 01:18 ب.ظ

خواهش می کنم محمد جان.
میله جان فک کنم اگه قرار باشه من پیشنهاد دهنده (یا راهنما یا چیزی شبیه این) برای کسی باشم که کم کم داره شروع میکنه به رمان خوندن، سخت و سخت گیر باشم
اما کالوینو رو هنوز سرِ نظرم سفت و سخت هستم. و وونه گات رو هم باید اضافه می کردم که نه هر کتابش، بلکه دو سه تاش هستن که به نظرِ من هر کسی می تونه باهاش ارتباط بگیره.
مثلا افسون گران تایتان. یا شبِ مادر.
اما مثلا کسی که تازه می خواد شروع کنه، نباید سراغ زمان لرزه یا سلاخ خانه بره.
امیدوارم محمدِ عزیز موفق باشه و تو ادامه دادن ادبیات داستانی مستدام(این خیلی خیلی مهمه.). جناب میله خودش بزرگ و استادِ ماست تو این زمینه. خوب می دونه که خیلی مهمه که این کار رو بچسبی و مداوم ادامه ش بدی تا نتیجه های خوب رو ازش بگیری.
آقا من باز رفتم منبر؛ عذر خواهی می کنم

شاید چون من از کالوینو فقط "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" رو خوندم نظرم آن بود! حق می دهید که آن کتاب اصلاً برای یک تازه‌کار سم است
سلخ خانه و حتا گهواره گربه نیز به همچنین
ولی قضیه پشتکار مهم‌ترین ایتم است....
آقا منبر ما اصلن واسه همین چیزاست

سحر شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:04 ب.ظ

درود بر شما.
ببخشید شما از کجا متوجه شدید پدر نیکی انگلیسی بوده؟ آخه وقتی پدرش انگلیسه،چرا می خواسته اسم ژاپنی بذاره؟
در مورد فداکاری هم نمی دونم،نظر من بیشتر روی اینه که زندگی ساچیکو فقط به عنوان مثالی اومده برای ژاپنی های مهاجر در اون زمانه و تاثیر مهاجرت و تقابل سنت ها بین دو نسل.من چیزی در مورد فداکاری برداشت نکردم،اینکه اتسوکو خودشو مقصر می دونست چون دخترشو برخلاف میلش آورده هم تاکیدیه بر همون اثرات مهاجرت
جالبه یک جورایی زندگی اتسکو ادامه ی زندگی ساچیکویه

سلام بر شما
در مورد سوال اولتان گمانم در متن قراین محکمی برای اینکه پدر نیکی انگلیسی بوده وجود داشت. البته الان مدتی است که از خوانش کتاب می‌گذرد و طبعاً نمی‌توانم به همه قراین اشاره کنم. اما به همین پاراگراف اول استناد می‌کنم: "نیکی، اسمی که بالاخره روی کوچک‌ترین دخترم گذاشتیم، مخفف چیزی نیست؛ فقط توافقی بین من و پدرش. جالب این‌جاست پدرش بود که دنبال اسمی ژاپنی می‌گشت..." طبعاً پدر نیکی اگر ژاپنی بود به کار بردن عبارت "جالب اینجاست..." معنای مناسبی نمی‌یافت. پدر نیکی در واقع یک انگلیسی علاقمند به فرهنگ و تاریخ ژاپن بود که گاهی مقالاتی هم در این رابطه می‌نوشت. نوع روایتی هم که اتسوکو از قضاوت پدر نیکی از همسر اولش داشت نشان می‌دهد که شناخت پدر نیکی از مردان ژاپنی دقیق نیست و باصطلاح ظرایف فرهنگی آنها را نشناخته است.
البته تا جایی که خاطرم هست انگلیسی بودن ایشان جزء برداشت‌های من نبود...یعنی به نوعی برایم مسجل بود.
در ورد فداکاری هم این سوال برای من به عنوان خواننده پیش می‌آید که آیا ما حق داریم خودمان را فدای آینده فرزندانمان بکنیم؟ ساچیکو می‌توانست برای تضمین اینده فرزندش به خانه عمویش برود اما می‌دانست که با این انتخاب، یک زندگی سردو یکنواخت برای خودش برمی‌گزیند... آیا حق با او بود که مهاجرت کرد؟ به صورت موازی راوی هم در چنین وضعیتی قرار دارد... ایا او به درستی دچار عذاب وجدان شده است؟ یا نه او حق داشته است که برای دست یافتن به یک زندگی بهتر ریسک کند؟ به نظرم این سوال محوری تر است از یک موضوع کاملاً مشخص مثل تقابل سنت‌ها یا تفاوت نسل‌ها و ...
ممنون از شما

لیلا مسلمی سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:35 ب.ظ

پس از سالها .... خوشحالم همچنان مطالعه می کنید .

سلام بر همراه قدیمی من

مدتی است که از شما بی‌خبریم. حال و احوال؟
هنوز مطالعه به راه است؟

ماهور جمعه 23 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 08:25 ب.ظ

سلام
در نظر ها نوشتن از کجا متوجه شدید که شوهر دوم اتسوکو ژاپنی بوده صفحه هشت کتاب نوشته کیکو برخلاف نیکی یک ژاپنی اصیل بود.البته حتما باز هم نشونه های دیگه ای هم هست این تو ذهنم بود.
اولین اشاره ای که به ساچیکو میشه درباره رفتار توهین آمیزش از زبان زنان دیگه است که اتسوکو با علاقه گوش میده و میگه واقعا نمیخواستم رفتار غیر دوستانه ای داشته باشم اما کوشش خاصی هم نمیکردم که جور دیگه ای باشم .... با توجه به این پاراگراف و شباهت این دو، دوست دارم فکر کنم هر دو یکی هستن یعنی ساچیکو ده سال بعد اتسوکو ست و یعنی اگه اینجوری فکر کنم ارزش کتاب دو برابر میشه برام
هم این و هم هرگز رهایم نکن را خیلی دوست داشتم .واقعا هرگز رهایم نکن پر از چالش و درگیری فکری بود برام اما این نویسنده ثابت کرده دوست داره بعضی سوال ها رو بی جواب بذاره سوالهایی که میتونیم جواباشو حدس بزنیم.
ممنون از یادداشتتون خیلی خوب بود.

سلام
بله همانطور که آنجا هم اشاره کردم قراین محکمی برای انگلیسی بودن ایشان هست و اصلاً به برداشت من ارتباطی ندارد.
برای کمک به دو برابر شدن ارزش کتاب در نزد شما می‌توانم به نکته آخر مطلبم اشاره کنم (شماره 16) یا همان ضربه چکشی که با کنایه و اشاره برای لو نرفتن داستان مد نظر داشتم. در روایتی که ما می‌خوانیم اتسوکو باردار است و در واقع کیکو در شکم اوست... اما در آن عبارت ازخوشحالی و شادی کیکو یاد می‌کند. انگار ماریکو و کیکو یکی هستند!
تا الان که با دو کتابی که ازش خوندیم ازش راضی هستیم

ماهور دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام
جایزه نوبل ادبیات امسالو مثل اینکه به همین کازو ایشی گورو دادن و من گفتم بعد از این دو کتاب که حسابی بهم چسبید برم بازمانده ی روزو بخونم
خب خیلی بور می شم وقتی کتاب خوبی که می خونم تو وبلاگ شما ازش چیزی نیست و شما نخوندینش
حالا فکر کنید این کتاب از ایشی گورو هم باشه که من عادت دارم حتما با مطالب شما در میون بزارمش
بهر حال من کتابهای این نویسنده رو خیلی می پسندم و بعد هر کتابی که ازش خوندم ذهنمو حسابی درگیر کرده
خیلی خودخواهانه است ولی خیلی کلافه می شم کتابهای محبوبم رو فیلم می کنن احساس می کنم یه جورایی چیپ می شن البته می دونم شایدخیلی هم لازمه و خوبی هایی هم داره، فقط خواستم حس بدمو از دیدن فیلم های از رو کتاب ساخته شده بیان کنم

سلام
به نظر من که انتخاب خوبی بود.
اما من هم ماهورجان طبعاً خیلی از کتابهای خوب رو نخوندم هنوز... خیلی... الان توی این دو سه ماهه دارم یک پروژه‌ی مثلاً فرهنگی رو پیش می‌برم و به واسطه اون دارم با زندگینامه و آثار برخی نویسندگان کلنجار می‌روم... خُب به این نتیجه رسیدم که خیلی کتاب نخونده هست که دوست دارم بخونمشون... طبعاً به همشون نخواهم رسید
.....
من که فرصت دیدن فیلم رو ندارم! اینجوری دیگه مثل شما کلافه هم نمی شوم! که البته فکر کنم خوب نیست... اینجوری بچه‌هام به دیدن بنجل‌ها عادت می کنند و سلیقه‌شان نزول می‌کند!
ممنون از لطفت رفیق

مارسی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 07:30 ب.ظ

آقا کتاب خوبی بود.
بهترین روز اتسکو همان روز گردش بود چون ماریکوجان خیلی سرحال بود.
واقعن نیازه این کتاب دوبار خونده بشه

سلام
خوشحالم که راضی بودی. واقعا کتاب خوب کتابی است که هم نیاز باشد و هم بشود آن را دوباره خواند.

مشق مدارا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام به دوست عزیز
در فرصتی مناسب و هفته‌ای طلایی این اثر و هرگز رهایم مکن را از ایشی‌گورو خواندم. "بازمانده روز" را سالها پیش خوانده بودم و چه مقام و منزلتی داشت برایم مخصوصا بعد از تماشای فیلمش با بازی آنتونی هاپکینز. "وقتی یتیم بودیم" را از دوران هم‌خوانی شما تهیه کردم و اهمال‌کاری فرصت خواندنش را نداد، اما تصورم از نویسنده با این دو داستان اخیر حسابی به هم ریخت. ذهنم درگیر هردو داستان بوده تا الان که به جمع‌بندی نظرات شما و دوستان رسیدم. مطلب و اشارات واقعا کامل بود و دقیق. این داستان را خیلی پسندیدم. به نظرم ایشی‌گورو خیلی‌خیلی نویسنده است.
داستان هرگز رهایم مکن با تمام قدرتش و حتی با دیدن فیلم ناخوبش انگار یک‌چیزی کم داشت. اما با تاییدات شما بهش ارفاق کردم و با بازبینی موضعم را نسبت به آن تغییر دادم اگرچه هنوز در ذهنم در جستجوی آن حلقه‌ی مفقوده هستم.

سلام بر معلم عزیز کتابخوان
همینکه فرصتهای طلایی را شکار می‌کنید مایه امیدواری است. استفاده از فرصتها آنها را افزون می‌کند. معادله جالب و عجیبی است
وقتی یتیم بودیم هم از آن سخت‌خوانهاست نه البته در آن حد ولی خب این خاصیت را دارد که خواننده را کلافه کند! اگر منظر پریده رنگ را پسندیدید که از کامنت مشخص است پس می‌توانید آن را هم به سلامت عبور دهید و...
هرگز رهایم مکن از این زاویه که داستان عامه‌پسندی داشت اما در عین حال توانسته بود عمق لازم را به آن بدهد برای من جذاب بود یعنی این چند اثری که از ایشی‌گورو خواندم دیدم این آدم واقعاً استاد روایت است و واقعاً جایزه نوبل حقش بود. الان ده دوازده سالی از خواندن هرگز رهایم مکن گذشته است اما هنوزم که هنوزه آن تکنیکی که در مدرسه برای شکل دادن ذهنیت مورد نظر در مورد موضوعات مختلف به کار گرفته می‌شد برایم بهترین یا یکی از بهترین نمود تمثیلی از بلایی است که به سر آدمها می‌آید! از طریق سیستم آموزشی و رسانه‌ها .
ممنون از کامنت خوبتان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد