میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پوست (ترسِ جان) - کورتزیو مالاپارته

این کتاب بر پایه مشاهدات نویسنده در جنگ جهانی دوم و از زاویه دید اول‌شخص، که خود مالاپارته باشد، نوشته شده است. با این وصف بد نیست ابتدا مختصری با نویسنده و زمان-مکان روایت آشنا شویم.

او در سال 1898 با نام کورت اریش سوکرت از پدری آلمانی و مادری لومباردی در ایالت توسکانی به دنیا آمد. از همان دوران نوجوانی به فعالیت‌های حزبی و اجتماعی پیوست و در دوران دانشجویی به روزنامه‌نگاری ادامه داد، در جنگ جهانی اول جنگید و به دلیل استنشاق گاز سمی از ناحیه ریه دچار آسیب شد. در سال 1921 به جنبش فاشیسم پیوست و در روزنامه‌های مختلف آن قلم زد و حتی در برخی از آنها مدیریت کرد. او نام مالاپارته را در سال 1925 برای خود انتخاب کرد (بناپارت در ایتالیایی به معنای طرفِ خیر است و مالاپارت به معنای طرفِ شر). او قلم تند و تیزی داشت و گاه مسئولین هم‌حزبی او را هم می‌آزرد اما نقطه اوج انتقادات او در کتاب «فن کودتا» و زیر سوال بردن هیتلر نمود پیدا کرد که موجب شد از حزب اخراج و پنج سالی را از 1933 تا 1938 در حبس و تبعید در جزیره لیپاری بگذراند. او پس از رهایی چندین بار دیگر دستگیر و زندانی شد. در سال 1941 به عنوان خبرنگار جنگی به جبهه روسیه رفت و گزارشاتی که از آنجا ارسال می‌کرد باعث اخراجش توسط آلمانی‌ها شد. این تجربیات دستمایه یکی از دو شاهکارش «قربانی» شد که در سال 1944 منتشر شد. پس از ورود متفقین به سیسیل به عنوان افسر رابط با ارتش آمریکا همکاری کرد و تجربیات او در این دوره در کتاب «پوست» ظهور یافته که در سال 1949 منتشر شده است. پس از جنگ جهانی دوم مدتی را در پاریس گذراند و در زمینه نمایشنامه‌نویسی فعالیت کرد. پس از بازگشت به ایتالیا روزنامه‌نگاری را با همان شور و حال سابق ادامه داد. او که زمانی یک راستگرای افراطی و یک خداناباور محسوب می‌شد به گروه‌های چپ (مثلاً حزب کمونیست) و حتی کلیسای کاتولیک نزدیک شد. مالاپارته در سال 1957 پس از سفر ناتمامی که به چین داشت بر اثر سرطان ریه درگذشت.

روایتِ نویسنده در این کتاب حد فاصل ورود متفقین به ناپل تا پایان جنگ و خروج سربازان آمریکایی از ناپل را در بر می‌گیرد. یکی از معضلات ذهنی من در حال حاضر این است که روایت نویسنده در پوست را چه بنامم!؟ رمان؟ وقایع‌نگاری هنرمندانه؟ رمان زندگینامه‌ای!؟ مقالات ادبی به هم‌پیوسته‌ی رمان‌گونه!؟ ناداستانِ ادبی-هنری؟ و.... شاید برای کسی که کتاب را خوانده باشد فرقی نداشته باشد اما برای دیگران به نظرم اهمیتِ بالایی دارد! چرا که اگر با نیت خواندن رمان وارد آن شوید ممکن است در فصل دوم یا سوم یا نهایتاً چهارم قایق‌تان به گِل بنشیند. از طرف دیگر هم نمی‌توان آن را از ذیل رمان خارج کرد چون به هرحال نمی‌توان آن را غیرداستانی خطاب کرد و از طرفی وقایع‌نگاری و مقاله هم معمولاً با چنین تخیل و ظرافت و شاعرانگی و توصیفات نقاشی‌گونه و کمی اغراق در حواشی! همراه نیستند... اگر بخواهم مورد مشابهی (آن هم فقط در برخی جهات) را که قبلاً درباره‌اش نوشته باشم به یاد بیاورم به «امید» اثر آندره مالرو (اینجا و اینجا) اشاره می‌کنم.

اهمیت اثر در این است که به‌هرحال نگاه نویسنده با اکثر روایت‌هایی که از این برهه‌ی تاریخ انجام شده است زاویه دارد و انگشت روی نکاتی می‌گذارد که معمولاً در آن روایت‌ها مغفول مانده است. در واقع اکثر راویان در طرف فاتحین جنگ بودند اما مالاپارته با اینکه همراه متفقین است اما خود را جزء مغلوبین آن به حساب می‌آورد و البته از نگاه او اساساً «بردن جنگ خجالت‌آور است». در ادامه مطلب بیشتر به کتاب خواهم پرداخت.

******

این کتاب دو نوبت به فارسی ترجمه شده است. نوبت اول در سال 1337 توسط بهمن محصص (انتشارات نیل) و نوبت دوم در سال 1396 به وسیله قلی خیاط (نشر نگاه). چنانکه مترجمِ اول در مقدمه‌اش (با تاریخ 1343) آورده است عنوان کتاب را به توصیه جلال آل احمد به «ترس جان» تغییر داده است که اگرچه انتخاب مرتبطی است، در ادامه مطلب خواهم نوشت که چرا با این تغییر موافق نیستم! ایشان در مقدمه ذکر می‌کند: «... آن را به فارسی برگرداندم تا روشنفکر و روشنفکرنمای کشور من مخصوصاً روشنفکرنما اگر عقلی داشته باشد از آن روی سکه‌ی جنگ دوم جهانی و آزاد شدن اروپا از دست اروپایی باخبر گردد و بداند اگر آلمانها مردم را کشتند، آمریکایی‌ها - پس از سزارین جنگ که وسیله‌ی «موجودات پرجیب» ماورای اطلس انجام شد – آنان را پوساندند و کشتن کسی از پوساندنش شرافتمندانه‌تر است.» به این جملات هم که تاحدودی شِمایی از کتاب را ارائه می‌کند، خواهم پرداخت.

مشخصات کتاب من: ترجمه بهمن محصص، نشر جامی، چاپ اول 1399، شمارگان 1200 نسخه، 376 صفحه.

............

پ ن 1: نمره من به داستان 3.2 از 5 است. گروه B ( نمره در گودریدز 4.05 نمره در آمازون 4.7)

پ ن 2: مصاحبه‌ای با مترجم دوم اثر که مفید و خواندنی است: اینجا یا اینجا

پ ن 3: ترجمه‌ای از یک مقاله کوتاه در مورد نویسنده: اینجا

پ ن 4: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «روباه» از دی. اچ. لارنس است. پس از آن به سراغ کتاب «کشتن موش در یکشمبه» اثر امریک پرسبرگر خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

وضعیت سفید!!

کلاس‌بندی تمام شد و مدرسه رسماً برای من شروع شد. سی‌ویکم شهریور. آن زمان هم بودند مادرانی که برای بازگرداندن فرزندشان پشت در مدرسه منتظر ایستاده باشند اما اکثریت با ما بود که پیاده به خانه بازمی‌گشتیم. از خواهر و برادرانم تعریف «لوح زرین» را زیاد شنیده بودم و شاید باورتان نشود ولی واقعاً دوست داشتم روزی به آنجا بروم! از مدرسه که بیرون می‌آمدیم، آن روبرو کوه‌های شمالی تهران را می‌دیدیم. کمی متمایل به سمت راست‌مان، توقفگاه و تعمیرگاه شرکت واحد بود و گاهی می‌شد اتوبوس‌های غول‌پیکر دوطبقه را آنجا دید. روبروی توقفگاه خیابانی بود به سمت جنوب که انتهایش به حاشیه میدان آزادی می‌رسید. سمت چپ این راه یک باغ سرسبز با دیوارهای بلند و سمت راست آن چند زمین کشاورزی بود. مسیر برگشت من از مدرسه همین خیابان بود. خانه ما پشت آن باغ‌ها بود اما درختان بلند و در هم فرورفته اجازه دیدن خانه را نمی‌داد. نهر پرآبی هم بود که ما معمولاً از روی لنگه‌ دری چوبی که به عنوان پل روی نهر کار گذاشته بودند، از روی آن عبور می‌کردیم. سال قبلش، دوره آمادگی یا همین پیش‌دبستانی فعلی را در همین مدرسه گذرانده بودم؛ زمانی که کلاس‌ها جداسازی و مربی و معلم‌ها هنوز مقنعه‌به‌سر نشده بودند. بعد از چندبار رفت و برگشت با بزرگترها، خودم این مسیر را می‌رفتم و می‌آمدم. امسال که حسابی بزرگ شده بودم!

به در خانه که رسیدم مطابق معمول زنگ نزدم، از در بالا ‌رفتم و یک لنگه کفشم را با دقت طوری روانه آن‌طرف کردم که روی زنجیرِ در فرود بیاید و در باز شود. صرفاً برای اینکه بدون دردسر و بدون فوت وقت به بازی در کوچه برسم، کیف را داخل حیاط می‌گذاشتم و ...  همیشه هم تعدادی از بچه‌ها در کوچه مشغول بازی بودند. آن روز هم همینطور بود. سرگرم بازی بودیم که ناگهان گویی همه‌چیز زیر و زبر شد. همسایه‌ها سراسیمه بیرون پریدند و یکی‌یکی فرزندان خود را به داخل کشیدند. آن‌روز کسی خانه ما نبود و اگر بود هم احتمالاً فکر می‌کردند من هنوز مدرسه هستم. در هر صورت من در کوچه تنهای تنها ماندم. چند صدای انفجار مهیب و بعد صدایی بسیار شدید که با شکستن شیشه پنجره خانه‌ها همراه شد. آن‌قدر صدا گوش‌خراش بود که من ناخودآگاه خزیدم زیر تنها ماشینی که در کوچه پارک شده بود و دستهایم را با فشار روی گوش‌هایم گرفتم. چند هواپیما در ارتفاع بسیار پایین از سرِ کوچه گذشتند! و من نظاره‌گر آنها بودم.

چند دقیقه بعد وضعیت سفید شد اما هیچگاه به سفیدی قبل بازنگشت.

...............................

پ ن 1: تا کتاب بعدی خوانده شود و مطلبش نوشته شود گریزی از این خاطره‌نویسی‌ها نیست.

پ ن 2: اگر بخواهیم از منظر پست قبلی به موضوع نگاه کنیم، من ذهنم به آن وانتِ شورولت سیمرغ که سرِ کوچه پارک بود میل می‌کند! شاسی این ماشین بلند بود و خزیدن زیر آن خیلی راحت،اگر مثلاً فولکس قورباغه‌ای آقای ... (فامیلی بابای سورنا یادم رفته!) آنجا پارک بود چطور زیر آن می‌خزیدم!؟

پ ن 3: چند روز قبل به‌واسطه بنایی در خانه پدری بودم. از آن زمین‌های کشاورزی طبعاً هیچ اثری نیست. آن باغ دیگر دیواری ندارد، درختی هم ندارد! یک بیابان بی‌آب و علف است. از آن نهر پرآب هم هیچ اثری نیست. لوح زرین هم دیگر نیست. توقف‌گاه هم دیگر توقف‌گاه نیست. داخل کوچه هم هیچ بچه‌ای نیست. آن زمان ما آرزو داشتیم که یکی دو ماشین توی کوچه پارک شود تا در بازی‌هایی مثل همه‌گرگه و بالابلندی و قایم‌موشک از آنها کمک بگیریم؛ با کمی تأخیر به آرزویمان رسیدیم چون الان هیچ جای پارکی داخل کوچه برای ماشین پیدا نمی‌شود. مطلقاً هیچ. ماشین‌ها در هر دو سمت، ردیف پارک شده‌اند!


جنگ و صلح- لئو تولستوی

داستان با یک مهمانی اشرافی آغاز می‌شود؛ جایی که تقریباً تمام شخصیت‌های محوری داستان مستقیم یا باواسطه حضور پیدا می‌کنند. اهمیت و کارکرد چنین مهمانی‌ها و محافلی در جامعه آن روز روسیه به‌نحو استادانه‌ای بازسازی می‌شود و علاوه بر آن نشان می‌دهد که عقربه احساسات عمومی (حداقل در میان اشراف روس) به کدام سمت در حال تغییر جهت است.

حدود ده سال قبل در فرانسه انقلاب شده و خاندان سلطنتی کنار زده شده‌اند؛ اتفاقاتی که طبعاً تن خاندان اشرافی در نقاط دیگر اروپا را لرزانده است. تا پیش از آن فرهنگ و زبان فرانسه بخصوص در محافل اشرافی روسیه نفوذ قدرتمندی داشت تا جایی که افراد این طبقه همگی سعی می‌کردند به زبان فرانسه تکلم کنند و تسلط به این زبان نشانه‌ای از اصالت و فرهیختگی آنان محسوب می‌شد. تولستوی در همین راستا بخش‌های قابل توجهی از رمان (گفتگوهایی که در این محافل جریان دارد و...) را به زبان فرانسه نگاشته است تا این نفوذ را ثبت و روایت کند. این فقط کاربرد ساده زبان نیست:

«... او به زبان فرانسه سلیس و سنجیده‌ای سخن می‌گفت که پدربزرگان ما نه فقط به آن گفتگو، بلکه فکر می‌کردند...»

مهمانی آغازین داستان در زمانی شکل می‌گیرد که در فرانسه، ناپلئون بناپارت در رأس امور است. فردی با تباری گمنام و بی‌اصالت بر تخت کیانی نشسته است و این به‌خودی‌خود یک خطر است! خطر بالاتر البته کشورگشایی و توسعه‌طلبی ناپلئون است و خطر خیلی بالاتر دل و هوشی است که این فردِ برآمده از دل «انقلاب» فرانسه و شرایط پس از آن، با کارآمدی و شکست‌ناپذیری خود از جوانان (حتی در طبقه اشراف) در نقاط مختلف اروپا برده است. حاضرین در مهمانی اکثراً نام بناپارت را به تحقیر بر زبان می‌آورند و او را عامل قرارگیری اروپا در آستانه سقوط می‌دانند و خیانت و بی‌عملی سران و سلاطین دیگر ممالک اروپایی را عامل شتاب‌بخشی به این سقوط ارزیابی می‌کنند و حالا در چنین فضایی، انتظار دارند روسیه در نقش منجی ظاهر و رسالت خود مبنی بر «منکوب کردن اژدهای هفت‌سر انقلاب» که اکنون «در هیئت این آدمکش بدکنش» نمایان شده است را به انجام برساند. در این مهمانی زوایای مختلفی از روحیات مردمان آن عصر به نمایش درمی‌آید: تمایل به جنگِ نجات‌بخش، ولایت‌پذیری و عشق به تزار الکساندر و هرآنچه به او مربوط است، بصیرت در دشمن‌شناسی، فساد و پیش‌برد منافع شخصی در همه‌حال، ایمان مذهبی و نقش قدرتمند آن، اصول‌گرایی و حفظ سنت‌ها، بی‌اعتمادی به قدرت‌های دیگر حتی هم‌پیمانان، احساسات‌گرایی و...

تولستوی با این انتخاب استادانه داستان را روی ریل مناسبی قرار می‌دهد. هدف او بازسازی بخش مهمی از حیات تاریخی سرزمین روسیه در نیم قرن پیش از نگارش رمان است؛ وقایعی که درخصوص برخی از شخصیت‌های درگیر در آن، افسانه‌های بسیاری ساخته شده است. کار او در واقع فراتر از تاریخ‌نویسی است؛ بازسازی آن است، کاری که ظاهراً فقط از ادبیات برمی‌آید.

در ادامه مطلب به برداشت‌ها و نکته‌هایی که در هنگام خواندن رمان به ذهنم رسید خواهم پرداخت.

******

این داستان ابتدا طی سالهای 1865 تا 1867 به صورت سریالی در یک روزنامه به چاپ رسید و پس از آن در سال 1869 در قالب کتاب منتشر شد. تعداد ترجمه‌های آن به فارسی مدتی است از تعداد انگشتان یک دست فراتر رفته و علیرغم حجم زیاد آن به‌زودی به تعداد انگشتان دو دست خواهد رسید.

مشخصات کتاب من: ترجمه سروش حبیبی، انتشارات نیلوفر،

پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. (نمره در گودریدز 4.13 نمره در آمازون 4.5)

پ ن 2: به زودی به نظم پیشین باز خواهم گشت! کتاب‌های بعدی به ترتیب «باخه یعنی لاک‌پشت» از خانم الهام اشرفی و سپس «زندگی بر شاهراه قدیم رم» اثر واهان توتوونتس و بالاخره «بائودولینو» از اموبرتو اکو خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

دفتر بزرگ – آگوتا کریستوف

دفتر بزرگ روایتی دیگر از مصائب فراوان جنگ است. مادری پسران دوقلوی هشت‌نه‌ساله‌ی خود را از شهری بزرگ که در معرض بمباران و گرفتار قحطی است به نزد مادر خود در شهری کوچک می‌برد تا باصطلاح مادربزرگ از نوه‌های خود نگهداری کند. مادربزرگ زن حسابگر و خشنی است. خانه او در باغی در انتهای شهر است. مادربزرگ محصولات باغش را هر هفته در بازار عرضه می‌کند و بخشی از خانه‌اش را هم به یک افسر خارجی و گماشته‌اش(از قوای اشغالگر) اجاره داده است. برای شناخت این زن کافی است بدانید که همان ابتدا پتوهایی که دخترش برای دوقلوها آورده است در بازار می‌فروشد! دوقلوها بعد از چند روز محرومیت از غذا و جای خواب، متوجه می‌شوند که باید برای مادربزرگ کار کنند تا بتوانند شکمشان را سیر کنند و زیر سقف بخوابند.

دوقلوها بعد از مدت کوتاهی برای بقای خود در چنین شرایطی یک برنامه منظم از تمرینات مختلف تهیه و اجرا می‌کنند. مثلاً برای تقویت روح و جسم خود در برابر کتک‌ها و زخم‌زبان‌هایی که از دیگران می‌خورند، هر روز یکدیگر را کتک می‌زنند و مورد عنایت زبانی قرار می‌دهند تا بدین‌ترتیب اعمال و رفتار مادربزرگ و دیگران برایشان عادی و کمرنگ شود و... آنها از تحصیل و درس هم غافل نیستند و از معدود امکاناتی که در اختیار دارند در این راستا بهره می‌برند. آنها یک زنگ انشاء دارند که در آن برای یکدیگر موضوعی را انتخاب می‌کنند و بعد از نوشتن انشاء، برگه‌های یکدیگر را تصحیح و ارزیابی می‌کنند. اگر انشای نوشته شده بد باشد به آتش انداخته می‌شود و اگر خوب باشد آن را در دفتر بزرگ پاکنویس می‌کنند.

این انشاءها سبک و سیاق خاصی دارند؛ در آن فقط از اتفاقات واقعی که برای آنها رخ داده است می‌نویسند، در نوشته‌ها از احساسات خبری نیست چون آنها خیلی زود یاد گرفته و تلاش کرده‌اند تا احساسات را در خود خاموش سازند، انشاءها روایت‌هایی هستند از منظر اول شخص جمع یعنی فی‌الواقع راوی آنها «ما» یعنی دوقلوها هستند، زمان افعال همگی زمان حال است گویی اتفاقات همین الان در حال رخ دادن هستند، و همه آنها محدود به یکی دو صفحه و با زبانی ساده و کودکانه نگاشته شده است.

رمان همان‌گونه که از عنوانش مشخص است مجموع انشاءهایی‌ست که در دفتر بزرگ پاکنویس شده است. در ادامه مطلب به نکات و برداشت‌هایی از کتاب خواهم پرداخت.

********

آگوتا کریستوف (1935- 2011) در مجارستان به دنیا آمد و کودکی خود را در زمان جنگ جهانی دوم و شرایطی مشابه آنچه در نوشته‌هایش می‌خوانیم گذرانده است. او در سال 1956 به همراه همسر و فرزند نوزادش از کشور خارج و نهایتاً در سوئیس مستقر شد. او ابتدا در یک کارخانه مشغول به کار شد اما بعدها با فراگیری و مطالعه زبان فرانسه به نویسندگی روی آورد. رمان دفتر بزرگ (1986) مهمترین اثر او و اولین قسمت از سه‌گانه دوقلوها است که او را به شهرت رساند. این رمان به 40 زبان ترجمه شده و مورد توجه قرار گرفته است. از این نویسنده سوئیسی-مجار کتاب‌های «مدرک» و «دروغ سوم» (دو قسمت دیگر از سه‌گانه)، «زبان مادری»، «فرقی نمی‌کند»، «جان و جو» و «دیروز» به فارسی ترجمه و چاپ شده است.

مشخصات کتاب من: ترجمه اصغر نوری، انتشارات مروارید، چاپ اول 1390، تیراژ 1100نسخه، 197صفحه.

........

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.17 و در سایت آمازون 4.6)

پ ن 2: چون در قرنطینه هستم و سر کار نمی‌روم به جدول نمره‌دهی خودم دسترسی ندارم و همینجوری نمره دادم که ان‌شاءالله بعد از مشرف شدن به محل کار این نمره‌ها را مطابق آن جدول اصلاح خواهم کرد. البته احتمالاً یکی دو دهم بیشتر تفاوت نخواهد کرد!

پ ن 3: کتاب‌های بعدی «آبی‌تر از گناه» از محمد حسینی و «وقت سکوت» از مارتین سانتوس خواهد بود. شاید بین این دو کتاب به سراغ یکی دو کتاب کم حجم بروم.

پ ن 4: انشای مربوط به موضوع «تحصیلات ما» را به صورت صوتی در کانال قرار داده‌ام. با توجه به کرونایی بودن من حتماً هنگام شنیدن ماسک بزنید.


ادامه مطلب ...

آمریکایی آرام – گراهام گرین

«تامس فاولر» راوی داستان، خبرنگار انگلیسی میانسالی است که در مأموریتی طولانی‌مدت در ویتنام مستقر است. زمان روایت سالهای ابتدایی دهه پنجاه است که جنگ‌های خونین استقلال‌طلبانه با استعمارگران فرانسوی در جریان است.

شخصیت اصلی دیگر داستان، «آلدن پایل» یک جوان تازه فارغ‌التحصیل از هاروارد است که به تازگی وارد ویتنام شده است. پایل در قالب هیئت کمک‌های اقتصادی با جدیت خاصی کار خود را آغاز کرده است. او تحت تأثیر نویسنده و تحلیل‌گری به نام «یورک هاردینگ» معتقد است که در این منطقه برای رسیدن به دموکراسی نیاز به یک «نیروی سوم» (منهای مبارزین کمونیست و استعمارگران کهنه) است و در همین راستا برای سر و شکل دادن و تقویت چنین نیرویی عمل می‌کند.

فاولر با دختری زیبا و جوان ویتنامی به نام «فوئونگ» زندگی می‌کند. پس از آشنایی پایل و فاولر این جوان آمریکایی دلباخته فوئونگ می‌شود و این موضوع را خیلی ساده و صریح با فاولر در میان می‌گذارد. پایل معتقد است رابطه او و فوئونگ به صلاح این دختر است و بدین‌ترتیب رقابتی پرفراز و نشیب بین این دو شکل می‌گیرد.

طبعاً خواننده خیلی زود متوجه می‌شود رقابت این دو شخصیت بر سر فوئونگ بی‌شباهت با رقابت آمریکائیان و استعمارگران کهنه در این منطقه نیست. هدف آنها علاوه بر جلوگیری از نفوذ و گسترش کمونیسم، استقرار دموکراسی و ارتقای رفاه در این کشور است؛ فرمولی ساده که از نگاه آنان خیلی زود به جواب می‌رسد غافل از اینکه پارامترهای بسیاری در این معادله غایب هستند. این داستان قبل از حضور کامل آمریکائیان و فجایعی که به جنگ ویتنام معروف شد نوشته شده است و از این حیث نکته‌سنجی‌های نغزی دارد که اتفاقات آینده به صحت آنها شهادت می‌دهد.

مانند آثار دیگر گرین در اینجا نیز ضمن کشمکش‌های بیرونی، نبرد میان خیر و شر در ذهن شخصیت اصلی داستان (راوی) جریان دارد و خواننده را با خود همراه می‌کند. راوی به واسطه شغلش مکرراً بر بی‌طرفی خود در اتفاقاتی که رخ می‌دهد تأکید می‌کند اما آیا می‌توان در همه‌جا و همه‌حال بی‌طرف ماند و درعین‌حال انسانیت خود را حفظ کرد؟!

در ادامه مطلب به برخی برداشت‌های خودم از کتاب خواهم پرداخت.

*****

قبلاً از این نویسنده درباره مامور معتمد ، قطار استانبول ، صخره برایتون و قدرت و جلال نوشته‌ام. این کتاب یکی از معروف‌ترین کارهای گرین است که دو بار اقتباس سینمایی از آن انجام شده است:اولی در سال 1958 به کارگردانی جوزف منکیه‌ویچ و دومی محصول سال 2002 به کارگردانی فیلیپ نویس. این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد و دو بار به فارسی ترجمه شده است: عبدالله آزادیان (1344) و عزت‌الله فولادوند (1363).

مشخصات کتاب من: ترجمه عزت‌الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، چاپ اول 1363، تیراژ 5500 نسخه، 250 صفحه.

.............................

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است. گروه A (نمره در سایت گودریدز 3.95 و در سایت آمازون 4.4)

پ ن 2: کتاب‌های بعدی که شروع به خواندن آن خواهم کرد مطابق انتخابات برگزار شده، «شاگرد قصاب» از پاتریک مک‌کیب و «دیو باید بمیرد» از نیکلاس بلیک یا همان سیسیل دی‌لوئیس خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...