در دوم اکتبر سال 1904 در برکهمستد انگلستان به دنیا آمد. پدرش معلم و بعدها مدیر یک مدرسه شبانه روزی بود که گراهام هم در آنجا تحصیل کرد. در دوران نوجوانی افسردگی او را دو بار به خودکشی کشاند. در 1922 به حزب کمونیست انگلستان پیوست و یک ماه بعد از آن خارج شد. سپس برای تحصیل در رشته تاریخ به آکسفورد رفت و اولین مجموعه شعرش در 1925، سال آخر حضورش در آکسفورد به چاپ رسید. پس از فارغالتحصیلی مدتی معلم سرخانه شد و بعد در روزنامه ناتینگهام مشغول به کار شد. سپس به عنوان معاون ویراستار روزنامه تایمز در لندن کار کرد.
در 1926 پس از آشنایی با همسر آیندهاش و به تشویق او کاتولیک شد اما همواره با ارباب کلیسا سر ناسازگاری داشت. در 1929 اولین رمان وی مرد وسط انتشار یافت. استقبال از این کتاب باعث شد ویراستاری در تایمز را کنار بگذارد و به نویسندگی بپردازد. دو کتاب بعدیاش چندان موفق نبودند اما در 1932 با رمان قطار استانبول به عنوان یک نویسنده معروف شد. در همین زمان شروع به نوشتن مقالات سینمایی در روزنامه تایمز کرد و یکی از بهترین منتقدین سینمایی لقب گرفت.
کتابهای بعدی او بیشتر تحت تأثیر مشاهدات او در سفرهایش نوشته شدند. مسافرتهای گرین از سال 1934 و با سفر کوتاه به کشورهایی چون آلمان، لیتوانی، استونی شروع شد. در 1938 سفر او به مکزیک به نوشتن کتاب قدرت و جلال (جادههای بیقانون) انجامید. با شروع جنگ جهانی دوم به عنوان داوطلب در پدافند هوایی خدمت کرد و در 1941 به خدمت سرویس اطلاعاتی انگلیس درآمد و در سال 1944 از خدمت در نظام خارج شد.
بیشک گرین یکی از بزرگترین نویسندگان سیاسی تاریخ است. رمانهای او به خوبی پوچی و فساد عمیق دستگاهای حاکمیتی را به نقد میکشد و به روانکاوی انسان مدرن در جامعه امروز میپردازد. او در غالب معرکههای سیاسی و انقلابی گوشه و کنار جهان حاضر و ناظر بود و ماجراهای داستانهایش عمدتاً در متن همین وقایع میگذرد، آثاری که سردرگمی انسان نوین در این دنیای ناآرام را مینمایاند.
فیلم مرد سوم بر اساس داستانی به همین نام از او، در سال 1949 جایزه اول جشنواره کن را از آن خود کرد. جایزه یادبود تیتبلاک را برای رمان «جان کلام» و جایزه هاثورن را برای رمان «قدرت و جلال» در سالهای 1941 و 1949 از آن خود کرد. او در سال 1967 نامزد نوبل ادبیات شد. گراهام گرین در سوم آوریل سال 1991 در سن 87 سالگی در سوئیس درگذشت.
.................
پ ن 1: کتاب بعدی قدرت و جلال از گراهام گرین خواهد بود.
پ ن 2: قبلاً از این نویسنده درباره مامور معتمد ، قطار استانبول و صخره برایتون نوشتهام.
پ ن 3: جایزه نوبل در سال 1967 در نهایت به میگوئل آنخل آستوریاس شاعر و نویسنده گواتمالایی، خالق رمان آقای رئیسجمهور رسید.
خیلی از نویسندگان بزرگ و مطرح دنیا گذارشان به پاریس افتاده است؛ همینگوی، مارکز، فیتزجرالد، یوسا، کوندرا، فوئنتس، تورگنیف، آستوریاس و... در میان آنها نحوه حضور جورج اورول حکایت منحصر به فردی است. اورول در 25 سالگی به پاریس رفت و تجربه حضور چندین ماههاش در آنجا، دستمایه انتشار نخستین کتابش «آس و پاس در پاریس و لندن» شد.
او با نام اصلی اریک آرتور بلر در هندوستان از پدر و مادری انگلیسی متولد شد. اجدادش از اشراف برجسته انگلیسی بودند، اما از نظر مالی چیزی برایشان به ارث نرسیده بود. پدرش در ادارهٔ خدمات رفاهی هندوستان کار میکرد. زمانی که یکساله بود، مادرش او و خواهر بزرگترش را به انگلستان برد. در هشتسالگی با استعدادی که داشت توانست در یک مدرسه مناسب با هزینهای کمتر از معمول، ثبتنام کند و سرانجام به یکی از دبیرستانهای معروف کشور (ایتن) وارد شد. فارغالتحصیلان این مدرسه معمولاً به دانشگاههای معتبر وارد میشدند و پس از آن جایگاههای مناسبی را در مشاغل دولتی به خود اختصاص میدادند اما اریک به جای دانشگاه به خدمت پلیس سلطنتی درآمد. دلیل عدم ورودش به دانشگاه نمرههای پایین و فقر مالی عنوان شده است.
او به برمه اعزام شد و تجربیات ویژهای را از سر گذراند. زمانی که همسالانش در انگلستان در دانشگاه به سر میبردند، او ناچار بود مسئول امنیت ناحیهای با بیشتر از دویست هزار نفر باشد. آزردگی خاطر او از این دوران در رمانی که چندین سال بعد با نام روزهای برمه منتشر کرد نمایان است. در 1927 از سمت خود به عنوان پلیس استعفا داد و به انگلستان بازگشت و کوشید به نوشتن مطلب برای روزنامهها بپردازد. درآمد آنچنانی نداشت و از اندوختهی خودش در زمان کار در برمه زندگی میکرد. وقتی پساندازش رو به اتمام بود، در 1928 به پاریس که شهر ارزانتری نسبت به لندن بود، رفت و در منطقهای کارگرنشین اتاقی گرفت.
او در ابتدا با بودجهبندی سعی در اداره زندگیاش میکند و با گرفتن یکی دو شاگرد و تدریس زبان انگلیسی، به هر نحوی که هست زندگی را میگذراند اما با از دست دادن شاگردانش در سراشیبی فقر قرار میگیرد. کار به گرو گذاشتن لباسهایش میکشد و تحمل گرسنگی! در این دوران به سراغ دوستی میرود که سابقاً افسر ارتش تزاری روسیه بوده است و در پاریس از طریق کارهایی همچون خدمتکاری در هتل و... زندگی را میگذراند اما حالا او هم بیکار و وضعش بسیار بدتر از اوست. این دو نفر حکایتهای غریبی در هنگام تلاش برای یافتن کار و مبارزه با گرسنگی و فقر دارند که واقعاً خواندنی است... و قابل توصیه.
******
این کتاب اولین اثر نویسنده است که در سی سالگی و با نام مستعار جورج اورول منتشر شد. این کتاب، رمان نیست و تقریباً گزارش بخشی از زندگی نویسنده است. اگر بخواهم به نمونهای از این دست اشاره کنم به یاد «وازدگان خاک» آرتور کستلر خواهم افتاد. در هر دو مورد به نوعی شباهتهایی با داستان و رمان میبینیم و شاید به همین دلیل برای خواننده بسیار جذاب هستند. جالب است که انتشارات پنگوئن در نوبت دوم چاپ این کتاب، آن را در رده رمان طبقهبندی میکند که همین امر موجب فروش خوب اثر میشود.
..................
این کتاب هفت هشت باری به فارسی ترجمه شده است و طبق معمول با عناوین کمی متفاوت: آسوپاسها، محرومان پاریس و لندن، آسوپاسهای پاریس و لندن و آسوپاس در پاریس و لندن. در اوایل دهه 60 سه ترجمه همزمان توسط اکبر تبریزی، علی پیرنیا و اسماعیل کیوانی؛ حدود سی سال بعد سه ترجمه تقریباً همزمان دیگر توسط زهره روشنفکر، علی منیری و کار مشترک محمد نصیری دهفان و محمود حبیبالهی؛ و این اواخر دو ترجمه توسط آوینا ترنم و بهمن دارالشفایی. ترجمههای اکبر تبریزی، آوینا ترنم و بهمن دارالشفایی به چاپهای مجدد رسیدهاند. من ترجمه آقای دارالشفایی را خواندم که انصافاً ترجمه خوبی هم بود.
.........................
مشخصات کتاب من: آس و پاس در پاریس و لندن، بهمن دارالشفایی، نشر ماهی، چاپ چهارم 1396
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4 از 5 است. (نمره در گودریدز 4.1 و در سایت آمازون 4.3)
پ ن 2: میخواهم یک دعا بکنم که طبعاً طنازانه است ولی شما آمین را بگویید جای دوری نمیرود: امیدوارم نرخ رشد تعداد خوانندگان یک کتاب از نرخ رشد تعداد مترجمینش پیشی بگیرد!
ادامه مطلب ...
کلافه هستی. مدتی است به دلیل شرایط کاری فرصت چندانی برای نوشتن در مورد کتابهایی که میخوانی پیدا نمیکنی. فرصت اینکه به وبلاگهای دوستان سر بزنی و در جریان امور قرار بگیری دست نمیدهد. برای نوشتن در مورد چند کتابی که خواندهای نیاز به تمرکزی داری که فعلاً جای دیگری را نشانه گرفته است. تصمیم میگیری تا برای مدتی کتابهایی کمحجم بخوانی تا بتوانی خیلی خلاصه و جمعوجور در مورد آنها چند سطری بنویسی و چراغ وبلاگ را باصطلاح روشن نگاه داری.
یکی از اولین انتخابهایت کتاب عمارت معصوم از خانم جنایینویس انگلیسی پی.دی.جیمز است. کتابی هفتاد صفحهای در قطع جیبی و در ژانر جنایی که انتخاب نیکویی در این شرایط است. داستان با ورود یک دختر جوان نوزده ساله به عمارت معصوم آغاز میشود. این عمارت دفتر یک انتشاراتی مشهور است که در یک ساختمان قدیمی در کنار رود تیمز در لندن قرار دارد و وجه تسمیه آن نیز خیابانی به همین نام است که عمارت در آن قرار دارد. سعی میکنی با توصیفات نویسنده این بنا را در ذهنت بنا کنی. آن دخترخانم یک تایپیست و تندنویس است که برای به عهده گرفتن یک کار موقت به آنجا معرفی شده است. تو همیشه این جوانهای مستقل را ستایش میکنی... چه معنا دارد یک جوان تا خداسالگی بند نافش به دیگران وصل باشد. لذت میبری که در همان جمله اول، نویسنده خبر میدهد که برای اولین روز کاری کشف یک جسد امری نادر است. خودت را آماده میکنی که خیلی سریع داخل یک معمای جنایی شیرجه بزنی.
صفحه چهلِ کتاب است و بالاخره مندی، همان دختر جوان، از امتحانات اولیه سربلند بیرون میآید. البته در این میان جسد زنی که خودکشی کرده است در یکی از اتاقهای عمارت کشف میشود. هنوز معمایی در ذهنت شکل نگرفته است و از این بابت متعجب شدهای. از خودت میپرسی که چگونه ظرف سی صفحه آینده معما شکل میگیرد و داستان به اوج میرسد و بعد مرحله گرهگشایی از راه میرسد. حدس میزنی که نویسنده از الگوهای سازمانی که تو در آن کار میکنی استفاده کرده باشد! طول دادن مقدمات و از دست دادن زمان و ناگهان هزینه کردن در یک مسیری که معمولاً به شکست میانجامد! کمی نگران شدهای.
در آغاز فصل چهارم در صفحه چهلوسوم جملهای را که منتظرش بودی، میبینی: «فردای خودکشی خانم کلمنتز، و درست سه هفته پیش از وقوع نخستین قتل در عمارت معصوم، آدام دالگلیش با کنراد آکروید در کلوپ او قرار ناهار داشت.». بوی قتل و معما و ورود کارآگاه به مشامت میخورد. آدام دالگلیش را میشناسی و میدانی که او کارآگاه ساخته پرداخته پی.دی.جیمز است. نگرانیهایت رفع میشود.
بخش زیادی از فصل چهارم به توصیف کلوپ میگذرد و هرچه جلوتر میروی کنجکاوتر میشوی که چگونه ظرف ده صفحه نویسنده همه مراحل باقیمانده را جلوی چشم شما ردیف میکند. پنج صفحه باقی مانده است و تازه صحبت به عمارت معصوم میکشد و موضوعی جدید در مورد کتاب خاطرات یک لرد مطرح میشود. کنجکاویات به مرز انفجار رسیده است. هنوز اصل معما طرح نشده است. به خودت امید میدهی که یک زن اگر بخواهد میتواند کارها را به خوبی به سرانجام برساند و تو این انتظار را از جیمز داری.
به صفحهی یکی مانده به آخر میرسی و هنوز هیچ اتفاقی نیافتاده است و دالگلیش قانع نشده است که وارد ماجرا بشود. تو دیگر قادر نیستی امیدوار باشی. حتا اگر اتفاقات داستان به سرعت اصلاحات در عربستان رخ بدهد باز هم فضا برای سالم به پایان بردن داستان کم است.
صفحه آخر را ورق میزنی. از دیدن سطح غالب سفید کاملاً حیرتزده میشوی. جمله آخر چنین است: «اما بالاخره یک قتل، و نه خودکشی، بود که دالگلیش را و گروهش را به عمارت معصوم کشاند.» با خواندن این جمله بلافاصله به شناسنامه کتاب مراجعه میکنی. اشارهای به جلد اول بودن نشده است. دوباره به صفحه آخر میروی. کلمه پایان با فونت درشت در زیر آخرین جمله بیش از پیش به چشمت میخورد.
برایت واضح است که داستان ادامه دارد. اطمینان داری که این شروع یک داستان است. اما این سوال برایت پیش آمده است که مگر ناشر و مترجم متوجه این امر نشدهاند، پس چرا اشارهای به این موضوع نکردهاند. به سایت ناشر میروی. انتظار داری با جلدهای بعدی کتاب مواجه شوی. تو یک ایرانی هستی و امیدت گاه مثل یک تهسیگار سمج خیال خاموش شدن ندارد. این یک خصلت پسندیده است به شرط آنکه در انبار کاه نباشی! در سایت ناشر هیچ اثری از جلدهای بعدی کتاب نیست.
دلت آرام نمیگیرد. به سراغ گوگل میروی. متوجه میشوی صفحاتی که خواندهای مربوط به داستان پانصد و یازده صفحهای «گناه اصلی» پی.دی.جیمز است. سرنخ را ادامه میدهی و متوجه میشوی که انتشارات پنگوئن بخشهای ابتدایی گناه اصلی را تحت عنوان عمارت معصوم در پنجاه و هشت صفحه چاپ کرده است. به نظرت میرسد هدف آنها ترغیب خوانندگان به خواندن ادامه داستان در نسخه اصلی باشد، اما هدف کتابسرای تندیس چه بوده است!؟ هرچه جستجو میکنی خبری از ترجمه نسخه اصلی نمییابی! زیر لب به ترامپ فحش میدهی!!
از اینکه هیچ اشارهای در کتابی که در دستت داری به این موضوع نشده است کلافه شدهای. کلمهی "پایان" با فونت درشت در انتهای کتاب، جلوی چشمانت میچرخد و حرکات موزون انجام میدهد. اطمینان داری که ناشر زحمت خواندن کتاب را به خودش نداده است. از خودت میپرسی آیا مترجم هم متوجه ناقص بودن داستان نشده است؟
بلند میشوی تا به انتشارات مربوطه بروی و موضوع را مطرح کنی. ناگهان داستان «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» در ذهنت تداعی میشود. به لودمیلا فکر میکنی. تأمل میکنی. شرایطت متناسب با اتفاقات آن داستان نیست! به نوشتن در وبلاگ قناعت میکنی.
.......................
پ ن 1: حدود دو ماه دیگر با قدرت باز خواهم گشت. در این فاصله همینجوری چراغ وبلاگ را روشن نگاه خواهم داشت. طبعاً کوتاهتر از این! الان عصبانی شدم باقی کارها را گذاشتم زمین...
آرتور دنت شخصیت اصلی داستان یک آدم معمولی انگلیسی است که در یکی از مناطق حومهای شهر لندن زندگی میکند. یک خانه معمولی دارد روی یک تپه و خارج از بافت... پنجشنبه روزی است و از قضا تازه ایشان روز گذشته، باخبر شده که خانهاش در طرح ساخت جاده کمربندی قرار گرفته است، به همین خاطر وقتی پنجشنبه صبح با بولدوزری که برای تخریب خانهاش آمده روبرو میشود شوکه میشود! هیچ راهی نیست چون قبلاً تصمیم این کار در شورا گرفته شده است و طرحها از نُه ماه قبل در دفتر برنامهریزی شورا در منظر ملاحظهی عموم قرار گرفته بود و کسی معترض نشد... حالا گیریم در کشوی آخر یک کمد، در توالتِ از کارافتادهای در زیرزمینِ آن دفتر قرار داده شده بود!
آرتور جلوی بولدوزر دراز میکشد تا مانع این کار شود و این کار را ادامه میدهد تا زمانی که بهترین دوستش فورد پریفکت که با او رفاقت پانزده ساله دارد به سراغش میآید. فورد حامل خبر شگفتآوری است که خراب شدن خانهی آرتور پیش آن رقمی نیست! شاید معمولیترین بخش خبر این باشد که فورد موجودی فضایی است؛ محقق و گزارشگری که برای بهروزرسانی کتاب جامع راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها گذارش به زمین افتاده و اینجا گرفتار شده است. اما اگر بجنبند این گرفتاری قابل حل است و اگر نجنبند کلاً به فنا خواهند رفت چون تا دقایقی دیگر سیاره زمین از صحنه کهکشان محو خواهد شد...
*********
«اتواستاپ زدن» معادلی است که برای کلمه Hitchhiking در نظر گرفته شده و قبلاً در این پست اشارهای به این کلمه شده است. احیاناً در فیلمها و سریالهای غربی دیدهاید که برخی از مسافران کنار جاده میایستند و انگشت شصتشان را به نحو خاصی تکان میدهند (مطابق طرح روی جلد بالا) و برخی هم آنها را سوار میکنند و تا یک مسیری میرسانند... اینها کسانی هستند که رایگان و کمهزینه سفر میکنند و Hitchhiker خوانده میشوند... برای این اتواستاپزنها معمولاً کتابهایی چاپ میشود که علاوه بر شرح مسیرهای کشور مورد نظر، هتلها و رستورانهای ارزانقیمت معرفی میشوند. داگلاس آدامز در جوانی اروپا را به همین نحو زیر پا گذاشت و به گفته خودش در یکی از شبهایی که زیر سقف آسمان قرار بود شب را به صبح برساند، به آسمان پُرستاره زل زده بود و یکی از همین کتابهای راهنما برای اتواستاپزنها هم کنار دستش بود؛ جرقهی نوشتن کتاب راهنمایی برای اتواستاپزنهایی که میخواهند به کهکشان سفر کنند در چنین حالتی به ذهنش خطور کرد! حدس میزنم آن شب در رستورانی که آن کتاب راهنما به عنوان ارزانقیمت معرفی کرده بود با او دولاپهنا حساب کرده بودند و پس از آن هم اثری از مکان اقامتی ارزان معرفیشده در کتاب، در موقعیت ذکر شده پیدا نکرده است!... در چنین موقعیتهایی است که حس طنز آدم بدجور غلیان میکند!
آدامز این کتاب را ابتدا در سال 1978 در قالب داستانهای کوتاه دنبالهدار برای رادیو بیبیسی نوشت که به علت استقبال پرشور مخاطبین در سال 1979 به صورت یک رمان آن را منتشر کرد. آن سال در همهی جهان یک شور عجیبی برپا بود، اما این کجا و آن کجا!! استقبال از این اثر به گونهای بود که نویسنده تا سال 1992 چهار جلد دیگر از آن خلق و منتشر کرد. در واقع «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها» هم عنوان جلد اول و هم عنوان کل مجموعه پنججلدی آن است. از این مجموعه استقبال زیادی شد (کتاب و فیلم و سریال و ...) بهنحوی که پس از مرگ زودهنگام نویسنده در سال 2001 ایون کالفر نویسنده ایرلندی، بر اساس یادداشتهای منتشرنشده و برجامانده از آدامز، جلد ششم و آخر آن را نوشت و... این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد.
پیشدرآمد و فصول ابتدایی کتاب، بدون شک از نگاه من یک اثر درخشان است... زبانِ طنزِ عالی، کنایههای معرکه، عمق و معناداری آنها، طرح داستانی کمنظیر... خلاصه اینکه فصول اولیه به تنهایی ارزش اثر را به حد اعلا میرساند، همانند موشکی که به فضا پرتاب میشود! در فصلهای بعد گاهی از نظر من اُفت محسوسی رخ میدهد اما خوشبختانه منجر به سقوط این موشک نمیشود و در پایان، کتاب در مدار قابل قبولی قرار میگیرد. من این کتاب را دوست داشتم.
..........
مشخصات کتاب من؛ ترجمه آرش سرکوهی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، شمارگان 1000نسخه، 205 صفحه.
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.3 از 5 است. (در سایت گودریدز 4.2 از مجموع بیش از یک میلیون رأی!! به گمانم از این حیث یک رکورددار است... در سایت آمازون با نمره 4.5)
پ ن 2: اگر در کانال بیبیسی سریال "دکتر هو" را دیده باشید بدانید که فیلمنامهاش کار داگلاس آدامز است.
پ ن 3: ترجمه قبلی اثر با نام راهنمای مسافران مجانی کهکشان توسط آقای فرزاد فربد و انتشارات پنجره سال 1386 منتشر شده است.
پ ن 4: تاثیر این مجموعه در حوزههای مختلف جالب توجه است. تأثیر ابداعات مختلف نویسنده سالیان درازی پابرجاست و ادامه خواهد داشت. این لینک هم جالب بود: اینجا
پوآرو برای گذراندن ایام بازنشستگی به دهکدهای کوچک نقل مکان کرده است اما معما و مرگ همه جا هست! زنی خودکشی میکند و چندی بعد "راجر آکروید" مرد اشرافی و ثروتمندِ دهکده، در خانهاش به قتل میرسد. تمام عناصر لازمه برای خلق یک معما پیرامون یک قتل فراهم است... خانهی مقتول آکنده از "مظنونین همیشگی" است: فرزندخواندهای که ولخرج است و ظاهراً تا خرخره قرض دارد، خدمتکاران متعدد که برخی از آنها پیشینهای مشکوک دارند، منشی مخصوصِ خوشتیپِ فضول، فامیلهای چتربازی که در یکی دو سال اخیر از شهری دور (معمولاً از آمریکا!) آمدهاند و سرِ مقتول خراب شدهاند و معمولاً چشمشان به ارث خیره مانده است، آشنایانی که معمولاً در ایام قتل در خانه مقتول حضور دارند و معمولاً هم توان انجام قتل دارند و هم انگیزه، و در انتهای این لیست غریبههای ناشناسی که ردِ پایشان همیشه جایی در همان نزدیکی است!
مَلات و مواد اولیهی تشکیل دهنده این داستان همگی همانهایی است که در داستانهای جنایی پیش از آن به کار رفته است و در واقع نویسنده حرکت خارقالعاده و محیرالعقولی در این ژانر نکرده است اما و هزار اما که علیرغم این قضیه، آگاتا کریستی پرفروشترین داستاننویس دنیاست و میلیونها نفر در سراسر دنیا کارهای ایشان را میخوانند و لذت میبرند. تنها کافیست با خودمان زمزمه کنیم که بیش از یک میلیارد نسخه از آثار او فقط به زبان انگلیسی چاپ شده است و همین مقدار هم به 103 زبان دیگر! هیچ بعید نیست که در آیندهی دور برخی نسخههای آثار او به عنوان بررسی برخی زبانهای مردهی دنیا مورد استناد زبانشناسان قرار بگیرد!!
مرگ راجر آکروید البته برغم استفاده از همان عناصر و مواد اولیه، خلاقیتهای خاص خودش را دارد و شاید به همین دلیل از سوی برخی به عنوان برترین رمان جنایی قرن بیستم انتخاب شده است و یا در لیست صد رمان برجسته منتخب انجمن جنایینویسان قرار گرفته است و البته در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند نیز حضور پیدا کرده است!
اما وقتی که از علاقه خودم به رمانهای جنایی و اهمیت آن حرف میزنم از چه حرف میزنم؟! این بماند برای ادامهی مطلب.
*********
مرگ راجر آکروید در سال 1926 به رشته تحریر درآمده است و جزء آثار اولیه نویسنده محسوب میشود. این کتاب سه بار به فارسی ترجمه و با پنج نام متفاوت منتشر شده است!
پ ن 1: نمره کتاب 3.9 از 5 است (در سایت گودریدز 4.2 از مجموع 77412 رای و در سایت آمازون 4.5)
پ ن 2: هنوزم مزهی هیجان و ترس در هنگام خواندن "ده سیاه کوچولو" اثر آگاتا کریستی زیر زبانم هست. گمانم سی سال از آن زمان گذشته است. انتخاب من به عنوان بهترین کار این نویسنده آن کتاب است.