خیلی از نویسندگان بزرگ و مطرح دنیا گذارشان به پاریس افتاده است؛ همینگوی، مارکز، فیتزجرالد، یوسا، کوندرا، فوئنتس، تورگنیف، آستوریاس و... در میان آنها نحوه حضور جورج اورول حکایت منحصر به فردی است. اورول در 25 سالگی به پاریس رفت و تجربه حضور چندین ماههاش در آنجا، دستمایه انتشار نخستین کتابش «آس و پاس در پاریس و لندن» شد.
او با نام اصلی اریک آرتور بلر در هندوستان از پدر و مادری انگلیسی متولد شد. اجدادش از اشراف برجسته انگلیسی بودند، اما از نظر مالی چیزی برایشان به ارث نرسیده بود. پدرش در ادارهٔ خدمات رفاهی هندوستان کار میکرد. زمانی که یکساله بود، مادرش او و خواهر بزرگترش را به انگلستان برد. در هشتسالگی با استعدادی که داشت توانست در یک مدرسه مناسب با هزینهای کمتر از معمول، ثبتنام کند و سرانجام به یکی از دبیرستانهای معروف کشور (ایتن) وارد شد. فارغالتحصیلان این مدرسه معمولاً به دانشگاههای معتبر وارد میشدند و پس از آن جایگاههای مناسبی را در مشاغل دولتی به خود اختصاص میدادند اما اریک به جای دانشگاه به خدمت پلیس سلطنتی درآمد. دلیل عدم ورودش به دانشگاه نمرههای پایین و فقر مالی عنوان شده است.
او به برمه اعزام شد و تجربیات ویژهای را از سر گذراند. زمانی که همسالانش در انگلستان در دانشگاه به سر میبردند، او ناچار بود مسئول امنیت ناحیهای با بیشتر از دویست هزار نفر باشد. آزردگی خاطر او از این دوران در رمانی که چندین سال بعد با نام روزهای برمه منتشر کرد نمایان است. در 1927 از سمت خود به عنوان پلیس استعفا داد و به انگلستان بازگشت و کوشید به نوشتن مطلب برای روزنامهها بپردازد. درآمد آنچنانی نداشت و از اندوختهی خودش در زمان کار در برمه زندگی میکرد. وقتی پساندازش رو به اتمام بود، در 1928 به پاریس که شهر ارزانتری نسبت به لندن بود، رفت و در منطقهای کارگرنشین اتاقی گرفت.
او در ابتدا با بودجهبندی سعی در اداره زندگیاش میکند و با گرفتن یکی دو شاگرد و تدریس زبان انگلیسی، به هر نحوی که هست زندگی را میگذراند اما با از دست دادن شاگردانش در سراشیبی فقر قرار میگیرد. کار به گرو گذاشتن لباسهایش میکشد و تحمل گرسنگی! در این دوران به سراغ دوستی میرود که سابقاً افسر ارتش تزاری روسیه بوده است و در پاریس از طریق کارهایی همچون خدمتکاری در هتل و... زندگی را میگذراند اما حالا او هم بیکار و وضعش بسیار بدتر از اوست. این دو نفر حکایتهای غریبی در هنگام تلاش برای یافتن کار و مبارزه با گرسنگی و فقر دارند که واقعاً خواندنی است... و قابل توصیه.
******
این کتاب اولین اثر نویسنده است که در سی سالگی و با نام مستعار جورج اورول منتشر شد. این کتاب، رمان نیست و تقریباً گزارش بخشی از زندگی نویسنده است. اگر بخواهم به نمونهای از این دست اشاره کنم به یاد «وازدگان خاک» آرتور کستلر خواهم افتاد. در هر دو مورد به نوعی شباهتهایی با داستان و رمان میبینیم و شاید به همین دلیل برای خواننده بسیار جذاب هستند. جالب است که انتشارات پنگوئن در نوبت دوم چاپ این کتاب، آن را در رده رمان طبقهبندی میکند که همین امر موجب فروش خوب اثر میشود.
..................
این کتاب هفت هشت باری به فارسی ترجمه شده است و طبق معمول با عناوین کمی متفاوت: آسوپاسها، محرومان پاریس و لندن، آسوپاسهای پاریس و لندن و آسوپاس در پاریس و لندن. در اوایل دهه 60 سه ترجمه همزمان توسط اکبر تبریزی، علی پیرنیا و اسماعیل کیوانی؛ حدود سی سال بعد سه ترجمه تقریباً همزمان دیگر توسط زهره روشنفکر، علی منیری و کار مشترک محمد نصیری دهفان و محمود حبیبالهی؛ و این اواخر دو ترجمه توسط آوینا ترنم و بهمن دارالشفایی. ترجمههای اکبر تبریزی، آوینا ترنم و بهمن دارالشفایی به چاپهای مجدد رسیدهاند. من ترجمه آقای دارالشفایی را خواندم که انصافاً ترجمه خوبی هم بود.
.........................
مشخصات کتاب من: آس و پاس در پاریس و لندن، بهمن دارالشفایی، نشر ماهی، چاپ چهارم 1396
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4 از 5 است. (نمره در گودریدز 4.1 و در سایت آمازون 4.3)
پ ن 2: میخواهم یک دعا بکنم که طبعاً طنازانه است ولی شما آمین را بگویید جای دوری نمیرود: امیدوارم نرخ رشد تعداد خوانندگان یک کتاب از نرخ رشد تعداد مترجمینش پیشی بگیرد!
اورول پس از انتشار این کتاب در کنار کار در مطبوعات، به سراغ رماننویسی میرود و دو رمان نخستش روزهای برمه (1934) و دختر کشیش (1935) را منتشر میکند. با شروع جنگ داخلی اسپانیا، به آنجا رفت و در این جنگ مجروح شد و هرگز کاملاً بهبود نیافت. کتاب به یاد کاتالونیا یادگار این دوران است. در سال ۱۹۴۳ کار بر روی شاهکارش مزرعه حیوانات را آغاز کرد. با انتشار این اثر در ۱۹۴۵ به شهرت رسید. در چهار سال بعدی افزون بر ادامه کار ستوننویسی برای روزنامهها، کار بر روی شاهکار دیگرش "1984" را آغاز کرد. هفت ماه پس از چاپ این کتاب، اورول در 46 سالگی به دلیل بیماری مزمن ریوی ناشی از جراحت جنگی در بیمارستان درگذشت.
برداشتهای تستی و نکات متفرقه
1) اورول به شرحی که در کتاب خواهید خواند، پس از تجربه ظرفشویی در یک هتل و یک رستوران به وطن بازمیگردد اما آنجا هم مدتی در میان خیابانگردها یا بیخانمانها سپری میکند. او به خوبی چرخه فقر را در گزارش خودش نشان میدهد. ظرفشویی که باید هفده هجده ساعت بیوقفه کار کند و هیچ وقتی برای فراغت و فکر کردن و... نداشته باشد و درآمدش فقط کفاف خوراک و کرایه اتاقش را بدهد ولذا هیچ شانسی برای خروج از این چرخه نخواهد داشت. یا خیابانگردهایی که برای اقامت شبانه به مکانهایی که برای آنها اختصاص داده شده میروند اما چون قانوناً فقط میتوانند یک شب در ماه در آنجا اقامت کنند لذا باید مدام بین این مکانها کیلومترها پیادهروی کنند و در نتیجه هیچگاه شانسی برای خروج از این چرخه نخواهند داشت.
2) اورول در انتها راهکارهایی برای بهبود اوضاع ارائه میدهد و صرفاً غرغر نمیکند! اگر خوشانصاف باشم باید بگویم اصلاً غرغر نمیکند.
3) آن بخشهایی که اورول در زیرزمین هتل به امر ظرفشویی مشغول است و توصیفهایی که دارد به نظرم از جالبترین قسمتهای کتاب است. او با فروتنی و کاملاً به درستی اشاره میکند که کاش امیل زولا اینجا بود و با توصیف این مکان و این آدمها حق مطلب را ادا میکرد.
4) یکی از صحنههای ماندگار زمانی است که از فرط گرسنگی روی تخت افتاده است و چشمش به تابلویی در اتاق مسافرخانه میافتد و به تصور آنکه تصویر یک قدیسه در تابلو نقاشی شده است از او کمک میخواهد و دعا میکند... بعد اتفاقی رخ میدهد و پولی به دست میآید و تصمیم میگیرد شمعی برای آن قدیسه روشن کند اما کاشف به عمل میآید که تصویر مربوط به معروفهای است که قرن گذشته این مسافرخانه را بنا نهاده است!
6) شاید بد نباشد بدانیم که دو شاهکار اورول، مزرعه حیوانات و 1984، از لحاظ شمارگان دارای یک رکورد جهانی است و مجموع فروش این دو کتاب از مجموع فروش دو کتاب از هر نویسندهای بالاتر است.
7) در راستای بند 6 باید عرض کنم که اورول در کشور ما هم صاحب دو رکورد منحصر به فرد است: اول اینکه مزرعه حیوانات این نویسنده بیش از چهل پنجاه بار ترجمه شده است! دوم اینکه علیرغم این تعداد ترجمه و چاپ در ایران، اکثریت معتقدند که این کتاب جزء کتب ممنوعه است!! این دو رکورد به گمانم حالاحالاها برقرار است.
من امین را گفتم. یا رب العالمین را هم پشت بندش. امیدوارم که حاجت روا شویم.
سلام
به هر حال دعا سلاح مومن است
سلام
ماهم مردم جالبی هستیم ها
40 _ 50 بارچاپ شده ولی ممنوعه؟
سلام
مزرعه حیوانات فقط چهل پنجاه بار ترجمه شده است... اگر تعداد چاپ را بخواهیم ملاک قرار بدهیم که خیلی زیاد است و جزء رکورددارهای این عرصه در ایران است؛ اما علیرغم این که در هر کتابفروشی که شما بروید حداقل یکی دو ترجمه از این کتاب را خواهید دید، مردم عموماً وقتی در مورد این کتاب صحبت میکنند از آن به عنوان یک کتاب ممنوعه صحبت میکنند ولذا در هر کتابفروشیِ خیابانی این کتاب حضور دارد و من دیدهام که فروش هم میرود و خریدار دقیقاً با این تلقی که یک کتاب ممنوعه را خریده است کیفور هم میشود
ما خیلی باحالیم
باحال بود ی اپ بودی
سلام یکتای گرامی
سر فرصت از کامنتتان کشف رمز خواهم کرد
باید خواندش حتما خواندنیه جزو کتاب های مشهوریه که تصمیم به خواندنش دارم
سلام
من که دوستش داشتم. امیدوارم شما هم استفاده کنید.
باید کتاب جالبی باشد ... اتفاقا تازگی ها تجربه ی نویسنده ی دیگری را در پاریس خواندم که معرکه بود؛ ارنست همینگوی در "جشن بیکران" ... این پاریس چه اتوپیایی بود برای نویسنده ها! آن کتاب اساسا اینجوری شروع می شد که: "اگر این شانس را داشته باشی که سالهای جوانی را در پاریس بگذرانی تجربه اش در سراسر عمر با تو خواهد ماند، چون پاریس جشنی است بیکران!"
طبعا تغییر زمان باعث تغییر آن فضا شده است، اما باید ببینیم چقدر.
..........
نکته ی 4 جالب بود مصداق دو روی یک سکه!
و نکته ی آخر تاسف انگیز ... گاهی فکر می کنم زندگی مترجم ها اگر خوب و خوش و بی دغدغه بگذرد جای تعجب است، اینطوری که تیشه برداشته اند و به حرفه ی خودشان می زنند
سلام
بله موقع نوشتن مطلب جشن بیکران را در ذهنم داشتم... به نظر میرسد اورول هم شانسش را احتمالا تست کرده است و به نظرم بهره کافی و وافی را برده است! اتفاقاً توصیههای جالبی در مورد انتخاب رستورانها در پاریس دارد که جالب توجه است!! البته زیاد به کار ما نمیآید
......
مشکل ترجمه در ایران شبیه باقی مشکلات آن است؛ عمدهترین و ریشهایترین علت به نظر من ضعف ما در ایجاد یک سیستم و حفظ و ارتقای آن است. در همه رشتهها همین ضعف را داریم. با این وصف باز هم جای شکرش باقی است که علیرغم همه این انتقادات وضعش از میانگین جامعه بهتر است!
حالا فهمیدم چرا من نویسنده بزرگی نشدم! چون نرفتم پاریس.
نمی دونم اگر کسی حق انتخاب داشته باشه بین این همه بدبختی کشیدن اما نویسنده شدن و خوشبخت بودن و نویسنده نبودن، آیا باز هم ...
سلام
البته که این یک شوخی است... بدبختی و خوشبختی زیاد دخلی در نویسنده شدن ندارد... استعداد و خلاقیت و ملزومات اولیه اینچنینی در کنار تجربههای عمیق از زندگی، باضافه وقت مناسب جهت نوشتن و چند تا چیز دیگر...
البته شنیده شده است متامفتامین هم گاهی جای برخی از این موارد استفاده میشده
سلام
متاسفانه هیچ یک از دو کتابی که اخیرا خوانده اید را نخوانده م. از جرج اورول قلعه حیوانات را خواندم که بسیار دوست داشتمش و نکات بسیاری داشت... آس و پاس حتما حتما تهیه و خوانده خواهد شد.
پاریس اینطور که معلومه کعبه آمال خیلی از خوبان و بزرگان بوده وهست.آرزو می کنم کاش یک روز بتونم برم پاریس و حتما سری به غلامحسین ساعدی و صادق هدایت هم بزنم با دسته گل و یک دنیا سپاس و احترام...
چند وقت پیش یکی از دوستامون رفت و سوغاتی هم آورد. یک فنجان قهوه خوری با طرحی از برج ایفل و رود سن و نوفل لوشاتو و یک بسته شکلات تلخ که اگه جلدش خارجی و به فرانسه نبود خیال می کردم از همین تهران خودمون خریده چون مزه شکلات ش با این شکلات تخته یی هایی که تو بازار خودمون هست هیچ فرقی نداشت. امیدواربودم متفاوت ترو خارجی ترباشه که نبود وخیلی توی ذوقمون خورد... آرزو می کنم همه مون روزی به فرانسه مشرف بشیم مخصوصا در ایام برگزاری جشنواره کن انشالله...
سلام
اتفاقاً موقعی که داشتم اسامی برخی از نویسندگانی که گذارشان به پاریس افتاده است را مینوشتم این دو نویسنده عزیز هموطن را میخواستم اضافه کنم اما بعدش دیدم پاریس برای ما جشن بیکران نبوده است و دو تن از بهترین استعدادهای ما فیالواقع در پاریس نفله شدند... که البته ربطی هم به پاریس نداشت.
یکی از همکاران ما در ایام قدیم مشرف شد به آن خطه و پس از بازگشت دقیقاً شکلاتهایی مشابه مورد شما سوغاتی آورد که ما تا چندوقت به شوخی میگفتیم این چیچکها رو از کجای پاریس گرفتی!؟
آمین
پاریس رو دوست دارم. جرج اورول هم دوست دارم پس باید این رو بخوونم
سلام
وصفالعیش نصفالعیش البته این وصف از آن وصفها نیست اما خب ما پاریسدوستان قانعی هستیم
امیدوارم لذتش را ببرید.
سلام
چه جالب که در بازگشتت به وبلاگ و شروع رمان خارجی از نویسنده ای کتاب خوندی که برای من با وبلاگت گره خورده و آشنایی باهاش رو مدیونت هستم .
این کتاب رو نخوندم اما در ثبت رکورد آن دو کتاب من هم سهیم بودم ،بزودی دوباره میخونمشون و درباره شون سعی میکنم چند خطی بنویسم.
همونطور که اون دو کتاب شدیدا به بخش هایی از زندگی در این جغرافیا نزدیک است. گویی این کتاب هم به همین شکل به بخش عظیمی از جامعه که آس و پاس ها را تشکیل می دهد شباهت دارد .
البته آس و پاس را اگرکارتن خواب در نظر نگیریم و چیزی کمی پایین تر از خط فقر در نظر بگیریم همه ما آس و پاس هستیم و یا حداقل در دوره ای آن را تجربه کرده و یا تجربه خواهیم کرد.
نکته شماره 2 که اعلام کردی رو امیدوارم همه(والبته پیش از همه خودم) یاد بگیریم کمتر به غر غر بپردازیم و کمی هم به راهکار فکر کنیم.
دیروز چند دقیقه قبل قرعه کشی جام جهانی داشتم مطلبت رو میخوندم گفتم به یمن مطلبت با انگلیسی ، فرانسه ای و یا کشوری در این حد همگروه شویم که با این قرعه نابود شدیم.
سلام
من تا حالا فکر میکردم کبوتر زوسکیند چنین نقشی را داشته است.
جمله دومت را درست درک نکردم! یعنی جزء مترجمین مزرعه حیوانات هستید!؟ یا اینکه به ممنوع بودن مزرعه حیوانات اعتقاد داری؟
اون دو کتاب جهانشمول هستند و در سرتاسر دنیا چنین احساسی به آن داشتند. اما این قضیه آس و پاس بودن را اتفاقاً تاکید میکنم به دوستانم بخوانند تا حد و مرز آس و پاسی برای همهمون کمی شفاف بشود...
به نظرم ما در قیاس با ایشان جزء مرفهین بیدرد محسوب میشویم.
فکر کنم در مقاومت شکننده بود خواندم که یک فرانسوی در سفرنامهاش به ایران در زمان صفویه از اوضاع کشاورزان ایرانی در مقایسه با همتایان فرانسوی چنین نتیجه گرفته بود که خوشبهحال ایرانیها که کمتر کار میکنند و مرفهتر زندگی میکنند!
خلاصه اینکه ما دوست داریم بدون تلاش در رفاه باشیم که البته رویای قشنگی است... من هم چنین رویاهایی دارم مثل باقی هموطنان...
.......
و اما قرعه... سخت هست اما فرض کنیم درجه سختی آن 80 باشد... راحتترین گروه که یک و هشت باشد حدوداً درجه سختیاش میشود 60... اگر روند آمادهسازی مطابق کارهای دیگرمان انجام شود تیم برای مبارزه در حد 30 آماده خواهد شد... لذا هیچ تفاوتی برای ما نداشت... چه بهتر داخل این گروه هستیم. اگر به جای پرتقال سرگروهمان آلمان میشد خیلی هم بهتر بود
چرا اینجوری شد ؟
بگذار کمی شفاف سازی کنم، البته بیش از کمی، فکر میکنم کل کامنت رو باید شفاف سازی کنم
1_کبوتر زوسکیند مرا به وبلاگ رساند.
2_بعد ها وبلاگ مرا با جورج اورول آشنا کرد .
3_من اگر ترجمه داشتم که تا الان صدبار تو بوق و کرنا کرده بودم
من الان یه ساله فقط میخوام از دوست مشنرک مترجممون امضا بگیرم موفق نمیشم چه برسه به ترجمه خودم. اوج هنر ترجمه من آیم فاین تنکیویه.
منظورم رکورد ردیف 6 یعنی خوانندگانه.
4_من هیچوقت نشندم که حرف از ممنوعه بودن این کتابها زدخ بشه. اولین بار از شما میشنوم، فقط وقتی میخوندم همش از خودم میپرسیدم این با این همه شباهت چطور اجازه چاپ گرفته.
5_فوتبال ورزش غیر ممکن هاست، آلمان و اسپانیا و برزیل تیم هایی بودند که به نظرم نمیشد برد. حالا پرتغالو یه کاریش میکنیم البته اگه مراکش مثه بوسنی نشه.
تیکه آمادگی رو خوب گفتی والا.
راست میگیها
الان که دوباره خواندم دیدم مورد اول شفاف بود من گیرندهام کدر بود!
اما در مورد خوانندگان که طبعاً گرچه در مقیاس ایران تعداد قابل توجهی است و یکی از صدرنشینان است لیکن رکورد مورد نظر از حیث تعداد ترجمه است که منحصر به فرد است... یک کتاب توسط چهل پنجاه نفر ترجمه بشود و... خُب در این مورد و رکورد آن من و شما نقشی نداریم
......................
4- من زیاد شنیدم نشان به آن نشان که در بساط همه دستفروشان (کتاب) حضور دارد و فروشندگان آن را نسخه کامل که اجازه چاپ ندارد معرفی میکنند!.... خیلی طبیعی مجوز گرفته است. طبعاً یک دولت و حکومت مستقر باید مغز خر خورده باشد کتابی را که پنبه حرکتهای انقلابی را میزند ممنوع کند
5- امیدوارم خوب بازی کنیم... فعلاً که زامبیها مشغول آبروریزی از تهمانده آبروی ایران و ایرانی هستند!
من ترجمه ی زهره روشنفکر (انتشارات مجید) رو خوندم..به نظرم قسمت پاریس هم از جنبه ی نگارش و توصیفات و هم کشش موضوع خیلی بهتر بود و قسمت لندن کمی شلخته تر نوشته شده بود..اما یک چیزخیلی جالب برام ؛ نحوه ی نگرش افراد به زندگی بود مثل توصیف اورول از یک گارسون که در هنگام نگاه کردن به غذا خوردن دیگران در رستوران نه تنها در حال تحقیر کردن نیست بلکه در ذهنش در حال تصور روزیست که پولدار شد از مدل غذا خوردن اون فرد تقلید کنه!!!
سلام
جایی خوانده بودم که این اثر ابتدا فقط بخش پاریس را شامبل میشده است و بعد به درخواست ناشر و احتمالاً جهت افزایش حجم و رسیدن به حجم مناسب قسمت لندن به آن اضافه شده است.
قسمت لندن به نظر من انگار از دید یک مشاهده گر که همراه خیابانگردان از این قسمت به آن قسمت میرود نوشته شده است اما قسمت پاریس از دید یک فردی که در یک جریان سیلآسا افتاده است و کوشش میکند خودش را خلاص کند... در واقع در بخش پاریس کاملاً یک کنشگر است و نه فقط مشاهدهگر... شاید علت احساس شما و برخی دوستان دیگر از اینجا هم آب بخورد.
کتابخوانی اگر فقط همین حُسن را داشته باشد که خواننده با نحوه نگرش آدمها در نقشهای متفاوت آشنا گردد و همین را درک کند که آدمها چگونه فکر میکنند جزؤ ارزشمندترین و واجبترین امور است. مخصوصاً برای ما.
دلم روشن شد از کامنتت. قیامت!
دمت گرم
سلام
خوشحالم... دم سلین گرم
بچه بودم مزرعه حیوانات رو خوندم البته چیز زیادی ازش نفهمیدم فقط یادمه طرح رو جلدش رو داییم نشونمون داد و چی ازش می فهمید و من بین تمام بچه ها تونستم جواب درست رو بدم و هنوز با شنیدن اسم کتاب به خودم افتخار میکنم چون تشویق داییم رو هیچوقت فراموش نکردم :)) اخه بعد اعدام عموم دایی رو مثل بت می پرستیدم و این بت منو تشویق کرده بود
طرح رو جلدش یه سری ادم بودن که دور هم جمع شده بودن ادم کوچولوهایی که تو طرح به هیولای بزرگی تبدیل شده بودن هیولا و به سوی همون ادما حمله ور شده بود
جواب منم این بود این شبیه حکومت خودمونه چون شما کمک کردید انقلاب بشه و بعد همون انقلابیون تبدیل همون هیولایی شدن که به خودتون حمله کردن و کسانی مثل شما و عمو مجید رو دستگیر کردن و عمو اعدام شد و شما پاکسازی
این کامنت دردسر ساز نشه صلوات :)
اس و پاس ها رو حتما میخونم حداقل الان اونقدر بزرگ شدم که به مخم فشار بیارم و بفهمم اورول چی میگه
سلام
در عالم بچگی عجب جوابی دادید...
الان سعه صدرها بالا رفته است ایشاللا
الهم صل علی محمد و آل محمد
من دست پرورده عمو مجید و دایی خلیلم دست کم نگیرید :)))
انشالله همونطور باشه که شما میگید
راستی به جاهای خوب همسایه ها رسیدم
یه جور حس برتری نسبت به شما دارم وقتی یه جا خوندم حب و حبانه چون میدونستم چی یا میدونم گسبه کجاست به زیر نویس احتیاجی نبود تو دلم گفتم من بیشتر از جناب میله لذت خواهم برد و اینبار حس برتری خوبی نسبت به شمایی دارم که خیلی بیشتر از من کتاب خوندین چون تو اون محیط زندگی میکنم
واللا من که حدوداً بیست بیست و پنجسشال قبل همسایهها را خواندم... برتری من هم این بود که اون موقع خیلی به سن و سال خالد و شرایطی که در آن زندگی میکرد نزدیک حس می کردم.
به هر حال من که خیلی آن زمان لذت بردم. امیدوارم شما هم ببرید...حتی بیشتر... با اختلاف چند گل
ماجرای بند4 برای خودش یک داستان است. بند3 هم وسوسه ام کرد بروم سراغ زولا.
سلام
بله واقعاً داستانی بود...توصیف زولایی مرا به یاد توصیف معدن در ژرمینال میاندازد... به نظرم واقعاً اشپزخانه آن هتل این قابلیت را داشت که از آن توصیفهای معرکه زولایی دربیاید.
دعا ایمان سلاح مومن... هووم. ( اصلا مگر در هر ایمانی اندکی حماقت و ادا نیست؟ ( مرداد دیوانه، محمدحسن شهسواری، ص31 ))
به هر حال ما دعایی کردیم و شما آمین گفتید... الان پای همهمون گیر است
سلام
این کتاب رو خوندم و خیلی دوست داشتم.
جزییات زیادی در مورد فرهنگ و اداب و رسوم این دو شهردر کتاب هست .
و مشکلاتی ک باهاش روبروبوده راحتی نمیتونیم برا خودمون متصور شیم
منک اگ پاریس رفتم اونجا رستوران نمیرم
سلام
خوب شد یادم انداختی ...وااای... آب دهان... واااای... خوب شد تا حالا پاریس نرفتم
البته اگر قسمت شد و شما رفتید بد به دلتان راه ندهید این مربوط به قبل از جنگ دوم جهانی است! بعدش از صفر همهچیز رو ساختند و ...
کتاب روتازه تمام کردم البته باترجمه عاطفه میرزایی که به چاپ سوم هم رسیده ترجمه خوب و روانی بود سابقا کتابی از ویلیام کندی با اسم جان سخت خونده بودم که درمورد زندگی ولگردان در آمریکا بود واز اونجایی که هر دو کتاب تقریبامربوط به هفتاد هشتاد سال پیش وحتی بیشتر هست خیلی مشتاقم بدونم الان وضعیت بیکاران وآوارگان دراین کشورها چطوره
سلام دوست عزیز
ممنون از به اشتراک گذاشتن تجربه خودتان از این کتاب
طبعا وضعیت مثل آن زمان نیست! مختصری با توجه به فیلم ها و اخبار این را می شود دریافت و خیلی بیشتر از آن از طریق کشتی کشتی هموطنان و همنوعانی که آس و پاس خود را به آن دیار می رسانند!
از این که بگذریم این برایم جذاب بود که اورول چه تجربیاتی از سر گذرانده تا چنان بارور شود.
سلامت باشید