میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

موندو – ژان ماری گوستاو لوکلزیو

مقدمه اول: وقتی که آکادمی نوبل در سال 2008 لوکلزیو را انتخاب کرد، او را نویسنده‌ای از سفر و جستجو عنوان کرد. نثر او در عین سادگی، شاعرانه و تأمل‌برانگیز است. روایت‌های او مرز میان طبیعت، انسان و فرهنگ‌های گوناگون را درمی‌نوردد و خواننده را به تفکر درباره طبیعت و هویت و معنای زندگی فرا می‌خواند. این امر شاید ناشی از سفرهای او به نقاط مختلف دنیا، یا مواجهه با انواع مهاجران با فرهنگ‌های متنوع در فرانسه باشد. شخصیت اصلی داستانِ موندو، کودکی است که اگرچه مشخص نیست از کدام دیار آمده است، اما مشخص است که متفاوت است و به دنیا متفاوت نگاه می‌کند. داستان او بسیار ساده و درعین‌حال مملو از توصیفات لطیف است.  

مقدمه دوم: من دو ترجمه‌ی متفاوت از این داستان را خواندم. اولی این سبک نویسنده که به توصیف اهمیت می‌دهد را تا حدودی انتقال می‌داد اما به عنوان خواننده یک متن فارسی، کاملاً این حس را داشتم که خطاهایی رخ داده است و کلمات گاه به درستی انتخاب نشده است. متن روان نبود و... دومی اما خیلی روان بود. یک متن کاملاً استاندارد فارسی که خواندن آن بسیار راحت و سریع پیش می‌رفت. فقط خیلی ساده شده بود و گاهی حس می‌کردم یک چیزهایی کم است! یعنی از آن توصیفات نویسنده چندان اثری نبود. بعد که مقابله کردم دیدم تقریباً به ازای هر صفحه، یک پاراگراف کم بود! بی‌اختیار یاد این مصرع حافظ افتادم که: لبِ لعل و خطِ مشکین چو اینش هست آنش نیست! به واقع این دو ترجمه‌ای که من خواندم، آن دلبری نیستند که خواننده بخواهد به آن بنازد و احساس کند اثری از لوکلزیو را خوانده است. این دقیقاً چالش معروفی است که در بحث ترجمه معمولاً با آن روبرو می‌شویم: تعادل میان روانی متن و وفاداری به سبک نویسنده. ترجمه اول صادقانه متن اصلی را حفظ کرده است اما با خطاهایی که دارد، خواندنش جذاب نیست و ترجمه‌ی دوم جذاب است اما از غنای ادبی متن کاسته شده است. البته ترجمه سومی هم هست که من نخواندم.       

مقدمه سوم: جوامع بشری از نظر خیلی از پارامترهای بهداشتی، آموزشی، رفاهی و ... به سمتی حرکت می‌کنند که با کمی خوشبینی می‌توان آینده‌ی مثبتی برای بشر پیش‌بینی کرد. در این مورد قبلاً در اینجا نوشته‌ام. نکته‌ای که پس از خواندن موندو به ذهنم رسید این است که اگر نگاه تاریخی داشته باشیم، جوامع همواره به سمت نظم و سازماندهی بیشتر حرکت کرده‌اند. ساختارهای اقتصادی و اجتماعی مانند شهرنشینی و نظام‌های آموزشی و نظام کار و چارچوب‌های قانونی و رسانه‌ها و... افراد را در مسیرهای مشخصی محدود می‌کنند. انسان از آزادی مطلق به سمت آزادی کنترل‌شده حرکت کرده است و این مسیر در همین جهت ادامه دارد و دوام و بقای جوامع به این موضوع گره خورده است. موندو شخصیتی است که دوست دارد رها باشد (در شهر، در طبیعت و...) اما جامعه او را به قاعده‌های خود بازمی‌گرداند. خودِ ما هم ممکن است گاهی در خلوت خودمان بگوییم از این مرحله که بگذریم، می‌رویم در گوشه‌ای از طبیعت و گاهی صبح‌ها به دیدن طلوع زیبای خورشید مشغول می‌شویم و شب‌ها به آسمان... واقعیت اما این است که مرحله‌ی مورد نظر می‌گذرد و ما هنوز مشغول دم و بازدم دود و دم هستیم.      

******

راوی سوم‌شخص داستان, یکی از اهالی شهر است؛ شهری ساحلی در جنوب فرانسه. او روایتش را اینگونه آغاز می‌کند که هیچ‌کس متوجه نشد از چه زمانی موندو وارد شهر آنها شده است. این پسر حدوداً ده‌ساله احتمالاً با قطار یا قایق سر از آنجا درآورده و ماندگار شده است. نه خانواده‌ای دارد و طبعاً نه خانه‌ای. رنگ چهره و مو کاملاً مشخص می‌کند که او از  جای دوری آمده و اهل این دور و اطراف نیست. غیر از وجوه ظاهری یک وجه مشخصه دیگرش این است که خیلی به دقت به صورت آدمها نگاه ‌کرده و گاه سوال‌هایی می‌پرسد که به چیستان شبیه است. اگر از کسی خوشش بیاید از او این سوال را می‌پرسد که: «مرا به فرزندی قبول می‌کنید؟» و قبل از اینکه طرف به خودش بیاید و پاسخی بدهد از آنجا دور می‌شود. موندو تقریباً هر روز به میدان تره‌بار شهر می‌رود و در آنجا به تخلیه و جابه‌جایی بارها کمک می‌کند و بدین‌ترتیب امورات خودش را می‌گذراند. او فقط باید حواسش جمع باشد که گرفتار گشتهایی نشود که کارشان جمع‌آوری حیوانات و آدمهای ولگرد است و...  

موندو بزعم من نمونه‌ی کودکی است که گرفتار نهادهای اجتماعی نشده است ولذا به طور غریزی به طبیعت و آدم‌های اطرافش و به همه پدیده‌ها توجه کودکانه و کنجکاوانه دارد. بچه‌ها را دیده‌اید که تا قبل از رفتن به مدرسه همواره یک کوه سوال دارند اما بعد از چند سال مدرسه رفتن تقریباً از این جهت خنثی می‌شوند!؟ موندو تقریباً عکس چنین چیزی است!... به همین خاطر همیشه سوالاتی طرح می‌کند که برای مخاطبانش جدید است درحالیکه کاملاً بدیهی است. اینجا هم با جامعه‌ای مواجه هستیم که متفاوت‌ها را نمی‌پذیرد و طبعاً با روشهای مختلف سعی می‌کند با زدن سر یا ته، آنها را به یک اندازه استاندارد دربیاورد.

خلاصه اینکه هرکس دوست دارد همانطور که دلش می‌خواهد زندگی کند اما موانع درونی و بیرونی دست به دست هم می‌دهند و این کار را سخت می‌کنند، اگر نگوییم غیرممکن. در حال حاضر که با گسترش رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، مشخص نیست چقدر آن چیزی که دلمان می‌خواهد واقعاً بر آنچه که دلمان می‌خواهد انطباق داشته باشد!    

******

ژان ماری گوستاو لوکلزیو در سال 1940 در شهر نیس فرانسه به دنیا آمد. پدرش در دوران جنگ جهانی دوم در نیجریه خدمت می‌کرد و درنتیجه او بخشی از کودکی خود را در آفریقا گذراند. او تحصیلات اولیه را در نیس گذراند و سپس در دانشگاه بریستول و لندن به تحصیل زبان انگلیسی پرداخت و در سال 1964 با مدرک کارشناسی ارشد فارغ‌التحصیل شد. اولین اثر او رمان «بازجویی» در سال 1963 منتشر و بلافاصله مورد توجه قرار گرفت و جایزه رنودو را کسب کرد. در مجموع چهل کتاب تاکنون از او منتشر شده است که از مهمترینِ آنها می‌توان به بیابان(1980)، ماهی طلایی(1997)، آفریقایی(2004)، موندو و داستانهای دیگر(1978)، جوینده طلا(1985) اشاره کرد. آثار او اغلب به موضوعات هویت، مهاجرت، طبیعت و فرهنگ‌های بومی و متفاوت می‌پردازد. او در سال 2008 برنده جایزه نوبل در ادبیات شد.

موندو و داستانهای دیگر همانگونه که از نامش مشخص است یک مجموعه شامل 8 داستان کوتاه است که بلندترینِ آنها موندو می‌باشد که در اینجا به صورت مستقل ترجمه و چاپ شده است... یعنی حداقل سه بار این داستان به فارسی ترجمه شده است. من اگر می‌خواستم الان انتخاب کنم شاید ترجمه سوم را انتخاب می‌کردم!

....................

مشخصات کتاب من: دو ترجمه از کتاب را خواندم؛ ترجمه کبری فرهادروش، نشر افلاک، بهار 1382، تیراژ 3000 نسخه، 92صفحه. و ترجمه مصطفی طهمورثی‌نژاد، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول 1376, تیراژ 3000نسخه، 67 صفحه.

پ ن 1: نمره من به این کتاب 3.7 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.51 )

پ ن 2: مطلب بعدی درمورد داستان «ترز دوکرو» اثر فرانسوا موریاک خواهد بود و پس از آن به سراغ کتاب «زن ظهر» اثر یولیا فرانک خواهم رفت.


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد