دفتر بزرگ روایتی دیگر از مصائب فراوان جنگ است. مادری پسران دوقلوی هشتنهسالهی خود را از شهری بزرگ که در معرض بمباران و گرفتار قحطی است به نزد مادر خود در شهری کوچک میبرد تا باصطلاح مادربزرگ از نوههای خود نگهداری کند. مادربزرگ زن حسابگر و خشنی است. خانه او در باغی در انتهای شهر است. مادربزرگ محصولات باغش را هر هفته در بازار عرضه میکند و بخشی از خانهاش را هم به یک افسر خارجی و گماشتهاش(از قوای اشغالگر) اجاره داده است. برای شناخت این زن کافی است بدانید که همان ابتدا پتوهایی که دخترش برای دوقلوها آورده است در بازار میفروشد! دوقلوها بعد از چند روز محرومیت از غذا و جای خواب، متوجه میشوند که باید برای مادربزرگ کار کنند تا بتوانند شکمشان را سیر کنند و زیر سقف بخوابند.
دوقلوها بعد از مدت کوتاهی برای بقای خود در چنین شرایطی یک برنامه منظم از تمرینات مختلف تهیه و اجرا میکنند. مثلاً برای تقویت روح و جسم خود در برابر کتکها و زخمزبانهایی که از دیگران میخورند، هر روز یکدیگر را کتک میزنند و مورد عنایت زبانی قرار میدهند تا بدینترتیب اعمال و رفتار مادربزرگ و دیگران برایشان عادی و کمرنگ شود و... آنها از تحصیل و درس هم غافل نیستند و از معدود امکاناتی که در اختیار دارند در این راستا بهره میبرند. آنها یک زنگ انشاء دارند که در آن برای یکدیگر موضوعی را انتخاب میکنند و بعد از نوشتن انشاء، برگههای یکدیگر را تصحیح و ارزیابی میکنند. اگر انشای نوشته شده بد باشد به آتش انداخته میشود و اگر خوب باشد آن را در دفتر بزرگ پاکنویس میکنند.
این انشاءها سبک و سیاق خاصی دارند؛ در آن فقط از اتفاقات واقعی که برای آنها رخ داده است مینویسند، در نوشتهها از احساسات خبری نیست چون آنها خیلی زود یاد گرفته و تلاش کردهاند تا احساسات را در خود خاموش سازند، انشاءها روایتهایی هستند از منظر اول شخص جمع یعنی فیالواقع راوی آنها «ما» یعنی دوقلوها هستند، زمان افعال همگی زمان حال است گویی اتفاقات همین الان در حال رخ دادن هستند، و همه آنها محدود به یکی دو صفحه و با زبانی ساده و کودکانه نگاشته شده است.
رمان همانگونه که از عنوانش مشخص است مجموع انشاءهاییست که در دفتر بزرگ پاکنویس شده است. در ادامه مطلب به نکات و برداشتهایی از کتاب خواهم پرداخت.
********
آگوتا کریستوف (1935- 2011) در مجارستان به دنیا آمد و کودکی خود را در زمان جنگ جهانی دوم و شرایطی مشابه آنچه در نوشتههایش میخوانیم گذرانده است. او در سال 1956 به همراه همسر و فرزند نوزادش از کشور خارج و نهایتاً در سوئیس مستقر شد. او ابتدا در یک کارخانه مشغول به کار شد اما بعدها با فراگیری و مطالعه زبان فرانسه به نویسندگی روی آورد. رمان دفتر بزرگ (1986) مهمترین اثر او و اولین قسمت از سهگانه دوقلوها است که او را به شهرت رساند. این رمان به 40 زبان ترجمه شده و مورد توجه قرار گرفته است. از این نویسنده سوئیسی-مجار کتابهای «مدرک» و «دروغ سوم» (دو قسمت دیگر از سهگانه)، «زبان مادری»، «فرقی نمیکند»، «جان و جو» و «دیروز» به فارسی ترجمه و چاپ شده است.
مشخصات کتاب من: ترجمه اصغر نوری، انتشارات مروارید، چاپ اول 1390، تیراژ 1100نسخه، 197صفحه.
........
پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.17 و در سایت آمازون 4.6)
پ ن 2: چون در قرنطینه هستم و سر کار نمیروم به جدول نمرهدهی خودم دسترسی ندارم و همینجوری نمره دادم که انشاءالله بعد از مشرف شدن به محل کار این نمرهها را مطابق آن جدول اصلاح خواهم کرد. البته احتمالاً یکی دو دهم بیشتر تفاوت نخواهد کرد!
پ ن 3: کتابهای بعدی «آبیتر از گناه» از محمد حسینی و «وقت سکوت» از مارتین سانتوس خواهد بود. شاید بین این دو کتاب به سراغ یکی دو کتاب کم حجم بروم.
پ ن 4: انشای مربوط به موضوع «تحصیلات ما» را به صورت صوتی در کانال قرار دادهام. با توجه به کرونایی بودن من حتماً هنگام شنیدن ماسک بزنید.
لیست تمرینات دوقلوها را با هم مرور میکنیم: مقاوم کردن جسم (کتک زدن و زخم زدن و روی زخم خود الکل ریختن برای کمرنگ کردن درد جسمانی)، مقاوم کردن روح (مقاوم شدن ذهن در برابر فحش و بدوبیراه)، روزه گرفتن (برای تاب آوردن در مقابل گرسنگی)، تمرین خشونت (برای اینکه بتوانند دست به خشونت بزنند) تمرین کری و کوری (کمک کردن به یکدیگر در شرایط ویژه)، تمرین سکون (تمرکز و اراده) و تمرین گدایی که این آخری فقط یک بار و برای درک تاثیر این کار بر خود و دیدن عکسالعمل مردم انجام میشود.
تقریباٌ میتوان گفت جنگ تمام این شرایط را برای مردم به وجود میآورد و در واقع دوقلوها با این تمرینات خود را در برابر خطرات و صدماتی که جنگ مستقیم و غیرمستقیم پدید آورده، مقاوم میکنند. میخواهم بگویم که شرایط جنگی گاهی بدون آنکه ما متوجه شویم چنین آموزشهایی به ما میدهد. مثلاً ما با زیستن در چنین شرایطی حتی بدون آنکه تمرین قساوت کنیم، ممکن است قسیالقلب شویم! به عنوان مثال مردمی که در شرایط عادی به یکدیگر کمک میکنند به خاطر فقر یا «ترس» از فقیر شدن کمتر به یکدیگر کمک میکنند.
تغییرات به تدریج رخ میدهد
طبعاً وقتی دوقلوها تصمیم میگیرند که این تمرینات را برای مقاوم کردن خود یا کشتن احساسات در خود انجام دهند ناگهان به تهِ خط نمیرسند! آنها مثلاً در بخشهای ابتدایی به یک سرباز فراری کمک میکنند و چیزهایی را در اختیار او قرار میدهند که خودشان به آنها محتاج هستند. توجهی که به لبشکری نشان میدهند هم از این زاویه قابل درک است.
اما با گذر زمان و انجام آن تمرینات یا به عبارت دیگر زیستن در شرایط خشونتبار آنها را به جایی میرساند که با پدر خود همچون یک «ابزار» رفتار میکنند. یا با استخوانهای مادر!
در این قضیه نکات عبرتآموز زیادی است که چون متولیان امر نشان دادهاند اپسیلونی اهل عبرت گرفتن نیستند از آن درمیگذریم ولی در همین حد بدانیم که زندگی در شرایط اینچنینی چه تبعاتی ممکن است برای ما داشته باشد بد نیست! بیخود نیست که برخی حاضرند به هر جهنمدرهای فرار کنند.
چه کسی بد است، چه کسی خوب است!؟
به نظر میرسد هرچه قدر به دیگران نزدیکتر شویم اعمال و رفتار آنها (یا بخش عمدهای از آن) برای ما قابل درک میشوند و حتی ممکن است برخی از نکات منفی هم قابل توجیه شود؛ گویی از لحاظ فرمولی با عکس مجذور فاصله نسبت دارد! بدبختی آن است که به برخی از آدمها نمیتوان نزدیک شد. یکی از فواید رمانخوانی همین است که گاهی ما را در عالم داستان به کسانی نزدیک میکند که در عالم واقع محال است به آنها نزدیک شویم.
حالا به عنوان یک تمرین، دوستانی که کتاب را خواندهاند (چه قبلاً و چه دوستانی که بعدها به این صفحه خواهند رسید) احساس خود را نسبت به شخصیتها (دوقلوها، مادربزرگ، مادر، خدمتکار کشیش) بنویسند. یا به موقعیتها و اتفاقات زیر فکر کنید و در موردش بنویسید:
کاری که دوقلوها با خدمتکار کشیش کردند.
کاری که دوقلوها با استخوانهای مادر انجام دادند.
کاری که عملاً با پدر خود در انتهای کتاب انجام دادند.
اجابت درخواست مادربزرگ و مادرِ لبشکری در اواخر کتاب.
پایان جنگ و پایان کتاب
اتفاقاتی که در فصلهای انتهایی رخ میدهد نشان میدهد که پایان جنگ، پایان همه مصائب نیست! نظامیان اشغالگر آلمانی رفتهاند و نظامیانِ آزادگرِ روسی آمدهاند و شرایطی مثل شرایط جنگی حاکم است. هیچ نقد یا هیچ شوخیای را تاب نمیآورند! هر آن ممکن است با یک لو دادن ساده یا خوردن یک برچسب ساده، فرد به جایی برود و هیچگاه خبری از او نیاید! کشور با سیمخاردارهای جدیدی محصور شده است... از آن سیمخاردارهایی که در روسلان وفادار صحبتش رفت.
موارد حذف شده
کتاب شسته رفته و کوتاه است. خوب هم ترجمه شده است. نثر آن ساده و جذاب است. همه اینها دست به دست هم داد تا به دنبال موارد سانسور شده به نسخه انگلیسی مراجعه کنم. البته نیتم تقویت زبان هم بود! موارد سانسور شده اغلب بهگونهایست که خواننده متوجه آن میشود. یعنی انشاءالله که میشود! اولین مورد در ص41 جایی است که دوقلوها در هنگام ماهیگیری به صورت اتفاقی، لبشکری را در حال بازی با سگ خود میبینند. اینجا در حد یکی دو پاراگراف جزئیات رابطه لبشکری و سگ بیان میشود. مورد بعدی در ص72 است که لبشکری گرای کشیش را به دوقلوها جهت تهیه پول میدهد: «بروید از آقای کشیش پول بخواهید. گاهی وقتها بهم پول میدهد، وقتی قبول میکنم نشانش بدهم.» در اینجا مترجم هنرمندانه موضوع را به ما رسانده است چون واقعاً اگر کل این جمله حذف میشد روایت ضربه میخورد. البته فقط نشان دادن نیست! یک نوازش کردن با دست هم هست.
مورد بعدی در ص90 است که طبعاً خواننده متوجه میشود چه اتفاقی بین گماشته و خدمتکار کشیش رخ میدهد. گفتگوی دخترعمو و خاطرخواهش در ص137 میتوانست حذف نشود چون واقعاً اتفاقی رخ نمیدهد! خاطرخواه میخواهد «پیش برود» ولی دخترعمو نگران است و بیشتر تمایل دارد پیشروی بعد از ازدواج رخ بدهد!
اما در ص95 با اینکه فضا مستعد حدس حذف شدن نیست اما به دلیل کوتاهتر بودن نسبی این فصل مورد بررسی قرار گرفت! خیلی برایم عجیب بود. جمله آخر این فصل از زبان دوقلوها در مورد افسر و خطاب به گماشته بیان میشود: «او آسیبی به ما نمیرساند. نگران نباشید.» اما بعد بلافاصله اتفاقی که آن شب رخ میدهد روایت میشود. دوقلوها روی تخت افسر خوابیدهاند که او از راه میرسد و از آنها میخواهد که همانجا در کنار او بخوابند. نترسید! هیچ اتفاقی رخ نمیدهد! فقط وقتی صبح بچهها میخواهند برای قضای حاجت خارج شوند افسر مانع میشود و یک تقاضای مازوخیستی (فراتر از آن صحنه شلاق زدن که کمی قبلتر آمده است) از آنها میکند. مثلاً فرض کنید انجام قضای حاجت روی صورت افسر... و خُب دوقلوها هم طبعاً به سبب تمریناتشان از عهده این کار به خوبی برمیآیند. صحنه احتمالاً به خاطر حال به همزن بودن حذف شده است.
پ ن: در ص۱۵۷ جایی که مرگ لبشکری بیان میشود هم تعدیل شده است. جایی که او دوازده یا پانزده سرباز روس را به داخل خانه میآورد و در واقع میخواهد از همه بیتوجهیها عقدهگشایی کند اما منجر به مرگ او میشود. مرگی که مادرش آن را شاد توصیف میکند. چهره واقعی جنگ را اینجاها میشود دید، جاهایی که انسانها کاملا از دایره انسانیت خارج میشوند.
خیلی زود بعد از روسلان وفادار تمومش کردی...
من تازه امشب میخوام شروع کنم
صدات نسبت به قبل بهتر شده
سلام
واقعا خواندن دفتر بزرگ کار دو ساعت است... البته من خیلی بیشتر طول دادم. تو هم تا یکی دو روز دیگه تمام میکنی.
در مورد صدا یاد صحبت یکی از دوستانم افتادم که میگفت ما حرص میخوریم جوانتر میشویم
ابی تر از گناه رو همین نزدیکی ها در انتخابات رای نیاورد ولی بخاطر دیکتاتوری پیشوا بدون انتخابات میان دوره ای انتخاب شد...البت فکر کنم تو اون زمان اون رمان مشروطه رای اورد ولی باز مطمئن نیستم.کتاب رو دارم![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
میخواستم دفتر بزرگ رو شروع کنم ولی ابی تر از گناه رو میخونم بین دو یا چند خارجی یه ایرانی باشه بد نیست.
یه انتخابات ایرانی هم بزار لطفن.البته بعد انتخابات امریکای جنوبی
از سال ۹۲(شایدم ۹۱) اینجا هستم
موفق باشی...
سوء قصد به ذات همایونی رو خواندم و در موردش نوشتم.
گفتم به همان سبک آشنایی که اشاره کردی کار رو پیش ببریم که با شرایط بیرونی هم تطابق داشته باشد.
الان گفتم این فرصت مناسب است که یک ایرانی بخوانم. و البته باز هم و بیشتر از داخلی ها خواهم خواند.
دفتر بزرگ و آبی تر از گناه هر دو کوتاه و زودخوان هستند.
قصد داشتم تا مدتی انتخابات نگذارم که شایبه پیش نیاد
ولی چشم حتما برای آمریکای جنوبی انتخابات خواهیم داشت.
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
امیدوارم بهتر شده باشید.
من هم یکی دو روزی هست که این کتاب را تمام کردم. ممنون از معرفی!
ماندم دربارهی این کتابهایی که با هم همخوانی میکنیم توی وبلاگم بنویسم یا نه! صرفاً به رسم یادگار!
موضوع و نثر کتاب خیلی خوب بود و بیشتر از همه پایانبندی که واقعا غافلگیرکننده شد! داشتم به دوقلوها امیدوارم میشدم، راستش فکر میکردم در پایان کار شخصیت های ویژه و خودساختهای از آب دربیایند، مخصوصاً با تمرینهای خاصی که داشتند. اما با خشونت باورنکردنی و بیتفاوتیشان، پیشبینیهایم غلط از آب درآمد. با خودم فکر میکنم شاید واقعاً جنگ به همین راحتی از آدم چیز دیگری میسازد! جالب اینجاست که دارم از همینگوی میخوانم، که با چه دقت و ظرافتی به جنگ و حاشیههای دم دستیاش پرداخته؛ مقایسهاش میکنم با این همه بدبینی و تلخی در اثر آگوتا کریستوف، منتها همینگوی تاکید دارد بر زخمی بودن و ملایمتر آنهمه خشونت را به خورد مخاطب میدهد؛ انگار این زخمها همانهایی هستند که هدایت گفته آهسته روح آدم را در انزوا می خورند.
سلام
اصلا لطف همخوانی به همین است. چند نگاه به یک اثر ... اتفاقی است که خیلی نادر رخ میدهد
مثلا همین ادامه کامنت شما... بسیار عالی.
حتما بنویسید.
مصائب و سختی ها در نگاه ما اینطور است که همواره پس از عبور از آن ما را مستحکم تر و مقاوم تر میکند. اما اینچنین نیست.تازه مقاوم و مستحکم تر شدن هم مترادف با بهتر شدن نیست که اگر اینچنین بود نقشه دنیا از حیث رفاه یا نزدیکتر بودن به زندگی نرمال جور دیگری میشد. این زخمهایی که به قول همینگوی روی جسم و روح باقی میماند همیشه با ماست و تاثیرش را روی زندگی میگذارد و این تاثیرات هم جنبه های مثبت دارد و هم منفی. منفی هایش به مراتب بیشتر است.
بله جنگ به همین راحتی آدمها را تغییر میدهد. خوشبختانه داستان در جایی میگذرد که چندان خبر مستقیمی از نبرد و جنگ نیست و این خیلی عالی است چون بهتر آن چیزی را که گفتم نشان میدهد. معمولا در جایی که مستقیما آدمها درگیر جنگ هستند حماسه و نزدیک شدن آدمهای هر سمت به یکدیگر (وفاق) و چیزهایی شبیه به آن به میان می آید. آنجا نهایتا زخم وجود دارد که گاه در نگاه برخی زیبا هم به نظر میرسد. اما در فضایی مثل این داستان است که جنبه های غیر حماسی و واقعی جنگ نمایان میشود. کریستوف در چنین فضایی بزرگ شده است و همینگوی در جوانی و میانسالی در آن فضایی که مثلا در وداع با اسلحه و زنگها برای که به صدا در می آید و... می بینیم حضور داشته است. طبعا نگاه کریستوف باید تلخ تر باشد. بخصوص که بعد از جنگ هم گرفتار یک حکومت کمونیستی شدند که ... و این نگاه کریستوف را شدیدا بدبینانه کرده است.
اشاره به جمله هدایت هم اشاره به جایی است.احسنت.
ممنون از کامنت خوبتان
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/116.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/111.png)
من هنوز کتابو تموم نکردم
دوباره بعد از تموم شدن کتاب میام و کاملتر کامنت میذارم.
خب از تصاویر پیداست که فیلمش ساخته شده. نه؟
کی قرار شد این کتابها رو بخوانیم؟!
انتخابات چی شد پس ؟
وقتی دیدم یک فصل رو صوتی اجرا کردید بخشهای جذاب زیادی از ذهنم گذشت که حدس زدم یکی از انها رو انتخاب کردید اما دیدم رفتید سراغ بخشی که بیشتر به معرفی کتاب در جهت کمک رسانی به وبلاگ
بوده
خیلی هم عالی
و خدارو شکر که در صداتون نشانه ای از کرونا نیست
کتاب که تموم بشه نظرمو درباره ی شخصیتها یا اون اتفاقاتی که اشاره کردید خواهم گفت
چون ظاهرا قراره کتاب به سمتی پیش بره که الان نمیشه هیچ قضاوتی کرد.
اولین حذف کتاب رو موقع خوندن متوجه شدم
بقیشونم در ادامه حواسم خواهد بود
عجب ماجراییه قصه ی جنگ و این جمله ی عمیقی که پایان جنگ پایان همه مصائب نیست
نامه نداشتیم چرا؟؟؟؟
سلام
البته این را باید بگویم که هرچه برنامه پر و پیمانی داشته باشیم بیشتر میتوانیم کارهای متفاوت انجام دهیم! اینجوری هم که من توی خانه هستم خیلی برای خواندن ایده آل نیست![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
۱۱۲ دقیقه است. فکر کنم با توجه به زمان فیلم باید اقتباسی کاملا منطبق بر کتاب باشد.
![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
فکر کنم تا من بیایم جواب بدهم تمام شده باشد
نه که خودم در قرنطینه هستم فکر میکنم بقیه هم همین قدر وقت و زمان در اختیار دارند!
خب بگذریم.
بله فیلم هم ساخته شده .... محصول مشترکی از مجارستان و آلمان و اتریش و فرانسه
...
همانطور که برای مارسی نوشتم ناگهان قرار شد
وقتی همه خواب بودند
....
بله دقیقا به سراغ بخشی رفتم که به کار معرفی کتاب بیاید.
هیچ نشانه ای نیست؟ چه خوب. فکر میکردم این سرفه ها و اینا تغییری ایجاد کرده باشد.
منتظر کامنت بعد از پایان کتاب هستم.
حذفیات همانطور که گفتم مانعی ایجاد نکرده اند. البته اگر بودند تصویر دقیق تر بود.
پایان جنگ هم به خودی خود پایان مصائب نیست. در اینجا فرایندی را شاهدیم که چطور انسانها تنزل درجه پیدا میکنند و از دایره انسانیت خارج میشوند. آخ آخ فکر کنم یک قسمت از حذفیات رو یادم رفته توی متن بیاورم! برم چک کنم.
نامه نوشتم برای چند تا از شخصیتهای داستان اما جوابی دریافت نکردم
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
امیدوارم حالتون خوب باشه
من اصلا آگوتا کریستف بخون نیستم، شاید چون اسمش خیلی شبیه آگاتا کریستی ست و جنایی هم دوست ندارم، یا به عبارتی از داستان های جنایی می ترسم
البته با توصیف شما به نظرم این کتاب هم به نوبه ی خودش ترسناکه
از احوالات کرونایی تون هم بگید
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
موقعی که کریستف روی موج توجه در اینجا قرار گرفت کتاب را خریدم ولی خواندنش به الان افتاد! راستش اگر به این شباهت اسمی فکر میکردم حداقل شش هفت سال قبل آن را میخواندم
از احوالات کرونایی چه عرض کنم! شدت بیماری من شباهتی به موارد حادی که شرح حالشان را در رسانه ها خوانده بودم ندارد. شاید به این دلیل که ریه من چندان درگیر نشد و... ولی بر فرض که همین میزان بیماری بتواند مصونیت چند ماهه ایجاد کند باید عرض کنم ترجیح میدهم تمام مراقبتهای لازم را انجام بدهم ولی به همین ویروس خفیف هم مبتلا نشوم.
ممنون
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
با ارزوی سلامتی و شادی برای شما. من تازه متوجه بیماری شماشدم و می بخشید اگر دیر دارم احوال پرسی می کنم.ماهم با وجود تمام مراقبت ها، پارسال تابستون خانوادگی گرفتیم.دوره سختی بود اما سپری شد.امیدوارم شما هم این دوره رو هرچه زودتر سپری کنید و سلامتی کامل تون رو به دست بیارید. دم نوش ها، مایعات، میوه ها و ویتامین ها فراموش نشه و استراحت خواب کافی و دوری از استرس هم همین طور.
و اما کتاب رو نخوندم ولی ..یاد پیرمردی افتادم که می گفت یتیم بوده و توی پنج سالگی مادربزرگش از شدت فقر، فروخته بودش به یک کارگاه قالی بافی و اون از پنج سالگی مجبوربود برای سیرکردن شکمش کار کنه و هر بار از پشت سر شلاق می خورد تا رج ها رو تندتر ببافه... بعدها که بزرگتر شد، شد پادوی آشپزخانه و از اون کارگاه زیرزمینی خلاص شد و کم کم شاگرد آشپز شد و بعدها شد یک سرآشپز بزرگ و برای خودش کسب و کارو زندگی راه انداخت. و مجالس بزرگی رو سرویس داد و شد آشپز کاروان حج و زیارت و برای خودش کسی شد و... اون پیرمرد آقا جان، پدربزرگم بود.
سلام
ممنون. خوشبختانه به گمانم تا چند روز دیگر میتوانم به روال عادی بازگردم.
امیدوارم که به نحوی کلاٌ خلاص بشویم از این وضعیت ناجور...
اختیار دارید
....
طبیعتاً حتی تصور این کودکی برای ما تلخ است. معمولاً چنین قربانی شدنهایی تبعات خوبی ندارد. خشم و نفرت در وجود آدم نهادینه میشود و کام همه را تلخ میکند. اما گاهی هم دری به تختهای میخورد و راهی گشوده میشود و قربانی میتواند خود را خلاص کند و با توجه به سختی کشیدنهای سابق خودش را بالا بکشاند. این جای خوشحالی دارد. وگرنه هر سختی کشیدنی لزوماً منتهی به خلاصی و تعالی نمیشود.
سلامت و برقرار باشید
به نظرم دفتر بزرگ بهترین کتاب سه گانه دوقلوهاست. شاید علتش تسلط کمتر نویسنده به زبان فرانسه در هنگام نوشتن این بخش است که باعث نزدیکتر شدن زبان نویسنده به بچه ها شده.
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
بله دقیقاً به همین دلیل عدم تسلط شاید به خوبی نزدیکی نثر به نوشتههای کودکی اتفاق افتده باشد. البته در گانه بعدی طبعاً دوقلوها بزرگ شدهاند و دیگر این قضیه تسلط پیدا کردن به زبان نمیتواند علت ضعف کتابهای بعدی باشد.
البته شاید به خاطر همین شنیدهها بوده است که من فقط دفتر بزرگ را به کتابخانه اضافه کردهام. اما اگر آن دو کتاب دیگر را هم خریده بودم از نظر اقتصادی کلی سود کرده بودم
درود،
امیدوارم الان رو به راه باشید حسین آقا و البته این روزها فرصتتون برای کتاب خوندن بیشتر باشه.
سپاس برای معرفی کتاب.
سلام
من به تجربه دریافتهام اینجور موارد بیشتر به بطالت میگذرد. درواقع عکس آن (شلوغ بودن سر آدم!) برای رسیدن به مطالعه و کتابخوانی مفیدتر است![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
بله تقریباً دارم روزهای آخر قرنطینه را سپری میکنم اما تایید نمیکنم که این فرصت عظیم! لزوماً به مطالعه و کتابخوانی بیشتر منجر شود
خوشبختانه شاید بتوانم تا پایان قرنطینه کتاب «اسلحه میکروب فولاد» را تمام کنم و این برای من یک موفقیت خواهد بود
سلامت باشید.
سلام
![](//www.blogsky.com/images/smileys/120.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/109.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/122.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
میله ی عزیز بله همان روز کتاب تمام شد اما جملهی اخر(دقیقا جمله اخر) مرا کمی گیج کرد. این تفیک رو نفهمیدم چرا؟
این کتابو دوست داشتم و حس میکنم از ان کتابهاست که خوب بشود برای کسانی که کمتر وقت میکنند کتاب بخوانند اما به کتاب علاقه دارند هدیه گرفت
خب باید بگم من دید انچنان منفی ای نداشتم از بچه ها در اخر کار
مثلا ابزاری شدن پدرشون، ... چجوری بگم که اسپویل نشه!؟
به نظرم احتمال پنجاه درصد داشت که پدر موفق بشه و بچه ها کاملا شرایط رو براش توضیح دادند
و بعد پدر خودش انتخاب کرد
و اینها از نتیجه ی کار پدر استفاده کردند
حالا اگه قبلا رو این نتیجه حساب باز کردند و خب برنامه ریزی هم براش داشتند که کمی نشان از خالی بودن عاطفه (آن هم در برابر پدری که پدرانگی خاصی نکرده حتا وقتی که میتوانست) و بیشتر نشان از انباشتگی هوش و منطق بوده
مادر و استخوانهایش هم که بنظر من که خیلی عاطفی بود، نبود؟
کاری که برای مادربزرگ و مادر لب شکری هم انجام دادند خیلی شجاعانه بود و خیلی مفید و خیلی بجا
میشه گفت خوب و بد خیلی تعاریف متزلزلی دارن در شرایط مختلف.
بنظر من که خیلی این تمرینها بهشون کمک کرد
درخواستشون از کشیش هم خیلی زیرکانه و بدرد بخور بود
کلا کار اشتباه خاصی نداشتند
اها میماند خدمتکار کشیش، خب ... به من که چسبید
اهان این پی نوشت اخرو که اضافه کردید همان است که گفتید یه حذفیات دیگه هم بود؟ عجب قصه ی عجیبی بود آن بخش
من اگه بخوام یه عدد بگم از میزان عطوفت و احساس بین تمام کارکترهای داستان،قاعدتا عدد پایینی میشه و تنها فرد کمی احساسی تر یا بهتر بگویم با وجدانتر در داستان همین بچه ها هستند.
کتاب اسلحه میکروب فولاد رو دارید تموم میکنید ؟ مگه شروع کردید؟ انتخابات رو که حذف کردید و خودتون انتخاب میکنید قبول
ولی کتابهاتونم دیگه بدون اطلاع شروع میکنید میخونید یهو پستشو میذارید؟
فکر نمیکنید شاید یه عده دارن با میله همخوانی میکنند؟ و اینجوری جا میمونند؟
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
به هرحال این جدایی فضا را کاملاً مهیای ادامه دادن داستان در آینده میکند که همین اتفاق هم رخ داده و داستان در دو گانه دیگر به نوعی ادامه مییابد. ![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
بر فرض که قبول کنیم (و کاملاً هم درست است) عمل این زن نژادپرستانه و خلاف اخلاق و اصول انسانی است (آن قضیه نان و خطاب کردن گروه محکومین به عنوان گله حیوان) که گفتم فرض درستی هم هست و این کار غیرقابل دفاع است اما مجازات این کار آن است که اتفاق افتاد؟! این خدمتکار هم محصول جامعه است و هر طور بخواهیم قضاوت کنیم مرگ او یا از بین رفتن صورت و زیباییاش (که نهایتاً موجب مرگ او میشود) عادلانه نیست و تناسبی با جرمش ندارد. حالا ماجرا ازآنجایی اهمیتش دوچندان میشود که اجراکنندگان حکم کسانی هستند که حداقل مستقیماً از طرف خدمتکار مورد لطف قرار گرفتهاند! دقیقاً از این زاویه میتوان به عمق یأس و نگاه تیره کریستوف پی برد (یا شاید بتوان گفت نگاه واقعبینانه) و بر خودمان باید بلرزیم چون خیلی غیرواقعی نیست... دنیا از برخی زوایای دید مکان جالبی برای ماندن نیست![](//www.blogsky.com/images/smileys/116.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
عرض کردم خدمتتان که کتاب به آنی تمام میشود
جدا شدن دو برادر اتفاقی بود که من مدام منتظرش بودم. حتی در همان اوایل (همان فصلی که مدرسه رفتن آنها در گذشته روایت میشود) مشکوک شدم که نکند راوی یک نفر است و برادر دوقلو زاییده خیال راوی است
بله برای آن گروه حتماً کتابی است که مورد پسند قرار خواهد گرفت. هدیه گرفتن هم کار نیکویی است
خب حالا برسیم به مطالب مربوط به سوالات و کتاب... قبلش بگم که توی کامنتها پروای اسپویل شدن و لو رفتن و نرفتن را نداشته باشیم که اگر اینجا هم بخواهیم رعایت کنیم عملاً خلع سلاح میشویم!
در مورد احساس شما نسبت به دوقلوها به یک دلیل مهم باید توجه کنیم که ما خوانندگان عملاً به این دو راوی بسیار نزدیک میشویم و همانطور که گفتم این نزدیکی باعث میشود کارهای آنها را درک کنیم و حتی به آنها حق میدهیم و اقداماتی که اگر در فضایی متفاوت از کسی سر بزند ما را جریحهدار میکند وقتی از آنها سر میزند ما ناخودآگاه به دنبال توجیه آن میرویم و این به دلیل همدلی است که بین آنها و ما ایجاد میشود. همدلی چنین اثر عظیمی دارد و بیخود نیست که عرفا و صاحبان سخن در مورد آن حکایتها نوشته و شعرها سرودهاند.
حالا فرض کن داستان از زبان پدر روایت میشد؛ ما با پدر همراه میشدیم... زندگی خانوادگی او را میدیدیم و عشق و نگرانی که نسبت به فرزندانش دارد را لمس میکردیم و بعد به همراه او به جنگ میرفتیم... و بعد به اردوگاه اسرای جنگی میرفتیم و با او همراه میشدیم... بعد از آزادی به همراه او به دنبال خانواده روان میشدیم و پرسان پرسان به شهر کوچک و خانه مادربزرگ میرسیدیم و با آن صحنهای که اینجا روایت شده روبرو میشدیم!! و بعد از این ضربه سهمگین گیج و منگ میشدیم... و بعدبه همراه پدر سر از زندانهای رژیم جدید درمیآوردیم و وقتی ناخنهای او را میکشیدند همراه او درد میکشیدیم و شکنجههای دیگر را تحمل میکردیم... و بعد پس از رها شدن موقت به سمت مرز راه میافتادیم که همراه با راوی از این سرزمین نحس بگریزیم... بعد این راوی ما را از میان همه مرزها ببرد به جایی که دو فرزندش حضور دارد و بعد از همه این همراهیها آن اتفاق برایمان رخ بدهد! اگر اینچنین میشد احساس ما هم تغییر میکرد. نمیکرد؟!
رفتار دوقلوها با پدر و مادر کاملاً در راستای اتفاقاتی که برای آنها افتاده قابل توجیه است. فضای سرد و خشن جامعه تمام عواطف را به باد فنا میدهد.
آن رفتار با استخوانها به نظر من که عاطفی نبود اما اقدامی هم نبود که از سر کینه و نفرت سر زده باشد. ریشه آن یکجور کرختی و بیحس شدن برخی احساسات است. از نظر آنها یک کار معمولی است. عادی است. اتفاقاً نویسنده به نظرم نشان میدهد که این شرایط اجتماعی چگونه انسانها را چنین سرد و بیاحساس میکند.
کاری که برای مادربزرگ و مادر لبشکری کرد همان چیزی است که الان چندین سال است بحثهای زیادی در مورد آن میشود که اتانازی امری اخلاقی هست یا نیست. و البته تبعات آن چه خواهد شد. این موضوع پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. و هنوز این بحث جا دارد که به نتیجه قطعی برسد و باصطلاح جا بیفتد.
در مورد خدمتکار کشیش هم باز نمیتوان به سرعت حکم داد
آن بخش حذفی آخری که نوشتم خیلی دردناک بود... بله همانی بود که گفتم یادم رفته است و اضافه خواهم کرد... هیستریک و دردناک.
بچهها به طور کلی به دلیل کودکی (همان چیزی که ما به طور تجربی در کودکان اطراف خود میبینیم) درک غریزی و بی آلایشی از عاطفه و احساس دارند... نسبت به بزرگترها.... یعنی هرچی سن بالاتر میرود یک سری حسابگریها وسط میآید... اما اینجا نویسنده نشان میدهد که ظاهراً دوره وجدان و احساس و عاطفه به پایان رسیده است. البته من خودم به شخصه اینقدر ناامید نیستم. ولی این زنگ خطر را باید به جان نیوشید!
انتخابات به دلیل اعتراضات دوستان دوباره برقرار خواهد شد. کتابهای اسپانیایی+ آمریکای جنوبی+ و ایرانی را به انتخابات خواهم گذاشت و برنامه قبلی کنسل خواهد شد
متنبه شدم
اسلحه میکرب فولاد را تا حدود فکر کنم 430 پیش رفته باشم. اما از این به بعد کندتر پیش خواهد رفت! چون از امروز به سر کار برگشتهام
سلام
فقط امیدوارم حالتون خوب شده باشه
سلام دوست عزیز![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
ممنون از محبت شما
از امروز به سر کار بازگشتهام
درود بر شما دوست عزیز، آقا میگفتن که کتابخون ها کرونا نمیگیرن![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
سلام دوست عزیز![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
من که هم کتاب میکشیدم و هم سیگارمیخوندم
![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
والله میگفتند سیگاریها هم نمیگیرند
والله هرچی از توطئه دشمنان بگوییم کم است
آقا کتاب خوب خوبه و کاملا مشخصه.
من پسندیدم و نمرم از نمره ی شما به کتاب بالا تره
ایرانی هم که قراره پست بع ی بنویسی خوندم قبل این کتاب.منتظر اون مینونم
سلام بر مارسی![](//www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
بله ... دقیقاً... کتاب خوب را به هر کسی بدهی بخواند معمولاً نتیجهای یکسان خواهی گرفت: فارغ از برگرداندن یا برنگرداندن کتاب اغلب از خواندنش رضایت خواهند داشت.
مشغول نوشتن در مورد آبی تر از گناه در لابلای کارهایم هستم.
با سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
خوشحالم که یکی از کتاب های محبوب من را معرفی کردید. خواننده اماتور هستم ولی با این کتاب خوب رابطه برقرار کردم ترجمه خوبی داشت. روایت قابل فهم. و زشتی جنگ را خوب نشان داده بود. روایت آنقدر تکان دهنده بود که من یک نفس این کتاب را که از سه قسمت تشکیل شده خواندم.
شما هم ظاهرا دستی در ترجمه دارید و با دقت موارد را بازیابی کردید. از نگاه تیز بین هیچ موردی از دست نرفت.
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
منتها ترجمه انگلیسی کتاب در دسترس بود و خیلی هم سخت نبود... هرجا که حدس میزدم ممکن است سانسور شده باشد را کنترل کردم. خیلی مزه داد
الان که چند تا کار سختخوان پشت سر هم مرا گرفتار خودشان کردهاند وقتی یاد دفتر بزرگ و راحتالحلقوم بودن آن در ذهنم نقش میبندد یک آه عمیق میکشم و به افق خیره میشوم
این که یک نفس کتابی را بخوانیم خودش موهبتی است.
من عمراً در ترجمه دستی داشته باشم
سلامت باشید