«یوجینا» و برادرش فلیکس دو اروپایی هستند که برای دیدن اقوام آمریکایی خود وارد بوستون شدهاند. یوجینا زنی سیوسهساله است که با یک شاهزاده (از حکومتهای محلی درجه n در اروپا) ازدواج کرده اما در کشوقوس جدا شدن است؛ او زنی باهوش، مبادی آداب، بلندپرواز، شیکپوش، نازکطبع، باوقار، نکتهسنج و حاضرجواب است. فلیکس جوانی بیستوهشتساله است که بیشتر اوقات خود را به نقاشی میپردازد. او فردی خوشبین، شاد، باهوش، قانع، شوخ و مهربان است.
یوجینا میداند که دایی ناتنی آنها (آقای ونتورث) فردی ثروتمند است و به نوعی اگر تردیدی در این خصیصه داشت به این سفر نمیآمد تا بخت و اقبال خود را در این سرزمین دور بیازماید. خانواده ونتورث (آقای ونتورث و دخترانش شارلوت و گرترود و...) با آغوش باز پذیرای این مهمانان میشوند؛ مهمانانی که از لحاظ فرهنگی تفاوتهایی آشکار با آنها دارند که منبعث از محیطی است که در آن پرورش یافتهاند.
این تقابل دستمایهی کار نویسنده شده است تا به مقایسه خلقیات و فرهنگ اروپایی و آمریکایی در اواخر قرن نوزدهم بپردازد؛ مضمونی که در کارهای دوره اول هنری جیمز (آمریکایی، دیزی میلر، تصویر یک زن و این داستان) تکرار شده و دغدغه ذهنی او بوده است.
خانواده ونتورث علیرغم داشتن پول، آزادی و موقعیت، خانوادهای شاد نیستند و چندان به دنبال تفریح و لذت بردن از زندگی نیستند و در واقع به قول راوی برداشت آنها از زندگی دردناک است. آمریکاییهای داستان به زندگی به عنوان یک «تکلیف» و «مسئولیت» نگاه میکنند درحالیکه اروپاییهای داستان، زندگی را یک «فرصت خوب» تلقی میکنند. برای آمریکاییهای داستان این تصور سخت است که برای لذت بردن از زندگی لازم نیست دست به کار بد یا غیرمتعارف زد و شاید به همین خاطر است که نوعی احساس گناه و عذاب در پس ذهنشان حضور دارد که بهنوعی (با توجه به داستان) ریشه در تربیت مذهبی آنها دارد.
داستان شروع خوبی دارد اما بعد از چند فصل کشش خود را از دست میدهد و در انتها به سبک سریالهای عامهپسند به پایان میرسد. همانطور که در پست قبلی اشاره کردم این داستان جزو کارهای مهم و قوی نویسنده محسوب نمیشود اما این ضعف سبب نشده است که در دو سوی آتلانتیک بارها و بارها تجدید چاپ و خوانده نشود.
.................
مشخصات کتاب من: ترجمه فرشته داوران- عباس خلیلی، نشر مرکز، چاپ اول 1367، تیراژ 3000 نسخه، 270صفحه
.................
پ ن 1: نمره من به کتاب 2.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.61 نمره در آمازون 3.8 )
پ ن 2: نامهی خانم یوجینا را در ادامه مطلب آوردهام.
پ ن 3: کتاب بعدی «سفید بینوا» اثر شروود آندرسن خواهد بود. خیلی اتفاقی زمان سه داستان اخیر تقریباً به هم نزدیک بود اما سه وجهه متفاوت از آمریکای نیمه دوم قرن نوزدهم را در این سه روایت میبینیم. در دلبند نوک پیکان به سمت سیاهان و مسائل آنها نشانه رفته بود، در اروپاییها به یک خانواده از قشر مرفه پرداخته شده و در داستان بعدی تکاپوی قشر عظیمی از جامعه در مسیر صنعتیشدن مورد توجه قرار گرفته است.
سلام جناب میله عزیز
رک و راست باید بگویم قصد نداشتم پاسخ نامه شما را بدهم. با این نمرهای که به داستان دادهاید چگونه انتظار پاسخ دادن به نامهتان را دارید؟! ثروت و خصوصیات آنچنانی هم که ندارید و ووآلا! اوضاع کشورتان هم بهگونهای نیست که رغبتی برای پاسخ دادن به وجود بیاورد. الان خودم متعجبم که چرا مشغول نوشتن هستم، شاید از تحریکات خدای ادبیات باشد که مرا به پشت میز تحریر کشانده است.
فکر کنم شما انتظار داشتید که نویسنده از کلاهش خرگوش بیرون بیاورد و چون این اتفاق رخ نداده است سرخورده شدهاید درحالیکه هدف نویسنده نشان دادن تفاوتهای فرهنگی مردمان دو قاره بوده است و در این راستا به نظرم توفیق داشته است. شما فصل یک و دو را اگر دوباره بخوانید خواهید دید چه موجز و موثر و با ظرافت این تفاوت را نشان داده است. مثلاً آن صحنهای که شارلوت از گرترود میخواهد در مورد شالی که به سر کرده است نظر بدهد. شارلوت نهتنها هیچ عنایتی به کارکرد شال در جهت جلوه زیبا داشتن ندارد بلکه اساساً اهمیت زیباتر به نظر رسیدن را نفی میکند. در همین صحنه به موضوع رفتن یا نرفتن به کلیسا توجه کن! رفتن به کلیسا یک تکلیف است که آدمهای نرمال نباید آن را از دست بدهند و گرترود که نمیخواهد این هفته به کلیسا برود، از نظر دیگران دچار اضطراب یا افسردگی شده است! در واقع خیلی ساده کُم ایل فو یک جامعه مکانیکی را به تصویر میکشد که افراد آن همچون پیچ و مهره میبایست کارکردی که برایشان تعریف شده است را به انجام برسانند. این کم هُنری نیست.
بیش از این نمیخواهم از داستانی که خود در آن حضور داشتم دفاع کنم لذا به سوال شما درخصوص رفتن از آمریکا میپردازم تا سُ سُرا کِلِر اُموان. درست است که برای من امکان دستیابی به ثروت وجود داشت اما زندگی برای من همچون فرصتی است که میبایست در آن تواناییهای خود را بروز بدهم. اگر من نتوانم بر اطرافیان خود تاثیرگذار باشم از این فرصت بهره نبردهام و بالطبع احساس شادی نخواهم کرد.
جامعهای که من در آن زمان دیدم هیچگونه ظرافتی را برنمیتافت. خیلی خشک بود. عقلانی بودن یا مکانیکی بودن همه امور برای من ملالآور است. پس جایگاه احساس و هنر کجاست؟ عقل به طرز ملالانگیزی صاف و یکنواخت است؛ همانند تختخوابی است که تشکش را برداشته باشند. گاهی اوقات آدم باید حواسش باشد در چه زمینی بذر آینده خود را میکارد! و باید همواره حساب و کتاب کرد چیزی که به دست میآوریم با توجه به زحمتی که میکشیم و چیزی که از دست میدهیم (عمر) باصطلاح میارزد یا خیر. برای من ارزشش را نداشت.
این امر البته مربوط به آن زمان است، زمانی که زندگی سرعت و شتاب الان را نداشت. طبعاً برای شما که از بیخ و بن در جامعهای متفاوت زندگی میکنید ممکن است چنین نکتهپردازیهایی قابل درک نباشد همانطور که ماندن شما در آنجا برای من قابل درک نیست! ووپِلِزانته!
هنری جیمز هم علیرغم علقهها و علاقههایی که در آن سرزمین داشت به اروپا آمد. میدانید که خود او هم خصوصیاتی داشت که شاید برایش ماندن در آنجا آسان نبود. در چند پاراگرافی که به زندگینامه هنری پرداخته بودید هیچ اشارهای به این خصوصیات نداشتید... گویی گرایشات ایشان یک بیماری یا یک نقطه ضعف اساسی بوده است که شما بزرگوارانه از کنار آن گذشتهاید درحالیکه به هیچوجه اینگونه نیست!
در انتها یادآور میشوم با این نمرهای که به کتاب دادهاید حتماً انتظار نخواهید داشت که نامه را با عبارت «به امید دیدار» به پایان برسانم اما بُنتِه دیوَن... بعضی آدمها چه بزرگوارند.
به امید دیدار
یوجینا کامیلا دولورس
بارونس مونستر
کتاب رو که به هیچ عنوان پیدا نکردم...بریم برای سفید بی نوا
سلام بر مارسی
یادم افتاد که مشخصات کتاب را ننوشتهام
بله کتاب را قاعدتاً فقط در دست دوم فروشیها میشود یافت...
مشغول سفید بینوا هستم
میله جان این اواخر تعدادی رمان کلاسیک ( به معنی قدیمی ) را برای اولین یا دومین بار خوانده ام. چهار تای آخرشان داستان دو شهر، رستاخیز، بینوایان و یهودی سرگردان بوده. بخشی از آن چه باعث شده به اروپایی ها نمره ای بدهی که به نظرم به حق مورد اعتراض یوجینیا قرار گرفته حال و هوای متفاوت آثاری مثل کلاسیک های من و اروپایی های تو در مقام مقایسه با آن گونه داستان هایی است که به ذائقه ادبی ما شکل داده.
فکر می کنم نسل ما برای لذت بردن از آثار متقدمین باید آن ها را با توجه خاص به جایگاه تاریخی شان بخواند.
سلام بر مداد
اتفاقاً هفته گذشته یکی از سریالهای مبتنی بر بینوایان را دیدم و دیدارمان تازه شد و بلافاصله آرزوهای بزرگ دیکنز... چقدر دیکنز خوب بود در آن دوران نوجوانی! و حتی شاید الان.
من نسبت به جایگاه تاریخی آنها کاملاً توجه دارم اما خب شاید برخی مخاطبانی که بخواهند کتاب انتخاب کنند (از روی نمره و متنی که اینجا مینویسم) چندان در قید جایگاه تاریخی نباشند! یوجینا هم باید این را درک کند!! و همچنین نوع پایانبندی داستان که شما هم دیدم یه ضعف آن اشاره کرده بودید.
ممنون
سلام و درود
این روزها مجال کمی بود برای وبلاگخوانی، فقط خدمت رسیدم برای عرض ارادت. با این امتیازی که دادید خیالم راحت شد خیلی از قافله جا نماندهام.
سلام بر شما
وقتی نمره کم میدهم باید خودم را آماده کند شدن قافله بکنم
یادم رفت بگویم این نامهها همچنان حس و حال صمیمی و کمنظیری دارند.
این نامهها شاید برای دوستانی که همراهی میکنند و کتاب هم به آنها نچسبیده باشد مرهمی باشد. شاید
سلام

ممنون از شما و یوجنیای عزیز
داشتم به این فکر میکردم که در آن زمان یک جامعه آنقدر یکدست بوده که در مقام مقایسه ی دو قاره تنها به دو خانواده ی کوچک میشه بسنده کرد؟
کتاب میتوانست با همین موضوع عمق و گستره ی بهتری داشته باشد.
من این کتابو از کتابخونه گرفتم، جالبه که وقتی رفتم کتابخونه و گفتم این کتابو سرچ کردم و دارید، میشه بیارید، کتابدار با اطمینان گفت همچین کتابی نداریم من ده ساله همه کتابهای اینجا رو میشناسم.
بعد که به اصرار من سرچ کرد، رفت و با کتاب امد. اخر کتابو دید و گفت اخرین باری که این کتاب گرفته شده سال ۷۷ بوده
از خوندنش پشیمون نیستم اما به هیچ کس توصیه اش نمیکنم و با نمره ای که دادید هم موافقم.
فعلا دارم درک یک پایان رو میخونم و با حجم زیاد کارم فکر کنم سر سفید بی نوا حسابی عقب بیفتم.
چرا حس میکنم همه کتابها تو گود ریدز نمره ی سه و خورده ای دارن ؟
سلام

با تقریب میتوان گفت هر بیست سال یک بار
من هم از شما و یوجینا تشکر میکنم.
به نکته بسیار خوبی اشاره کردی. اگر آن زمان را با این زمان مقایسه کنید میتوانید با تقریب چنین مقایسهای را انجام بدهید. طبعاً در دوره ماقبل مدرن شباهت خانوادهها و مردم یک طبقه به یکدیگر بیش از دوران بعد از آن است.
طبعاً میتوانست.
چه داستانی داشته است این کتاب در کتابخانه
در مورد نمره هم طبیعی است که وقتی تعداد رایدهندگان افزایش پیدا میکند نمره نهایی به سمت همین اعدادی که میبینید متمایل میشود. البته ممکن است یکی بگوید پس چرا این نمرات را ذکر میکنم! جوابم این خواهد بود که برای مقایسه و پیش بینی شاید به کار بیاید. پیش بینی این که مخاطب کتابی را انتخاب بکند یا نکند.
من از امروز مشغول فکر کردن و نشخوار سفید بینوا میشوم! یک انتخابات هم خواهیم داشت و بعد مطلب سفید بینوا گذاشته خواهد شد... لذا وقت دارید.
سلامت باشید.