میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مارگارت اتوود

مارگارت اتوود نویسنده و شاعر کانادایی در سال 1939 در شهر اتاوا به دنیا آمد. پدرش حشره‌شناس بود و به همین سبب بخشی از دوران کودکی را به همراه خانواده با سفر به جنگل‌ها و مناطق طبیعی کشورش گذراند. برای من که به تازگی رمان «چشم گربه» را به پایان برده است (و مطلب بعدی وبلاگ در مورد آن خواهد بود)، ردپای این مسافرت‌ها کاملاً واضح است. از همین دوران کودکی و نوجوانی کار نوشتن را آغاز کرد. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته ادبیات در دانشگاه تورنتو گذراند و...

از اتوود تاکنون بیش از 60 اثر مکتوب در زمینه‌های رمان، مجموعه داستان کوتاه، شعر، داستان کودک و آثار غیر داستانی منتشر شده است و در مجموع بیش از 55 جایزه ملی و بین‌المللی را کسب کرده است. پنج رمان او در لیست نهایی نامزدین بوکر قرار گرفته است که از این میان «آدمکش کور» توانست در سال 2000 جایزه بوکر را برای نویسنده به ارمغان بیاورد. اخیراً سریالی بر اساس رمان تحسین‌شده‌اش «سرگذشت ندیمه» ساخته شده که بیش از پیش موجب شهرت او شده است.

بخشی از مصاحبه نویسنده با نشریه پروگرسیو:

«آرمان‌شهرهای زیادی در سدۀ نوزدهم وجود داشت، جوامع بی‌نظیری که احتمالاً ما خودمان ساخته بودیم. بعد از جنگ جهانی دوم آن آرمان‌شهرها از مُد افتادند. تقریباً بلافاصله یکی از آرمان‌شهرهایی که آدم‌ها کوشیدند بسازند، اتحاد شوروی بود که نویسنده‌ای مثل زامیاتین را کنار گذاشت. او کتاب تأثیرگذاری به نام "ما" نوشت که هسته‌ کارهای اورول و هاکسلی را در خود جای داده بود. نویسندگان بعد از دیدن آثار آرمان‌شهرهایی که قبل از رسیدن به نقطۀ غایی ـ که هرگز هم در کار نبود ـ متأسفانه به حذف انسان‌های بی‌شماری می‌انجامید، نوشتن دربارۀ ضدآرمانشهرها را آغاز کردند... من به دنیای بی‌نقص اعتقاد ندارم، باور ندارم قابل دستیابی باشد و معتقدم کسانی که می‌کوشند آن را بسازند در پایان کامبوج را به وجود می‌آورند، یا چیزی بسیار شبیه به آن، زیرا آزمونِ تصفیه ]ناب‌گرایی[ انتهایی ندارد. آیا آدم‌ها به اندازۀ کافی تصفیه شده‌اند تا به زندگی ادامه دهند یا باید باز هم تصفیه کرد؟ بعد مشخص می‌شود تعداد اندکی از آزمون بیرون آمده‌اند. به این ترتیب، در انتها مبارزه‌ای وسیع و همه‌جانبه را پشت سر گذاشته‌اید و صحنه‌ای سراسر کشتار.»

نظرات 16 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 05:30 ب.ظ

1. فونت این نوشته چقدر ریزه، شاید هم چون الان مشکل چشم پیدا کرده ام انقدر اذیت شدم
2. اما به جز فونت برای من که این روزها کتابی دربارۀ خمرهای سرخ ترجمه میکنم، نقل قول بی نظیری بود ... عین واقعیت؛ همان چیزی که در کامبوج میبینم ... تلاش برای ساختن یک آرمانشهر مدرن، کامبوج را به سلاخ خانه تبدیل کرد. نزدیک به دو میلیون آدم سلاخی شدند که آن زمان تقریباً یک چهارم جمعیت کشور بود! روشنفکرها و نویسنده ها و هنرمندهایشان انگار زیر زمین فرو رفتند و هیچ اثری ازشان باقی نماند. وحشتناک است
3. مارگارت اتوود را دوست دارم، سه تا از کتابهایش را خوانده ام که بهترین شان بی شک "آدمکش کور" بود. در ایران هم خیلی محبوب است.
4. ادبیات منبع بی پایان الهام هالیوود است. اینها هیچوقت از قصه کم نمی آورند، چون متخصص هایی دارند که خوب می دانند چطور از ادبیات در خدمت هدفشان کمک بگیرند! همان کاری که ما بلد نیستیم و اصلا بهش اهمیت نمی دهیم. آنها می توانند از "خاطرات یک مستخدمه" هم سریالی پربیننده بسازند، و شک نکن هدفشان پولسازی است! حالا باید تماشایش کنم تا بفهمم چقدر براساس کتاب است! چون کتاب ضدآرمانشهری عجیبی است!

سلام
عذرخواهی بابت تاخیر در پاسخگویی خدمت شما و همه دوستان دیگر
1- بلا به دور... این پست را هول‌هولکی گذاشتم و فرصت تنظیم درست را نداشتم! به نظر خودمم فونت ریز و فاصله بین خطوط کم است.
2- کامبوج مثال خوبی است ... به این فکر افتادم که تا الان داستانی در فضای این کشور نخوانده‌ام... در حالیکه فجایع این کشور برای داستان‌سرایی موضوع قابل تأملی بوده است اما دلیل اینکه کمتر یا اصلاً به آن پرداخته نشده است شاید این باشد که تمام آن جنایتها پشت پرده‌ای آهنین انجام شد و همچنین شرایط جنگ سرد و اینکه متاسفانه و بدبختانه خون آنها برای رسانه‌ها کمرنگ‌تر بود!
3- این دومین تجربه من از اتوود بود. عروس فریبکار و چشم گربه... اولی را به دومی ترجیح می‌دهم و احتمالاً آدمکش کور و خاطرات ندیمه را به این دو
4- کاش ما هم بیشتر و بیشتر یاد بگیریم.
ممنون

شیرین چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام میله عزیز
نظری که می خواهم بنویسم بسیار سطحی و پیش پا افتاده است، عین خودم: در روز چند بار این پست را باز می کنم و صورت گیرا و چشمهای تیز خانم آتوود را نگاه می کنم. بسیار زیبا و جذاب هست این خانم مسن و به شکل عجیبی با باربرا استریسند شباهت دارد
ربطش به کتاب و کتابخوانی چه بود؟ کاملا بیربط! با عرض معذرت.

سلام
شکسته نفسی نفرمایید.
اتفاقاً نظر شما موجب شده است که دوستان دیگر راحت‌تر نظر خود را در مورد تصویر بیان کنند و در کل نشان می‌دهد که پیش‌زمینه‌های ذهنی چه تأثیر شگرفی در عملکرد ذهن ما و حتی عملکرد سیستم عصبی و حواس پنجگانه‌ی ما دارد. حالا اگر ما پیش‌زمینه‌های معقولی در ذهن‌مان داشته باشیم اصولاً لذت بیشتری از زندگی می‌بریم و ... این قضیه می‌تواند مقدمه‌ای باشد بر آن جمله معروف آندره ژید می بینید چه راحت می‌توان مسائل را به یکدیگر ربط داد
چند عکس از باربارا دیدم که موهای فر داشت و در آن عکس‌ها شباهت دیده می‌شود

سمره پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 01:30 ق.ظ

سلام
تایید میکنم
حرفهای
خانم شیرین رو

سلام
خدا قوت رفیق

مهرداد پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 03:28 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
با گیر کردن لابلای چرخ دنده های کار و زندگی حالا درک میکنم این چرخاندن چرخ های این وبلاگ و خاموش نشدن چراغش این همه مدت چقدرارزشمنده.دست مریزاد. من که فکر نمیکنم زورم برسه فعلا ژان والژان نیاز گیر کردمو اینقدر گرفتارم که بیشتر از دو هفته اس کتابی دست نگرفتم و حتی مطلب قبلیت رو هم هنوز نخوندم.

امیدوارم امسال اتوودی بخوانیم و با این نویسنده ی همیشه نامزد نوبل آشنا شیم.

درباره نظر خانم شیرین نمیدونم چرا من نه تنها همچین حسی نسبت به چهره اتوود ندارم راستش هر وقت عکس اتوود رو می بینم با اون چشم ها و موهاش یه حسی شبیه وحشت بهم دست میده.
احتمالا ریشه در کودکی داره.چهره اش با جادوگرایی خیالی قصه های بچگی هام مو نمیزنه.

سلام
درک می‌کنم... گرفتاری‌ها زیاد است اما کنار گذاشتن مقداری از زمان روزانه برای این امور مورد علاقه حق ماست! و به قول معروف حق گرفتنی است البته به قول مرحوم بازرگان حق یاد گرفتنی است... که قول درستی است. (البته ایشان در مورد آزادی گفته بود به گمانم ولی این هم صحیح است) باید یاد بگیریم چطور زمان‌ را مدیریت کنیم. خودمم در مرحله یادگیری هستم.
فکر کنم با نوبلی که چند سال قبل آلیس مونرو گرفت دیگر این جایزه به اتوود نرسد و حالا حالاها نامزد باقی بماند.
در مورد قسمت آخر هم نظر شما تاییدکننده اهمیت پیش‌زمینه‌های ذهنی است.
در داستان «عروس فریبکار» یک شخصیتی بود به نام زینیا یا زنیا... الان از طرف مارگارت برایت آرزو می‌کنم چنین شخصیتی سر راهت قرار بگیرد شوخی کردم... قرار نگیرد.

نیکی پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 05:39 ب.ظ

سلام
تائید می کنم حرف های اقای مهرداد رو ...
به نظر منم چهره اش بیشتر ترسناک است تا جذاب ولی قطعا روح و قلب بزرگی دارند

سلام
من هم تایید می‌کنم قسمت آخر کامنت شما را

فرواک جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام
آره مهرداد راست میگه با اون موهای فرفری وز خورده ی سفید یدونه جارو کم داره که بشینه روش پرواز کنه. آیکون خنده

سلام
فکر می‌کنم مقصر اصلی در این نوع نگاه طراحان تصاویر کتابهای مصور و کارتون‌ها باشند.
تکرار و تایید حرف مهرداد از طرف دوستان مرا به یاد یکی از کتابهای دوران کودکی خودم انداخت... از این کمیک استریپ‌ها... یک کتاب مصور بود از یکی از معروف‌ترین نمایشنامه‌های شکسپیر... مکبث... فکر می‌کنم شما هم آن را دیده باشید.

سحر شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 05:40 ب.ظ

خوب شد میله نفرینش رو پس گرفت مهرداد وگرنه بدبخت می شدی! شخصیتی که ازش حرف میزنه با فم فتال های (زنان مرگبار) قصه های پلیسی مو نمیزنه!

نترس مهرداد! به نظرم امتحانش هیجان‌انگیز باشد!

فرواک شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 10:15 ب.ظ

بله سه تا شدیم دیگه... سه خواهر جادوگر

توی آن کتاب مصور چهره این جادوگران به نحوی تصویر شده بود که خب ... بلاتشبیه...کمی شبیه این تصویر بود. منتها این تصویر به نظرم دوست داشتنی است.

سامورایی یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 07:07 ق.ظ http://samuraii84.blogsky.com/

قیافه‌ش شبیه شخصیتهای فیلم و کارتونه با نگاهی گیرا و چهره‌ای دوست داشتنی.
کتاب سرگذشت ندیمه رو نخوندم اما دو سه قسمتی که از سریال تازه ساخته شده‌ش رو دیدم تا حالا خوب و خوش‌ساخت بوده

سلام
بله دوست داشتنی تعبیری است که می پسندم
آقا جای ما رو هم خالی کنید

محبوب یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 10:15 ق.ظ http://2zandarman.blog.ir/

سلام
متاسفانه درمورد این نویسنده کم کار بودم. یعنی چیز زیادی ازش نخواندم.
یکی از بهترین و زیباترین تصاویرش را انتخاب کرده اید.
یک جورآسودگی و رهایی توی چهره ش هست. که دوست دارم.
و بسیارهم زن زیبایی هست

سلام
برای انتخاب عکس سلیقه به خرج دادم...
آسودگی و رهایی
چه مولفه‌های خوبی

بندباز یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 12:53 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

درود بر میله ی گرامی و دوستان
من کمی اعتراض دارم نسبت به جبهه ی ضد موفرفری ها! خیلی هم موهایش قشنگ است مثل خودم. هیچم جادوگر نیست بلکه درمانگر است. با نیروهای عجیبی که دارد کارهایی می کند که خیلی ها از عهده اش برنمی آیند.
درباره ی آرمانشهرها... تصفیه کردن ها... حذف کردن ها... این سوال به نظرم می رسد که آیا واقعا هدف اصلی ایجاد مدینه های فاضله بوده یا اینها فقط بهانه و دستاویزی برای رسیدن به اهداف یک سری افراد خاص است؟ ابزاری که قدرت حذف دیگران را توجیه می کند؟... همانطوری که هنوز هم کمابیش هر روز خبرهایی در سطوح مختلف از این حذف کردن ها می شنویم... راستی اگر این آرمانشهرها را نخواهیم باید کی را ببینیم؟!

سلام
درمانگر در مقابل جادوگر... این هم تعبیر زیبایی است
و اما آرمانشهر... راستش کمی مشکوک شده بودم که نکنه قسمت زیر عکس فیلتر شده باشه
شک نکن که هدف اصلی همانا ساختن مدینه فاضله بوده است... حداقل در مواردی که من تجربه کرده یا در موردشان خوانده‌ام اینگونه بوده است... عموم بازیگران یا اکثریت بازیگران نمایش احداث مدینه فاضله انسان‌هایی با حُسن‌نیت بوده‌اند... یک ضرب‌المثل معروف در ذهن من در این رابطه ثبت است (امیدوارم ضرب‌المثل باشد!) که می‌گوید: راه جهنم با حُسن‌نیت سنگفرش شده است! تصفیه‌ها و حذف‌ها عوارض قطعی و حتمی چنین رویکردی است منتها انسان یک ظرفیت خاصی در خودگول‌مالی جمعی دارد که اجازه می‌دهد مجموعه‌ای از آدم‌ها در یک دوره به یک توافق جمعی می‌رسند که آنها می‌توانند این فرایند را بدون هیچ عوارضی روی صحنه بیاورند و واقعاً بهشتی بر روی زمین بسازند که گذشتگان و آیندگان انگشت به دهان بمانند! درست هم فکر می‌کنند! چون واقعاً گذشتگان و آیندگان از نتیجه کار انگشت به دهان می‌مانند!!!
برای نخواستن این فرآیند تنها کاری که به ذهن من می‌رسد مطالعه است یعنی در کنار خواندن کتابها و مقالات تئوریک در این باب به نظرم لازم است سالانه حداقل یک داستان پادآرمانشهری بخوانید... اگر یک اکثریتی از جامعه بیست سال این نسخه را اجرا کنند شاید بتوان امیدوار بود دیگر هوس اجرای چنین نمایش‌هایی به سرشان خطور نکند وگرنه همینی که هست!

مدادسیاه یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 08:56 ب.ظ

برایم عجیب است که هر کس و به ویژه یک هنرمند را بر اساس قیافه اش دسته بندی کنیم.
از اتوود متاسفانه تنها آدم کش کور را خوانده ام. از آن معدود صحنه هیی یادم است اما به خاطر دارم که به نظرم اثری جالب بود.

سلام
به نظر من دوستانی که در مورد ظاهر اظهار نظر کردند دسته‌بندی نکردند و صرفاً یک شوخی با عکس بود... طبعاً دسته‌بندی بر این اساس نه تنها عجیب بلکه مضحک است.

بندباز یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 10:09 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

میله ی عزیز
هر چند که برایم سخت است؛ منظورم هضم کردن آن نیت های پاک اولیه است!! اما چاره ای ندارم جز آنکه بپذیریم.اینطوری لااقل شب کمی بهتر می خوابم!
اما کماکان با انگشتی بر دهان ِاز حیرت باز مانده می پرسم چگونه می توان داستان های پادآرمانشهری پیدا کنیم. احیانا اگر می شناسی، به ما معرفی کن. به نظرم راه حل خوبی ست. و یک جورهایی فکر می کنم اکثریت مردم تا حدی در این دوره به همین نتیجه رسیده اند که دوباره باعث تحیر گذشتگان و آیندگان نشوند... البته امیدوارم درست فکر کرده باشم.

بندباز گرامی
اگر هضم نیت‌های اولیه برایتان سخت است بد نیست در این زمینه هم کارهایی بکنید از روی ناچاری نپذیرید چون منجر به خواب راحت نخواهد شد. همانطور که گفتم عموم یا اکثریت بازیگران این عرصه‌ها بر اساس عقایدشان فکر می‌کنند در مسیری حرکت می‌کنند که منجر به خلق مدینه فاضله می‌شود. طبعاً برای ناظری که عقایدی کاملاً متفاوت دارد آنها به سمت تباهی سرزمین‌شان حرکت می‌کنند... یا طبیعتاً ناظری که پس از اتمام بازیگری این بازیگران و دیدن سرانجام تلاش آنها و رؤیت دستاورد آنها به قضاوت می‌نشیند ممکن است از فرط بداهت و وضوح فرایند، شک کند که عمد یا جبر یا توطئه‌ای در کار بوده است اما به واقع مرور تجربیات نشان می‌دهد در اوایل مسیر، اکثریت با توجه به ایمانشان به مسیر، صادقانه و با حسن‌نیت به سمت بنای جهنم می‌شتابند.
اگر این توضیح کفایت نمی‌کند و کماکان ته دلتان بر قوت توطئه‌ها است «آونگ فوکو» یک پیشنهاد است
و اما در مورد رمان‌های پادآرمانشهری می‌توان به این موارد اشاره کرد:
مزرعه حیوانات جورج اورول
1984 جورج اورول
ظلمت در نیمروز آرتور کستلر
میرا کریستوفر فرانک
ما یوگنی زامیاتین (هنوز پیدایش نکرده‌ام!)
کشور آخرین‌ها پل استر
هرگز رهایم مکن ایشی‌گورو
فارنهایت451 ری بردبری
دنیای قشنگ نو آلدوس هاکسلی
این روزگار محشر ایرا لوین
سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
و....

مهرداد سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 01:34 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky

سلام
عجب! چه مسابقه زیبایی راه افتاد اینجا، یه سری دوستان مثل من وحشت کردند و یک سری هم گفتند زیبا ترین عکس را گذاشتید.فکر کنم حضوری باید با اون دوستان روبرو بشم ببینم مشکل از کجاست.
خدا به داد ما برسه وسط ماه رمضونی با دهان روزه جناب میله و سرکار سحر مارو به فم فتال ها حواله دادند.خدا آخر عاقبتمون رو بخیر کنه.
خانم مارگارت دستم به دامنت .من از شما بابت وحشتی که در کودک درونم ایجاد کردید عذر میخواهم.به قول میله شما تقصیری نداشتی و تقصیر تصویرگران قدیم بوده. پس پوزش ما رابپذیر و مارا از بند زینیا برهان.
راستی من درباره متن ذیل عکس اگر حرفی نزدم چون چیز زیادی دربارش نمیدونم و دارم از صحبتهای شما دوستان یاد میگیرم.

سلام
آخر و عاقبتت به خیر باد!
به قول شطرنج‌بازها دست به مهره حرکت است

بندباز سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 03:58 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

میله ی عزیز سلام
ممنونم بابت معرفی این تعداد کتاب خوب.
درباره ی آن جماعتی که نیت خوب شروع به ساختن مدینه ی فاضله می کنند، شاید بیشترین چیزی که آزاردهنده هست، تمامیت طلبی آنهاست. و اینکه جایی برای مخالفان و یا حتی آنهایی که رای شان ممتنع است باقی نمی گذارند. راستش وقتی می خواهیم برای بهتر شدن شرایط قدمی برداریم، کمی که دقت می کنیم، می رسیم به یک سری مفاهیم بدیهی! که هزاران بار به آنها توصیه شده ایم و هیچ انگار به گوشمان نرفته است.

پیشنهاد شما را یادداشت کردم تا از کتابخانه تهیه کنم. باز هم ممنونم.

سلام مجدد
امیدوارم که از آن کتاب‌هایی که انتخاب می‌کنی لذت ببری (در وهله اول) و بهره ببری (در وهله دوم)...
و اما ادامه بحث! یک ضرب‌المثل گفتم در کامنت قبلی که لازم است آن را دوباره به یاد بیاورم: راه جهنم با سنگهای "حسن نیت" سنگفرش شده است. این ضرب‌المثل را گفتم که زیاد در بند نیت‌های اولیه نباشیم چون چیزی که اوضاع یک جامعه را به آن شرایط می‌رساند نیت‌ها نیست... روش‌ها و ابزارها و تئوری‌ها و چیزهایی از این دست هستند که مسیر را جابجا می‌کنند.
در مورد تمامیت‌طلبی هم من ندیدم فعال سیاسی ایرانی را که به این عارضه دچار نباشد! امیدوارم که این ویروس در غیرفعالان سیاسی وجود نداشته باشد که البته قراین نشان می‌دهد این بیماری خیلی همه‌گیر شده است و این خیلی خطرناک است
موفق باشی بندباز

حجی پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 03:34 ب.ظ https://www.iranketab.ir/blog/margaret-atwood

سایت ایران کتاب یه مقاله برای مارگارت آتوود گذاشته با عنوان «زنی برای تمام فصول» نگاه همه جانبه ایی داشت به زندگی و آثار اتوود - اگه خواستین برین اونم بخونید جالب بود به نظر من


https://www.iranketab.ir/blog/margaret-atwood

سلام دوست عزیز
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان و این مطلب در مورد نویسنده

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد